Tuesday 19 June 2012

هذيان هاي تب آلود برای توضیح یک تفکر بيمارگونه

 - در باره بیانیه فعالان سیاسی و فرهنگی ایرانی

سرمقاله یوردنت

چند روز پيش نامه اي با عنوان ] بیانیه 60 تن از فعالان سیاسی و فرهنگی (درون و برون مرز) در اعتراض به سیاست های ضد ایرانی صدای امریکا و بی بی سی "دروغ پردازی و دامن زدن به مسائل تیره های ایرانی را به شدت محکوم می کنیم" 1 [ در سايت هاي فارسي منتشر شده که خواندن آن خالي از تفريح نيست.
اصل شکايت اينان دراين بيانيه از اين است که چرا در خصوص فجايعي که بر سر عربهاي ايران در خوزستان آورده ميشود صداي آمريکا و بي بي سي صحبتي با چند فعال خلق عرب داشته و به چه دليل به آنها اجازه داده که از جنايات جمهوري اسلامي در حق مردمي حرف بزنند که بر روي درياي نفت خود درفلاکت زندگي ميکنند.
با توجه به اينکه بيشترين افراد امضا کننده بيانيه از وابستگان جبهه ملي (تحت عناوين جبهه ملي ايران، جبهه ملي اروپا و حزب ملت ايران) ميباشند ميتوان فرض کرد که اين بيانيه خط فکري جبهه ملي را ترسيم ميکند.
ابتدا لازم است گفته شود که اساسا "جبهه ملي" در دوره حاضر به خودي خود داراي اهميت چنداني نيست. اگر جبهه ملي نام و نشان مثبتي در زمان ملي شدن نفت در دوره نخست وزيري دکتر مصدق داشت، در دوره حاضر بيشتر به صورت محفل انس کساني است که اصلي ترين دغدغه فکري اشان ادامه بقاي سيستم سياسي و فرهنگي بسته ايران تک فرهنگي و ادامه سيستم راسيستي آنست. از ديد اينها، مسائل ديگر از جمله حقوق بشر، معيشت مردم، سياست هاي فرهنگي و اجتماعي و روابط خارجي ايران هميشه در سايه اين اولويت اصلي قرار ميگيرد.
در اينجا قصد اين نيست که به اين وجه از تفکر بيمارگونه آنان که به هر جهت جوهر انديشه و سياستهاي آنها را تشکيل ميدهد پرداخته شود. اين مقوله جدائي است. به علاوه اين مرض مزمن، منحصر به اين جماعت دور مانده از تحولات عصر جديد نيست. بيشتر سازمانهاي سياسي چپ، اصلاح طلبان، فعالان موسوم به ملي مذهبي، نهضت آزادي و شاه پرستاني که ماسک مشروطه خواهي زده اند نيز در عين داشتن اختلافات پايه اي در ايدئولوژي، در این وجه تفکر راسیستی، با جبهه ملی هم نظرند و در عین حال روابط دوستانه اي نیز با محافل موسوم به سازمانهاي جبهه ملي دارند. اغلب سايتهاي وابسته به اپوزيسيون ايران اعلاميه هاي اين محافل را درج ميکنند و معمولا هيچ موضع منفي در مورد افکار راسيستي آنان نشان نميدهند. در زمان درگذشت رهبران اينان نيز اغلب اوپوزيسيون فارس محور طوري برخورد ميکند که گويا اين درگذشتگان، در زمان حيات خود شخصيت هاي انسان دوست و دموکراتي بوده اند. نمونه هاي داريوش فروهر و پرويز ورجاوند در اين مورد هنوز در خاطره ها ميباشد. در واقع افکار راسيستي وابستگان جبهه ملي نه تنها چيز مطرود و محکومي در ميان اوپوزيسيون فارس نيست، بلکه همفکري زيادي نيز در سطح وسيعي با اين افکار وجود دارد. مواردي نيز هست که سازمانهاي سياسي چپ حتي به کار مشترک با جبهه ملي ها دست ميزنند و همراه هم بيانيه ميدهند. نمونه اخير آن اعلاميه مشترکي است 2 که جبهه ملي اروپا به همراه 8 سازمان سياسي از جمله سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، اتحاد جمهوریخواهان ایران، حزب دمکرات کردستان ايران، حزب کومه‌له کردستان ایران و شورای همآهنگی جنبش جمهوریخواهان دمکرات و لائیک ایران با عنوان “به نقض گسترده و مستمر حقوق بشر درايران اعتراض کنیم!“ صادر کرده است.
