Monday 30 January 2012

ڈاکـٹــرالله نظــربلـوچ راجـی جُهــد ءِ رهـدربــر
 

بلـوچستــان ءِ راجدپتــرا ماں گوستگيــں ســدی دوکــم دروريــں مــوه په بلــوچ راج ءَ گــوں بوتــگ. رونشتــی بلوچستـــان ءِ سـرا هونواريــں رضا ميرپنــچ ءِ هلگــرمـاں سـال ۱۹۲۸ ءُ محمـد علـی جنـاح ءِ دوتـل ءُ دوپوستـی ءُ رودراتکـی بلوچستــان ءِ آزاتـی ءِ گٹ گــرکنـگ ءَ سـال ۱۹۴۸ عيسايـی دوئيـں مـوه ءُ گـيـــگ چـه بلـــوچ راج ءِ دســتءَ پـچ گپتنــت. آ همــا راجدپتــری مـوه اتنـت که په بلوچستــان ءِ وت مستريــں حکومتے ءِ برجـاه کنـگ ءَ کــم درورانـت.
ميـان استمانـی گـِـر ءُ چيـــلّاں، مئی گلزميــن ءِ نگيگيــں هــالات ءُ بلــوچ راج ءِ سَـکـّيــں زنـد جـاوراں‎ پيـش دارنـت کـه هنونيـں دؤر بلوچستان ءِ راجـی سروکاں نوکيــں موهـــے دست کپتــگ.
بايدانـت په وتـن ءُ راج ءِ آزاتی ءَ پـه وت مستريـں بلوچستـــان ءِ بيرک ءِ بزر کنـگ ءَ گـوں تپاکـی، دورچـاری، زانـت ءُ هـژاری ءَ اے دؤرءِ هالات په جوانی بهــر چسـت کنگ به بنـــت. اے پيميــں وهــد ءُ مـوه کـم دست کپنــت.
اے مئے کوم ءُ هنونيـں دؤر ءِ لوٹ انت که بلوچستـــان آزات ءُ وت مستـر به بيت. پرچا که گلامـی زند مـا را ءُ مئـی گلزميـن ءَ هـر پـڑے ءِ تـه ءَ باز پـدا داشتــگ. پنجاپ ءُ پارس ءِ زلمانـی اوپار کنگ ءُ ايردستی مئے بدين زنــد جاوراں گنتر کنــت.
بلوچستـــان ءِ آجويــی جنـز ديما روان انت. بلــوچ سرمچاراں سوبيــں بوتگنـت که پنجاپی ءُ پاکستانی واکداراںی رستری کارکرداں گـوں تير ءُ تپنگاں جواب بدينت ءُ پاکستان ءِ نيمون زدگيـں اقتصاد ءَ سريـں پروش بکننت. پاکستان ءِ مالی جاور هنچو نگيگ انت که پنجاپـی زرپرست ءُ هندوستانـی مهاجراں هم ايشی ءَ شپ ءُ روچ مارگ انت.
گشـت کنيـں کـه رودراتکـی بلوچستــان ءِ راجــی جنـزءِ رهدربــری ءِ مسئلـه تـاں يک انــدازه اے گيشتــگ. راجـی رهدربرانـی کتـه کاری، کارکــرد، اوپارکشــی، مــردم دوستــی، ايمــان، زانتــکاری ءُ فـداکـاری پيش داشتـگ کـه آجويــی جنـز ءَ مـاں ملــک ءِ رودراتکــی بهــر وتــی لائکيــں ســرکاروان ءُ انکلابــی رهشـــوناں هسـت اَنــت.

وتــن ءِ شهيدانـی هونانی برکــت ءَ بلوچستــان ءِ آجويـی جـنگ ءُ بلــوچ راج ءِ هـک لوٹی تـوارميان
استمانـی پـڑ ءَ هـم جکستــگ
مـروچـی آسيا ( ايشيا)، اروپا ( يـوروپ ) ، امريـکا ، راجانی تپاکيـں هوربنــد ءُ آدگه ميان استمانـی هوربنــداں گـوں بلوچستــان ءِ مسئلـه ءَ پجـاه آرينـگ بوتگ انــت.

رودراتکـی بلوچستـان ءِ راجـی سروکاں واجهـاں ڈاکٹــر الله نظر بلــوچ ، براهندگ بگٹـی، هيربيار مــری، اخترجان مينـگل، عبدالنبــی بنگلزهـی ءُ عباس گچکــی وتی مٹ وت انت ءُ ايشاں په بزگيـں راج ءَ مزنيــن داد اَنـت بلئـے يک تپاکيـں رهدربـرءُ رهشونـے گلزميــن ءَ پکارانـت. اے يک راجدپتــری لـوٹ، راجی واهـگ ءُ هنونيــں وهــد ءِ بازيـں مشکل ءُ مسئلــه يانی جواب ءُ پسـّوانـت.
گـوں يکدستــی ءُ تپاکــی ءَ راجـی رهدربــرءِ جار جَــنـَگ، آزاتی جنـز ءِ يــک مزنيــں مسئلـه ءُ اڑے گيشينـگ بيـت.
رودراتکـی بلوچستــان ءِ سروکانـی نيـام ءَ ڈاکٹــر الله نظـر ءُ آيـی ءِ رهشونـی بے درورانـت. په هميـش ءَ زلــوری انـت کــه سرمچـارالله نظــر بلــوچ راجی جنــزءِ سـروک ءُ رهـدربــر منــّـگ به بيــت.
ڈاکــٹــرالله نظــر بلــوچ گــوں تپاکيـں راجی سروکانـی همراهـی ءُ هم شــوری ءَ په بلـــوچ گلزميــن ءِ آزاتـی کاروان ءِ رهدربــری ءَ لائـکيـں بامــردے اِنـت.

پروشـت ءُ پروش باتنت ايران ءُ پاکستــان
آزات ءُ آباد بـــات گنجيـــــں بلـوچستـــــان
محمــد کريم بلــوچ


ســـی جنــوری ۲۰۱۲



دستگاه پان فارسیسم در ایران

اوزان سایین قالالی

آنچه که در این نوشته بدنبال آنم معرفی مجموعه ی نژاد پرست قوم فارس، اعم از نهادها و ارگانهای وابسته به نظام جمهوری اسلامی ایران و تشکلها و گروههای داخلی و خارجی است که وابستگی به نظام جمهوری اسلامی ایران نداشته و برخی حتی مخالف آن می باشند، اما همگی در اهداف نژاد پرستانه خود مشترک و هم قسم هستند.

با وجود تبلیغات دروغین وابستگان نظام جمهوری اسلامی مبنی بر برادر و برابر بودن تمامی افراد بشر در دین اسلام، و نیز تبلیغات گروههای اپوزسیون از رهگذر مبانی دموکراتیک ، آزادی و مدرنیسم و ... در جهت محکوم کردن فعالیتهای نژاد پرستانه و سرزنش افراد غیر فارس داخل مرزهای ایران به داشتن نگاه های ملیتی ، خود این گروها و افراد فارس زبان و یا غیر فارس زبان استحاله و فریفته شده در خفا و آشکارا با رغبتی بیمار گونه در پی اجرایی کردن اهداف نژاد پرستانه قوم فارس در ایران می باشند. این مصداق همان سیاست یک بام و دو هوا می باشد.

از کجایی پیدایش پان فارسیسم در ایران چشم پوشی کرده و به برسی وضعیت کنونی (قدرت ، توانمندیها ، میزان موفقیت و نفوذ آنها در لایه های مختلف اجتماعی و نظام جمهوری اسلامی ایران) این دستگاه نژاد پرست و مهره ها و بازوان قدرت آنها در پیشبرد و اجرایی کردن اهداف غیر انسانی شان می پردازم.

ابتدا از جایگاه اجتماعی و احزاب این دستگاه در جغرافیای ایران سخن می گویم. جوامع انسانی را با معیارهای مختلفی می توان طبقه بندی کرد از جمله آنها زبان و نژاد می باشد. بسته به نظام و قراردادهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی هر جامعه، طبقه های مختلف اجتماعی آن؛ قدرت ، میزان نفوذشان در دولت و جامعه ، توانایی پیشبرد اهداف خود را بدست می آورد. احزاب فعال یا از درون این طبقه ها زاده می شوند که خود را مسئول پی گیری اهداف اجتماعی سیاسی و فرهنگی طبقه خاستگاه خویش می دانند و یا به سبب قدرتی که یک طبقه بدست می آورد احزاب به سوی آن کشیده می شوند. احزاب مختلف نیز برای عملی کردن خواسته های خود و طبقه اجتماعی وابسته به آن یا مهره هایی از درون نظام سیاسی به سوی خود مایل می کنند و یا خود مهره هایی پرورش داده و به داخل سیستم سیاسی نفوذ می دهند. این یکی از سلسله مراتب جا افتاده و متداول رسیدن به خواسته های سیاسی اجتماعی و فرهنگی در جوامع مختلف مدنی می باشد. در این بین هرچه احزاب از قدرت بیشتری برخوردار باشند عوامل نفوذی آنها نیز توانایی مانور بیشتری خواهند داشت و به تبع هر چه طبقه اجتماعی که احزاب از آنها برخاسته اند یا خود را نماینده آنها می دانند قدرتمند تر باشد (راه) هموارتری برای رسیدن به اهداف خود خواهند داشت. صد البته جامعه جفرافیای ایران جامعه ای مدنی نبوده و تلاشها بسیاری از سوی جمهموری اسلامی ایران برای توده ای و تک صدایی کردن جامعه انجام شده و می شود، تنها آندسته از افرادی که درون نظام جمهوری اسلامی ایران بودند و بر حسب روال رایج در اکثر جوامع به دو گروه راست و چپ تقسیم می شدند توانستند برای پیگیری و پیشبرد اهداف خود اقدام به تشکیل احزابی نمایند به این ترتیب که؛ رفته رفته شکاف بینشان عمیق تر شده و برسر قدرت دچار اختلاف شدند و برای قبضه قدرت شروع به فعالیتهای حزبی کردند و دو حزب اصول گرا و اصلاح طلب را بنا نهادند. احزاب اصول گرا که مدافع رهبری بودند در قدرت ماندند و احزاب اصلاح طلب با شعارهای آزادی خواهی و دموکراسی و محدود کردن قدرت رهبری و امثالهم نتوانستند به حیات سیاسی خود بیش از دو دهه ادامه دهند و پس از چندی بالاخره در مناقشات انتخابات ریاست جمهوری سال 88 بساطشان برچیده شد. به علت اینکه بسیاری از نخبگان و تئوریسین های این احزاب فارس زبان و یا غیر فارس زبان استحاله شده با افکار نژاد پرستانه قوم فارس می باشند، از زمانی که هر دوی این احزاب با تمامی خط قرمز های خود شروع به فعالیت و جلب آراء ملل مختلف ساکن در ایران کرده اند، هردوی آنها تمامی منافع نژاد پرستانه قوم فارس را جزء اهداف خود قرار داده اند. علاوه بر این احزاب داخلی عده ای نیز بدلیل مخالفت ریشه ای با نظام جمهوری اسلامی ایران به خارج از کشور رفتند و هر یک بر اساس منافع خود پاره ای فعالیتهای حزبی دارند که صد البته رنگ و بوی نژاد پرستانه آنها بسیار آشکارتر است (حضرت والا شاهزاده! که هنوز هم در اوهامات پدر بزرگشان به سر می برند و با سرمایه ای که به ارث برده اند در پی تبلیغ افکار نژاد پرستانه پان فارسها مشغول ساختن فیلم و برنامه ماهواره ای و ... هستند). اقوام فارس ساکن در جفرافیای ایران طبقه اجتماعی حمایت کننده از افکار نژاد پرستانه این احزاب می باشند. این اتفاقات ریشه در تاریخ علی الخصوص چند ده سال گذشته دارد. دورانی که از اوایل رژیم فاشیست پهلوی شروع می شود و به نام روشنفکری و ترقی کشور سعی در یک زبان و یک ملت جلوه دادن ایران می کنند!!! و این همان اندازه مضحک است که یکجا نشین کردن عشایر کوچ رو. آنچه که امروز پس از سالها در بین قوم فاری زبان ساکن ایران جا افتاده، خود بزرگ بینی، برتری جویی، آقا و حاکم و صاحب خانه پنداشتن خود و این قبیل افکار و احساسات کاذب نژاد پرستانه می باشد که سبب شده خود را شهروند درجه یک پندارند و به خود اجازه توهین و جوک گویی به سایر ملل ساکن در ایران بدهند. این قوم خود را مالک و صاحب خانه جغرافیای ایران پنداشته و با اینکه چیزی کمتر از 30 در صد از ساکنین این جفرافیا نیستند به هیچ وجه دیگران را دارای حق سخن گفتن و تصمیم گرفتن و حتی اعتراض نمی پندارند. همواره از موضع قدرت و برتری از سایر ملل با دیگران برخورد می کنند. پر و اضح است که ملت غیور و استعمار ستیز تورک خواه ساکن آزربایجان جنوبی یا هر نقطه دیگری در مرز ایران و خارج آن باشد با آن بیشینه تاریخی پرفروغ و فاخر خود با آن زبان قدرتمند، زیبا، شیوا و جهانی خود که با اندک تأملی صدها مرتبه از این قوم نژاد پرست بی ریشه بالاتر است هرگز چنین نگرشی را سوی هیچ قومی علی الخصوص قوم پارس بر نخواهد تافت. سایر قسمت های دستگاه پان فارسیسم نیز با فعالیتهای خود به این افکار و اندیشه ها در بین فارس زبانان دامن زده و روز به روز آنها را گستاخ تر و جسور تر می کنند، تا جایی پیش رفته اند که لهجه داشتن افراد غیر فارس زبان را حین صحبت به زبان فارسی ، عاملی برای تمسخر و دست انداختن وی کرده اند و این مسئله در سریالها و فیلمها نیز بعنوان دست مایه طنز بکار می رود. هر چه که این طبقه قدرت بگیرد و نیرو جذب کند توانایی اش در رسیدن به اهداف و اداره منابع جغرافیای ایران و استثمار سایر ملل ساکن بیشتر می شود. در این بین احزاب فعال در داخل و خارج با شرحی که در بالا بر آن شد در تلاش هستند تا با مخفی نگه داشتن افکار نژاد پرستانه خود و پرداختن به بحث های دموکراتیک!! و آزاد اندیشانه!!( در حالی که هیچ کدام هنوز که هنوز است حق زبانی و فرهنگی ملل غیر فارس ساکن در جغرافیای ایران را نپذیرفته و این پایه ای ترین آزادی و حق را برای آنان قائل نیستند چه برسد به بحث درمورد تبعیض های اقتصادی و... در حق ملل غیر فارس زبان ایران) در بین سایر افراد ساکن در ایران علی الخصوص ملت غیور تورک جایی برای خود باز کنند و با سوء استفاده از آنان برای خود وجهه قائل شده و هر چه بیشتر و مطلوبتر به اهدافشان برسند.

