Monday 19 December 2011


جدائی ­‌‌طلبی از منظری نو

آرش دکلان

تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی / سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست / کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی: فروغ فرخزاد

آنچه امروزه به عنوان "خواست جدائی‌­طلبی" مطرح می­شود ریشه عمیقی در تاریخ ایران دارد که می­توان آن را در کارهای همایون کاتوزیان دید٬ آنچه که امروزه رخ داده است تنها تغییر پارادایم سیاسی حاکم است و دیدن همان کنش و واکنشها از دیدی نو؛ "دولت-ملت". و این دید یک دید وارداتی است. خواهش می­کنم که خواننده مفهوم "وارداتی" بودن را با "جدید" بودن اشتباه نگیرد. البته پدیده "دولت-ملت" در تاریخ بشر یک پدیده متأخر است، اما در ایران این پدیده وارداتی است نه فقط جدید. یعنی این مفهوم در بطن تحول فرهنگی در ایران پرورش نیافته است، بلکه همانگونه که اتومبیل را از غرب وارد کردیم، این مفهوم را هم وارد کردیم. اتومبیل در ایران تنها یک پدیده جدید نیست، بلکه وارداتی هم هست. علاوه بر این توجه به این نکته را هم بسیار ضروری می­دانم که اگر مفهوم "دولت-ملت" به ایران وارد نمی­شد، هیچ قرینه تاریخی هم وجود ندارد که ما تاکنون موفق می­شدیم آن را بسازیم. لذا وارداتی بودن این مفهوم به معنای عدم ریشه‌­دار بودن آن در زمینه تاریخی و فرهنگی ماست. کاتوزیان در متن هر دو اثر نامبرده نشان داده است که در ایران هرگاه حکومت مرکزی ضعیف می­شد، خواست جدا شدن حکومتهای محلی از حکومت مرکزی به وضوح در قالب طغیان نمایان می­شد. اولین نمونه تاریخی آن طغیان تمام مردمان ناحیه تحت حکمرانی کوروش دوم هخامنشی بعد از مرگ فرزندش کمبوجیه است که حتی فارس هم که در واقع خاستگاه اصلی این دودمان سلطنتی بوده است از این واقعه مستثنی نبود. متن کتیبه بیستون در این مورد به وضوح گویای این حقیقت است. لذا نباید تجزیه­‌طلبی را یک توطئه ساخته و پرداخته غرب دانست، بلکه باید ریشه‌های تاریخی آن را در تاریخ ایران و منطقه جستجو کرد.

با همه این احوال خواست تجزیه بر اساس و بنیانهایی استوار است که اگر مدنظر قرار گرفته و در مورد آنها بحث شود، می­توانند برآورده شوند بدون اینکه تجزیه عملاً محقق شود. وقتی مردمانی خواست جدائی از یک حکومت مرکزی را مطرح می­کنند به این معناست که خود را یک ملت می­دانند با تمام ویژگیهایی که یک ملت می­تواند دارا باشد. وقتی به این خواست احترام گذاشته می­شود به این معناست که هویت مردمانی که خواست جدائی­‌طلبی دارند به عنوان یک هویت ملی پذیرفته شده است. این امر به این معنی است که پذیرفته می­شود که آنها حق دارند سرنوشت خودشان را خودشان تعیین کنند، که بوضوح مفهوم زیربنایی دموکراسی است. عدم احترام به این خواست هم بوضوح عدم احترام به خواسته­‌های دموکراتیک است و کسانی که هم ادعای دموکرات بودن دارند و هم با خواست تجزیه مخالفند عملاً یک تناقض را در بطن آرای خود نهفته‌­اند. البته نباید از این مسئله به صورت سطحی گذشت. فعالان سیاسی که به دموکراسی معتقدند؛ یا حداقل چنین ادعایی دارند، و در عین حال خواسته جدائی طلبی را به مثابه یک جرم تلقی می­کنند یا نادانند و یا اینکه انگیزه­‌ای بسیار مخفی را در متن آرای خود نهفته­اند. یعنی فعال سیاسی که ادعای دموکراسی دارد و در عین حال به خواست جدائی­‌طلبی به عنوان یک جرم می­نگرد یا شیاد است و یا نادان.