اما جدا از ماهيت راسيستي جبهه ملي که به وضوح در بيانيه شصت تن خود را بروز داده است، نکته مهمتر که در اینجا به آن میپزدازیم آشفتگي ذهنهائي است که مطالب اين بيانيه را نوشته اند و يا زير آن امضا انداخته اند. با نگاه به نام و نشان هائي که در زير اين بيانيه آمده ميبينيم در کنار وابستگان جبهه ملي، امضاء کنندگان خود را فعال مدني، فعال فرهنگي، فعال سياسي و فعال ملي ناميده اند و از روزنامه نگار، وکيل دادگستري، و نويسنده و پژوهشگر و استاد دانشگاه نيز نام برده شده است. محل اقامت امضا کنندگان نيز، هم داخل ايران و هم اروپا و آمريکاي شمالي و حتي استراليا قيد شده است. با این پشتوانه، خواننده اين بيانيه انتظار ندارد که چنين طيف گسترده اي از افرادي که بخش اعظم آنان تحصيلات دانشگاهي دارند این چنین مطالب مغشوش و منتناقضي را به قلم آورده باشند و بدون شرم زير آنرا امضا کنند. در اينجا صحبت از ماهيت فکر نيست. مساله بي مايگي حرف هائي است که مکتوب شده است.
بگذاريد به بندهاي اين بيانيه کمي دقيق شويم!
در پاراگراف اول اين بيانیه آمده:
…هر روز در گوشه گوشه ی کشورعزیزمان بیگانگان در حال شکل دادن توطئه ای برای ایجاد چند دستگی و گسستن همبستگی ملی و تاریخی کشورمان ایران هستند. کشوری که هزاران سال تیره های مختلف ساکن در آن بدون داشتن کوچکترین مشکلی به مسالمت زیسته و همواره بر ایرانی بودن خود افتخار و تاکید نموده اند.”
با اين توصيف از “کشور عزيزمان”، تصوير جذابي از کشوري ترسيم ميشود که از هزاران سال پیش با مرزهاي جغرافيائي مشخصي و با نام ايران بر قرار بوده و در آن تيره هاي مختلف، بدون داشتن کوچکترين مشکلي به مسالمت زيسته اند وبنا به اين تعريف، هيچوقت در آن جنگهاي مذهبي و جنگ هاي کشور گشايانه اقوام مختلف رخ نداده و طي اين هزاران سال، همگان به ايراني بودن خود نيز افتخار نموده اند.
اما واقعیت اینست که آنچه که از ايران و سابقه هزاران ساله آن باقي مانده نشانی از اين سوابق ندارد. اینکه در دوره ساسانيان، حکومت خلافا از بغداد، حکومت ها و خان نشين هاي محلي، دوره حکومت مغولها، تيموريان، سلجوقيان، افغانها و ديگران اساسا کشوري بنام ايران با مرزهاي امروزي بصورتي يکدست و متحد مفهوم داشته جاي سوال است. بعلاوه اين موضوع که تیره های مختلف ساکن این سرزمین به ايراني بودن خود افتخار ميکردند نیزخود داستان ديگري است. اگر اين فرض مسلم را در نظر بگيريم که افتخار معمولا به دست آوردهاي مثبت معني پيدا ميکند (بگذریم از اینکه افتخار به دست آوردهاي يک کشور، کمي بوي راسيسم ميدهد)، اما در همين مورد هزاران سال ايران، موضوعي که به آن افتخار بشود کرد معلوم نيست. آيا منظور صادر کنندگان اين بيانيه، افتخار ایرانیان به فقر، زير بار حکومتهای ديکتاتوري بودن، بارها انقلاب و شورش کردن و هر بار گول خوردن، زير بار قوانين عصر شتر چراني زندگي کردن، زنان را در چاله دفن کردن و سنگ بر سرش زدن و... بوده است؟ اگر منظور اين به اصطلاح روشنفکران ايران از ايراني بودن، چيز موهومي بنام فرهنگ ايراني هم باشد، باز لازم است آن فرهنگ و رابطه آنرا با دست آورد هاي اين فرهنگ در عرصه سياسی، افتصادي و حقوق بشري تبيين کنند. آن فرهنگي که بنام ايراني شناخته ميشود معمولا مترادف فرصت طلبي، راسيسم و خود بزرگ بيني بيمار گونه بیشتر نیست. لابد وابستگان جبهه ملي با تبلور اين فرهنگ ايراني خيلي خوب آشنا ميباشند که در روز کودتاي 28 مرداد، همان مردمي که که صبح صداي زنده باد مصدق ميگفتند بعدا از ظهرو پس از اينکه ورق برگشت شعار خود را به جاويد شاه تبديل کرده بودند.
پاراگراف بعدي بيانيه اين شصت تن خود شاهکاري ديگر است:
“اما آن هنگام که پای غربیان و بیگانگان به این سرزمین باز شد استعمار برای رسیدن به مقاصد شوم خود لحظه ای نیز از دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی در ایران از پای ننشست و هر روز ترفندی نو برای زمینگیر نمودن ایران و ایرانی به کار بست. که نمونه های درد آور این دسیسه ها را در جدا نمودن 17 شهر قفقاز از ایران و بحرین و قصبه فیروزه در دوران اخیر می توان مشاهده نمود.که بی لیاقتی زمامداران وقت درکنارتوطئه استعمارگران موجب شد تا ایرانی ترین سرزمین های این مرز و بوم ازمام میهن جدا شوند.”
اگر در اينجا به جدا نمودن 17 شهر قفقاز از ایران اشاره نشده بود ميشد تصور کرد که درد اينها از باز شدن پاي غربيان و بيگانگان و “دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی در ایران”، به جنگهاي محمود و اشرف افغان در اصفهان و جنگهاي شيعه و سني دوره صفويه و عثماني بر ميگردد. اما در اينجا ميبينيم داغ اين ايران دوستان تحصيلکرده از اين است که “ایرانی ترین سرزمین های این مرز و بوم ازمام ميهن” جدا شده اند. جا دارد از اين روشنفکران” ايران پر افتخار” سوال شود که به راستي اين 17 شهر قفقاز از چه نظر ايراني ترين بودند؟ زبانشان ايراني ترين بود و یا دينشان و موسيقيشان ايراني ترين بود؟ اين را ميدانيم که زبان ترکي آذربايجاني، ارمني و گرجي که زبان رايج اين 17 شهر قفقاز بودند- حتي اگر ايراني هم به حساب آورده شوند- قطعا در ديد اينها، از زبان فارسي ايراني تر به حساب نميايند. پس اگر زبان نيست، آيا مذهب شيعه آذربايجاني ها ايرانيترين به حساب ميايد؟ در اين صورت ارمني و مسيحي بودن آن ديگري ها چه گونه ميتواند ايراني ترين باشد؟ راستي ايراني ترين يعني چه؟
در جمله بعدي نمونه ديگري از پرت و پلا نويسي اين جمع ايران دوست را ميبينيم. ميگويند:
“روسیه تزاری و شوروی کمونیستی در کنار انگلستان واستعمار نوین آمریکا آنچنان ضربه ای بر پیکره تنومند و یکپارچه میهن زدند که ایرانیان هیچگاه این جفاهای رفته بر سرزمینشان را از یاد نخواهند برد.”
خواننده در حيرت است که آيا کسي از امضا کنندگان اين متن از خود سوال نکرده که استعمار نوين آمريکا در چه زماني به “پیکره تنومند و یکپارچه میهن” ضربه زده است؟ ميدانيم که آمريکا پيش از روي کار آمدن محمد رضا شاه نفوذي در ايران نداشته است. حتي اگر همان کودتاي 28 مرداد نیز مورد نظر باشد، طبعا اين ضربه نميتواند ساقط کردن حکومت دکتر مصدق باشد، زيرا که جابجائي حکومتگران معمولا به پيکره تنومند و يکپارچه ربطي پيدا نميکند. به علاوه خود حکومت کودتا مدعی است که وي ايران را از هم پاشيدگي نجات داده و مانع در افتادن آن به دامن روسيه شوروي شده است. نکته ديگر اينست که اصلا معلوم نيست که در اينجا پيکره نيرومند چه معني ميدهد. تنومندي آيا به قدرت اقتصادي است؟ بزرگي کشور است؟ جمعيت زياد آنست؟ اکتشافات علمي و پيشرفتهاي صنعتي آنست؟ شاید منظور از تنومندي کشور همان يکپارچگي آنست. در اين صورت صادر کنندگان اين بيانيه بايستي توضيح دهند که اگر اين پيکره از نظر يکپارچگي تنومند بوده چگونه است که اين خارجي ها “آنچنان ضربه“ به آن زده اند که هيچگاه از ياد نخواهد رفت. چرند و پرند گويي در صحبتهاي روزمره عموما مساله قابل اعتنائي نميتواند باشد اما اينکه اينهمه آدم تحصيلکرده که اسم خود را فعال سياسي و مدني و روزنامه نگار و استاد دانشگاه ناميده اند بیایند و با داد و قال اين همه پرت و پلا را مکتوب کنند خود نمونه دست به نقدی از آن فرهنگ "ایران پر افتخار" است.
در ادامه اين بيانيه، بيهوده گوئي های ناب بیشتری رديف شده است:
“صدای امریکادرکناربنگاه دروغ پراکنی بی بی سی چندیست دراقدامات دامنه دار خود درجهت اختلاف افکنی بین ایرانیان مبدل به تریبون عده ای از عناصر ضد ایرانی و فاقد هر گونه پایگاه مردمی شده است.
دعوت ازعناصر فاقد وجاهت وهویت سیاسی و دروغ پردازی توسط این اشخاص در زمینه حقوق هم میهنان عرب زبان ما وبه کاربردن نام های جعلی درباره استان خوزستان،گواهی است براین دسیسه های هدفمندودامنه دارکه نه تنها درراستای کمک به دموکراسی و حقوق بشردرایران نیست بلکه به اشکال گوناگون موجبات پایمال شدن حقوق به حق ایرانیانی است که سالیان متمادی وظیفه خطیرپاسداری ازمرزهای میهن را برعهده وبرایرانی بودن خودتاکیدداشته اند.واینگونه رفتارهای قوم پرستانه و شوونیسم گونه، جزپراکندن تخم نفرت نتیجه ای دیگر در برنخواهد داشت.”
بايد از امضا کننگان اين بيانيه پرسيد که اگر آن کساني که صداي آمريکا و بي بي سي تريبون در اختيارشان گذاشته اند عناصر فاقد پايگاه مردمي اند نگراني شما از چيست. اگر تک و توک شخصيت مدافع حقوق عربها در خوزستان که فرصت ابراز نظر مختصري د راين دو رسانه پيدا کرده اند، نزد مردم اعتباري ندارند، منطق ايجاب ميکند که شما خوشحال باشيد که با اين کار، اين صداي “استعمار نوین آمریکا" و بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی بي اعتبار ميشوند و به علاوه مردم نيز گول حرفهاي اين افراد “فاقد وجاهت وهویت سیاسی” را نميخورند و يکپارچگي ميهن و پيکره تنومند آن آفتي نميبيند.
نکته قابل توجه ديگر د راين بند مساله اشگ تمساحي است که بر عربهاي تحت ستم خوزستان ريخته شده است. به ذعم اينها، حرف زدن از وضع فلاکت بار زندگي عربهاي ايران که اينان عرب زبان مينامند، حقوق آنان را که تاکنون عهده دار پاسداري از مرزهاي ميهن بوده اند پايمال ميکند. تفسير اين دلسوزي اينان به استناد جمله بعدي خودشان به اين صورت است که اين حرفها، اين بردگان عصر نو را که در عين حال بار حفاظت از زنجير هاي اسارت اشان را نيز بر دوش ميکشند از خواب بيدار ميکند ودر ميانشان تخم نفرت از کساني را که آنان را به اين حال و روز نگه داشته اند ميپراکند. ميشود به وضوح ديد که همه آسمان ريسمان بافتن هاي اين به اصطلاح فرهيختگان عاشق ميهن، دم خروس خود را در اين جمله نشان داده است.
بقيه تهديدات و رجز خواني هاي اين بيانيه را ميشود صرفا چيزي در رديف تهديدات سران جمهوري اسلامي ديد که در وحشت به سر آمدن دوره سور چراني اشان به قيمت فقر و فلاکت مردم، يک در ميان از بستن تنگه هرمز و نابودي استکبار حرف ميزنند. تهديد امضا کنندگان اين بيانيه که گويا “دروغ پردازی و دامن زدن به مسائل قومی درایران آتشی را خواهد افروخت که هزینه آن بردوش ملت ایران تحمیل شده واز گرمای این آتش خانمان برانداز بیگانگان نیز بی بهره نخواهند بود.” ، بوضوح نشان ميدهد که علیرغم رجز خواني اينان از قدرت و يکپارچگي پيکره تنومند ايران، پايبست اين خانه آنچنان سست است که اين شيفتگان ايران و ايرانيت، از بيداري و حرکت مردم به وحشت افتاده اند و اينگونه خود را به آب و آتش ميزنند تا بساط صد ساله بهره کشي از مردم غير فارس را زير ماسک پاسداري از ميهن و ارزشهاي ملي حفط کنند. از هذيان هاي تب آلود اينان معلوم است که خود نيز ميدانند که شعار "پاينده ايران" اينها ضعيف تر از آنست که در ميان فرياد آنهائي که درهم شکستن اين نظم نابرابر را طلب ميکنند به جائي برسد.


