جدائی طلبی از منظری نو
آرش دکلان
تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی / سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست / کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی: فروغ فرخزاد
آنچه امروزه به عنوان "خواست جدائیطلبی" مطرح میشود ریشه عمیقی در تاریخ ایران دارد که میتوان آن را در کارهای همایون کاتوزیان دید٬ آنچه که امروزه رخ داده است تنها تغییر پارادایم سیاسی حاکم است و دیدن همان کنش و واکنشها از دیدی نو؛ "دولت-ملت". و این دید یک دید وارداتی است. خواهش میکنم که خواننده مفهوم "وارداتی" بودن را با "جدید" بودن اشتباه نگیرد. البته پدیده "دولت-ملت" در تاریخ بشر یک پدیده متأخر است، اما در ایران این پدیده وارداتی است نه فقط جدید. یعنی این مفهوم در بطن تحول فرهنگی در ایران پرورش نیافته است، بلکه همانگونه که اتومبیل را از غرب وارد کردیم، این مفهوم را هم وارد کردیم. اتومبیل در ایران تنها یک پدیده جدید نیست، بلکه وارداتی هم هست. علاوه بر این توجه به این نکته را هم بسیار ضروری میدانم که اگر مفهوم "دولت-ملت" به ایران وارد نمیشد، هیچ قرینه تاریخی هم وجود ندارد که ما تاکنون موفق میشدیم آن را بسازیم. لذا وارداتی بودن این مفهوم به معنای عدم ریشهدار بودن آن در زمینه تاریخی و فرهنگی ماست. کاتوزیان در متن هر دو اثر نامبرده نشان داده است که در ایران هرگاه حکومت مرکزی ضعیف میشد، خواست جدا شدن حکومتهای محلی از حکومت مرکزی به وضوح در قالب طغیان نمایان میشد. اولین نمونه تاریخی آن طغیان تمام مردمان ناحیه تحت حکمرانی کوروش دوم هخامنشی بعد از مرگ فرزندش کمبوجیه است که حتی فارس هم که در واقع خاستگاه اصلی این دودمان سلطنتی بوده است از این واقعه مستثنی نبود. متن کتیبه بیستون در این مورد به وضوح گویای این حقیقت است. لذا نباید تجزیهطلبی را یک توطئه ساخته و پرداخته غرب دانست، بلکه باید ریشههای تاریخی آن را در تاریخ ایران و منطقه جستجو کرد.
با همه این احوال خواست تجزیه بر اساس و بنیانهایی استوار است که اگر مدنظر قرار گرفته و در مورد آنها بحث شود، میتوانند برآورده شوند بدون اینکه تجزیه عملاً محقق شود. وقتی مردمانی خواست جدائی از یک حکومت مرکزی را مطرح میکنند به این معناست که خود را یک ملت میدانند با تمام ویژگیهایی که یک ملت میتواند دارا باشد. وقتی به این خواست احترام گذاشته میشود به این معناست که هویت مردمانی که خواست جدائیطلبی دارند به عنوان یک هویت ملی پذیرفته شده است. این امر به این معنی است که پذیرفته میشود که آنها حق دارند سرنوشت خودشان را خودشان تعیین کنند، که بوضوح مفهوم زیربنایی دموکراسی است. عدم احترام به این خواست هم بوضوح عدم احترام به خواستههای دموکراتیک است و کسانی که هم ادعای دموکرات بودن دارند و هم با خواست تجزیه مخالفند عملاً یک تناقض را در بطن آرای خود نهفتهاند. البته نباید از این مسئله به صورت سطحی گذشت. فعالان سیاسی که به دموکراسی معتقدند؛ یا حداقل چنین ادعایی دارند، و در عین حال خواسته جدائی طلبی را به مثابه یک جرم تلقی میکنند یا نادانند و یا اینکه انگیزهای بسیار مخفی را در متن آرای خود نهفتهاند. یعنی فعال سیاسی که ادعای دموکراسی دارد و در عین حال به خواست جدائیطلبی به عنوان یک جرم مینگرد یا شیاد است و یا نادان.