اکنون به یکی از پایه های قدرتمند از هر نظر سیاسی، اقتصادی و اجرایی دستگاه پان فارسیسم در ایران می پردازم که از مهمترین بازوان این دستگاه در پیشبرد و حمایت اهداف نژاد پرستانه آن به شمار می آید. نظام جمهوری اسلامی ایران( هر سه قوه آن با ادارات و نهادها و مؤسسات و ..) به رغم یدک کشی نام اسلام و داعیه ی اعدالت طلبی و مضامینی از قبیل امت واحده، انسان دوستی و وحدت و... به حق خواسته یا ناخواسته!!! مروج و حامی پان فارسیسم در ایران می باشد.

نظام جمهوری اسلامی ایران که ادراه ی تمامی منابع مالی ، نیروهای نظامی، ادارات و سازمانها و مؤسسات دولتی و غیر دولتی را در دست دارد و می تواند با سیاست گذاری های جهت دار آنها را راهبری کند، از چندین رهگذر می تواند بر جامعه ایران تأثیر بگذارد. یکی از این رهگذر ها فرهنگ می باشد. سیاستهای دولت می توانند به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در فرهنگ جامعه تأثیر بگذارد. صدا و سیما یدک کش عنوان رسانه ی ملی!!! به عنوان گسترده ترین و همه گیر ترین رسانه در داخل کشور ایران ابزار نیرومندی است دردست نخبگان پان فارس. با مرور فیلمها و سریالها و برنامه هایی که از آن پخش می شود و نیز اطلاع یابی از دستور العملهایی که به شبکه های استانی غیر فارس زبان ابلاغ شده است، مقصود و نیات نژاد پرستانه ی سیاست گزارها و کارکنان آنها خود را نشان می دهند. فیلمهای سینمایی نیز از این امر مستثنی نیستند. تلاش برای برتر نشان دادن قوم فارس د همه آنها به چشم می آید در برخی آشکارا در برخی پنهان. خوش تیپ و به روز بودن شخصیتهای فارس زبان که بدون لهجه و مدرن زندگی می کنند!! تحقیر شده ، معلول و بیکلاس نشان دادن غیر فارس زبانان، ممنوعیت پخش برنامه برای گروه سنی زیر 15 سال در مناطق غیر فارس زبان مثلا تورکی در آزربایجان جنوبی و .... شاهدی بر این مدعا می باشند.

با راهیابی تیمهای فوتبال تراکتور سازی و شهرداری تبریز (که اکنون محبوب تمام تورک زبانان ساکن در اقسی نقاط مرز ایران و حتی خارج آن می باشند) به لیگ برتر سیاستهای تبعیض آمیز و نژاد پرستانه فدراسیون فوتبال دولت مهروز و عدالت طلب!!! احمدی نژاد خود را بیش از پیش نشان داد. با دست به دست هم دادن فدراسیون، رانه ملی!!، نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و سایر اورگانهای نظام سعی در توطئه چینی برای تیمهای تراکتور سازی و شهرداری تبریز نمودند ( بعنوان مثال؛ مسائل مربوط به بازیهای اول تیمهای ترکتور سازی با پیروزی و بلدیه اسپور با استقلال و محرومیت نا عادلانه آنها و نیز دستگیری بسیاری از هواداران و ...) تا حباب تیمهای پایتخت: استقلال و پیروزی نشکند و خدایی نکرده تیمی غیر از چند استان فارس نشین در صدر لیگ نباشند و بر سر زبانها نیافتند. سؤالی که سالهاست از فوتبال دوستها پرسیده می شود استقلالی هستی یا پرسپولیسی؟ (که بصورت بیمار گونه سعی در نگهداری و گسترش این سؤال هستند) به سؤال دیگری بدل نشود. خدایی نکرده تیم فارسستان مغلوب آزربایجان تورک نشود و صدها ترس و واهمه ی دیگر.

تلاش ابلهانه و هدف دار نظام جمهوری اسلامی ایران در پرهیز از کار برد لغت تورک و استفاده از واژه آذری. نظام با سوء نیتی که در تعبیر از این واژه دارد سعی در تحریف هویت و تاریخ و فرهنگ ملت تورک در این یک کلمه دارد و چه خیال خامی!!

ایجاد زمینه هایی برای بوجود آمدن اختلاف در بین ملل غیر فارس زبان با یکدیگر و بهره برداری از این قبیل اختلافها. زمینه سازی اختلاط بین ملل غیر فارس زبان که به احتمال بسیار زیاد فرزندان آنها به زبان فارسی (نه زبان پدر و نه زبان مادر) صحبت خواهند کرد.

همگی دولتهای جمهوری اسلامی ایران بس از جنگ برای گسترش زبان فارسی به نام زبان!! و فرهنگ!! ملت!! ایران در سایر کشورها هزینه های بسیار زیادی از بیت المال را صرف ایجاد مراکز آموزشی و دادن پول به زبان آموزان کرده است و می کند و این در حالی است که ملل غیر فارس زبان ساکن داخل مرزهای ایران که در صد بالایی از جمعیت را ملل غیر فارس زبان تشکیل می دهند ( بعنوان مثال چیزی در حدود 20 میلیون تورک با استناد به آمارهای رسمی دولت و فی الواقع در حدود 35 میلیون تورک زبان ) از امکانات آموزشی به زبان مادری خود برخود دار نیستند! و به جز احتمالا در شهرهای بزرگ مثلا تبریز و اورمیه و .. در سایر شهر ها حتی مؤسسه های آموزشی ازاد نیز حق برگزاری کلاس به زبان مادری خود را ندارند. از سویی دیگر سیاستهای دیکتاتور مآبانه نظام جمهوری اسلامی ایران که با افکار نژاد پرستانه در هم آمیخته مانعی است بزرگ برسر راه ایجاد حزب یا تشکلی برای دنبال کردن خواسته های ملیتی ملل مختلف ساکن در ایران. به بهانه های ضربه ضدن به اتحاد ملی!، تجزیه طلب بودن، برابری و برادری همه در ایران!!! بسیاری از فعالین حرکت ملی آزربایجان جنوبی (متعلق به تمامی تورک های ساکن جغرافیای ایران) سالهاست که در زندانهای نظام مورد آزار و شکنجه های غیر انسانی قرار می گیرند و هر روز نیز خبری از دستگیری افرادی جدید از جوانان هویت طلب و آزاده ی تورک را در کوشه و کنار ایران می شنویم.

و اما سیاست گذاریهای اقتصادی دولت نظام جمهوری اسلامی ایران؛ اگر کشور و درآمدهای آن متعلق به تمام ساکنین آن می باشد این همه تبعیض چرا؟ مقایسه سرمایه گذاریهای دولتی انجام شده در چند استان فارس نشیت با سایر استانها و مناطق غیر فارس به وضوح سیاستهای نژادپرستانه اقتصادی دولت اسلامی!! خود را نشان می دهند. بسیارند آمارها و تحقیقاتی که افراد مختلف از مراجع رسمی خود دولت استفاده کرده اند و این اعدا را به اثبات رسانده اند، اما شما را به مقایسه صرفا ظواهر شهرها و کلان شهرها و پروژه های انجام شده ی فیزیکی که در معرض دید هستند در شهرهای مثل اصفهان و مشهد و سمنان و.. فرا می خوانم و به این شاهد بسنده می کنم.

در عرصه نظامی و قضایی نیز نظام جمهوری اسلامی ایران دست پان فارسهارا به گرمی می فشارد و همواره در تلاش بوده است تا عرصه را بر هر گونه چالش و فعالیتی در جهت منافع ملی، بر ملل غیر فارس زبان تنگ گرداند. فرمانی آماده باشی که حجت الاسلام!! رفسنجانی در اوایل انقلاب به نیروهای هوایی تهران می دهد تا برای بمباران آزربایجان آماده باشند، تهدیداتی نظامی که موجب عقب نشینی شریعتمداری از مواضع خود در مورد انجمنهای ایالتی و ولایتی آزربایجان می شود، دادن حق تیر به نیروهای مزدور نظامی آعم از سپاهی و بسیجی و انتظامی در تظاهرات های شهرهای مختلف آزربایجان جنوبی در خرداد ماه سال 1385 که ملت غیور تورک در اعتراض خود به کاریکاتور موهن روزنامه دولتی ایران دست به تظاهرات زده بودند و در این بین افراد زیادی به دست نیروهای نظامی کشته، زخمی و یا زندانی شدند، دادن رأی های نا عادلانه به دستگیر شدگان ، ممنوع الملاقات کردن آنها ، شکنجه و عدو پاسخ گویی در مور سرنوشت دستگیر شدگان به بستگان آنان توسط قضات و مآموران دستگاه قضا و اطلاعات نظام جمهوری اسلامی!! ایران و صدها موارد دیگر از جمله اقداماتی است که به منظور جلو گیری از حرکت و بیداری ملتهای غیر فارس در ایران توسط نظام جمهوری اسلامی ایران انجام می شود. نشستهایی که دولت با کشورهای دوست و برادر فارسها!! افغانستان و تاجیکستان تحت عنوان نشست کشورهای فارس زبان برگزار می کند و تلاش بیمار گونه برای تماما فارس جلوه دادن ایران از دیگر اقدامات سیاسی دولت نظام جمهوری اسلامی می باشد. تمامی این اقدامات در راستای تضعیف و به حاشیه کشاندن ملل غیر فارس و نیز تقویت و در متن قرار دادن قوم فارس در ایران می باشد.

اینها مجموعه ای است که آنها را تحت عنوان دستگاه پان فارسیسم در ایران معرفی کردم. متأسفانه نمی توانستم و نمی شد در یک نوشته تمامی توان و قدرت و برنامه های سیاسی اجتماعی و فرهنگی این دستگاه را بیاورم . حرکت ملی آزربایجان و جوانان غیور تورک برای رسیدن به اهداف والای انسانی خود و نیز برای ادای دینی که در قبال ملت خود به گردن دارند بایستی با چنین دستگاه گسترده و جباری مقابله کنند.

و اما توان حرکت ملی آزربایجان و پتانسیلهای آنها برای مبارزه با رژیم فاشیست و در کل با دستگاه پان فارسیسم در ایران چیست؟ و چقدر است؟ حرکت ملی آزربایجان چگونه می تواند این صفوف را یکا یک در هم شکند و حق خود را از این دستگاه فاشیست بگیرد؟

این موضوعی است که در مقاله بعدی از آن خواهم نوشت به قدری که لازم است و من ميدانم.
پيام تبريک "زرمبش" به جبھه دمکراتيک مردمى احواز

ھمرزمان گرامى و آزادى خواه:
''جنبش ملى بلوچستان'' بيست ودومين سالگرد تاسيس "جبهه دمکراتيک مردمى احواز''را ازصميم قلب به شما وخصوصأ ملت عرب الاحوازالعربيه تبريک ميگويد.
دوستان مبارز :
مرزهای جبرأ ساختگى جغرافیائی بسیاری از کشورهای جھان ٬ در گذشته به وسیله قدرت‌های بزرگ استعماری تعیین شده است که در بسیاری از این کشورها٬ مساله ملتھاى تحت ستم همواره به صورت کانون بحران‌هائی بالقوه وجود داشته است. به‌ نظر مفسران ٬اکنون ملتھاى تحت ستم اشغالگران واستعمارگران ٬ يقينأ مبارزات رھايى بخش وسرنوشت سازکشور جديدأ تأسيس کاسووومردم جنوب سودان را٬ سرمشق مبارزات خود قرارخواھند داد.