Friday 1 June 2012


چگونه خواست حقوق برابر برای جوامع غیرفارس کشور را به دریاچه خون تبدیل می کند؟
- واحید قاراباغل

هدف این مقاله این نیست که بگوید ائتنیک های غیرفارس در ایران بايستي دولت خود را داشته باشند یا نه. بلکه هدف از نوشته تلاشی است برای تجزیه و تحلیل راه ها و ابزارهای اجرایی که ایدئولوژی دولتی برای سرکوب جوامع غیرفارس در ایران جهت انکار هویت و موجودیت آنها بکار ميگيرد.
اکثر روشنفکران ایرانی در موضوعات و موارد مختلف از حکومت انتقاد می کنند، ولی وقتی موضوع مسأله ائتنیک ها مطرح می شود یا سکوت مي کنند و یا دقیقاٌ از موضع پان ایرانیستی سعی در ترساندن ائتنیک های غیرفارس دارند.

 اينان می گویند "مشکل ما در ایران حکومت دیکتاتوریست و ما تبعیض ائتنیکی نداریم، شرایط کنونی برای ائتنیک ها خوب است، دیگر زیادتر از این را نخواهید، وگرنه کشور به دریاچه خون تبدیل می شود". تفسیر این استدلال به هر نوعی، یک گفتمان پان ایرانیستی است.
جوابي به اين سوال داده نميشود که به چه دليل تعلق غیرفارس هائي چون آذربایجانیها به جامعه خود و خواست حقوق ابتدائی و ملي اشان کشور را به دریاچه خون تبدیل می کند. آيا بجاي اين حرفهاي تشویش کننده درست تر نيست که در اصل دولتی را که حقوق طبیعی آنها را غصب کرده به چالش کشید؟

 عدم انتقاد این روشنفکران از دولت و ایدئولوژی رسمی آن در این خصوص و ترساندن ائتنیک هایی که حقوق طبیعی خود را طلب می کنند و خواستن از آنها برای صرف نظر از این حق اشان نگرشي نژاد پرستانه و استعمارگرانه است.
اکثر روشنفکران ایرانی که مخالف فدرالیسم و یا استقلال هستند بیشتر بر این نکته تمرکز دارند که:

"تقسیم بر اساس قومیت، منجر به قتل و عام در کشور می شود و جهان دیگر به بوجود آمدن دولت-ملت اجازه نمی دهد."

 استدلال ديگر اينها مبني بر اينکه " جهان دیگر به بوجود آمدن ملت -دولت اجازه نمی دهد" نيز از اساس نادرست است. این؛ موضعي است که روشنفکران ایرانی برای منحرف و مغتشش کردن ذهن ائتنیک هاي غير فارس در ايران اتخاذ مي کنند.

 در همين سال گذشته در ۲۰۱۱، شاهد اين بوديم که جنوب سودان دولت مستقل خود را برپا کرد. مونته نگرو و کوزوو نيز چند سال قبل از صربستان جدا شدند و دولت مستقل خود را ایجاد کردند. جدایی اریتره از اتیوپی و ایجاد کشور مستقل آن حتي ۲۰ ساله هم نشده است.

همين را نيز شاهديم که جامعه بین المللی در تلاشی روز افزون برای استقلال اعراب فلسطین از حاکمیت اسرائیل و ایجاد دولت مستقل خود است. از این امر، هم ایران، هم کشورهای عربی و هم کشورهای اروپایی حمایت می کنند.

در بازیهای المپیک ۲۰۰۴ آتن ۲۰۱ کشور اشتراک داشت. در حالي که در بازیهای ٢٠٠٨ پکن، ۲۰۴ دولت شرکت کرد. در بازیهای المپیک امسال لندن (۲۰۱۲)، احتمالا"کشورهای بیشتری حضور خواهند یافت. این واقعيتها کجا و ادعاي اينکه " جهان دیگر به بوجود آمدن ملت دولت اجازه نمی دهد " کجا!

در حال حاضر تعداد ۲۰۸ دولت مستقل وجود دارد که از آن ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد است. بیش از ۴۰ عضو کمتر از یک میلیون نفر جمعیت دارند. در ميان اينها دولت هایي به چشم میخورند که حتی جمعیت شان کمتر از هزارنفر است. مانند کشورهایی چون بحرین، قطر، جیبوتی، با کمتر از یک میلیون جمعیت.

در شورای ۴۷ عضوی اروپا، آندورا، سان مارینو، موناکو، لیختن اشتاین دولتهایی هستند که جمعیتی بین سی هزار و چهل هزار دارند و عضو سازمان ملل متحد هم هستند. در اتحادیه ۲۷ عضوی اروپا جمعیت لوکزامبورگ، مالت، قبرس زیر یک میلیون است. لوکزامبورگ و مالت در حدود نیم میلیون جمعیت دارند. در قبرس؛ جمع یونانیها و ترکها هنوز به یک میلیون هم نمی رسد. در اتحادیه اروپا، کشورهایی چون اسلوانیا، اسلاوکی، استونیا، لئتونیا ممالکي هستند که ۲-۳ میلیون جمعیت دارند.

 اينها را اگر با وضعيت ترکان در ايران مقايسه کنيم نتايج اسفناکي بدست ميايد. با جمعیتی بالغ بر بیست میلیون نفر در ایران، آنها حتي از داشتن حکومت محلی هم محروم ميباشند. همين مساله در مورد ديگر ائتنیکهاي غيرفارس نيز صادق است.

 در مقايسه جمعيت ترکها در ايران با کشورهاي عضو اتحادیه اروپا، تنها کشورهاي آلمان، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، و فرانسه جمعیتی بیش از ترکان ایران را دارند. جمعيت ۱۲ عضو دیگر این اتحادیه، چون بلژیک، هلند، دانمارک، یونان، پرتغال، ایرلند، بلغارستان، رومانی، اتریش، مجارستان، سوئد، فنلاند و چک نصف جمعیت ترکها در ایران و در مورد بعضی از آنها حتی یک سوم هم نیست. جالب است که عرض جغرافیایی برخی از این کشورها به اندازه یکي از استانهاي آذربایجاني هم نمیرسد.

آقای اکبر گنجی در چهار نوشته ای که اخیرا" در خصوص مساله ملي در ايران منتشر کرده با احساس به خطر افتادن "تمامیت ارضی" ایران، ضمن زدن حرف های پان ایرانیستی توام با ادعای اومانیستی با ترفندهای مختلفی سعی بر این داشته تا استقلال ائتنیک های غير فارس را غیرممکن جلوه دهد. يکي از استدلال هاي وي اينست که گويا "اکثریت مردم کشورهای موجود جهان براین نظرند که مردم یک منطقه نمی توانند درباره ی جدا کردن بخشی از قلمرو کشور "به تنهایی" تصمیم بگیرند، بلکه "کل مردم کشور" باید در این تصمیم گیری مشارکت داشته باشند، چون کشور ملک مشاع همه ی مردم یک سرزمین است(کردستان همان قدر به خراسانی ها تعلق دارد، که خراسان به کردستانی ها. خوزستان همان قدر به تبریزی ها تعلق دارد، که تبریز به خوزستانی ها).

