آیا جنگ می تواند آزادی بیاورد؟

نام 6 کشوری که آزادی را با کمک نیروهای نظامی خارجی به دست آوردند


شکی نیست که جنگ ویرانی و مرگ می آفریند.اینها هزینه های جنگ هستند، اما گاهی این هزینه ها ارزشش را دارند.در تاریخ بارها دیده شده که جنگ ها سوای هزینه هایشان، نتایج و دست آوردهای بزرگ داشته اند.کم نیستند جنگ هایی که باعث جهش های علمی و یا اقتصادی شده اند و یا حکومت های ستمگر را با رژیم های مردمی جایگزین کرده اند.اما توجه این نوشته به 6 کشوری است که پس از جنگ جهانی دوم  دموکراسی را در نتیجه جنگ و با کمک نیروهای نظامی خارجی به دست آوردند:
1- ژاپن

ژاپن در آستانه جنگ جهانی دوم کشوری پیشرفته به لحاظ نظامی و صنعتی بود.این پیشرفتها در نتیجه اصلاحات امپراتور موتسوهیتو(1912-1868) حاصل شده بود.او با وارد کردن مستشارهای اقتصادی، حقوق و نظامی از اروپا و امریکا باعث شد کشور ژاپن از کشوری سنتی تبدیل به کشوری صنعتی شود.با این وجود در زمینه سیاسی هیچ توسعه حاصل نشد.امپراتور قدرت مطلق بود و نظرش در همه زمینه ها صائب بود.مردم در انتخاب دولتمردان و تصمیم گیریهای  اداره کشور کمترین نقش را داشتند.در زمینه اقتصادی هم بیشتر درآمد ژاپن صرف هزینه های نظامی برای اهداف توسعه طلبانه و جنگ طلبانه امپراتور و دولتش می شد و بیشتر مردم ژاپن در فقر زندگی می کردند.
در نتیجه شکست ژاپن در برابر امریکا در جنگ جهانی دوم و تسلیم ژاپن، دولت امریکا مسئولیت موقت اداره ژاپن را به یکی از ژنرال های ارشد ارتش، ژنرال مک آرتور سپرد.مک آرتور بر خلاف پیشبینی ها امپراتور ژاپن را در پستش ابقا کرد اما اعلام کرد که حکومت ژاپن به سلطنتی مشروطه تبدیل خواهد شد، به این معنا که مردم در انتخابات آزاد مجلس و دولت را تعیین می کنند و امپراتور تنها یک فرد تشریفاتی خواهد بود.
به این ترتیت با برنامه اصلاحات سیاسی و اقتصادی دولت امریکا در ژاپن، این کشور به یکی از پیشرفته ترین کشورهای دنیا در زمینه اقتصادی و سیاسی تبدیل شد.امروز در زمینه اقتصادی ژاپن سومین غول اقتصادی جهان است ودارای یکی از بالاترین درآمد های سرانه در جهان است.و در زمینه سیاسی، دموکراسی ژاپن نمونه ای برای سایر کشورهای شرقی شد.
2- آلمان