ھمانطور که امروز مطلع ھستيد تأثيرات و نتيجه مبارزات حق طلبانه مردم تحت ستم جنوب سودان ٬باعث گرديده است که ٬مردم تحت ستم حکومتھاى مستبد بسيارى ازکشورھا از جمله تونس ٬مصر٬ ليبى يمن ٬ اردن ٬ سوريه ٬ پاکستان ٬ ايران و غيره را نيز تحت الشعاع خود قرار دھد.

پس امروزه ھمانگونه که مشاھده ميکنيد اين ھمان مبارزات سازمان يافتۂ مداوم ٬ منظم و خستگى ناپذيرملتھاى تحت ستم استکه يکى پس ازديگرى به نتايج رضايتبخشى نايل گرديده است ٬اگرديروز نتيجه مبارزات منظم وبى امان مردم کاسووبه استقلال اين کشورانجاميد امروزہ شاھد شادى مردم جنوب سودان براى رھايى واستقلال سرزمينشان ھستيم.
حال سؤال اينجاست که آيا برگذارى رفراندوم که نتيجه آن استقلال جنوب سودان خواھد بود نقطه پايانى براى تماميت ارضى خواھان يا اصل دست نخورده ماندن مرزھاى ساختگى نيست؟. جنوب سودان پنجاه چھارمين کشور آفريقايى خواھد بود.

يکبار ديگرتأکيد جنبش ملى بلوچستان بر اين است که پيروزى نھايى ما ملتھاى تحت ستم حکومتگران شوينيزم پارس در گرو مبارزه ايى متحدانه مداوم وسازمانيافته و با شرکت اکثريت سازمانھا و احزاب رھايى بخش در يک پلاتفرم مشترک خواھد بود و نه با پراکندگى .
پيروز باد مبارزات حق طلبانه ملل تحت ستم و بر قرار باد استقلال و حاکميت ملى ملتھاى بلوچ , تورک ٬کورد ٬ عرب ٬تورکمن و تمام ملل تحت ستم .
موفق و پيروز باشيد

جنبش ملى بلوچستان (زرمبش)
28/01/2012


Sunday 29 January 2012

فارسي "زبان ملي" همه ايرانيان نيست، زبان ملي قوم فارس است

مئهران باهارلی

با توده اي شدن مطالبات ملي در ميان ملت ترك در ايران، گسترش و تعميق پايگاه مردمي و روشنفكري آن و توجه و حمايت روز افزون افكار عمومي جهاني و نهادهاي بين المللي از اين مطالبات مدني و دمكراتيك، در جبهه مقابل نيز شاهد جنب و جوشي، اما متاسفانه تماما منفي و نااميد كننده هستيم.
از جمله اينكه اخيرا بازتوليد و تبليغ ادعاي ارتجاعي و مغلطه كهنه "ملي، مشترك و سراسري بودن زبان فارسي در ايران" از طرف ماشين تبليغاتي دولت جمهوري اسلامي، نخبگان فرهنگي و سياسي قوم فارس و همچنين جريانات و تشكيلات فارسي موسوم به سراسري به همراه پان ايرانيستهاي ليبرال موسوم به پان ايرانيستهاي خجالتي ترك و آزربايجاني و بعضي از روشنفكران و فعالين تورك و آزربايجاني وابسته به جريانات مليگراي فارس مانند جمهوريخواهان و... تشديد شده است. تاسف آورتر آنكه اين ادعاهاي قطعيا بي پايه و به شدت تحريك آميز هنوز در ميان شماري از فعالين آزربايجاني مخالف راسيسم آريائي و شونيسم فارسي اما متعلق به نسل پيشين و محافظه كار خريدار دارد (به عنوان مثال نگاه كنيد به مقاله "زبان مشترك و زبانهاي مادري"، دكتر ضياء صدرالاشرافي، روزگار نو، پاريس، شماره مسلسل ١٨٦-١٧٢). اين روشنفكران و فعالين تورك و آزربايجاني با كوته نگري سياسي و ملي شگفت انگيزي منافع زبان تركي، بهروزي ملت ترك و مصالح مملكت آزربايجان را در آن مي بينند كه "به همراه تدريس زبان مادري اقوام، زبان فارسي بعنوان زبان ملي، مشترک و سراسري ايران بکار گرفته شود"، "زبان فارسي [بايد] به عنوان زبان مشترك تدريس گردد و مردمان ايران نيز بايستي فارسي را به عنوان زبان مشترك فراگيرند". دكتر ضياء صدرالاشرافي، مقاله سيد حسن تقي زاده. نگرشي سراسر اهانت آميز كه از هر جنبه در ضديت آشكار با منافع زبان تركي، بهروزي ملت ترك و مصالح سياسي و ملي آزربايجان است.

فارسي "زبان ملي" همه ايرانيان نيست، زبان ملي قوم فارس است

مغلطه نخست قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ادعاي آنها در باره ملي بودن زبان قوم اقليت فارس براي همه مردم ايران است. كشور ايران از ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي مختلفي كه داراي وجوه مشترك و وجوه متفاوتي مي باشند تشكيل شده است. البته اين غيريت و متفاوت از هم بودن لزوما به معني جدايي نيست. از اين وجوه متفاوت يكي نيز زبان و در نتيجه مليت، هويت و تعلق ملي افراد و گروهها است. از آنجائيكه در ايران نيز، مانند بسياري از كشورهاي خاورميانه و جهان اسلام، زبان معيار اصلي تعريف ملت، هويت ملي و بازشناسي تعلق ملي افراد و گروهها مي باشد، نتيجه چند زبانه بودن جمعيت ايران، لاجرم چند ملتي بودن مردم اين كشور خواهد بود. در خاورميانه، دو گروه انساني كه زبان تاريخي همديگر را متقابلا، بدون واسطه مترجم و به راحتي نسبتا قابل قبولي درك نميكنند متعلق به دو گروه ملي جدا شمرده مي شوند. به زباني ساده تر در ايران، دو گروه انساني داراي زبانهاي مادري متفاوت، دو ملت متفاوتند؛ مانند تركها و فارسها در ايران كه بي هيچ شك و شبهه اي نه بخشي از يك ملت واحد، بلكه دو ملت كاملامتشخص و جدايند.
در ايران زبان فارسي زبان ملي فارسزبانان و يا ملت فارس است. همانگونه كه زبان تركي، زبان ملي ملت ترك و يا تركزبانان اين كشور است. به عنوان مثال در حاليكه فارسزبانهاي استانهاي فارس، كرمان، اصفهان، سمنان و خراسان رضوي همه بخشي از ملت فارس اند، تركزبانهاي استانهاي مذكور بخشي از ملتي ديگر بنام ترك اند، زيرا زبان ملي شان متفاوت است. با اين وصف زبان فارسي و يا هيچ زبان ديگر رايج در ايران، زبان ملي همه ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي اين كشور نبوده و نيست، منحصرا و صرفا زبان ملي يكي از اين ملتها، يعني ملتي كه به طور تاريخي و طبيعي بدان زبان تكلم مي كند است. و اما اينكه امروز اكثريت مردم ايران زبان فارسي را ميفهمند، به علت آموزش اجباري اين زبان در يكصد سال گذشته از سوي دولت و محروم نگهداشتن ملتهاي ايران از شناخته شدن رسمي زبان و فرهنگهايشان؛ و ممانعت از يادگيري، تحصيل و توسعه زبان و فرهنگهاي مليشان باز از سوي دولت است. به عبارت ديگر، آگاهي و تسلط اجباري مردم ايران به زبان فارسي جانشين و دولتي، به معني ملي بودن اين زبان در سراسر ايران نيست، زبان ملي تركها تركي است، بوده و خواهد بود.
عرضه كردن زبان ملي يكي از ملل ساكن در ايران به عنوان زبان ملي همه ملل ساكن در آن، آنهم زباني مانند فارسي كه ابزار و محمل سياستهاي دولتي نژادپرستانه و استمعاري است، علاوه بر جعل واقعيتها، بي احترامي به ملل مذكور، تحريك نمودن آنها و افروختن آتش جنگهاي قومي و ملي است. هر پيشنهاد و راه حل در عرصه مسئله ملي از طرف هر كس كه با فرض ملي بودن زبان فارسي براي همه مردم ايران به پيش رانده شود، فاقد جديت بوده، نشان از دشمني صاحبان آنها با واقعيتهاي ايران و ملل غيرفارس ساكن در آن دارد!

فارسي در ايران "زباني سراسري" نيست، زباني محلي در شرق-مركز ايران است

مغلطه دوم قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، در باره سراسري بودن زبان محلي فارسي است. معيار سراسري و يا محلي بودن يك زبان، حضور و پراكندگي تاريخي و طبيعي متكلمين بومي آن زبان در سراسر كشور است و نه موقعيت دولتي ويا رسميت قانوني آن زبان. بنابر اين هنگامي كه سراسري بودن زباني مانند فارسي در ايران ادعا مي شود، مي بايد پراكندگي تاريخي و طبيعي متكلمين به فارسي -كه اين زبان، زبان مادري و ملي آنهاست- در سراسر ايران را نشان داد و اثبات نمود. بجا آوردن اين امر و وظيفه نيز، در ميان وظايف و صلاحيتهاي نويسندگان و بيانيه هاي سياسي نيست. اين امري است كه با مشاهدات دقيق، آمارگيريهاي علمي و مطالعات جغرافياي انساني، آنهم در محيطي دمكراتيك، شفاف و با بيطرفي كامل ميتواند بدرستي و با دقت تعيين شود، شرايطي كه هيچكدام از آنها در ايران امروز عملا وجود ندارند.
با اينهمه آنچه از مطالعه داده هاي متعدد و پراكنده موجود در اين عرصه به عنوان انتباهي اوليه حاصل مي شود-كه البته محتاج به تائيد با روشهاي علمي مي باشد- اين است كه زبان تركي در شمال غرب كشور در استانهاي آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، زنجان، قزوين، همدان، اردبيل، مركزي، كردستان، كرمانشاهان، گيلان، تهران، قم؛ در شمال شرق كشور در استانهاي خراسان شمالي، خراسان رضوي، خراسان جنوبي، گلستان، مازندران و سمنان؛ و در جنوب ايران در استانهاي فارس، اصفهان، بوشهر، كرمان، كهگيلويه چهار محال بختياري، خوزستان، لرستان و يزد، امروز نيز مانند گذشته زبان توده كثيري از مردم بومي است. به عبارت ديگر زبان تركي در همه استانهاي كشور - به جز در اراضي منطبق بر دو استان فعلي ايلام و سيستان و بلوچستان- در شمال غرب، شمال شرق، جنوب و مركز ايران به شكل زبان اكثريت و يا زبان اقليت، و به مثابه زبان اول بخش عمده اي از مردم بومي رايج است. از اينرو زبان تركي در ايران، به لحاظ پراكندگي طبيعي و تاريخي متكلمين آن ميتواند به راحتي به عنوان زباني سراسري تلقي گردد.
در باره زبان فارسي نيز مي توان گفت كه اين زبان پس از نزديك به يك سده سياست فارسسازي، حمايتهاي دولتي همه جانبه و با اعمال تدابير تبعيض آميز و غيردمكراتيك بسيار ديگر، بويژه در دهه هاي اخير توانسته است موقعيت زبان رابط اجباري، رسمي و دولتي را پيدا نمايد. اما زبان فارسي علي رغم اين موقعيت غيرطبيعي و تحميلي خود، در ايران هرگز زباني سراسري نبوده و نيست. (البته زبان فارسي به يك معنا و مجازا سراسري است. فارسي زباني است كه از طرف دولت بر مردم و ملل اين كشور در سراسر ايران تحميل شده است). چنانچه طبق منابع متعدد تا ربع اول قرن بيستم در هيچكدام از اراضي منطبق بر استانهاي فعلي آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، زنجان، اردبيل، گيلان، مازندران، گلستان، خراسان شمالي، سيستان بلوچستان، هرمزگان، بوشهر، خوزستان، كهگيلويه، چهار محال بختياري، لرستان، ايلام و كردستان، فارس زبانان بومي يافت نمي شده اند. في الواقع امروز نيز زبان فارسي صرفا زبان بومي منطقه ملي فارسستان و زباني به غايت محلي است. (فارسستان و يا منطقه به هم پيوسته فارس نشين كشور، از مناطق فارس نشين هفت استان خراسان رضوي، خراسان جنوبي، سمنان، كرمان، يزد، اصفهان و فارس و بخشهاي كوچك فارس نشين در استانهاي مجاور مانند تهران و قم متشكل است).
مي بايد از سراسري نمايان زبان فارسي پرسيد چگونه است اين زبان كه صرفا بومي هفت استان از ٢٩ استان كشور، آنهم به طور متمركز در شرق و مركز كشور است زباني سراسري مي باشد، اما زبان تركي كه احتمالا به جز دو استان بلوچستان و ايلام در سراسر سطح كشور حضوري تاريخي و پراكندگي اي طبيعي دارد، زباني محلي است؟ با اين اوصاف، نيروهاي سياسي فارس- موسوم به سراسري ميبايست از محلي ناميدن و محلي تلقي نمودن زبان سراسري تركي و از سراسري ناميدن و سراسري تلقي كردن زبان محلي فارسي در ايران اكيدا خودداري نمايند. زبان فارسي همانقدر سراسري است كه اين سازمانهاي سياسي فارس! هر فرض و پيشنهاد و راه حلي در باره مساله ملي كه در آن زبان تركي به عنوان زباني محلي و زبان فارسي به عنوان زباني سراسري فرض و تقديم شود، نشان از ناآگاهي صاحبان آنها از شرايط ايران دارد و بنابراين راه حل نبوده، خود مانعي بر سر راه حل مسئله ملي در ايران است.

فارسي، "زبان مشترك" ملتهاي ساكن در ايران نيست؛ زبان مشترك فارسها، تاجيكها و بخشي از يهوديان ايران است

مغلطه سوم قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي در باره مشترك بودن فارسي، بين فارسزبانان كشور و ديگر ملل ساكن در ايران است. اين دروغ كه اخيرا از سوي قوميتگرايان فارس و فارسگرايان و فارسزدگان غيرفارس بر آن تاكيد بسيار مي شود، عينا در اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز آمده و صورت دروغي قانوني و حقوقي به خود گرفته است. حال آنكه در داخل ايران علاوه بر فارسها، صرفا شش اقليت ملي كم شمار وجود دارند كه زبان مشتركشان فارسي-دري-تاجيكي و يا لهجه هاي بينابيني است. اين گروههاي ملي كه زبانشان به لحاظ زبانشناسي – اما نه به لحاظ ادبي و سياسي- مي تواند لهجه هاي گوناگون يك زبان واحد تلقي گردد عبارتند از:
١) قوم فارس؛ كه قوم مسلط بر كشور و حاكم بر دولت ايران است.
٢) گروههائي منسوب به اقليت ملي تاجيك زبان در استانهاي مازندران و خراسان. شامل خاورها (هزاره هاي غربي و يا دره زينات؛ هزاره هاي شرقي و يا بربرها)، چاراويماقها (تيمانيها، فيروزكوهي ها، تيموريها، جمشيدي ها، هزاره قلعه نوئي). بسياري از اين گروهها، تركهاي بعدا تاجيك شده اند.
٣) گروههايي منسوب به اقليت ملي يهود در ايران كه به لهجه هاي ويژه اي از زبان تاجيكي-فارسي به نام جودي-جيدي (جهودي) سخن مي گويند. قابل ذكر است كه يهوديان ايران به سه زبان جودي، تركي و راجي سخن مي گويند. اغلب يهوديان آزربايجان و بخشهائي از خراسان (محمدآباد، لطف آباد، نوخندان، ..) به زبان تركي؛ بخشي از يهوديان آزربايجان (همدان) و بسياري از يهوديان فارسستان به زبان جودي؛ و بخشي از يهوديان فارسستان (تهران، اصفهان، شيراز، كاشان و ...) به لهجه دليجاني زبان راجي سخن مي گويند.
٤) گروههائي از اعراب فارسزبان شده فارسستان در خراسان (بيرجند، قائن، سرخس، ...).
٥) گروههائي از بلوچهاي فارسزبان شده فارسستان در خراسان (جوين، نيشابور، ترشيز،...).
٦) گروههائي از كوليهاي فارسزبان شده در فارسستان.
٧) اقليت ملي پارسي در استانهاي يزد و كرمان فارسستان. اين گروه زرتشتياني هستند كه به لهجه دري سخن مي گويند.
در سطح منطقه اي زبان تاجيكي-فارسي زبان مشترك دو دسته زير است:
١) دري و تاجيك زبانهاي ساكن در افغانستان و تاجيكستان و كشورهاي همجوار،
٢) و برخي از يهوديان تاجيك-دري زبان
بنابر اين فارسي به جز فارسان، تاجيك زبانان (هزاره، ....) و شمار قليلي از يهوديان، اعراب، بلوچها و كوليهاي فارس زبان شده، زبان مشترك هيچكدام از ديگر ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي ساكن در ايران نيست. اين زبان صرفا زبان مشترك دسته جات مذكور فارس-تاجيك زبان در ايران و منطقه است؛ همانگونه كه زبان تركي، زبان مشترك همه ترك زبانهاي ايران و تركان جمهوري آزربايجان، گرجستان، تركيه، عراق، قبرس و سوريه؛ و يا زبان كردي زبان مشترك همه كردزبانهاي ايران و كردان تركيه، عراق و سوريه است. بين تركان و فارسان چه در داخل ايران و چه در سطح منطقه اي هيچ زبان مشتركي وجود ندارد. هم از اينرو سخن گفتن از زبان فارسي به عنوان زبان مشترك فارسها و تركهاي ايران سخني به غايت پوچ و سخت گزاف است.
اساسا در ايران چند ملتي و چند مليتي كه هر كدام از ملتها و مليتهاي آن داراي زباني ملي از آن خودند، بحث زبان مشترك بحثي زائد است. كساني كه ادعا مي كنند فارسى زبان مشترك مردم ايران است آگاهانه و يا ناآگاهانه زبان "مشترك" را با زبان "رابط تحميلي" بين ملتهاي ساكن در ايران و يا "زبان اجباري رسمي و دولتي"، و جبر و تحميل را با اشتراك داوطلبانه و تاريخي خلط مي كنند. مشترك ناميدن زبان فارسي تحميلي و استعماري، چشم بستن بر سياستهاي فارسسازي؛ تائيد استعمار فرهنگي و تطهير زباني و تفريس اعمال شده در ايران؛ چشم بستن بر ستم ملي و فرهنگى و توتاليتاريسم مزمن در تاريخ اخير ايران و اهانت به هويت و غرور ملي ملل و اقليتهاي ملي غيرفارس ساكن در ايران است.

دليل اصرار بر دروغ مشترك، ملي و سراسري بودن زبان فارسي چيست؟

ادعاي مشترك، ملي و يا سراسري بودن زبان فارسي از طرف دولت و قوميتگرايان فارس، ادعائي از سر تفنن نيست. بلكه زمينه سازي براي گنجاندن مردم ايران در قالب تعريف "ملت ايران" است. زيرا همانگونه كه در سطح جهان و بطور گسترده اي پذيرفته شده است، براي ملت ناميدن دسته اي از مردم، داشتن زبان واحد شرطي لازم است و با اين تعريف مورد قبول جهاني، وجود ملتي بنام ايران قابل اثبات نبوده، بلكه خود بخود و بي هيچ گفتگو نفي مي گردد. براي رفع اين مشكل، دولت و قوميتگرايان فارس مفاهيم زبان "رسمي"، "سراسري"، "رابط"، "مشترك" و "ملي" را با هم در آميخته، نخست زبان "رسمي" فارسي را "سراسري" مي نمايانند و زبان "رابط اجباري" فارسي را به عنوان زبان "مشترك" داوطلبانه قلمداد مي كنند. سپس اين زبان گويا سراسري و مشترك داوطلبانه را به جاي زبان "ملي" تاريخي ملل ايران جا مي زنند و به گمان خود با اين ترفند و چشم بندي، و پس از آنكه همه مردم ايران را داراي يك زبان كردند، ملت بودن هر كدام از ملل ساكن در ايران را نفي و ملت واحد بودن كل مردم ايران را اثبات مي كنند. في الواقع تاريخ سد سال اخير ايران پس از شكست انقلاب مشروطيت در سال ١٩٠٥ تاكنون عبارت بوده است از اجرائي نمودن طرح فوق كه سياست دراز مدت و استراتژيك قوميتگرايان فارس و دولتهاي استمعاري خارجي در رابطه با زبانهاي ملل ساكن در ايران است. يعني تبديل گام به گام "زبان قوم اقليت فارس" نخست به "زبان رسمي و دولتي" كشور، بعد از آن به "زبان رابط و سراسري" بين ملل ايران، سپس به "زبان مشترك و يا دوم" مردم، و در نهايت به "زبان مادري- ملي" (زبان اول، مادري ويا زبان تاريخي) همه ايرانيان. رژيم پهلوي دو هدف نخست يعني رسمي و دولتي نمودن فارسي و تبديل آن به زبان رابط ملل ايراني را با موفقيت محقق كرد و جمهوري اسلامي در ادامه وظيفه - گرچه بيهوده - در حال اجراي دو هدف بعدي يعني تبديل زبان فارسي به زبان مشترك و در نهايت به زبان مادري و سراسري همه ايرانيان است.
از همين روست ميبايد تذكر داد و آگاه بود كه پس از به روي كار آورده شدن دولت پهلوي تا به امروز، هر گونه تغيير و دخل و تصرف دولتي و اجباري حادثه در وضعيت زبانهاي رايج در ايران (مانند فارسزبان شدن برخي از شهرهاي ترك نشين آزربايجان مانند قزوين، ساوه، همدان و ...) و مشخصا ارتقاء موقعيت زبان قوم اقليت فارس به عنوان زبان رابط و يا تنها زبان رسمي دولت مركزي ايران، و احيانا تبديل آن به زباني مشترك مطلقا فاقد مشروعيت و حقانيت بوده و از طرف ارگانهاي فرهنگي و سياسي صلاحيتدار ملتهاي ايراني نبايد به رسميت شناخته شوند و نخواهند شد. اينگونه تغييرات و دخل و تصرفها، طبيعتا در تعريف هويت ملي مردمان ايران و يا بازسازي و ساختار سياسي و اداري ايران دمكراتيك نيز هرگز و اصلا ملاك عمل قرار نخواهند گرفت.

هر امتياز زباني، در ذات خود مساله اي سياسي است

زبان فارسي زبان ملي و مشترك ملل ساكن ايران و در اين ميان ملت ترك و يا زباني سراسري در اين كشور نيست. اما از آنجائيكه فعلا و عملا در مقياسي وسيع نقش زبان رابط اجباري را -نقشي كه به ظن قريب به يقين در آينده نزديك آنرا از دست خواهد داد- بازي مي كند مي بايد از آن با وصف زبان "رابط اجباري" ياد نمود. ممكن است عده اي گمان كنند هنگامي كه با اطلاق صفت مشترك و ملي براي زبان فارسي مخالفت كرده و خواستار رابط ناميده شدن آن مي شويم، اين به معني دفاع و سر فرود آوردن در مقابل موقعيت و عملكرد رابط بودن اين زبان است. اما گمان اين عده، مقرون به حقيقت نيست.
از آنجائيكه اعطاي امتياز رابط بودن به زبان فارسي در اصل مساله اي سياسي است، مي بايد به اين مساله از زوايه ماهيت و تاريخ رابطه خاص دو ملت ترك و فارس نيز نگاه كرد. به چه دليل ميبايست تركان و آزربايجانيان زبان فارسي را به عنوان زبان رابط ملت و دولت خويش در ارتباط با ديگر ملل و دولتها انتخاب كنند؟ اين لطف در مقابل كدام خاطره خوش و رفتار متمدنانه همكشوريهاي فارس انجام مي گيرد؟ نخبگان و روشنفكران فارس تاكنون در دوستي ميليونها تن ترك بومي اين كشور چه كرده اند، چه احترامي به زبان و ادبيات تركي نشان داده اند، چه حمايتي از آن نموده اند؟ دولتمردان فارس چه حق و حقوقي براي اكثريت ترك قائل شده و با آنها چه رفتار انساني و مدني كرده اند؟ آيا شخصيتها و نهادهاي مدني فارس، در يك صد سال اخير تاكنون كلمه اي در اعتراض به محروم نمودن تركان از حقوق زباني و ملي شان بر زبان آورده اند؟ تركان زبان تحميلي، استعماري و جانشين فارسي را به نشانه قدرداني از چه چيز مي بايست به رتبه زبان رابط دولت و مردم خود ارتقا دهند؟
موقعيت دوفاكتوي رابط بودن زبان فارسي، دليلي بر ادامه اين نقش از سوي اين زبان در آينده نيست. با توجه به واقعيتهاي موجود، نه تنها قطعيا مي بايست به موقعيت زبان فارسي به عنوان تنها زبان رسمي و دولتي در كشور بويژه در آزربايجان و ديگر مناطق ملي ترك پايان داد، بلكه از اين به بعد زبان فارسي نميتواند و نبايد از موقعيت "زبان رابط بين ملت ترك با هر ملت ديگري از جمله فارسها" برخوردار گردد، كاربرد آن به عنوان "زبان رابط بين دولتهاي فدرال ترك" و ديگر دولتهاي فدرال ايران نيز بي گفتگو و مطلقا غيرقابل قبول است.