اما خواست جدائی­‌طلبی بر این بنیان استوار است که مردمانی خود را یک ملت می­دانند. در این مورد باید به تفصیل به بحث پرداخته شود که در این مقاله تنها یکی از اجزای مشخصه یک ملت را مورد بررسی قرار می­دهم؛ "زبان". در پارادیم حاکم بر دنیای فارس زبان ایران تمام زبانهای غیر فارسی با عناوینی نظیر "زبان محلی"، "زبان منطقه‌­ای"، و بدتر از همه "گویش" مورد خطاب قرار می­گیرند. بوضوح در این پارادایم، فارس زبان در بالا نشسته است و مانند یک خدا زبانهای دیگر را طبقه­‌بندی می­کند. من منظور از زبان محلی را نمی­فهمم. به عنوان مثال زبان تورکی در ایران با انواع لهجه­‌های مختلف از قزوین و زنجان و تا تمام استان اردبیل و آذربایحان غربی و بخشهای وسیعی از آذربایجان شرقی را در بر می­گیرد. بگذریم از اینکه در سایر شهرهای ایران هم تورک زبان کم نیست. با این وسعت جغرافیایی زبان تورکی یک زبان محلی است. این چه نوع "محلی" است که این وسعت وسیع جغرافیایی را در بر می‌گیرد؟ این زبان را نمی­توان یک زبان منطقه‌­ای هم نامید. "گویش" خواندن این زبان بوضوح یک شعبده بازی است. این زبان گویش یا لهجه کدامین زبان است. زبان تورکی از شاخه زبانهای اورال-آلتایی است و هیچ ربطی به زبان فارسی ندارد. زبان کوردی که از شاخه زبانهای هند و اروپایی است نیز یک گویش از زبان فارسی نیست. زبان کوردی گرامر خاص خود را دارد و اصلاً "تنها یک لهجه از زبان فارسی" محسوب نمی­شود. همچنین است زبانهای لری و بلوچی.

وقتی که بحث زبانهای مادری به میان می­آید همه فعالان سیاسی ادعا می­کنند که حق آموختن زبان مادری را برای مردمان غیر فارس زبان ایران قایل هستند. مگر جمهوری اسلامی این حق را سلب کرده است؟ در همین نظام جمهوری اسلامی هم مردم در خانه‌­های خود به زبانهای مادری خودشان حرف می­زنند. تازه در ترکیه که آتاتورک این همه سخت گیری می­کرد مردم باز هم در بسیاری از خانه‌­ها به زبان کوردی حرف می­زدند. وقتی که حق آموختن زبان مادری مطرح می­شود، اگر به واقع به این حق معتقد باشیم تبعاتی دارد که از پذیرش آن ناگزیریم. وقتی که یک بلوچ می­گوید که می­خواهد به زبان مادری خود بخواند و بنویسد، منظور این نیست که به سرور فارس زبانش بگوید که "اجازه بده گاهی به بلوچی بنویسم". بلکه منظور این است که او می­خواهد در مدرسه فرزندانش فیزیک و ریاضی را هم به زبان بلوچی بنویسند و بخوانند. یعنی او می­خواهد به زبان بلوچی در دادگاه از حق خود دفاع کند و یا از کسی که فکر می­کند به وی ظلمی روا داشته شکایت کند. یعنی او می­خواهد که قضات هم به زبان بلوچی با او حرف بزنند و از آنجا که قواعد حقوقی به بافت و ساختار زبانی و دینی و فرهنگی مردمان هر ناحیه بستگی دارند، او در واقع با مطرح کردن خواست "آموزش به زبان مادری" در واقع می­خواهد بگوید که می­خواهد دادگاههای خود را داشته باشد. دانشگاههای خود را داشته باشد و قضات خود را تربیت کند. او می­خواهد اداره امور خود را بر اساس فرهنگ و زبان خودش کنترل کند. وقتی یک فعال سیاسی ادعا می­کند "با حق آموزش به زبان مادری" موافق است، در واقع باید همه این نتایج را بپذیرد وگرنه ادعای او در حد یک شوخی بسیار بی­مزه با شعور مردمی است که حق خود را طلب می­کنند.