آلمان در بدو تاسیس در سال 1871 که در نتیجه اتحاد پروس و سایر مناطق آلمانی زبان شمال و مرکز اروپا (باواریا،ساکسونی و…) تشکیل شد کشوری صنعتی و ثروتمند بود.اما در مقایسه با دموکراسی هایی مانند انگلستان و فرانسه و امریکا حداقل یک قرن در مورد توسعه سیاسی عقب بود.حکومت امپراتوری آلمان پس از جنگ جهانی اول فرو پاشید و جمهوری لرزانی به نام وایمار در آلمان تشکیل شد.اما به دلیل ریشه دار نبودن روح دموکراسی در جامعه آلمان،فاشیستها در دهه 1930 قدرت را در این کشور قبضه کردند و با تشکیل یک حکومت توتالیتر و تمامیت خواه، کشور را به سوی جنگی ویرانگر هدایت کردند.
زمان حکومت فاشیستها در آلمان یکی از ترسناک ترین دیکتاتوری های تاریخ است که تنها شاید با حکومت استالین و جمهوری اسلامی ایران قابل قیاس باشد. هر صدای مخالفی در نطفه خفه می شد، هر کس که به رهبر(هیتلر) کوچکترین انتقادی می کرد فورا به خیانت و جاسوسی برای امریکا و انگلستان متهم و کشته می شد.زندانها پر از منتقدین سیاسی بود، اما آزار حکومت تنها مختص به ناراضیان سیاسی نبود، بلکه هر کسی که به دید حکومت فاشیستی و رهبرانش غیرخودی محسوب می شد مورد آزار قرار می گرفت: یهودیان، همجنس گرایان، کمونیستها و…
در نتیجه شکست آلمان در مقابل متفقین در جنگ جهانی دوم، غیر از بخش کوچکی که تحت قیومیت شوری قرار گرفت و بعدا در سال 91 19به بقیه آلمان پیوست، بقیه آلمان به وسیله دموکراسی های غربی صاحب یک حکومت دموکراتیک فدرال شد.
امروز آلمان قدرت اول اقتصاد اروپاست به طوری که به آن لقب اوکوموتیو اروپا را داده اند.در آمد متوسط در آلمان امروز حدود 30 درصد از انگلستان و فرانسه که جز برندگان جنگ جهانی دوم بودند هم بیشتر است!
دموکراسی آلمان یک جمهوری فدرال است که به دلیل نبودن مسایل قومیتی بسیار موفق عمل کرده.این در حالی است که حتی در کشورهای پیشرفته ای مانند بریتانیا به دلیل وجود مسائل قومیتی، فدرالیسم باعث تجزیه بخشی از کشور شده اما آلمان در کنار امریکا از معدود کشورهایی است که به دلیل وجود نداشتن تعصبات قومی-زبانی در آن، دموکراسی فدرال را با موفیت اجرا کرده است.
3- کره جنوبی

شبه جزیره کره از سال 1902 مستعمره ژاپن بود.در سال 1945 پس از پایان جنگ جهانی دوم و پس از خروج ژاپنی ها، نیروهای شوروی وارد شمال کره شدند و تلاششان را برای استقرار یک حکومت کومونیستی در این شبه جزیر آغاز کردند.ترومن رئیس جمهور امریکا پیشنهاد داد که در این کشور یک انتخابات آزاد برگزار شود و مردم تصمیم بگیرند چه نو حکومتی می خواهند اما استالین رهبر شوروی مخالفت کرد.نهایتا کیم ایل سونگ از کومونیستهای معروف کره موفق شد با کمک شوروی ها ارتشی تشکیل دهد و شمال شبه جزیره را تصرف کند.در سال 1950کومونیستها به رهبری کیم به سمت جنوب پیشروی کردند و سئول(پایتخت و مهمترین شهر کره) را تصرف کردند.کیم ایل سونگ به رویای تشکیل یک کشور کومونیستی در کل شبه جزیره بسیار نزدیک شده بود.(مانند اتفاقی که در کوبا بعدا افتاد)
اما ارتش امریکا بلافاصله وارد عمل شد.نیروهای امریکایی در بند بوسان در جنوب کره پیاده شدند و به سرعت کومونیستها را عقب راندند.سئول آزاشد و نیروهای کیم تا مرزهای چین عقب رانده شدند.کیم که شکست کامل را نزدیک می دید از حکومت کومونیستی چین درخواست کمک کرد و در نتیجه صدها هزار نفر از ارتش چین به کره سرازیر شدند و با امریکایی ها در گیر جنگ شدند.ژنرال  مک آرتور فرمانده ارتش امریکا در منطقه پیشنهاد حمله به چین را داد اما ترومن رئیس جمهور وقت امریکا که از ورود شوروی به جنگ و وقوع جنگ جهانی سوم و احتمال جنگ اتمی وحشت داشت مخالت کرد و مک آرتور را برکنار نمود.نهایتا ترومن پیشنهاد تقسیم کره به دو قسمت از مدار 38 درجه را داد و کیم ایل سونگ که در آستانه شکست کامل بود چاره ای جز موافقت ندید.به این ترتیب در سال 1953 کره به دوقسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد.
امروز این دو قسمت کره فاصله ای از زمین تا آسمان دارند.در حالی که در کره جنوبی یک دموکراسی مدرن حکم فرماست، در شمال کره ای ها حتی برای ازدواج هم باید از حکومت توتالیتر اجازه بگیرند.در حالی که در جنوب رفاه و پیشرفت اقتصادی روز به روز بیشتر می شود، در شمال مردم از گرسنگی به علف خواری روی آورده اند.و البته مردم کره جنوبی می دانند که این رفاه و آزادی بدون ورود نیروهای ارتش امریکا در سال 1950 به جنگ کره ممکن نبود.
4-افغانستان

پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان در سال 1991و سقوط حکومت کومونیستی،تا سال 1996 افغانستان درگیر جنگ داخلی شد و حکومت مرکزی توانمندی نداشت.نهایتا بنادگرایان اسلامی طالبان با کمک های مالی ثروتمندان عرب و کمک های لجستیکی پاکستان توالنستند تقربٲ کل افغانستان را اشغال کنند و در آن یک حکومت بنیادگرای اسلاامی برپا کنند.
در زمان حکومت طالبان بیشتر زیرساختهای باقی مانده افغانستان هم ویران شد، زنها از تمام حقوق اجتماعی محروم شدند، آموزش و پرورش و اموزش عالی نابود شد و در مدت 5 سال افغانستان 500 سال به عقب بازگشت.
با وقوع حوادث 11 سپتامبر و حمله امریکا به افغانستان حکومت اسلام گرایان در این کشور نابود و حرکت به جلو مجددا از سر گرفته شد.امریکا در طول 10 سال بیش از 100 میلیارد دلار خرج ایجاد زیرساختهای اقتصادی،اجتماعی و سیاسی مدرن در این کشور کرد و تلاش کرد تا جای ممکن یک دموکراسی مدرن را در این کشور ایجاد کند.
البته باید توجه داشت که وضعیت در افغانستان با آلمان یا ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم متفاوت است.زیرا این کشورها دارای زیرساختهای اقتصادی و جامعه مدرن بودند اما در افغانستان این چنین نیست.با این جود در همین 10 ساله پیشرفتهای زیادی حاصل شده.در کشوری که در زمان طالبان زنها حق تحصیل و یا حتی حق خروج از منزل را نداشتند، اکنون وزیر و نماینده مجلس زن داریم.در حالی که طالبان استفاده از رسانه های جمعی را ممنوع اعلام کرده بودند(نماز جمعه را به جای تلوزیون کافی می دانستند!) امروز بیش از 50 شبکه تلویزیونی خصوصی در افغانستان فعالیت می کنند. چیزی که حتی در همسایه بسیار پشیرفته افغانستان یعنی ایران هم کاملا یک رویاست.اما شاید انتخابات آزاد بزرگترین دست آورد این حمله نظامی برای افغانها باشد.البته شکی نیست که افغانستان راهی دراز برای جبران عقب ماندگی های گذشته دارد.
5-عراق

از زمانی که در سال 1979 صدام حسین قدرت را در عراق به دست گرفت مردم این کشور و همسایگانش رنگ آرامش را ندیدند.سیاست  او و حزب بعث که فاشیستهای نازی را الگوی خود قرار داده بود حداکثر سرکوب در داخل و ایجاد جنگ و بحران در خارج بود.شدت سرکوب در داخل عراق به حدی بود که معروف است کسی در عراق حتی جرات فکر کردن به مخالفت با صدام را نداشت! جنایتهایی مانند زنده سربریدن اعضای حزب الدعوه و یا بمباران شیمیایی کردهای عراق از جنایتهای فراموش نشدنی تاریخ جهان معصر است.
با سرنگونی حکومت صدام توسط امریکا در سال 2003،یک دموکراسی پارلمانی در عراق برقرار شد.با این وجود به دلیل وجود فرقه گرایی و قوم گرایی میان کردها، عرب های سنی و عرب های شیعه در عراق این دموکراسی بسیار شکننده است.برخی کشورهای منطقه هم که از به وجود آمدن ثبات و موفق شدن دموکراسی در این کشور احساس خطر می کنند(مانند حکومت اسلامی ایران) همه تلاششان را می کنند که این دموکراسی را تضعیف کنند و حکومت مورد نظر خود را در آنجا روی کار آورند.با این وجود و با تمام بمب گذاری ها و ترورهایی که در این 8 سال انجام شده، دموکراسی نوپای عراق در جهت جلو گام برمی دارد، هرچند وجود قومی گرایی و فرقه گرایی همچنان خطری جدی برای  آن محسوب می شود.
6- لیبی