افول ستاره زبان فارسي به عنوان زبان رابط

با گذشت هر روز از شانس پذيرفته شدن زبان فارسي به عنوان زبان رابط بين ملتهاي ايراني و يا بين دول فدرالشان در ايران آينده، حتي اگر "فارسها موظف به يادگيري يكي از زبانهاي غيرفارس ايران بشوند" كاسته مي شود. تعلل دولت جمهوري اسلامي در اعلام بيطرفي ملي خويش و انجام اصلاحات زباني، و ادامه حمايت ضمني نخبگان، روشنفكران و حتي قاطبه قوم فارس از سياستهاي فارسسازي دولتي و امحاء زبان و فرهنگ ملل غيرفارس در ايران، باعث بروز احساسات و حساسيت منفي در مردمان و روشنفكران غيرفارس نسبت به زبان فارسي گرديده است. با روند فارسي گريزي و اكراه از اين زبان تحميلي و استعماري در ميان ملل ايران بويژه در ميان روشنفكران و نخبگان ترك و آزربايجاني كه هر روز به وسعت، شدت و عمق آن افزوده مي شود، بسيار بعيد بلكه محال است زبان فارسي در شرايط آزاد به عنوان يكي از زبانهاي رابط بين ملتهاي ايراني پذيرفته شود و يا هر گونه امتياز و موقعيت ويژه اي به آن اعطا شود. اكنون آشكار شده است كه در شرايط آزاد و دمكراتيك، زبان فارسي در آزربايجان همان موقعيت و حقوقي را خواهد داشت كه زبان تركي در فارسستان، نه كلمه اي كمتر و نه كلمه اي بيشتر.
دولت جمهوري اسلامي اخيرا سياست تبديل زبان فارسي به زباني رابط در منطقه را به سياست راهبردي تحميل اين زبان در داخل كشور- سياستي كه آنرا از دولت پهلوي تحويل گرفته بود- افزوده است. غافل از آنكه زبان فارسي در سطح منطقه اي با ٤٠ -٣٠ ميليون متكلم در بخشهائي از عقب مانده ترين كشورهاي جهان يعني ايران، افغانستان و تاجيكستان، عاجز از جوابگويي به نيازهاي عصر جهاني شدن و فاقد هر گونه قابليت انطباق با ضروريات زمانه به سرعت در حال پسرفت و حتي نابودي است. فارسي زباني است كه حتي تكلم به آن در داخل كشور، بويژه در آزربايجان تحقيرآميز و با طرد شدن همراه است و به محض خروج از شهرهاي فارس نشين ايران كاربرد خود را از دست مي دهد.
اما در جبهه زبان تركي اوضاع كاملا متفاوت است. هر روز كه مي گذرد بر شانس انتخاب زبان تركي به عنوان زباني رابط، نه تنها در ايران بلكه در منطقه نيز افزوده مي شود. زبان تركي به لحاظ منطقه اي زبان اول تركيه، آزربايجان، ايران (و زبان تركمني زبان اول تركمنستان)، زبان دوم ارمنستان و زبان سوم عراق و افغانستان است. به چه دليل ملل منطقه زبان فارسي-تاجيكي را كه فقط و بخشا در افغانستان و تاجيكستان كاربرد دارد به زبان سراسري منطقه يعني زباني مدرن مانند تركي، زبان اكثريت مردم كشور كه در جنوب شرقي اروپا نيز رايج بوده و يكي از زبانهاي پارلمان اروپا و ناتو - و احتمالا در آينده نزديك اتحاديه اروپا- نيز هست و نقش پل ارتباطي مردم ايران با جهان مدرن و مدني را بر عهده دارد ترجيح دهند؟ ملل ايران و در راس آنها ملت ترك به زباني احتياج دارند كه آنها را همزمان به هايپرائتنيك ٢٥٠ ميليون نفري ترك در جغرافيايي از چين تا اروپاي مركزي، از سيبري تا خليج عربي كه منافع اقتصادي قدرتمندي در پشت سر آن وجود دارد، اتصال داده و قابليت ارتباط آنها با كشورهاي آمريكايي و اروپايي را فراهم آورد.

اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط در ضديت با منشور جهاني حقوق بشر است

اقدام برخي از افراد و گروههاي فارس و فارسگرا در اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط ايران آينده، در ضديت كامل با روح و مباني منشور جهاني حقوق بشر و مبارزه در راه تحقق آن است.
وظيفه نخبگان راهنمايي مردم و عرضه كردن آلترناتيوهاي گوناگون به همراه روشنگري در باره جنبه هاي مثبت و منفي هر كدام است نه تصميم گيري به جاي آنها. مشخص نمودن يك و يا چند زبان رابط براي ملتها و دولتهاي فدرال ايران خارج از صلاحيت روشنفكران، شخصيتها و گروههاي سياسي است. يك گروه و يا شخصيت سياسي به چه حقي براي مردم و ملل و دولتهاي گوناگون زبان رابط تعين ميكند؟ اينگونه اشخاص و گروهها صرفا ميتوانند آرزو، ترجيح و يا پيشنهاد خود براي انتخاب زبان فارسي به عنوان زبان رابط ملتهاي ايراني و يا دول فدرال در ايران آينده را بر زبان آورند. پس از آن، وظيفه نخبگان و سياسيون و فرهنگيان ملل ديگر است كه اين ترجيح و پيشنهادها را طي گفتماني دمكراتيك بررسي كرده و جواب رد و يا قبول خود را اعلام كنند. هرچند اين جواب رد از هم اكنون نيز داده شده است.
دموکراسي کساني که با نام دمكرات، بر آن شرط و شروط ميگذارند، زبان قوم اقليت فارس را زبان رابط و آنرا خط قرمزي غير قابل عبور اعلام مي كنند، دمكراسي اي معيوب و ناقص است. اينگونه اشخاص از هم اكنون هم فاتحه دمكراسي در ايران آينده و هم دمكرات بودن خودشان را مي خوانند. آنچه ملل ايران نيازمند آنند دموکراسي ناب و بي تبصره، بدون خط و خطوط قرمز فارسي است.
موقعيت ويژه "زبان رابط" دادن به زبان فارسي ناقض اصل برابري ملتهاي ايراني و زبانهايشان است. همچو تدبير غيردمكراتيكي كه به معني تائيد تبعيض و بي عدالتي ملي و زباني موجود و باز به نفع زبان و قوم فارس است، در برنامه و مبارزه دمكراتيك مردم و ملتهاي ايراني محلي از اعراب ندارد. يا در ايران همه ملتها و اقليتهاي ملي داراي حقوق برابرند ويا نيستند، يا زبان و ملت فارس يكي از اين ملتها و زبانهاي با حقوق برابر در ايران است و يا نيست.
اقدام يكجانبه فارسها براي تعيين زبان "رابط براي ايران" و مخصوصا اعطاي اين موقعيت به زبان فارسي، به ويژه با روح پروژه فدراليسم ملي و پلوراليسم فرهنگي در ايران و ضرورت بهينه سازي روابط ذاتا متشنج موجود بين نخبگان ملل غيرفارس با همتايان فارسشان ناسازگار بوده، نقض غرض است. کساني که از هم اكنون زبان فارسي را زبان رابط تعيين کرده اند عملا حكم تائيد بر ادامه، تشديد و گسترش كشمكش و تنشهاي ملي داده اند.

فارسهاي يكزبانه، غيرفارسهاي دوزبانه

با فرض اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط بين دول ويا ملل، مشكل يكزبانه بودن فارسها و دوزبانه بودن ملل غيرفارس ايجاد خواهد شد كه آن نيز مشكلات زنجيره اي متعددي را در پي خواهد آورد:
- در حاليكه تركها و ديگر ملل ايران مجبورا فارسي را به عنوان زبان رابط ياد خواهند گرفت، فارسها- از آنجائيكه زبان ملي و مادريشان در عين حال همان زبان رابط نيز مي باشد- محتاج به يادگيري زبان هيچ ملت ديگر ايراني نخواهند بود. اعطاي امتياز و ويژگي حس بي نيازي و خودكفائي به يك ملت و سلب آن از ملل ديگر به لحاظ روانشناسي اجتماعي عواقب ناخوشايندي خواهد داشت.
- يك کودک فارس فارسستاني در مدرسه تنها زبان فارسي را - كه در عين حال هم زبان مادري وي و هم زبان رابط اوست - ياد خواهد گرفت ولي يك کودک ترك آزربايجاني مجبور به يادگيري دو زبان رابط فارسي و مادري ترکي خواهد بود. اين بار اضافي بر دوش كودكان غيرفارس قابل توجيه نيست و بر خلاف عدالت و برابري است.
- براي رفع اين مشكل، عده اي مطرح ميكنند کودکان فارس زبان هم قانونا مجبور به يادگرفتن يكي از زبانهاي ملي رايج در مملکت به جز فارسي شوند. هرچند يادگيري زبان يكي از ملل ايراني غيرفارس براي فارس زبانان ايراني به همه حال ميبايد اجباري اعلام شود، اما با اينهمه يادگيري زبان قوم همسايه از سوي فارسان و از سر تفنن، با يادگيري زبان رابط بين دولتهاي فدرال كه تسلط بر آن براي صعود در پله هاي اجتماعي، شغلي، آكادميك، اقتصادي و سياسي و .... ضروري و حياتي است بسيار متفاوت است. نياز فارسها به زبان غيرفارسي غيررابط با نياز غيرفارسها به زبان فارسي رابط از دو مقوله متفاوت بوده و لاجرم داراي عواقب متفاوت نيز خواهد بود و اين باعث تفاوت در يادگيري زبان غيرفارسي و افت كيفيت آن خواهد شد.
- گفته شده است به لحاظ يادگيري و تحصيل و برخي قابليتهاي ذهني کودکان مناطق دوزبانه يا چند زبانه موفقترند. با رابط نمودن زبان فارسي، کودکان فارس كه به وسيله همين يك زبان قادر به ارتباط با ديگر ملل ساكن در ايران خواهند بود، از موهبت دوزبانه بودن محروم و در نتيجه از جهت يادگيري و تحصيل و برخي قابليتهاي ذهني محكوم به عقب ماندگي و توسعه نيافتگي خواهند شد، يعني وضعيتي كه هم اكنون نيز شاهد آنيم. اين بي عدالتي توجيه منطقي ندارد.
- از خطرناكترين عواقب اعلام زبان يكي از ملل كشور به عنوان زبان رابط، ايجاد حس بي نيازي در ملت صاحب آن زبان از آشنائي با زبان و فرهنگ ملل همسايه و غير است. اين همان بلائي است كه در ايران با رابط شدن زبان فارسي به واقعيت پيوسته و باعث گرديده كه اكثريت مطلق همكشوريهاي فارس بويژه نخبگان اين قوم با هيچ كدام از زبانها و فرهنگهاي ملل همسايه و يا خارجي كوچكترين آشنائي و الفت و انسيت نداشته باشند و حتي به ضرورت آن نيز واقف نشوند. اين نيز بنوبه خود باعث بيگانگي گسترده و مفرط قاطبه فارسهاي ايران با مفاهيم حقوق اوليه بشر، برابري زباني و فرهنگي ذاتي مردم و ملل ايراني، قبح و زشتي نژادپرستي و قوميتگرايي افراطي و نهادينه شدن برتري طلبي و توسعه طلبي، تمايل به خشونت و ستيزه جوئي با هر چه رنگ غيرخودي دارد در اين قوم شده است. در نتيجه صفاتي و اوصافي مانند خوش نشيني در تاريكيهاي تاريخ، درجازدن در دشمنيهاي اسطوره اي و باستان، خودكفائي ناشي از غيرستيزي و ديگرگريزي، كينه توزي با همسايه، خودبزرگبيني بيمارگونه و خودپسندي بيجا، رجزخواني و جنگ طلبي و ادبيات قدرت، نبود فرهنگ مدارا و تساهل .... تبديل به خصلتي ملي در ميان قوم فارس بويژه دولتمردان و فرهنگيان آن شده است.
- محروم بودن قاطبه فارسها از يادگيرى ديگر زبانها و ناآشنايى با فرهنگهاى ملل ايران و در نتيجه خردگي فوق العاده دنياى ذهني و كاناليزه و تنگ شدن افق ديدشان صرفا محدود به اين قوم نمانده، تبديل به معضلى بزرگ و از عوامل عقب نگهداشته شدن مزمن جامعه ايرانى، كل منطقه خاورميانه، جهان شيعه حتي اسلام شده است. از اينروست كه انتخاب نمودن زباني به غير از فارسي در ايران به عنوان زبان رابط، در عين حال كمكي به باز شدن افق ديد همكشوريهاي فارس تجريد شده از جهان معاصر؛ خو گرفتنشان با ذهنيت مدرن؛ شناخت بهترشان از ايران، ملل، مردم، زبان و فرهنگهايشان؛ و قدمي تاريخي در راه نزديكي اين قوم به روند جهاني شدن، مداراي فرهنگي و در يك كلام خدمتي عظيم به دمكراتيزاسيون قوم فارس و كل كشور خواهد بود.