اما خواست جدائیطلبی بر این بنیان استوار است که مردمانی خود را یک ملت میدانند. در این مورد باید به تفصیل به بحث پرداخته شود که در این مقاله تنها یکی از اجزای مشخصه یک ملت را مورد بررسی قرار میدهم؛ "زبان". در پارادیم حاکم بر دنیای فارس زبان ایران تمام زبانهای غیر فارسی با عناوینی نظیر "زبان محلی"، "زبان منطقهای"، و بدتر از همه "گویش" مورد خطاب قرار میگیرند. بوضوح در این پارادایم، فارس زبان در بالا نشسته است و مانند یک خدا زبانهای دیگر را طبقهبندی میکند. من منظور از زبان محلی را نمیفهمم. به عنوان مثال زبان تورکی در ایران با انواع لهجههای مختلف از قزوین و زنجان و تا تمام استان اردبیل و آذربایحان غربی و بخشهای وسیعی از آذربایجان شرقی را در بر میگیرد. بگذریم از اینکه در سایر شهرهای ایران هم تورک زبان کم نیست. با این وسعت جغرافیایی زبان تورکی یک زبان محلی است. این چه نوع "محلی" است که این وسعت وسیع جغرافیایی را در بر میگیرد؟ این زبان را نمیتوان یک زبان منطقهای هم نامید. "گویش" خواندن این زبان بوضوح یک شعبده بازی است. این زبان گویش یا لهجه کدامین زبان است. زبان تورکی از شاخه زبانهای اورال-آلتایی است و هیچ ربطی به زبان فارسی ندارد. زبان کوردی که از شاخه زبانهای هند و اروپایی است نیز یک گویش از زبان فارسی نیست. زبان کوردی گرامر خاص خود را دارد و اصلاً "تنها یک لهجه از زبان فارسی" محسوب نمیشود. همچنین است زبانهای لری و بلوچی.
وقتی که بحث زبانهای مادری به میان میآید همه فعالان سیاسی ادعا میکنند که حق آموختن زبان مادری را برای مردمان غیر فارس زبان ایران قایل هستند. مگر جمهوری اسلامی این حق را سلب کرده است؟ در همین نظام جمهوری اسلامی هم مردم در خانههای خود به زبانهای مادری خودشان حرف میزنند. تازه در ترکیه که آتاتورک این همه سخت گیری میکرد مردم باز هم در بسیاری از خانهها به زبان کوردی حرف میزدند. وقتی که حق آموختن زبان مادری مطرح میشود، اگر به واقع به این حق معتقد باشیم تبعاتی دارد که از پذیرش آن ناگزیریم. وقتی که یک بلوچ میگوید که میخواهد به زبان مادری خود بخواند و بنویسد، منظور این نیست که به سرور فارس زبانش بگوید که "اجازه بده گاهی به بلوچی بنویسم". بلکه منظور این است که او میخواهد در مدرسه فرزندانش فیزیک و ریاضی را هم به زبان بلوچی بنویسند و بخوانند. یعنی او میخواهد به زبان بلوچی در دادگاه از حق خود دفاع کند و یا از کسی که فکر میکند به وی ظلمی روا داشته شکایت کند. یعنی او میخواهد که قضات هم به زبان بلوچی با او حرف بزنند و از آنجا که قواعد حقوقی به بافت و ساختار زبانی و دینی و فرهنگی مردمان هر ناحیه بستگی دارند، او در واقع با مطرح کردن خواست "آموزش به زبان مادری" در واقع میخواهد بگوید که میخواهد دادگاههای خود را داشته باشد. دانشگاههای خود را داشته باشد و قضات خود را تربیت کند. او میخواهد اداره امور خود را بر اساس فرهنگ و زبان خودش کنترل کند. وقتی یک فعال سیاسی ادعا میکند "با حق آموزش به زبان مادری" موافق است، در واقع باید همه این نتایج را بپذیرد وگرنه ادعای او در حد یک شوخی بسیار بیمزه با شعور مردمی است که حق خود را طلب میکنند.
در واقع وقتی یک کورد چنین خواستی را مطرح میکند، فرمی را که در بالا بیان شد مد نظر دارد، اما آنچه فارس عملاً از آن میفهمد تنها فرم بسیار ضعیفی از این خواست است. یک فارس آموزش به زبان مادری را تنها به این صورت میفهمد که کوردها حق دارند به زبان کوردی هم بنویسند و بخوانند. اما تا آنجا که من میدانم این فرم بسیار ضعیف "آموزش به زبان مادری" خواست کوردها و بلوچها و سایر اقلیتهای ملی در ایران را برآورده نمیکند.
معنای "احترام به خواسته اقلیتها"
همانطوریکه یکی از وبسایتهای تورک زبانهای ایران به درستی گفته است این تجزیه هراسی است که تجزیه طلبی را ایجاد میکند . احترام به خواسته اقلیتها به این معناست که با آنها از موضع برابر به گفتگو بنشینیم نه از موضع برتر. به عنوان یک مثال رضا پهلوی در یکی از مصاحبههای خود با بی بی سی گفته است:
اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
به ظاهر هیچ ایرادی به این بیانات وارد نیست. اما مسئله اصلی این است که او با دیدی پدارنه به فضای سیاسی نگاه میکند. او از موضع خود به عنوان یک فعال سیاسی که دارای یک خط و ایده مشخصی است خارج شده و از همان موضعی حرف میزند که امروزه تریبونش در ایران در دست آیتالله خامنهای است. البته من رضا پهلوی را به عنوان یک مثال بارز مطرح کردهام. این احساس پدارنه در جامعه فارس زبان یک پدیده شایع و رایج است. من بارها با افراد عادی بسیاری از دنیای فارس زبان برخورد کردهام که به محض اینکه با کوردها وارد بحث شده و در مورد خواستهای اساسی کوردها بحثی در میگیرد به سادگی میگویند "توی کورد بیا دردت را به من بگو" و با چهرهای حق به جانب میافزایند "این تقصیر خود کوردهاست که ما را از دردهای خود بیخبر میگذارند." همه این عبارات ظاهری بسیار همدلانه دارند اما از موضع پدرانه ابراز شدهاند. دنیای فارس زبان خود را پدر همه اقلیتها میداند. بر این اساس من فکر میکنم تمام اقلیتها با من موافق باشند که:
از احساس پدرانه شما ممنونم ولی به آن نیازی ندارم. من میخواهم که از موضع برابر با من حرف بزنی. تو پدر من نیستی و من اصلاً به یک پدر سیاسی نیازی ندارم.
اگر فعالان سیاسی نتوانند با اقلیتها از موضع برابر صحبت کنند نتیجه این جنبش سبز و هزاران جنبش سیاسی و اجتماعی دیگر با هزاران رنگ دیگر هرگز به دموکراسی ختم نخواهد شد. اولین گام در اتخاذ این موضع برابر در نظر گرفتن "جدائیطلبی" به عنوان یک حق و نه یک جرم است. نتیجه نهایی این نگرش و تنها نتیجه نهایی این نگرش است مانع از تجزیه چارچوب سیاسی به نام ایران میگردد. چون تمام این خواستهها در یک نظام فدرال قابل برآورده شدن هستند.
آرش دکلان
تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی / سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست / کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی: فروغ فرخزاد
آنچه امروزه به عنوان "خواست جدائیطلبی" مطرح میشود ریشه عمیقی در تاریخ ایران دارد که میتوان آن را در کارهای همایون کاتوزیان دید٬ آنچه که امروزه رخ داده است تنها تغییر پارادایم سیاسی حاکم است و دیدن همان کنش و واکنشها از دیدی نو؛ "دولت-ملت". و این دید یک دید وارداتی است. خواهش میکنم که خواننده مفهوم "وارداتی" بودن را با "جدید" بودن اشتباه نگیرد. البته پدیده "دولت-ملت" در تاریخ بشر یک پدیده متأخر است، اما در ایران این پدیده وارداتی است نه فقط جدید. یعنی این مفهوم در بطن تحول فرهنگی در ایران پرورش نیافته است، بلکه همانگونه که اتومبیل را از غرب وارد کردیم، این مفهوم را هم وارد کردیم. اتومبیل در ایران تنها یک پدیده جدید نیست، بلکه وارداتی هم هست. علاوه بر این توجه به این نکته را هم بسیار ضروری میدانم که اگر مفهوم "دولت-ملت" به ایران وارد نمیشد، هیچ قرینه تاریخی هم وجود ندارد که ما تاکنون موفق میشدیم آن را بسازیم. لذا وارداتی بودن این مفهوم به معنای عدم ریشهدار بودن آن در زمینه تاریخی و فرهنگی ماست. کاتوزیان در متن هر دو اثر نامبرده نشان داده است که در ایران هرگاه حکومت مرکزی ضعیف میشد، خواست جدا شدن حکومتهای محلی از حکومت مرکزی به وضوح در قالب طغیان نمایان میشد. اولین نمونه تاریخی آن طغیان تمام مردمان ناحیه تحت حکمرانی کوروش دوم هخامنشی بعد از مرگ فرزندش کمبوجیه است که حتی فارس هم که در واقع خاستگاه اصلی این دودمان سلطنتی بوده است از این واقعه مستثنی نبود. متن کتیبه بیستون در این مورد به وضوح گویای این حقیقت است. لذا نباید تجزیهطلبی را یک توطئه ساخته و پرداخته غرب دانست، بلکه باید ریشههای تاریخی آن را در تاریخ ایران و منطقه جستجو کرد.
با همه این احوال خواست تجزیه بر اساس و بنیانهایی استوار است که اگر مدنظر قرار گرفته و در مورد آنها بحث شود، میتوانند برآورده شوند بدون اینکه تجزیه عملاً محقق شود. وقتی مردمانی خواست جدائی از یک حکومت مرکزی را مطرح میکنند به این معناست که خود را یک ملت میدانند با تمام ویژگیهایی که یک ملت میتواند دارا باشد. وقتی به این خواست احترام گذاشته میشود به این معناست که هویت مردمانی که خواست جدائیطلبی دارند به عنوان یک هویت ملی پذیرفته شده است. این امر به این معنی است که پذیرفته میشود که آنها حق دارند سرنوشت خودشان را خودشان تعیین کنند، که بوضوح مفهوم زیربنایی دموکراسی است. عدم احترام به این خواست هم بوضوح عدم احترام به خواستههای دموکراتیک است و کسانی که هم ادعای دموکرات بودن دارند و هم با خواست تجزیه مخالفند عملاً یک تناقض را در بطن آرای خود نهفتهاند. البته نباید از این مسئله به صورت سطحی گذشت. فعالان سیاسی که به دموکراسی معتقدند؛ یا حداقل چنین ادعایی دارند، و در عین حال خواسته جدائی طلبی را به مثابه یک جرم تلقی میکنند یا نادانند و یا اینکه انگیزهای بسیار مخفی را در متن آرای خود نهفتهاند. یعنی فعال سیاسی که ادعای دموکراسی دارد و در عین حال به خواست جدائیطلبی به عنوان یک جرم مینگرد یا شیاد است و یا نادان.
اما خواست جدائیطلبی بر این بنیان استوار است که مردمانی خود را یک ملت میدانند. در این مورد باید به تفصیل به بحث پرداخته شود که در این مقاله تنها یکی از اجزای مشخصه یک ملت را مورد بررسی قرار میدهم؛ "زبان". در پارادیم حاکم بر دنیای فارس زبان ایران تمام زبانهای غیر فارسی با عناوینی نظیر "زبان محلی"، "زبان منطقهای"، و بدتر از همه "گویش" مورد خطاب قرار میگیرند. بوضوح در این پارادایم، فارس زبان در بالا نشسته است و مانند یک خدا زبانهای دیگر را طبقهبندی میکند. من منظور از زبان محلی را نمیفهمم. به عنوان مثال زبان تورکی در ایران با انواع لهجههای مختلف از قزوین و زنجان و تا تمام استان اردبیل و آذربایحان غربی و بخشهای وسیعی از آذربایجان شرقی را در بر میگیرد. بگذریم از اینکه در سایر شهرهای ایران هم تورک زبان کم نیست. با این وسعت جغرافیایی زبان تورکی یک زبان محلی است. این چه نوع "محلی" است که این وسعت وسیع جغرافیایی را در بر میگیرد؟ این زبان را نمیتوان یک زبان منطقهای هم نامید. "گویش" خواندن این زبان بوضوح یک شعبده بازی است. این زبان گویش یا لهجه کدامین زبان است. زبان تورکی از شاخه زبانهای اورال-آلتایی است و هیچ ربطی به زبان فارسی ندارد. زبان کوردی که از شاخه زبانهای هند و اروپایی است نیز یک گویش از زبان فارسی نیست. زبان کوردی گرامر خاص خود را دارد و اصلاً "تنها یک لهجه از زبان فارسی" محسوب نمیشود. همچنین است زبانهای لری و بلوچی.
وقتی که بحث زبانهای مادری به میان میآید همه فعالان سیاسی ادعا میکنند که حق آموختن زبان مادری را برای مردمان غیر فارس زبان ایران قایل هستند. مگر جمهوری اسلامی این حق را سلب کرده است؟ در همین نظام جمهوری اسلامی هم مردم در خانههای خود به زبانهای مادری خودشان حرف میزنند. تازه در ترکیه که آتاتورک این همه سخت گیری میکرد مردم باز هم در بسیاری از خانهها به زبان کوردی حرف میزدند. وقتی که حق آموختن زبان مادری مطرح میشود، اگر به واقع به این حق معتقد باشیم تبعاتی دارد که از پذیرش آن ناگزیریم. وقتی که یک بلوچ میگوید که میخواهد به زبان مادری خود بخواند و بنویسد، منظور این نیست که به سرور فارس زبانش بگوید که "اجازه بده گاهی به بلوچی بنویسم". بلکه منظور این است که او میخواهد در مدرسه فرزندانش فیزیک و ریاضی را هم به زبان بلوچی بنویسند و بخوانند. یعنی او میخواهد به زبان بلوچی در دادگاه از حق خود دفاع کند و یا از کسی که فکر میکند به وی ظلمی روا داشته شکایت کند. یعنی او میخواهد که قضات هم به زبان بلوچی با او حرف بزنند و از آنجا که قواعد حقوقی به بافت و ساختار زبانی و دینی و فرهنگی مردمان هر ناحیه بستگی دارند، او در واقع با مطرح کردن خواست "آموزش به زبان مادری" در واقع میخواهد بگوید که میخواهد دادگاههای خود را داشته باشد. دانشگاههای خود را داشته باشد و قضات خود را تربیت کند. او میخواهد اداره امور خود را بر اساس فرهنگ و زبان خودش کنترل کند. وقتی یک فعال سیاسی ادعا میکند "با حق آموزش به زبان مادری" موافق است، در واقع باید همه این نتایج را بپذیرد وگرنه ادعای او در حد یک شوخی بسیار بیمزه با شعور مردمی است که حق خود را طلب میکنند.
در واقع وقتی یک کورد چنین خواستی را مطرح میکند، فرمی را که در بالا بیان شد مد نظر دارد، اما آنچه فارس عملاً از آن میفهمد تنها فرم بسیار ضعیفی از این خواست است. یک فارس آموزش به زبان مادری را تنها به این صورت میفهمد که کوردها حق دارند به زبان کوردی هم بنویسند و بخوانند. اما تا آنجا که من میدانم این فرم بسیار ضعیف "آموزش به زبان مادری" خواست کوردها و بلوچها و سایر اقلیتهای ملی در ایران را برآورده نمیکند.
معنای "احترام به خواسته اقلیتها"
همانطوریکه یکی از وبسایتهای تورک زبانهای ایران به درستی گفته است این تجزیه هراسی است که تجزیه طلبی را ایجاد میکند . احترام به خواسته اقلیتها به این معناست که با آنها از موضع برابر به گفتگو بنشینیم نه از موضع برتر. به عنوان یک مثال رضا پهلوی در یکی از مصاحبههای خود با بی بی سی گفته است:
اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
به ظاهر هیچ ایرادی به این بیانات وارد نیست. اما مسئله اصلی این است که او با دیدی پدارنه به فضای سیاسی نگاه میکند. او از موضع خود به عنوان یک فعال سیاسی که دارای یک خط و ایده مشخصی است خارج شده و از همان موضعی حرف میزند که امروزه تریبونش در ایران در دست آیتالله خامنهای است. البته من رضا پهلوی را به عنوان یک مثال بارز مطرح کردهام. این احساس پدارنه در جامعه فارس زبان یک پدیده شایع و رایج است. من بارها با افراد عادی بسیاری از دنیای فارس زبان برخورد کردهام که به محض اینکه با کوردها وارد بحث شده و در مورد خواستهای اساسی کوردها بحثی در میگیرد به سادگی میگویند "توی کورد بیا دردت را به من بگو" و با چهرهای حق به جانب میافزایند "این تقصیر خود کوردهاست که ما را از دردهای خود بیخبر میگذارند." همه این عبارات ظاهری بسیار همدلانه دارند اما از موضع پدرانه ابراز شدهاند. دنیای فارس زبان خود را پدر همه اقلیتها میداند. بر این اساس من فکر میکنم تمام اقلیتها با من موافق باشند که:
از احساس پدرانه شما ممنونم ولی به آن نیازی ندارم. من میخواهم که از موضع برابر با من حرف بزنی. تو پدر من نیستی و من اصلاً به یک پدر سیاسی نیازی ندارم.
اگر فعالان سیاسی نتوانند با اقلیتها از موضع برابر صحبت کنند نتیجه این جنبش سبز و هزاران جنبش سیاسی و اجتماعی دیگر با هزاران رنگ دیگر هرگز به دموکراسی ختم نخواهد شد. اولین گام در اتخاذ این موضع برابر در نظر گرفتن "جدائیطلبی" به عنوان یک حق و نه یک جرم است. نتیجه نهایی این نگرش و تنها نتیجه نهایی این نگرش است مانع از تجزیه چارچوب سیاسی به نام ایران میگردد. چون تمام این خواستهها در یک نظام فدرال قابل برآورده شدن هستند.
No comments:
Post a Comment