هرچند که حکومت دیکتاتور سرنگون شده لیبی که از سال 1969 به مدت 42 سال بر لیبی فرمانروایی کرد یک حکومت ضد غربی محسوب می شد،اما میزان ماجراجویی های خارجی معمر قذافی کمتر از آن بود که غرب را متقاغد کند با حمله نظامی رژیم لیبی را تغییر دهد.در داخل هم با وجودی که این حکومت یک دیکتاتوری فردی بود، اما توتالیتر نبود و به همه ابعاد زندگی مردم وارد نمی شد(بر خلاف حکومت هایی مثل آلمان نازی یا طالبان و یا جمهوری اسلامی ایران).اما به هر حال هر فرد یا جریانی که قدرت دیکتاتور را به چالش می کشید سریعا و به شدت سرکوب می شد.
اما وقوع بهار عربی و تاثیر آن بر لیبی دیدگاه غرب را تغییر داد.تظاهرات مردم لیبی به سرعت سرکوب شد و دیکتاتور لیبی حتی از نیروی هوایی برای کشتن مخالفین و مردم کشورش استفاده کرد! در اینجا بود که دموکراسی های غربی تصمیم به دخالت گرفتند و جنگنده های ناتو نه تنها مانع از سرکوب قیام مردم توسط قذافی شدند، بلکه موجبات سرنگونی او را نیز فراهم آوردند.
شکل ساقط شدن حکومت لیبی که بر خلاف موارد قبلی ذکر شده، نه با حمله مستقیم و پیاده کردن نیرو که با نقش پشتیبانی و تنها حملات هوایی همراه بود(و البته توزیع سلاح و فرستادن مستشار نظامی) ممکن است به کلی شکل دخالت های نظامی آینده را تغییر دهد.چرا که هر چند این شکل سرنگونی زمان و تلفات بیشتری برای مردم لیبی به همراه داشت(8 ماه و 50 هزار کشته مقایسه کنید با 20 روز و 1500 کشته در جریان تصرف عراق و سرنگونی صدام توسط ارتش امریکا) اما چون توسط خود مردم کشور صورت گرفت حکومت آینده از مشروعیت بیشتری برخوردار خواهد بود و البته هزینه بسیار کمتری هم برای  کشورهای غربی داشت.
البته این شکل از دخالت نظامی(بدون پیاده کردن نیرو) یک مشل هم دارد و آن تردید در میزان پایبندی حکومت آینده به برقراری دموکراسی است.در لیبی غربی ها قصد دارند این مشکل را به وسیله دارایی های مسدود شده لیبی در کشورهای غربی که قرار است در اختیار حکومت آینده قرار گیرد حل کنند.به این ترتیب که تنها در صورتی که شورای انتقالی در تعهدش به حقوق بشر و همچنین برگزاری انتخابات آزاد در 8 ماه آینده صادق باشد تمام این مبلغ به آنها داده خواهد شد.
همانطور که گفته شد اگر این روش موفق باشد و لیبی در ماه های آینده به دموکراسی برسد، این احتمال وجود دارد شکل دخالت نظامی غرب در جنگ احتمالی آینده براى سرنگونی دیکتاتوری ها دیگر،به کلی و برای همیشه تغییر کند.