 ممکن است کسی بگوید این نظریه ناموجه است، اما ناموجه بودن یک موضوع است و وجود اعتقاد به این مدعا موضوعی دیگر. براساس همین رویکرد، با جدایی طلبان برخورد خواهند کرد. به گمان اینها، همان گونه که لغو تابعیت یک اقلیت و اخراج همه ی آنها از کشور عملی ناموجه و نقض حقوق بشر است، تجزیه ی یک سویه ی کشور هم ناموجه است."

البته این استدلال همه پان ايرانيستهایي هست که ميخواهند با ترفندهای مختلفی سعی کنند تا تشکیل دولت و استقلال ائتنیک هاي غير فارس را غیرممکن جلوه دهند. نگاهي به آنچه که در سطح جهاني ميگذارد به صورت روشن نشان ميدهد، که ملاک رای مردم ساکن آن منطقه است نه نظر مناطقي که به دليل روابط سلطه گرانه ی خود طبيعتا خود مانع تحقق مسير جدائي ميشوند. بطور مشخص، استقلال سودان جنوبی با رای مردم آن بخش در سال گذشته عملی شد. در موقع رفراندوم کبک در کانادا نيز تنها اهالی کبک بودند که در رفراندوم شرکت کردند و باز این مردم ایرلند شمالی خواهند بود که قرار است در سال ۲۰۱۴ در خصوص موضوع استقلال و یا ماندن در ترکيب کشور انگلستان ابراز نظر کنند.

روشنفکران و فعالان مدنی ایرانی همواره می پرسند چرا حرکت های ملی راه حلی به جز استقلال در پیش نمی گیرد؟ به نظر نگارنده این پرسشی درست و راهبردی نیست چرا که سوال اساسی باید این گونه باشد:

"چرا ایران و جامعه روشنفکری آن سیستمی دموکراتیک ارائه و ایجاد نمی کنند؟"
 روشنفکران ایرانی به جای اینکه در مبارزات ضد استعماری و ضد نژاد پرستانه ائنیک های غیرفارس با آنها هم گام باشند، از نتایج به بار آمده در نتیجه ی این استعمار و تبعیض ها برای ادامه حیات ایدئولوژی های تمامیت خواهانه خود سود می جویند. آنها، نه تنها از دولتی که به جوامع غیرفارس ظلم می کند، از سیاست های تبعیض آمیز و ایدئولوژی رسمی آن کوچکترین انتقادی نمی کنند بلکه پا را فراتر نهاده و مطالبات بحق و حقوق مسلم جوامع ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن را مورد انتقاد قرارداده و گاها انکار میکنند! این روشنفکران به نمایندگی از دولت، جوامع غیرفارس را ترسانده و در مورد هرگونه خواست حقوقی فراتر از حقوق فردی هشدار می دهند!

مشکل هم دقیقاً در ایتجا گره می خورد که در مقابل خواست های طبیعی، بحق، حقوقی، عدالت طلبانه و آزادیحواهانه گفته می شود "کشور را به دریاچه خون تبدیل می کند" !
آیا اکنون زمان نقد آن ایدئولوژی رسمی و غیر دموکرات نرسیده است؟ چگونه است که با مطالبه ی حقوق طبعیی، دریا چه های خون بوجود می آید؟ اینها سوالاتی هستند که امثال آقای اکبر گنجی باید از خود بپرسند.

عدم به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت برای جوامع غیرفارس، و گفتن اینکه "من لزوما" این ائتنیک ها را اداره خواهم کرد" ذهنیتی است که بر اساس آن ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر، بدهکار به جامعه فارس شمارده می شوند".
آنچه که در ایران امروز مهم و ضروری است، آماده سازی فکری محیط اجتماعی و سیاسی آزاد برای این جوامع جهت تعیین فردای آزاد خود است. این حق جوامع غیر فارس است که انتخاب کنند در ترکیب کدام کشور بمانند و یا چه نوع نظام سیاسی را تاسیس کنند. و دخالت در این امر و تلاش برای ایفای نقش برادر بزرگ تر تلاشی بیهوده و دخالتی نادرست است.