به حاشيه رانده شدن زبانهاي غيررابط در صورت انتخاب صرفا يك زبان رابط براي همه ملل و دول

اعطاي موقعيت زبان رابط فقط به يكي از زبانهاي رايج در ايران، علاوه بر محظوراتي كه فوقا ذكر گرديد، باعث نهادينه كردن تبعيض و بي عدالتي زباني و ملي و تسريع روند به حاشيه راني ديگر زبانها و آسيميلاسيون و يكسانسازي متكلمين آنها خواهد شد:
- اعطاي موقعيت زبان رابط به يكي از زبانهاي رايج در كشوري چند ملتي - همانگونه كه در نمونه هاي شوروي، چين و حتي كانادا ديده شده است- در نهايت و دراز مدت در خدمت به حاشيه رانده شدن زبانهاي هرچند رسمي و دولتي اما غيررابط؛ و تسهيل روند آسيميلاسيون متكلمين زبانهاي غيررابط در ملتي كه زبانش به عنوان زبان رابط انتخاب شده خواهد گرديد. چنانچه دولتي و رسمي بودن ظاهري زبانهاي ملل شوروي سابق در مقابل موقعيت بين المللي و برتري رابط بودن زبان روسي چندان مفيد فايده نبود و نتوانست از به حاشيه رانده شدن اين زبانها و روند روسسازي اين ملتها جلوگيري نمايد. در ايران نيز اعطاي موقعيت زبان رابط به زبان فارسي، در دراز مدت و بدون شك - حتي در صورت رسمي شدن زبانهاي ملي غيرفارس- مانند گذشته در جهت تضعيف و به حاشيه راندن اين زبانها و فارسسازي ملل غيرفارس عمل خواهد كرد.
- اعطاي موقعيت زبان رابط به يك زبان، به معني اعطاي امكانات و قابليتهاي بسيار مهم در حيطه هاي گوناگون نوشتاري سياسي، قانونگذاري، ديپلماسي، اقتصادي، آكادميك، علمي، حقوقي، روزنامه نگاري، ادبي و مالي ... به آن زبان و شكوفائي، توسعه و تكاملش؛ و همزمان به معني محروم كردن زبانهاي ديگر ملل ايراني از اين همه امكانات، توسعه، شكوفائي و تكامل مي باشد.
- بسياري از همكشوريهاي فارس با سوء تعبير از موقعيت ادبي زبان فارسي در قرون وسطي- كه منحصر به اين زبان نيز نبوده است، در آرزوي ايجاد ايراني يك دست فارس و آريائي، حتي ايرانزميني پارسي زبان از چين و هند تا قفقاز و بالكان هستند. بروكراتها و تكنوكراتهاي بانفوذ متعلق به اين دسته نيز كه همواره بر تاروپود دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي و نهادهاي ديني، سياسي، فرهنگي، آموزشي، تحقيقاتي و نظامي آنها مسلط بوده اند، آشكارا نشان داده اند كه نه تنها كوچكترين احترامي به زبان و فرهنگ ديگر ملل ساكن در ايران قائل نيستند بلكه از دشمني و كينه اي تاريخي بدانها برخوردارند. از سوي ديگر تاريخ معاصر ايران نشان مي دهد كه اين دسته با در دست داشتن مزيت و برتري رابط بودن زبان فارسي، بي ترديد در آينده نيز مانند گذشته از تمام امكانات دولت براي كاشتن تخم نفاق و دشمني بين ملل ايراني، اعمال تبعيضات زباني و ملي، گسترش زبان فارسي به زيان ديگر زبانها (فارسسازي ديگر ملل)، و كوشش براي پاكسازي زبان و امحاء فرهنگ ملل غيرفارس سوء استفاده خواهند كرد.

نحوه تعيين زبان رابط بين ملل ساكن در ايران

مشخص نمودن يك و يا چند زبان رابط بين ملتها و مليتهاي ايراني و يا بين تك تك افراد منسوب به اين ملتها خارج از صلاحيت دولتها است. اين گونه زبان و يا زبانهاي رابط نمي توانند از بالا و از طرف دولت و يا مقامات رسمي انتخاب و ديكته شوند. زبان يا زبانهاي رابط بين ملتها طي روندهاي طبيعي و غيرطبيعي، در طول تاريخ و به طور خودجوش و از ميان زبانهائي كه افراد قادر به ايجاد ارتباط با آنها مي باشند- از جمله به علت رسمي و دولتي بودن آن زبانها و يا يادگيري داوطلبانه و اجباري آنها - مشخص ميشوند. در حاليكه موقعيت فعلي زبان فارسي به عنوان زبان رابط اجباري تنها ناشي از يك سبب تاريخي است: كودتاي انگليسي سال ١٢٩٩.
به عنوان مثال زبان سنتي رابط بين تركان از يكسو و تالشها، تاتها، خلجها، ارمنيها، آسوريها، يهوديها و نيز بخشهائي از كردان و گيلكان و تركمنها و ... در آزربايجان و شمال خراسان همواره زبان تركي بوده است. تعويض اين زبان رابط طبيعي و تاريخي با مداخلات صنعي و استبدادي و جايگزين كردن آن با فارسي از پشتوانه اي منطقي برخوردار نيست.
همچنين نياز و منطقي در اعلام يك زبان رابط واحد براي همه ملل ساكن در ايران وجود ندارد. هر ملت مي تواند با ملتهاي گوناگون با زبانهاي متفاوتي ارتباط بر قرار كند. مثلا ملت ترك مي تواند با ملل و اقليتهاي ملي فوق با زبان تركي و با ملل ديگر ساكن در ايران با زباني ديگر- مثلا انگليسي- ارتباط برقرار كند.

نحوه تعيين زبان رابط بين دول فدرال ايران

در سايه آنچه گفته شد، بنظر مي رسد معقول تر آن است كه مساله نحوه تعيين و يا انتخاب زبان رابط بين دولتها در ايران فدرال نيز، نه در سطح مركزي و واحد بلكه در سطح دو دولت مشخص و بر اساس شرايط و ويژه گيهاي دولتهاي مورد بحث حل و فصل شود:
١- هنگام انتخاب زبان و يا زبانهاي رابط بين دو دولت فدرال، از ميان زبانهاي داخلي و يا بين المللي گوناگون عواملي مانند منافع سياسي دول، خواست ملل، شرايط گذشته تاريخي، جمعيت متكلمين هر زبان، زبانهاي كشورهاي همسايه، وجود ادبيات مدرن و دمكرات و لائيك روند جهاني سازي، امپرياليسم و استعمار فرهنگي، هزينه ها و سهولت امر و ...... نيز ميتوانند موثر باشند.
٢- نحوه تعيين زبان و يا زبانهاي رابط بين دو دولت فدرال ايران و در شرايطي آزاد و دمكراتيك، مي تواند بر اساس روابط زباني و تباري و تاريخي و فرهنگي ملل تابعه آن دو دولت؛ توسط استشارات و مذاكرات سياسي و توافقهاي دوگانه بين آنها؛ تصويب مجالس مليشان؛ حتي انجام رفراندم و يا تركيبي از دو و يا چند عدد از اين روشها صورت پذيرد.
به عنوان مثال بسيار طبيعي خواهد بود اگر دولتهاي آزربايجان جنوبي، قاشقاي يورد (تركان جنوب ايران) و آوشار يورد (تركان شمال شرق ايران) و حتي خلجستان (در آزربايجان جنوبي) زبان تركي را به عنوان زبان رابط خود برگزينند. در اين نمونه، كوچكترين دليل و فايده اي براي انتخاب زبان فارسي به عنوان زبان رابط اين دولتهاي تركي متصور نيست. به عنوان مثالي ديگر، زبان رابط ميان دولتين آزربايجان جنوبي و تركمنستان جنوبي نيز مي تواند تركي استانبولي كه عملا در حال حاضر به عنوان زبان رابط جهان تورك عمل مي كند تعيين گردد. در اينجا نيز لزوم و منطقي در انتخاب زبان فارسي بين دو دولت تركي آزربايجان جنوبي و تركمنستان جنوبي وجود ندارد.
گزينه انتخاب زبان فارسي بين دو دولت فارسستان و به عنوان مثال آزربايجان متصور است. اما با توجه به عواملي كه هنگام اشاره به ماهيت سياسي زبان رابط شمرده شد، اين گزينه نيز عملي نيست. اكنون قطعي شده است كه دولتين آزربايجان و فارسستان مي بايد بر سر زبان سومي به عنوان زبان رابط - مانند انگليسي- به توافق برسند.

گزينه اي قابل تامل: زبان رابط انگليسي

هرگاه همچنان ضرورت انتخاب تنها يك زبان به عنوان زبان رابط كل ملل و دول در ايران آينده احساس شود، به نظر ميرسد بهترين روش اجتناب از انتخاب يكي از زبانهاي ملل ساكن در ايران بويژه زبان فارسي به عنوان تنها زبان رابط است. از همين روست كه تعداد روزافزوني از روشنفكران ايراني منسوب به ملتهاي مختلف خواهان اعلام زباني بين المللي مانند انگليسي كه زبان ملي و مادري هيچ ملت ايراني نيست، به عنوان زبان رابط بين دول فدرال ايران و يا حتي به عنوان زبان رابط دولت مركزي با دول خارجي و در روابط بين المللي ميباشند.
وظيفه روشنفكران منسوب به ملل مختلف ساكن در ايران است كه براي مردم روشن سازند به نفع همه مردم ايران است كه زبان همه ملل و اقليتهاي ملي ساكن در اين كشور همزمان زبان رسمي اعلام شوند و علاوتا زبانهاي ملل در مناطق ملي مربوطه خود زبان دولتي اعلام گردند. همچنين وظيفه روشنفكران است كه در باره فوائد و مزيتهاي انتخاب زباني غيربومي و ترجيحا بين المللي مانند انگليسي به عنوان زبان رابط بين دول فدرال ايران و يا حتي به عنوان زبان رسمي دولت مركزي روشنگري نمايند. در راس اين مزيتها، حفظ بيطرفي دولت مركزي و پايان دادن به برتري و فروتري ملي و زباني و كشمكشهاي فرسايشي ناشي از آن در ايران است.

ضديت با فارسها و زبان فارسي

عده اي مطرح مي سازند محروم كردن زبان فارسي از موقعيت زبان رابط اجباري، به معني ضديت با زبان فارسي و كنار گزاردن آن است. جواب آنكه كسي مخالف و دشمن زبان فارسي نيست و نميخواهد ايرانيان زبان فارسي را كنار بگذارند، بلكه ملتهاي ايران تمام و عين حقوق و امتيازاتي را كه زبان فارسي از آن برخوردار است براي زبانهاي ملي خود نيز ميخواهند. اين دشمني با فارسي و يا هيچ زبان ديگري نيست. همانگونه كه مبارزه با آپارتايد در آفريقاي جنوبي ضديت با نژاد سفيد نبوده و نيست، مبارزه با حاكميت انحصاري قوم اقليت فارس و سلطه سياسي و فرهنگي اين قوم و تلاش قوميتگرايان افراطي فارس و دولت جمهوري اسلامي براي يكسان سازي و نابودي هويت، زبانها، فرهنگها و از بين بردن حاكميت ملي مليتهاي غيرفارس ايران هم ضديت با فارسها و زبان فارسي نيست؛ حتي بر عكس، اين دوستي و خدمتي واقعي به زبان و فرهنگ قوم فارس است.
ملل و اقليتهاي ملي غيرفارس در ايران، به زبان فارسي كه به هر حال زبان اقليتي ٢٥ - ٣٥ درصدي در ايران و همچنين زبان گروههائي در كشور همسايه افغانستان است احترام ميگذارند و كسي معترض حقوق ملي فارسان ايران نيست. اقليت فارس - به شرط احترام به هويت و زبان و فرهنگ ملل ديگر- حق دارد در ايران آزاد و دمكرات به زبان خود بخواند و بنويسد، همچنانكه حق دارد زبان ملي اش فارسي به عنوان زباني رسمي در سراسر كشور و زباني دولتي در منطقه فدرال فارسستان شناخته شود. اما شناخته شدن اين حقوق به معني آن نيست كه خلق ترك ايران و آزربايجان مجبور باشد زبان فارسي جانشين، تحميلي و استعماري را به جاي زبان ملي، مشترك و مادري خود تركي بپذيرد و يا آنرا به عنوان زبان رابط با ديگر ملل قبول كند. فارسها مي بايد درك كنند كه زبان فارسي پس از اين، صرفا مي تواند داراي حقوقي متناسب با تاريخ دولتي بودن، واقعيتهاي جهان معاصر، اصول جهاني حقوق بشر و وزنه جمعيتي حاضر خود باشد و نه بيشتر از آن. فارسي نه زبان ملي و نه زبان مشترك ملل ديگر ايران است و نه زبان رابط اقلا دولت آزربايجان با ديگر دولتها خواهد بود.. زبان فارسي بعد از اين نبايد و نميتواند به جز زبان ملي و محلي قوم فارس در شرق و برخي نواحي مركزي ايران بكار رود.
گرچه يه هو!!!
گوناذپورت

Saturday 28 January 2012

حزب مردم بلوچستان:
                       
 کشتار شش دامپرور بلوچ توسط دولت ایران را محکوم میکنیم

بار دیگر مردم بلوچ به دلیل رفت وآمد برای کار و امرار معاش درسرزمین مادری خود بلوچستان توسط گشت-های کشتار دولت ایران بدون دلیل با تیراندازی نیروهای انتظامی کشته شدند. دامپروران بلوچ که برای امرار معاش برای پیدا کردن خریدار برای دامهای خود از یک منطقه به منطقه دیگری در بلوچستان در حال حرکت بودند، با گذشت از مرزی غیرطببعی که توسط امپریالیست انگلیس با همکاری و همیاری دولتهای ایران و پاکستان تعیین شده است، طعمه شکارچیان مرزی ایران در سرزمین ملی خود شدند.

با توجه به اینکه این افراد غیر مسلح و دامپرور بوده اند، و در موقع عبور همراه با دام های خود در حال حرکت بوده اند، نیروهای انتظامی ایران به راحتی می توانستند آنها را دستگیر بکنند و از ادامه سفر آنها جلوگیری بکنند، اما طبق دستورات معمول که دارند به طرف این بی گناهان بلوچ که هیج جرمی به جز بلوچ بودن نداشتند، تیر اندازی کرده و شش نفر آنها را از پای در آوردند و تعدادی را زخمی کردند.
کشتار مردم بلوچ بخشی از هویت رفتاری و سیاست امنیتی دولت ایران دربلوچستان شده است. سازمان ملل متحد در گزارش حقوق بشری خود از یک فرمانده نیروهای انتظامی ایران در روزنامه اطلاعات نقل قول میکند که گفته است: بر اساس دستوراتی که به ما داده اند، ما هر اشراری را در اینجا درهرکجا دستگیر کردیم درجاه اعدام میکنیم.
کشتار و سرکوب مردم بلوچستان به شکل سیستماتیک از دوران حاکمیت پادشاهی پهلوی شروع شده و با ادامه حاکمیت ولایت فقیه تشدید شده است.
حزب مردم بلوچستان سیاست فاشیستی دولت ایران در کشتار مردم بلوچستان را محکوم میکند واز سارمانهای حقوق بشر بین المللی درخواست میکند که رژیم ایران را تحت فشار بگذارند تا به کشتار مردم بلوچ پایان بدهد.

حزب مردم بلوچستان
27  ژانویه  2012

<!--[if !supportFootnotes]-->[1]<!--[endif]--> United Nations Commission on Human Rights, Sub-Commission on Prevention of Discrimination and Protection of Minorities, Fiftieth session, 24 August 1998,  quote of a Mersad commander in its declaration on Iran in August 1998 (Ettela'at, 25 February 1998), link to United Nations Report: http://www.unhchr.ch/Huridocda/Huridoca.nsf/TestFrame/e8fd3e68a3e4b563802566880051d10e?Opendocument

 

Friday 27 January 2012



بلوچستانۓ شيرزال ٬ بانوک کريمہ بلوچۓ گپ



فرهنگ توسعه، روح جمعی و پان فارسیسم
 اؤزگور خزر
تقدیم به سعید متین پور، نماد اسارت یک ملت
مهمترین سوالی که در دهه های اخیر در برابر اقتصاد­دانان ایرانی بوده است این است که چرا ایران با دارا بودن ظرفیتها و امکانات مناسب اقتصادی هنوز توسعه و پیشرفتی متناسب با آن را تجربه نکرده است؟ در پاسخ به این پرسش اقتصاد­دانان ایرانی پاسخ هایی گوناگون داده و هر یک به فراخور مکتبی اقتصادی که تفکر خویشتن را متعلق به آن دانسته اند سعی در حل آن نموده اند. اگر چه برخی از این پاسخ ها در قیاس با یکدیگر شرایط بدتر امروز را توان بد کردن دارد ولی آن چه که فصل مشترک تمامی ایشان است عدم وجود نگاهی زیر ساختی به مشکل عدم توسعه ی ایران در قامت نبود فرهنگ توسعه است. اگرچه افرادی چون دکتر محمود سریع القلم در کتاب آینده، عقلانیت و توسعه یافتگی در ایران بحث فرهنگ را در رشد و بالندگی اقتصادی مقدم بر هر امر دیگر بیان نموده اند و به واکاوی های شایان توجهی پرداخته­اند اما آن چه که تعجب نگارنده در مطالعه­ ی این کتاب و امثال آن را برانگیخت نگاه به شدت گریزان از حقیقت چند ملیتی بودن ایران و اهمیت آن در ایجاد فرهنگی متناسب با توسعه­ی اقتصادی بود. اندیشه­ ی این قسم از اقتصاددانان ایرانی که نقش فرهنگ توسعه را مقدم بر امور دیگر در توسعه­ ی اقتصادی ایران می­دانند بیشتر ملهم از کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایه­داری ماکس وبر و نگاه نوینی که این کتاب فرا روی اقتصاد خوان­ها در بررسی علت پیشرفت­ های اقتصادی ملل غرب گذاشت می­باشد. نگاه نوینی که مهمترین نقش را در واکاوی علت پیشرفت سریع اقتصادی در جنوب شرقی آسیا بازی می­کند و با تغییرهایی در جز متفاوت اما در کل یکسان، مشترک در پیشرفت اقتصادی کشورهای گوناگون است. امروزه آنچه که در ایران واقعیتی انکار ناپذیر است عقب ماندگی اقتصادی، وجود تورم، ناکارایی ساختارها و نهادهای اقتصادی و در کل اقتصادی بیمار میباشد که در درمان آن نسخه­هایی گوناگون پیچیده می­شود، اما همگی چونان مسکن تنها درد را پنهان می­کند بی آن که توان مداوای آن را داشته باشد. افرادی چونان دکتر محمود سریع القلم هم که به حق درمان این بیماری را در امری ریشه ­ای چون ایجاد فرهنگی متناسب با توسعه از طریق بالا بردن انگیزه کار، اصلاح روابط اجتماعی میان ایرانیان، تغییر در فرهنگ مصرف گرایی، تغییر اخلاقیات و ارزش­های حاکم بر جامعه، وجود امنیت و اعتماد در مناسباتی گوناگون چون مالکیت و قس علیهذا بیان می­دارند متاسفانه در ارایه­ی راه حل ،علم، نوشتار و تحلیل­های خویش را به کناری گذاشته و با ترجیح دادن نگاه پان فارسیستی همگون سازی فرهنگی را مقدمه ­ی ایجاد آن می­دانند. امری که در هیچ جای جهان پاسخ قانع کننده­ای به صورت مسئله­ ی خویش نداده است و بر عکس با پذیرش تکثر و پلورایسم مقدمات حل آن فراهم گردیده است.
گفتیم که بررسی نقش فرهنگ و ایجاد اخلاقی نو در توسعه ­ی اقتصادی بشر مدیون کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایه ­داری وبر است. نتیجه­ای کلی که وبر از نگارش این کتاب به آن می­رسد این است که مهمترین علت توفق و پیشرفت سرمایه­داری اخلاق نوی زاییده شده از تفکر پروتستانتیسم در حرص و دنیا خواهی و ایجاد گام به گام این روحیه در مردمان مغرب زمین بوده است. روحیه­ای که عطای بهشت را به لقایش بخشید و در حالی که عقل را منشا قانون و حق تعریف نمود، خواست دنیایش آباد گردد. عقلانیتی که منفعت خواهی فرد در به حداکثر رساندن لذت دنیوی خویش را مبنای معرفتی انسان قرار داد و چون جمعی بودن حیات آدمی را اظهر من الشمس یافت بهترین جمعی را که در تضاد با فردیت نباشد ملت شدن فرهنگی بیان نمود. همان ایجاد روح جمعی که جبر تاریخی هگل نوید آن را داده است و تکامل جامعه­ ی بشری را در ایجاد چنین روح جمعی گریز ناپذیر دانسته است. اما مکانیسم عمل این روح جمعی و اخلاق نوینی که هر ملت در روند توسعه باید بدان دست یابد چگونه خویشتن را می­نمایاند؟ میزس بعنوان اقتصاددانی که شاگردانی چون هایک از مکتب آن جایزه­ ی نوبل اقتصاد را دریافت کرده­اند و در مدح استاد خویش شاختنش را سبب زیباتر بودن جهان بیان داشته­اند، مفهومی بنام همکاری اجتماعی را مطرح می­کند، همکاری که کارایی کل را بیشتر از کارایی جز جز بیان می­دارد. در نوشتار زیر جهت رهایی از پریشانی موضوع تنها به بررسی این مفهوم و نقش آن در پیشرفت و توسعه­ ی اقتصادی پرداخته می­شود. چرا که موضوع توسعه، عوامل دخیل در آن، فرهنگ توسعه، ایجاد اخلاقی متناسب با آن، چرایی و چگونگی ایجاد آن بحث بس عظیمی است که نگارنده آن را فراتر از توان خویش می­یابد.
برای درک مفهوم روح جمعی و تاثیر وجود آن می­توان چنین گفت که فرض نمایید در جمعی چند نفره کارایی هر نفر قابل اندازه گیری باشد، در صورت عدم وجود روح جمعی حداکثر کارایی این جمع چند نفره برابر با جمع کارایی تک تک افراد آن است اما اگر روح جمعی و به تبع آن همکاری اجتماعی حاکم بر این جمع چند نفره گردد کارایی این جمع بسی بیشتر از جمع کارایی تک تک افراد است. یعنی کل با وجود آن که ساخته شده از اجزا می­باشد اما کارایی آن بیشتر از جمع کارایی اجزا است.همین مسئله را می­توان به کل جامعه­ی انسانی بسط داد و پاسخی به این پرسش متداول ایرانیان داد که چرا کار مفید ژاپنیها بیشتر از ایرانیان است و چرا ژاپن و آلمان پس از ویرانی­های زیر ساختی که جنگ جهانی دوم برای ایشان به ارمغان آورد در چنین مدت کوتاهی و به صورتی محیرالعقول ره هزار ساله در اقتصاد را یک شبه طی کردند؟ یا چرا مالزی، سنگاپور و بسیاری از کشورهای جنوب شرق آسیا چنین برق آسا پیشرفت کردند؟ چون روح جمعی و همکاری اجتماعی یا مسلط بر جامعه ­ی ایشان بود و یا چونان جنوب شرقی آسیا پس از سلطه ­ی آن بر جامعه، پیشرفت معنا یافت.
همکاری اجتماعی منبعث از وجود روح جمعی که فون میزس از آن بحث می­کند در این حقیقت جلوه می­نمایاند که اکثریت عظیم انسانها همه همداستانند که همکاری مسالمت آمیز بر آثار انزوای فرضی هر فرد و آثار فرضی جنگ همه با هم مرجح است و این پدیده­ی طبیعی سبب بهره ­وری افزونتر از نیروی کار به پیروی از اصل تقسیم کار می ­شود و در شرایط مساوی از دیگر جهات کار انسان مطابق اصل همکاری اجتماعی برونداد یا تولیدی بیش از کار فردی بر حسب هر واحد درونداد خواهد داشت.
بنابراین وسیله­ ی بزرگ برای تقریبا هر کس برای رسیدن به هر هدفی، همکاری اجتماعی است. کارل پوپر نیز به عنوان فیلسوفی که آزادی فردی را مقدم بر هر امر دیگری می­یابد بی­تفاوت بدین موضوع نمانده است. پوپر در تبیین روح جمعی جهان را به سه قسم جهان 1، 2 و 3 تقسیم می­نماید. جهان 1 از چیزهای مادی یا اشیا تشکیل می­شود، جهان 2 عالم شخصی و درونی ذهن انسان است و جهان 3 از فرآورده­های روح آدمی بوجود می­آید. تفاوت جهان 2 با جهان 3 در این است که جهان 2 از ذهنیت خصوصی افراد یعنی ایده­ها و احساسات خاص هر کس شناخته می­شود. حال آن که فرآورده­های جهان 3 گرچه در ذهنیت فردی پا به عرصه­ ی هستی می­گذارند، عام و همگانی است. پوپر در یکی از مهمترین مقالاتش نیز در کتاب حدس­ها و ابطال­ها به تبیین بیشتر این موضوع می­پردازد و کارکرد نهادهای اجتماعی را نه فقط به ساختار و مسئولیت مسئولان نهادها بلکه هم چنین به سنت­ها و رسوم جامعه مرتبط می­داند که جامعه در طول تاریخ خویش کسب کرده است. به نظر پوپر ضامن توفیق یا شکست نهادهای اجتماعی در نهایت سازگاری یا ناسازگاری آن­ها با چارچوب اخلاقی جامعه است.
حال با در نظر گرفتن سطور فوق می­توان بدین نتیجه گیری کلی رسید که جامعه تنها تعداد مشخصی از افرادی که کنار هم زندگی می­کنند نمی­باشد بلکه دارای روح است و جهت توسعه ­ی اقتصادی ابتدا باید اخلاقیات، روحیه، نگاه و روابط میان افراد جامعه تغییر یابد و روح جمعی جدیدی جایگزین روح جمعی سنتی ­ای گردد که متناسب با سیر تکاملی جامعه می­باشد. مشخصه این روح جمعی جدید نیز بر اعتماد، امنیت و اخلاقیات منبعث از عقل استوار می­باشد که زاییده ­ی تفکر مدرن می­باشد و ایده ­آل­ترین حالت خویش را در ملت شدن فرهنگی می­یابد.
نگاهی گذرا به جامعه­ ی ایران و روابط میان افراد حکایت از کاستی­ ها و نقصان­ های فراوانی دارد که جهت توسعه­ ی اقتصادی ابتدا باید این خلقیات، ذهن­ ها و احساسات دستخوش دگرگونی گردد. اگر اکنون اقتصاد ایران بیمار است، اگر اکنون به وضوح جامعه­ ی ایران رو به اضمحلال می­رود، اگر در صد سال گذشته که مقدمات ورود دولت- ملت اروپایی اما در حالتی بس ناقص به ایران باز شده است، رفاه برای مردمان ساکن در آن امری بعید می­نمایاند و اگر اکنون بی­توجهی جامعه به اهداف جمعی و نارسایی­های گسترده در توجه به مسائل کلان ملی از جمله­ ی جدی­ ترین مسائل در مدیریت کارآمد ایران است، به سبب عدم وجود همکاری اجتماعی و روح جمعی در جامعه­ ی ایران می­باشد. همان همکاری اجتماعی و روح جمعی که وبر ، میزس ، پوپر و ده ها اهل اندیشه ی دیگری پیش رفت و بقای جامعه را متضمن وجود آن می دانند.این امر نیز ریشه در فرهنگ بیمار حاکمی دارد که بی واسطه زائیده ی برتری جویی فارس و سلطه ی پان فارسیسم در قالب ایدئولوژی های گوناگون است.
پان فارسیسم و برتری جویی فارس که سبب گشت تا اجماع نظری و فرهنگی پایداری که ژان ژاک روسو آن را قرارداد اجتماعی خطاب می کند و به صورت حلقه ای ذهنی تمام اقشار جامعه را به یکدیگر وصل می کند در ایران فرصت ظهور پیدا نکند.پان فارسیسم که بعنوان فوق ساختار در هشتاد سال گذشته بر تمامی ساختارهای اقتصادی و سیاسی ایران سایه افکند تاثیر ژرفی بر فرهنگ رفتاری ایرانیان به جای گذاشت و ناخودآگاه ذهن ایرانیان را  به تباهی کشاند.
چرا که رفتار اجتماعی فرد در حد قابل توجهی تحت ساختارهایی است که فرد درآن زیست فیزیکی و فکری می­نماید و این ساختارها اجتماعی هستند که رفتار و افکار انسانها را شکل می­دهند. و قتی که در ایران پان فارسیم به فوق ساختاری بدل می­گردد که باید شاکله­ ی تمام ساختارها بر آن استوار گردد، وقتی که پان فارسیسم گفتمان مسلط نخبگان هم در رژیم پهلوی و هم در رژیم اسلامی می­گردد، وقتی که مذهب ملعبه­ای در دستان باستان گرایی می گردد و به بهترین توجیه در فریفتن دیگری برای خدمت به خود فارس بدل می شود، وقتی که شاکله ی حوزه علمیه بی تاثیر از ایران گرایی نمی ماند، وقتی که سکولاریسم فارس نژاد پرست می شود، وقتی که دموکرات فارس، دموکراسی را تنها لایق ملت خویش می یابد، وقتی که حقوق بشر خواه فارس نگاه بشر دوستانه خویش را از هموطن ترک دریغ می ورزد، وقتی که واگذاری نقشها در نظام اجتماعی و سیاسی بر مبنای تعلق قومی یا سر سپردگی به ملیت فارس شکل می گیرد، وقتی که توهین و تحقیر غیر فارس گرمابخش محافل خصوصی و عمومی انسان فارس می شود، وقتی که اقتصاد تمرکز گرا می گردد و هزاران وقتی که دیگر... طبیعتا اعتماد، احترام و امنیت جایی برای مطرح شدن در اخلاقیات ایران نمی یابد تا به تبع آن روح جمعی شکل گیرد و همکاری اجتماعی معنا یابد تا بهره وری کار ایرانی بیشتر گردد. و نتیجه آن می شود که نخبگان و ملت ایرانی، تفاوتهای فکری و زبانی دیگران را نپذیرند و تمایل نامحسوس و محسوسی به یکسان سازی داشته باشند و در اثر آن مفاهیمی چون متفاوت بودن طبیعی انسانها، تعلق خاطر به جامعه، قضاوت منطقی و منصفانه، وفاداری به اهداف جامعه، نظام آموزشی عقلانی، پدیده شهروندی و تساوی حقوق در قرنی که افتخارات مبارزات روشنگری است حداقل ترین مجال را برای مطرح شدن به دست نیاورد. به قول ماروین زونیس در کتاب نخبگان سیاسی ایران که مبتنی بر روش میدانی و پرسشنامه در اواخر دهه 1960 به نگارش درآمد: "این نوع سیستم سیاسی، بیشتر حالتهای روانشناسانه دارد تا این که بر استوانه های مستحکم فکری و فلسفی بنیان گذارده شده باشد." حالت های روانشناسانه ای که انسان فارس از نخبه تا شهروند عادی خود را برتر از دیگری می داند و ترک و عرب را بیگانگانی می انگارد که تاریخ پر افتخار وی را هر از گاهی به تاراج برده اند. در این میان و با این حالت روانی نخستین بازنده ساختارگرایی خواهد بود. ساختارگرایی که ارتقا سطح عقلانیت بشری است و باید اصولی را میان افراد نهادینه کند که ارتباط آنها را از غریزه، تعصب و احساس به سطح بالاتری ارتقا دهد به ضد خود تبدیل می شود و ساختاری را نهادینه می کند که غریزه، تعصب و احساس خود برتر بینی برای مردمان آن عادت می شود.
در انتها و در مقام نتیجه گیری می توان گفت که مهمترین شرط برای توسعه اقتصادی یک جامعه داشتن فرهنگ توسعه است و شاکله ی این فرهنگ را روح جمعی و همکاری اجتماعی افراد آن شکل می دهد که به یک قرارداد اجتماعی میان ایشان منتهی می گردد. در تشکیل این روح جمعی بیشترین نقش را رسوم، سنت و ساختارهای حاکم بر عهده دارند. در ایران و در طی هشتاد سال گذشته که پان فارسیسم ایدئولوژی رسمی کشور بود نه تنها روح جمعی ایجاد نگشت بلکه به مراتب تضعیف گشت. ظهور پان فارسیسم و رخنه آن در تمامی ساختارهای اجتماعی انسان فارس سبب گشت تا ناخود آگاه ذهن نخبه تا شهروند عادی فارس به اخلاق پان فارسیسم عادت کند و اخلاقیاتی که در ایجاد فرهنگ توسعه مهمترین نقش را به عهده دارند هرگز در ایران  مجال مطرح شدن نیابد و نتیجه آن رکود و رو به سقوط رفتن جامعه ی ایران گردد. برای اینکه جامعه نظم و سامان یابد و در مسیر رشد و توسعه قرار گیرد چاره ای جز مصالحه میان گروه های ساکن در آن نیست که به تعبیر روسو باید به ذهنیتی مشترک از سرنوشت جمعی خود دست یابند. حاکمیت سیستم  پان فارسی که بر حالت های روان شناسانه مبتنی است تا عقلانی، سبب گشت تا این مصالحه به مجادله تبدیل شود و پایمال کردن حقوق ملل دیگر، تحقیر و توهین آنها همواره نظم و سامان جامعه را به مخاطره اندازد و شهروندان نسبت به جغرافیایی که در آن ثروت تولید می کنند دیگر احساس مسئولیت نکنند.نتیجه کانونی مطالعات تاریخی روابط میان ایرانیان نشان می دهد که ایرانیان در معاشرت با یکدیگر مشکل دارند و به سرعت به سمت تنش، بد بینی و اختلاف سوق می یابند. تحقیقات علمی نشان داده است که بین هارمونی میان مردم یک کشور و سطح توسعه یافتگی آنها رابطه وجود دارد. ژاپن، آلمان، هلند، سوئد و آمریکا از جمه این کشورها هستند. حاکمیت پان فارسیسم در قالب هایی گوناگون زمینه ساز از بین بردن ارزش انسانی و کرامت او شده است.اعتماد به طور طبیعی در این گونه اجتماعی از میان می رود و پذیرفتن تفاوت ها و احترام به حقوق دیگران دیگر اهمیتی نخواهد داشت. محصول این فرهنگ هم جامعه نیست بلکه عده ای از افراد است که تنها در یک جغرافیا اجتماع کرده اند و به طور واقعی ، ذهنیت و منافع مشترک آن ها را به یکدیگر متصل نمی کند.اینکه جوامع انسانی باید پلورالیستی باشند سخنی نیست که تنها اندیشمندان دنیای غرب آن را آفریده باشند بلکه یک امر مربوط به ذات بشر است. چگونه می توان تصور نمود که در یک اجتماعی از انسان ها یکسان سازی فکری و زبانی ایجاد کرد و هر جمعی که از این استنباط تخطی کند را تهدید ابراز نمود و امید داشت که روح جمعی و همکاری اجتماعی در ایران شکل گیرد؟

Thursday 26 January 2012


پروشت ءُ پروش باتنت ايران ءُ پاکستان
آزات ءُ آبــاد بات گنجيـــــں بلوچستـــــان


حق تعیین سرنوشت در اسناد بین المللی

( گرد آورنده ) یاشار آزاد


اصل حق تعیین سرنوشت در اسناد بین المللی

بنیادهای تاریخی این اصل را باید در جنبش های استقلال طلبانه یا نهضت های انقلابی تازه جستجو کرد. چنانچه اعلامیه استقلال آمریکا در 4 ژوئن 1760 مردم را به عنوان عامل سازنده تاریخ ویژه خود معین و مشخص کرده و قانون اساسی 1791 فرانسه نیز در عنوان چهارم خود اعلام کرده بود که فرانسه « هرگز نیروهای خود را بر ضد آزادی هیچ مردمی بکار نخواهد برد». ³ ریشه شناسایی این اصل در منشور ملل متحد، به تاریخ 14 اوت 1941 ، یعنی تاریخ صدور اعلامیه مشترک آمریکا و انگلیس به نام «منشور آتلانتیک» بر می گردد. در بندهای 2 و 3 سند مذکور عنوان شده است : «2. امضاء کنندگان (منشور) هر گونه تغییرات سرزمینی را که با خواسته های آزادانه مردمان آن سرزمین همخوان نباشد، مورد توجه قرار نخواهد داد. 3. آنها به حق ملت ها در انتخاب حکومت مورد نظر خود احترام می گذارند و خواستار برگشت حقوق حاکمیتی مردمانی هستند که این حقوق با زور ار آنها گرفته شده است»

این اصل در منشور ملل متحد به عنوان یکی از پایه های روابط بین الملل و «گسترش روابط دوستانه میان ملل بر پایه احترام اصل برابر حقوق و خودمختاری ملل ...» (بند 2 ماده یک) ، معرفی شده است. ماده 55 بر «تامین روابط دوستانه بین الملل بر پایه احترام به اصل تساوی حقوق ملل و اصل حق آنها در تعیین سرنوشت خود» ، بند (ب) ماده 73 به توسعه خود حاکمیتی و بند (ب) ماده 76 بر توسعه فضای سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، تاکید شده است. این حق مورد تاکید بسیاری از قطعنامه های مجمع عمومی سازمان ملل متحد و نهادهای زیر مجموعه آن قرار گرفته است. از جمله اینها ، قطعنامه (VI) 545 در 5 فوریه 1952 با بیان جمله «تمام ملل حق تعیین سرنوشت خود را دارند» ، زمینه ساز درج موادی در میثاق های معروف بعدی در زمینه حق تعیین سرنوشت خود شد .


همچنین قطعنامه (XV) 14/1514 دسامبر 1960 که عنوان «اعلامیه اعطای استقلال به ملت های تحت استعمار » را بر خود دارد ، در بند (2) چنین می گوید :
«همه ملت ها حق تعیین آزادانه سرنوشت خود را دارند، بر پایه این حق ، آنها آزادانه وضع سیاسی خود را تعیین می کنند و آزادانه توسعه اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شان را پی می گیرند».


در ماده (1) میثاق بین الملل حقوق مدنی وسیاسی 1966 ، این حق این گونه بیان شده است، «تمام ملت ها حق تعیین سدنوشت خود را دارند . بر پایه این اصل آنها آزادانه وضع سیاسی خود را تعیین و آزادانه توسعه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگیشان را تامین می کنند». چنین عبارتی نیز در ماده (1) میثاق حقوق اقتصادی و اجتماعی آمده است و مورد تاکید اعلامیه 1970 در خصوص اصول حقوق بین الملل مرتبط با روابط دوستانه و ماده 11 (ب) ، اعلامیه حقوق بشر اسلامی ، اصول جنبش عدم تعهد 1955 و مواد 19 و 20 منشور آفریقایی حقوق بشر ، قرار گرفته است.


1. Online dictionary, “Self- determination” . www.answers.com.Topic/ Self- determination.
2. Legal Encyclopedia, “Self- determination” . www.Legalview.com/ Legal-encyclopedia.html.
3. عباسی سرمدی ، مهدی ، «اصل حق آزادی ملت ها در تعیین سرنوشت خود»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی ، شماره 221-222 ، ص 67.
4. مدنی ، سید جلال الدین ، حقوق بین الملل همومی و اصول روابط بین الملل ، ج 2 ، (تهران : انتشارات پایدار چ اول ، 1377 ) صص 21 – 73.
5. Simpson , Gerry , self – determination in Relation to Individual Human Rights, Democracy and the Protection of The Environment “, 1993,p.5.www.unpo.org/downlads/ self- determination. Pdf.
6. Davidson, Scott, “Equality snd Non- discrimination” , Defining civil and political Rights, Edited by Conte, Alex and Others (England: Ashgate Publication Company , 2004) , pp.33-36