در واقع وقتی یک کورد چنین خواستی را مطرح می­کند، فرمی را که در بالا بیان شد مد نظر دارد، اما آنچه فارس عملاً از آن می­فهمد تنها فرم بسیار ضعیفی از این خواست است. یک فارس آموزش به زبان مادری را تنها به این صورت می­فهمد که کوردها حق دارند به زبان کوردی هم بنویسند و بخوانند. اما تا آنجا که من می­دانم این فرم بسیار ضعیف "آموزش به زبان مادری" خواست کوردها و بلوچها و سایر اقلیتهای ملی در ایران را برآورده نمی­کند.

معنای "احترام به خواسته اقلیتها"

همانطوریکه یکی از وبسایتهای تورک زبانهای ایران به درستی گفته است این تجزیه هراسی است که تجزیه طلبی را ایجاد می­کند . احترام به خواسته اقلیتها به این معناست که با آنها از موضع برابر به گفتگو بنشینیم نه از موضع برتر. به عنوان یک مثال رضا پهلوی در یکی از مصاحبه‌های خود با بی­ بی­ سی گفته است:

اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.

به ظاهر هیچ ایرادی به این بیانات وارد نیست. اما مسئله اصلی این است که او با دیدی پدارنه به فضای سیاسی نگاه می­کند. او از موضع خود به عنوان یک فعال سیاسی که دارای یک خط و ایده مشخصی است خارج شده و از همان موضعی حرف می­زند که امروزه تریبونش در ایران در دست آیت­‌الله خامنه­‌ای است. البته من رضا پهلوی را به عنوان یک مثال بارز مطرح کرده‌­ام. این احساس پدارنه در جامعه فارس زبان یک پدیده شایع و رایج است. من بارها با افراد عادی بسیاری از دنیای فارس زبان برخورد کرده‌­ام که به محض اینکه با کوردها وارد بحث شده و در مورد خواست‌های اساسی کوردها بحثی در می­گیرد به سادگی می‌گویند "توی کورد بیا دردت را به من بگو" و با چهره‌­ای حق به جانب می­افزایند "این تقصیر خود کوردهاست که ما را از دردهای خود بی­خبر می­گذارند." همه این عبارات ظاهری بسیار همدلانه دارند اما از موضع پدرانه ابراز شده­‌اند. دنیای فارس زبان خود را پدر همه اقلیتها می­داند. بر این اساس من فکر می­کنم تمام اقلیتها با من موافق باشند که:

از احساس پدرانه شما ممنونم ولی به آن نیازی ندارم. من می­خواهم که از موضع برابر با من حرف بزنی. تو پدر من نیستی و من اصلاً به یک پدر سیاسی نیازی ندارم.

اگر فعالان سیاسی نتوانند با اقلیتها از موضع برابر صحبت کنند نتیجه این جنبش سبز و هزاران جنبش سیاسی و اجتماعی دیگر با هزاران رنگ دیگر هرگز به دموکراسی ختم نخواهد شد. اولین گام در اتخاذ این موضع برابر در نظر گرفتن "جدائی­‌طلبی" به عنوان یک حق و نه یک جرم است. نتیجه نهایی این نگرش و تنها نتیجه نهایی این نگرش است مانع از تجزیه چارچوب سیاسی به نام ایران می­گردد. چون تمام این خواسته­‌ها در یک نظام فدرال قابل برآورده شدن هستند.

No comments: