Sunday 29 January 2012

فارسي "زبان ملي" همه ايرانيان نيست، زبان ملي قوم فارس است

مئهران باهارلی

با توده اي شدن مطالبات ملي در ميان ملت ترك در ايران، گسترش و تعميق پايگاه مردمي و روشنفكري آن و توجه و حمايت روز افزون افكار عمومي جهاني و نهادهاي بين المللي از اين مطالبات مدني و دمكراتيك، در جبهه مقابل نيز شاهد جنب و جوشي، اما متاسفانه تماما منفي و نااميد كننده هستيم.
از جمله اينكه اخيرا بازتوليد و تبليغ ادعاي ارتجاعي و مغلطه كهنه "ملي، مشترك و سراسري بودن زبان فارسي در ايران" از طرف ماشين تبليغاتي دولت جمهوري اسلامي، نخبگان فرهنگي و سياسي قوم فارس و همچنين جريانات و تشكيلات فارسي موسوم به سراسري به همراه پان ايرانيستهاي ليبرال موسوم به پان ايرانيستهاي خجالتي ترك و آزربايجاني و بعضي از روشنفكران و فعالين تورك و آزربايجاني وابسته به جريانات مليگراي فارس مانند جمهوريخواهان و... تشديد شده است. تاسف آورتر آنكه اين ادعاهاي قطعيا بي پايه و به شدت تحريك آميز هنوز در ميان شماري از فعالين آزربايجاني مخالف راسيسم آريائي و شونيسم فارسي اما متعلق به نسل پيشين و محافظه كار خريدار دارد (به عنوان مثال نگاه كنيد به مقاله "زبان مشترك و زبانهاي مادري"، دكتر ضياء صدرالاشرافي، روزگار نو، پاريس، شماره مسلسل ١٨٦-١٧٢). اين روشنفكران و فعالين تورك و آزربايجاني با كوته نگري سياسي و ملي شگفت انگيزي منافع زبان تركي، بهروزي ملت ترك و مصالح مملكت آزربايجان را در آن مي بينند كه "به همراه تدريس زبان مادري اقوام، زبان فارسي بعنوان زبان ملي، مشترک و سراسري ايران بکار گرفته شود"، "زبان فارسي [بايد] به عنوان زبان مشترك تدريس گردد و مردمان ايران نيز بايستي فارسي را به عنوان زبان مشترك فراگيرند". دكتر ضياء صدرالاشرافي، مقاله سيد حسن تقي زاده. نگرشي سراسر اهانت آميز كه از هر جنبه در ضديت آشكار با منافع زبان تركي، بهروزي ملت ترك و مصالح سياسي و ملي آزربايجان است.

فارسي "زبان ملي" همه ايرانيان نيست، زبان ملي قوم فارس است

مغلطه نخست قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ادعاي آنها در باره ملي بودن زبان قوم اقليت فارس براي همه مردم ايران است. كشور ايران از ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي مختلفي كه داراي وجوه مشترك و وجوه متفاوتي مي باشند تشكيل شده است. البته اين غيريت و متفاوت از هم بودن لزوما به معني جدايي نيست. از اين وجوه متفاوت يكي نيز زبان و در نتيجه مليت، هويت و تعلق ملي افراد و گروهها است. از آنجائيكه در ايران نيز، مانند بسياري از كشورهاي خاورميانه و جهان اسلام، زبان معيار اصلي تعريف ملت، هويت ملي و بازشناسي تعلق ملي افراد و گروهها مي باشد، نتيجه چند زبانه بودن جمعيت ايران، لاجرم چند ملتي بودن مردم اين كشور خواهد بود. در خاورميانه، دو گروه انساني كه زبان تاريخي همديگر را متقابلا، بدون واسطه مترجم و به راحتي نسبتا قابل قبولي درك نميكنند متعلق به دو گروه ملي جدا شمرده مي شوند. به زباني ساده تر در ايران، دو گروه انساني داراي زبانهاي مادري متفاوت، دو ملت متفاوتند؛ مانند تركها و فارسها در ايران كه بي هيچ شك و شبهه اي نه بخشي از يك ملت واحد، بلكه دو ملت كاملامتشخص و جدايند.
در ايران زبان فارسي زبان ملي فارسزبانان و يا ملت فارس است. همانگونه كه زبان تركي، زبان ملي ملت ترك و يا تركزبانان اين كشور است. به عنوان مثال در حاليكه فارسزبانهاي استانهاي فارس، كرمان، اصفهان، سمنان و خراسان رضوي همه بخشي از ملت فارس اند، تركزبانهاي استانهاي مذكور بخشي از ملتي ديگر بنام ترك اند، زيرا زبان ملي شان متفاوت است. با اين وصف زبان فارسي و يا هيچ زبان ديگر رايج در ايران، زبان ملي همه ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي اين كشور نبوده و نيست، منحصرا و صرفا زبان ملي يكي از اين ملتها، يعني ملتي كه به طور تاريخي و طبيعي بدان زبان تكلم مي كند است. و اما اينكه امروز اكثريت مردم ايران زبان فارسي را ميفهمند، به علت آموزش اجباري اين زبان در يكصد سال گذشته از سوي دولت و محروم نگهداشتن ملتهاي ايران از شناخته شدن رسمي زبان و فرهنگهايشان؛ و ممانعت از يادگيري، تحصيل و توسعه زبان و فرهنگهاي مليشان باز از سوي دولت است. به عبارت ديگر، آگاهي و تسلط اجباري مردم ايران به زبان فارسي جانشين و دولتي، به معني ملي بودن اين زبان در سراسر ايران نيست، زبان ملي تركها تركي است، بوده و خواهد بود.
عرضه كردن زبان ملي يكي از ملل ساكن در ايران به عنوان زبان ملي همه ملل ساكن در آن، آنهم زباني مانند فارسي كه ابزار و محمل سياستهاي دولتي نژادپرستانه و استمعاري است، علاوه بر جعل واقعيتها، بي احترامي به ملل مذكور، تحريك نمودن آنها و افروختن آتش جنگهاي قومي و ملي است. هر پيشنهاد و راه حل در عرصه مسئله ملي از طرف هر كس كه با فرض ملي بودن زبان فارسي براي همه مردم ايران به پيش رانده شود، فاقد جديت بوده، نشان از دشمني صاحبان آنها با واقعيتهاي ايران و ملل غيرفارس ساكن در آن دارد!

فارسي در ايران "زباني سراسري" نيست، زباني محلي در شرق-مركز ايران است

مغلطه دوم قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، در باره سراسري بودن زبان محلي فارسي است. معيار سراسري و يا محلي بودن يك زبان، حضور و پراكندگي تاريخي و طبيعي متكلمين بومي آن زبان در سراسر كشور است و نه موقعيت دولتي ويا رسميت قانوني آن زبان. بنابر اين هنگامي كه سراسري بودن زباني مانند فارسي در ايران ادعا مي شود، مي بايد پراكندگي تاريخي و طبيعي متكلمين به فارسي -كه اين زبان، زبان مادري و ملي آنهاست- در سراسر ايران را نشان داد و اثبات نمود. بجا آوردن اين امر و وظيفه نيز، در ميان وظايف و صلاحيتهاي نويسندگان و بيانيه هاي سياسي نيست. اين امري است كه با مشاهدات دقيق، آمارگيريهاي علمي و مطالعات جغرافياي انساني، آنهم در محيطي دمكراتيك، شفاف و با بيطرفي كامل ميتواند بدرستي و با دقت تعيين شود، شرايطي كه هيچكدام از آنها در ايران امروز عملا وجود ندارند.
با اينهمه آنچه از مطالعه داده هاي متعدد و پراكنده موجود در اين عرصه به عنوان انتباهي اوليه حاصل مي شود-كه البته محتاج به تائيد با روشهاي علمي مي باشد- اين است كه زبان تركي در شمال غرب كشور در استانهاي آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، زنجان، قزوين، همدان، اردبيل، مركزي، كردستان، كرمانشاهان، گيلان، تهران، قم؛ در شمال شرق كشور در استانهاي خراسان شمالي، خراسان رضوي، خراسان جنوبي، گلستان، مازندران و سمنان؛ و در جنوب ايران در استانهاي فارس، اصفهان، بوشهر، كرمان، كهگيلويه چهار محال بختياري، خوزستان، لرستان و يزد، امروز نيز مانند گذشته زبان توده كثيري از مردم بومي است. به عبارت ديگر زبان تركي در همه استانهاي كشور - به جز در اراضي منطبق بر دو استان فعلي ايلام و سيستان و بلوچستان- در شمال غرب، شمال شرق، جنوب و مركز ايران به شكل زبان اكثريت و يا زبان اقليت، و به مثابه زبان اول بخش عمده اي از مردم بومي رايج است. از اينرو زبان تركي در ايران، به لحاظ پراكندگي طبيعي و تاريخي متكلمين آن ميتواند به راحتي به عنوان زباني سراسري تلقي گردد.
در باره زبان فارسي نيز مي توان گفت كه اين زبان پس از نزديك به يك سده سياست فارسسازي، حمايتهاي دولتي همه جانبه و با اعمال تدابير تبعيض آميز و غيردمكراتيك بسيار ديگر، بويژه در دهه هاي اخير توانسته است موقعيت زبان رابط اجباري، رسمي و دولتي را پيدا نمايد. اما زبان فارسي علي رغم اين موقعيت غيرطبيعي و تحميلي خود، در ايران هرگز زباني سراسري نبوده و نيست. (البته زبان فارسي به يك معنا و مجازا سراسري است. فارسي زباني است كه از طرف دولت بر مردم و ملل اين كشور در سراسر ايران تحميل شده است). چنانچه طبق منابع متعدد تا ربع اول قرن بيستم در هيچكدام از اراضي منطبق بر استانهاي فعلي آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، زنجان، اردبيل، گيلان، مازندران، گلستان، خراسان شمالي، سيستان بلوچستان، هرمزگان، بوشهر، خوزستان، كهگيلويه، چهار محال بختياري، لرستان، ايلام و كردستان، فارس زبانان بومي يافت نمي شده اند. في الواقع امروز نيز زبان فارسي صرفا زبان بومي منطقه ملي فارسستان و زباني به غايت محلي است. (فارسستان و يا منطقه به هم پيوسته فارس نشين كشور، از مناطق فارس نشين هفت استان خراسان رضوي، خراسان جنوبي، سمنان، كرمان، يزد، اصفهان و فارس و بخشهاي كوچك فارس نشين در استانهاي مجاور مانند تهران و قم متشكل است).
مي بايد از سراسري نمايان زبان فارسي پرسيد چگونه است اين زبان كه صرفا بومي هفت استان از ٢٩ استان كشور، آنهم به طور متمركز در شرق و مركز كشور است زباني سراسري مي باشد، اما زبان تركي كه احتمالا به جز دو استان بلوچستان و ايلام در سراسر سطح كشور حضوري تاريخي و پراكندگي اي طبيعي دارد، زباني محلي است؟ با اين اوصاف، نيروهاي سياسي فارس- موسوم به سراسري ميبايست از محلي ناميدن و محلي تلقي نمودن زبان سراسري تركي و از سراسري ناميدن و سراسري تلقي كردن زبان محلي فارسي در ايران اكيدا خودداري نمايند. زبان فارسي همانقدر سراسري است كه اين سازمانهاي سياسي فارس! هر فرض و پيشنهاد و راه حلي در باره مساله ملي كه در آن زبان تركي به عنوان زباني محلي و زبان فارسي به عنوان زباني سراسري فرض و تقديم شود، نشان از ناآگاهي صاحبان آنها از شرايط ايران دارد و بنابراين راه حل نبوده، خود مانعي بر سر راه حل مسئله ملي در ايران است.

فارسي، "زبان مشترك" ملتهاي ساكن در ايران نيست؛ زبان مشترك فارسها، تاجيكها و بخشي از يهوديان ايران است

مغلطه سوم قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي در باره مشترك بودن فارسي، بين فارسزبانان كشور و ديگر ملل ساكن در ايران است. اين دروغ كه اخيرا از سوي قوميتگرايان فارس و فارسگرايان و فارسزدگان غيرفارس بر آن تاكيد بسيار مي شود، عينا در اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز آمده و صورت دروغي قانوني و حقوقي به خود گرفته است. حال آنكه در داخل ايران علاوه بر فارسها، صرفا شش اقليت ملي كم شمار وجود دارند كه زبان مشتركشان فارسي-دري-تاجيكي و يا لهجه هاي بينابيني است. اين گروههاي ملي كه زبانشان به لحاظ زبانشناسي – اما نه به لحاظ ادبي و سياسي- مي تواند لهجه هاي گوناگون يك زبان واحد تلقي گردد عبارتند از:
١) قوم فارس؛ كه قوم مسلط بر كشور و حاكم بر دولت ايران است.
٢) گروههائي منسوب به اقليت ملي تاجيك زبان در استانهاي مازندران و خراسان. شامل خاورها (هزاره هاي غربي و يا دره زينات؛ هزاره هاي شرقي و يا بربرها)، چاراويماقها (تيمانيها، فيروزكوهي ها، تيموريها، جمشيدي ها، هزاره قلعه نوئي). بسياري از اين گروهها، تركهاي بعدا تاجيك شده اند.
٣) گروههايي منسوب به اقليت ملي يهود در ايران كه به لهجه هاي ويژه اي از زبان تاجيكي-فارسي به نام جودي-جيدي (جهودي) سخن مي گويند. قابل ذكر است كه يهوديان ايران به سه زبان جودي، تركي و راجي سخن مي گويند. اغلب يهوديان آزربايجان و بخشهائي از خراسان (محمدآباد، لطف آباد، نوخندان، ..) به زبان تركي؛ بخشي از يهوديان آزربايجان (همدان) و بسياري از يهوديان فارسستان به زبان جودي؛ و بخشي از يهوديان فارسستان (تهران، اصفهان، شيراز، كاشان و ...) به لهجه دليجاني زبان راجي سخن مي گويند.
٤) گروههائي از اعراب فارسزبان شده فارسستان در خراسان (بيرجند، قائن، سرخس، ...).
٥) گروههائي از بلوچهاي فارسزبان شده فارسستان در خراسان (جوين، نيشابور، ترشيز،...).
٦) گروههائي از كوليهاي فارسزبان شده در فارسستان.
٧) اقليت ملي پارسي در استانهاي يزد و كرمان فارسستان. اين گروه زرتشتياني هستند كه به لهجه دري سخن مي گويند.
در سطح منطقه اي زبان تاجيكي-فارسي زبان مشترك دو دسته زير است:
١) دري و تاجيك زبانهاي ساكن در افغانستان و تاجيكستان و كشورهاي همجوار،
٢) و برخي از يهوديان تاجيك-دري زبان
بنابر اين فارسي به جز فارسان، تاجيك زبانان (هزاره، ....) و شمار قليلي از يهوديان، اعراب، بلوچها و كوليهاي فارس زبان شده، زبان مشترك هيچكدام از ديگر ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي ساكن در ايران نيست. اين زبان صرفا زبان مشترك دسته جات مذكور فارس-تاجيك زبان در ايران و منطقه است؛ همانگونه كه زبان تركي، زبان مشترك همه ترك زبانهاي ايران و تركان جمهوري آزربايجان، گرجستان، تركيه، عراق، قبرس و سوريه؛ و يا زبان كردي زبان مشترك همه كردزبانهاي ايران و كردان تركيه، عراق و سوريه است. بين تركان و فارسان چه در داخل ايران و چه در سطح منطقه اي هيچ زبان مشتركي وجود ندارد. هم از اينرو سخن گفتن از زبان فارسي به عنوان زبان مشترك فارسها و تركهاي ايران سخني به غايت پوچ و سخت گزاف است.
اساسا در ايران چند ملتي و چند مليتي كه هر كدام از ملتها و مليتهاي آن داراي زباني ملي از آن خودند، بحث زبان مشترك بحثي زائد است. كساني كه ادعا مي كنند فارسى زبان مشترك مردم ايران است آگاهانه و يا ناآگاهانه زبان "مشترك" را با زبان "رابط تحميلي" بين ملتهاي ساكن در ايران و يا "زبان اجباري رسمي و دولتي"، و جبر و تحميل را با اشتراك داوطلبانه و تاريخي خلط مي كنند. مشترك ناميدن زبان فارسي تحميلي و استعماري، چشم بستن بر سياستهاي فارسسازي؛ تائيد استعمار فرهنگي و تطهير زباني و تفريس اعمال شده در ايران؛ چشم بستن بر ستم ملي و فرهنگى و توتاليتاريسم مزمن در تاريخ اخير ايران و اهانت به هويت و غرور ملي ملل و اقليتهاي ملي غيرفارس ساكن در ايران است.

دليل اصرار بر دروغ مشترك، ملي و سراسري بودن زبان فارسي چيست؟

ادعاي مشترك، ملي و يا سراسري بودن زبان فارسي از طرف دولت و قوميتگرايان فارس، ادعائي از سر تفنن نيست. بلكه زمينه سازي براي گنجاندن مردم ايران در قالب تعريف "ملت ايران" است. زيرا همانگونه كه در سطح جهان و بطور گسترده اي پذيرفته شده است، براي ملت ناميدن دسته اي از مردم، داشتن زبان واحد شرطي لازم است و با اين تعريف مورد قبول جهاني، وجود ملتي بنام ايران قابل اثبات نبوده، بلكه خود بخود و بي هيچ گفتگو نفي مي گردد. براي رفع اين مشكل، دولت و قوميتگرايان فارس مفاهيم زبان "رسمي"، "سراسري"، "رابط"، "مشترك" و "ملي" را با هم در آميخته، نخست زبان "رسمي" فارسي را "سراسري" مي نمايانند و زبان "رابط اجباري" فارسي را به عنوان زبان "مشترك" داوطلبانه قلمداد مي كنند. سپس اين زبان گويا سراسري و مشترك داوطلبانه را به جاي زبان "ملي" تاريخي ملل ايران جا مي زنند و به گمان خود با اين ترفند و چشم بندي، و پس از آنكه همه مردم ايران را داراي يك زبان كردند، ملت بودن هر كدام از ملل ساكن در ايران را نفي و ملت واحد بودن كل مردم ايران را اثبات مي كنند. في الواقع تاريخ سد سال اخير ايران پس از شكست انقلاب مشروطيت در سال ١٩٠٥ تاكنون عبارت بوده است از اجرائي نمودن طرح فوق كه سياست دراز مدت و استراتژيك قوميتگرايان فارس و دولتهاي استمعاري خارجي در رابطه با زبانهاي ملل ساكن در ايران است. يعني تبديل گام به گام "زبان قوم اقليت فارس" نخست به "زبان رسمي و دولتي" كشور، بعد از آن به "زبان رابط و سراسري" بين ملل ايران، سپس به "زبان مشترك و يا دوم" مردم، و در نهايت به "زبان مادري- ملي" (زبان اول، مادري ويا زبان تاريخي) همه ايرانيان. رژيم پهلوي دو هدف نخست يعني رسمي و دولتي نمودن فارسي و تبديل آن به زبان رابط ملل ايراني را با موفقيت محقق كرد و جمهوري اسلامي در ادامه وظيفه - گرچه بيهوده - در حال اجراي دو هدف بعدي يعني تبديل زبان فارسي به زبان مشترك و در نهايت به زبان مادري و سراسري همه ايرانيان است.
از همين روست ميبايد تذكر داد و آگاه بود كه پس از به روي كار آورده شدن دولت پهلوي تا به امروز، هر گونه تغيير و دخل و تصرف دولتي و اجباري حادثه در وضعيت زبانهاي رايج در ايران (مانند فارسزبان شدن برخي از شهرهاي ترك نشين آزربايجان مانند قزوين، ساوه، همدان و ...) و مشخصا ارتقاء موقعيت زبان قوم اقليت فارس به عنوان زبان رابط و يا تنها زبان رسمي دولت مركزي ايران، و احيانا تبديل آن به زباني مشترك مطلقا فاقد مشروعيت و حقانيت بوده و از طرف ارگانهاي فرهنگي و سياسي صلاحيتدار ملتهاي ايراني نبايد به رسميت شناخته شوند و نخواهند شد. اينگونه تغييرات و دخل و تصرفها، طبيعتا در تعريف هويت ملي مردمان ايران و يا بازسازي و ساختار سياسي و اداري ايران دمكراتيك نيز هرگز و اصلا ملاك عمل قرار نخواهند گرفت.

هر امتياز زباني، در ذات خود مساله اي سياسي است

زبان فارسي زبان ملي و مشترك ملل ساكن ايران و در اين ميان ملت ترك و يا زباني سراسري در اين كشور نيست. اما از آنجائيكه فعلا و عملا در مقياسي وسيع نقش زبان رابط اجباري را -نقشي كه به ظن قريب به يقين در آينده نزديك آنرا از دست خواهد داد- بازي مي كند مي بايد از آن با وصف زبان "رابط اجباري" ياد نمود. ممكن است عده اي گمان كنند هنگامي كه با اطلاق صفت مشترك و ملي براي زبان فارسي مخالفت كرده و خواستار رابط ناميده شدن آن مي شويم، اين به معني دفاع و سر فرود آوردن در مقابل موقعيت و عملكرد رابط بودن اين زبان است. اما گمان اين عده، مقرون به حقيقت نيست.
از آنجائيكه اعطاي امتياز رابط بودن به زبان فارسي در اصل مساله اي سياسي است، مي بايد به اين مساله از زوايه ماهيت و تاريخ رابطه خاص دو ملت ترك و فارس نيز نگاه كرد. به چه دليل ميبايست تركان و آزربايجانيان زبان فارسي را به عنوان زبان رابط ملت و دولت خويش در ارتباط با ديگر ملل و دولتها انتخاب كنند؟ اين لطف در مقابل كدام خاطره خوش و رفتار متمدنانه همكشوريهاي فارس انجام مي گيرد؟ نخبگان و روشنفكران فارس تاكنون در دوستي ميليونها تن ترك بومي اين كشور چه كرده اند، چه احترامي به زبان و ادبيات تركي نشان داده اند، چه حمايتي از آن نموده اند؟ دولتمردان فارس چه حق و حقوقي براي اكثريت ترك قائل شده و با آنها چه رفتار انساني و مدني كرده اند؟ آيا شخصيتها و نهادهاي مدني فارس، در يك صد سال اخير تاكنون كلمه اي در اعتراض به محروم نمودن تركان از حقوق زباني و ملي شان بر زبان آورده اند؟ تركان زبان تحميلي، استعماري و جانشين فارسي را به نشانه قدرداني از چه چيز مي بايست به رتبه زبان رابط دولت و مردم خود ارتقا دهند؟
موقعيت دوفاكتوي رابط بودن زبان فارسي، دليلي بر ادامه اين نقش از سوي اين زبان در آينده نيست. با توجه به واقعيتهاي موجود، نه تنها قطعيا مي بايست به موقعيت زبان فارسي به عنوان تنها زبان رسمي و دولتي در كشور بويژه در آزربايجان و ديگر مناطق ملي ترك پايان داد، بلكه از اين به بعد زبان فارسي نميتواند و نبايد از موقعيت "زبان رابط بين ملت ترك با هر ملت ديگري از جمله فارسها" برخوردار گردد، كاربرد آن به عنوان "زبان رابط بين دولتهاي فدرال ترك" و ديگر دولتهاي فدرال ايران نيز بي گفتگو و مطلقا غيرقابل قبول است.

افول ستاره زبان فارسي به عنوان زبان رابط

با گذشت هر روز از شانس پذيرفته شدن زبان فارسي به عنوان زبان رابط بين ملتهاي ايراني و يا بين دول فدرالشان در ايران آينده، حتي اگر "فارسها موظف به يادگيري يكي از زبانهاي غيرفارس ايران بشوند" كاسته مي شود. تعلل دولت جمهوري اسلامي در اعلام بيطرفي ملي خويش و انجام اصلاحات زباني، و ادامه حمايت ضمني نخبگان، روشنفكران و حتي قاطبه قوم فارس از سياستهاي فارسسازي دولتي و امحاء زبان و فرهنگ ملل غيرفارس در ايران، باعث بروز احساسات و حساسيت منفي در مردمان و روشنفكران غيرفارس نسبت به زبان فارسي گرديده است. با روند فارسي گريزي و اكراه از اين زبان تحميلي و استعماري در ميان ملل ايران بويژه در ميان روشنفكران و نخبگان ترك و آزربايجاني كه هر روز به وسعت، شدت و عمق آن افزوده مي شود، بسيار بعيد بلكه محال است زبان فارسي در شرايط آزاد به عنوان يكي از زبانهاي رابط بين ملتهاي ايراني پذيرفته شود و يا هر گونه امتياز و موقعيت ويژه اي به آن اعطا شود. اكنون آشكار شده است كه در شرايط آزاد و دمكراتيك، زبان فارسي در آزربايجان همان موقعيت و حقوقي را خواهد داشت كه زبان تركي در فارسستان، نه كلمه اي كمتر و نه كلمه اي بيشتر.
دولت جمهوري اسلامي اخيرا سياست تبديل زبان فارسي به زباني رابط در منطقه را به سياست راهبردي تحميل اين زبان در داخل كشور- سياستي كه آنرا از دولت پهلوي تحويل گرفته بود- افزوده است. غافل از آنكه زبان فارسي در سطح منطقه اي با ٤٠ -٣٠ ميليون متكلم در بخشهائي از عقب مانده ترين كشورهاي جهان يعني ايران، افغانستان و تاجيكستان، عاجز از جوابگويي به نيازهاي عصر جهاني شدن و فاقد هر گونه قابليت انطباق با ضروريات زمانه به سرعت در حال پسرفت و حتي نابودي است. فارسي زباني است كه حتي تكلم به آن در داخل كشور، بويژه در آزربايجان تحقيرآميز و با طرد شدن همراه است و به محض خروج از شهرهاي فارس نشين ايران كاربرد خود را از دست مي دهد.
اما در جبهه زبان تركي اوضاع كاملا متفاوت است. هر روز كه مي گذرد بر شانس انتخاب زبان تركي به عنوان زباني رابط، نه تنها در ايران بلكه در منطقه نيز افزوده مي شود. زبان تركي به لحاظ منطقه اي زبان اول تركيه، آزربايجان، ايران (و زبان تركمني زبان اول تركمنستان)، زبان دوم ارمنستان و زبان سوم عراق و افغانستان است. به چه دليل ملل منطقه زبان فارسي-تاجيكي را كه فقط و بخشا در افغانستان و تاجيكستان كاربرد دارد به زبان سراسري منطقه يعني زباني مدرن مانند تركي، زبان اكثريت مردم كشور كه در جنوب شرقي اروپا نيز رايج بوده و يكي از زبانهاي پارلمان اروپا و ناتو - و احتمالا در آينده نزديك اتحاديه اروپا- نيز هست و نقش پل ارتباطي مردم ايران با جهان مدرن و مدني را بر عهده دارد ترجيح دهند؟ ملل ايران و در راس آنها ملت ترك به زباني احتياج دارند كه آنها را همزمان به هايپرائتنيك ٢٥٠ ميليون نفري ترك در جغرافيايي از چين تا اروپاي مركزي، از سيبري تا خليج عربي كه منافع اقتصادي قدرتمندي در پشت سر آن وجود دارد، اتصال داده و قابليت ارتباط آنها با كشورهاي آمريكايي و اروپايي را فراهم آورد.

اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط در ضديت با منشور جهاني حقوق بشر است

اقدام برخي از افراد و گروههاي فارس و فارسگرا در اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط ايران آينده، در ضديت كامل با روح و مباني منشور جهاني حقوق بشر و مبارزه در راه تحقق آن است.
وظيفه نخبگان راهنمايي مردم و عرضه كردن آلترناتيوهاي گوناگون به همراه روشنگري در باره جنبه هاي مثبت و منفي هر كدام است نه تصميم گيري به جاي آنها. مشخص نمودن يك و يا چند زبان رابط براي ملتها و دولتهاي فدرال ايران خارج از صلاحيت روشنفكران، شخصيتها و گروههاي سياسي است. يك گروه و يا شخصيت سياسي به چه حقي براي مردم و ملل و دولتهاي گوناگون زبان رابط تعين ميكند؟ اينگونه اشخاص و گروهها صرفا ميتوانند آرزو، ترجيح و يا پيشنهاد خود براي انتخاب زبان فارسي به عنوان زبان رابط ملتهاي ايراني و يا دول فدرال در ايران آينده را بر زبان آورند. پس از آن، وظيفه نخبگان و سياسيون و فرهنگيان ملل ديگر است كه اين ترجيح و پيشنهادها را طي گفتماني دمكراتيك بررسي كرده و جواب رد و يا قبول خود را اعلام كنند. هرچند اين جواب رد از هم اكنون نيز داده شده است.
دموکراسي کساني که با نام دمكرات، بر آن شرط و شروط ميگذارند، زبان قوم اقليت فارس را زبان رابط و آنرا خط قرمزي غير قابل عبور اعلام مي كنند، دمكراسي اي معيوب و ناقص است. اينگونه اشخاص از هم اكنون هم فاتحه دمكراسي در ايران آينده و هم دمكرات بودن خودشان را مي خوانند. آنچه ملل ايران نيازمند آنند دموکراسي ناب و بي تبصره، بدون خط و خطوط قرمز فارسي است.
موقعيت ويژه "زبان رابط" دادن به زبان فارسي ناقض اصل برابري ملتهاي ايراني و زبانهايشان است. همچو تدبير غيردمكراتيكي كه به معني تائيد تبعيض و بي عدالتي ملي و زباني موجود و باز به نفع زبان و قوم فارس است، در برنامه و مبارزه دمكراتيك مردم و ملتهاي ايراني محلي از اعراب ندارد. يا در ايران همه ملتها و اقليتهاي ملي داراي حقوق برابرند ويا نيستند، يا زبان و ملت فارس يكي از اين ملتها و زبانهاي با حقوق برابر در ايران است و يا نيست.
اقدام يكجانبه فارسها براي تعيين زبان "رابط براي ايران" و مخصوصا اعطاي اين موقعيت به زبان فارسي، به ويژه با روح پروژه فدراليسم ملي و پلوراليسم فرهنگي در ايران و ضرورت بهينه سازي روابط ذاتا متشنج موجود بين نخبگان ملل غيرفارس با همتايان فارسشان ناسازگار بوده، نقض غرض است. کساني که از هم اكنون زبان فارسي را زبان رابط تعيين کرده اند عملا حكم تائيد بر ادامه، تشديد و گسترش كشمكش و تنشهاي ملي داده اند.

فارسهاي يكزبانه، غيرفارسهاي دوزبانه

با فرض اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط بين دول ويا ملل، مشكل يكزبانه بودن فارسها و دوزبانه بودن ملل غيرفارس ايجاد خواهد شد كه آن نيز مشكلات زنجيره اي متعددي را در پي خواهد آورد:
- در حاليكه تركها و ديگر ملل ايران مجبورا فارسي را به عنوان زبان رابط ياد خواهند گرفت، فارسها- از آنجائيكه زبان ملي و مادريشان در عين حال همان زبان رابط نيز مي باشد- محتاج به يادگيري زبان هيچ ملت ديگر ايراني نخواهند بود. اعطاي امتياز و ويژگي حس بي نيازي و خودكفائي به يك ملت و سلب آن از ملل ديگر به لحاظ روانشناسي اجتماعي عواقب ناخوشايندي خواهد داشت.
- يك کودک فارس فارسستاني در مدرسه تنها زبان فارسي را - كه در عين حال هم زبان مادري وي و هم زبان رابط اوست - ياد خواهد گرفت ولي يك کودک ترك آزربايجاني مجبور به يادگيري دو زبان رابط فارسي و مادري ترکي خواهد بود. اين بار اضافي بر دوش كودكان غيرفارس قابل توجيه نيست و بر خلاف عدالت و برابري است.
- براي رفع اين مشكل، عده اي مطرح ميكنند کودکان فارس زبان هم قانونا مجبور به يادگرفتن يكي از زبانهاي ملي رايج در مملکت به جز فارسي شوند. هرچند يادگيري زبان يكي از ملل ايراني غيرفارس براي فارس زبانان ايراني به همه حال ميبايد اجباري اعلام شود، اما با اينهمه يادگيري زبان قوم همسايه از سوي فارسان و از سر تفنن، با يادگيري زبان رابط بين دولتهاي فدرال كه تسلط بر آن براي صعود در پله هاي اجتماعي، شغلي، آكادميك، اقتصادي و سياسي و .... ضروري و حياتي است بسيار متفاوت است. نياز فارسها به زبان غيرفارسي غيررابط با نياز غيرفارسها به زبان فارسي رابط از دو مقوله متفاوت بوده و لاجرم داراي عواقب متفاوت نيز خواهد بود و اين باعث تفاوت در يادگيري زبان غيرفارسي و افت كيفيت آن خواهد شد.
- گفته شده است به لحاظ يادگيري و تحصيل و برخي قابليتهاي ذهني کودکان مناطق دوزبانه يا چند زبانه موفقترند. با رابط نمودن زبان فارسي، کودکان فارس كه به وسيله همين يك زبان قادر به ارتباط با ديگر ملل ساكن در ايران خواهند بود، از موهبت دوزبانه بودن محروم و در نتيجه از جهت يادگيري و تحصيل و برخي قابليتهاي ذهني محكوم به عقب ماندگي و توسعه نيافتگي خواهند شد، يعني وضعيتي كه هم اكنون نيز شاهد آنيم. اين بي عدالتي توجيه منطقي ندارد.
- از خطرناكترين عواقب اعلام زبان يكي از ملل كشور به عنوان زبان رابط، ايجاد حس بي نيازي در ملت صاحب آن زبان از آشنائي با زبان و فرهنگ ملل همسايه و غير است. اين همان بلائي است كه در ايران با رابط شدن زبان فارسي به واقعيت پيوسته و باعث گرديده كه اكثريت مطلق همكشوريهاي فارس بويژه نخبگان اين قوم با هيچ كدام از زبانها و فرهنگهاي ملل همسايه و يا خارجي كوچكترين آشنائي و الفت و انسيت نداشته باشند و حتي به ضرورت آن نيز واقف نشوند. اين نيز بنوبه خود باعث بيگانگي گسترده و مفرط قاطبه فارسهاي ايران با مفاهيم حقوق اوليه بشر، برابري زباني و فرهنگي ذاتي مردم و ملل ايراني، قبح و زشتي نژادپرستي و قوميتگرايي افراطي و نهادينه شدن برتري طلبي و توسعه طلبي، تمايل به خشونت و ستيزه جوئي با هر چه رنگ غيرخودي دارد در اين قوم شده است. در نتيجه صفاتي و اوصافي مانند خوش نشيني در تاريكيهاي تاريخ، درجازدن در دشمنيهاي اسطوره اي و باستان، خودكفائي ناشي از غيرستيزي و ديگرگريزي، كينه توزي با همسايه، خودبزرگبيني بيمارگونه و خودپسندي بيجا، رجزخواني و جنگ طلبي و ادبيات قدرت، نبود فرهنگ مدارا و تساهل .... تبديل به خصلتي ملي در ميان قوم فارس بويژه دولتمردان و فرهنگيان آن شده است.
- محروم بودن قاطبه فارسها از يادگيرى ديگر زبانها و ناآشنايى با فرهنگهاى ملل ايران و در نتيجه خردگي فوق العاده دنياى ذهني و كاناليزه و تنگ شدن افق ديدشان صرفا محدود به اين قوم نمانده، تبديل به معضلى بزرگ و از عوامل عقب نگهداشته شدن مزمن جامعه ايرانى، كل منطقه خاورميانه، جهان شيعه حتي اسلام شده است. از اينروست كه انتخاب نمودن زباني به غير از فارسي در ايران به عنوان زبان رابط، در عين حال كمكي به باز شدن افق ديد همكشوريهاي فارس تجريد شده از جهان معاصر؛ خو گرفتنشان با ذهنيت مدرن؛ شناخت بهترشان از ايران، ملل، مردم، زبان و فرهنگهايشان؛ و قدمي تاريخي در راه نزديكي اين قوم به روند جهاني شدن، مداراي فرهنگي و در يك كلام خدمتي عظيم به دمكراتيزاسيون قوم فارس و كل كشور خواهد بود.

به حاشيه رانده شدن زبانهاي غيررابط در صورت انتخاب صرفا يك زبان رابط براي همه ملل و دول

اعطاي موقعيت زبان رابط فقط به يكي از زبانهاي رايج در ايران، علاوه بر محظوراتي كه فوقا ذكر گرديد، باعث نهادينه كردن تبعيض و بي عدالتي زباني و ملي و تسريع روند به حاشيه راني ديگر زبانها و آسيميلاسيون و يكسانسازي متكلمين آنها خواهد شد:
- اعطاي موقعيت زبان رابط به يكي از زبانهاي رايج در كشوري چند ملتي - همانگونه كه در نمونه هاي شوروي، چين و حتي كانادا ديده شده است- در نهايت و دراز مدت در خدمت به حاشيه رانده شدن زبانهاي هرچند رسمي و دولتي اما غيررابط؛ و تسهيل روند آسيميلاسيون متكلمين زبانهاي غيررابط در ملتي كه زبانش به عنوان زبان رابط انتخاب شده خواهد گرديد. چنانچه دولتي و رسمي بودن ظاهري زبانهاي ملل شوروي سابق در مقابل موقعيت بين المللي و برتري رابط بودن زبان روسي چندان مفيد فايده نبود و نتوانست از به حاشيه رانده شدن اين زبانها و روند روسسازي اين ملتها جلوگيري نمايد. در ايران نيز اعطاي موقعيت زبان رابط به زبان فارسي، در دراز مدت و بدون شك - حتي در صورت رسمي شدن زبانهاي ملي غيرفارس- مانند گذشته در جهت تضعيف و به حاشيه راندن اين زبانها و فارسسازي ملل غيرفارس عمل خواهد كرد.
- اعطاي موقعيت زبان رابط به يك زبان، به معني اعطاي امكانات و قابليتهاي بسيار مهم در حيطه هاي گوناگون نوشتاري سياسي، قانونگذاري، ديپلماسي، اقتصادي، آكادميك، علمي، حقوقي، روزنامه نگاري، ادبي و مالي ... به آن زبان و شكوفائي، توسعه و تكاملش؛ و همزمان به معني محروم كردن زبانهاي ديگر ملل ايراني از اين همه امكانات، توسعه، شكوفائي و تكامل مي باشد.
- بسياري از همكشوريهاي فارس با سوء تعبير از موقعيت ادبي زبان فارسي در قرون وسطي- كه منحصر به اين زبان نيز نبوده است، در آرزوي ايجاد ايراني يك دست فارس و آريائي، حتي ايرانزميني پارسي زبان از چين و هند تا قفقاز و بالكان هستند. بروكراتها و تكنوكراتهاي بانفوذ متعلق به اين دسته نيز كه همواره بر تاروپود دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي و نهادهاي ديني، سياسي، فرهنگي، آموزشي، تحقيقاتي و نظامي آنها مسلط بوده اند، آشكارا نشان داده اند كه نه تنها كوچكترين احترامي به زبان و فرهنگ ديگر ملل ساكن در ايران قائل نيستند بلكه از دشمني و كينه اي تاريخي بدانها برخوردارند. از سوي ديگر تاريخ معاصر ايران نشان مي دهد كه اين دسته با در دست داشتن مزيت و برتري رابط بودن زبان فارسي، بي ترديد در آينده نيز مانند گذشته از تمام امكانات دولت براي كاشتن تخم نفاق و دشمني بين ملل ايراني، اعمال تبعيضات زباني و ملي، گسترش زبان فارسي به زيان ديگر زبانها (فارسسازي ديگر ملل)، و كوشش براي پاكسازي زبان و امحاء فرهنگ ملل غيرفارس سوء استفاده خواهند كرد.

نحوه تعيين زبان رابط بين ملل ساكن در ايران

مشخص نمودن يك و يا چند زبان رابط بين ملتها و مليتهاي ايراني و يا بين تك تك افراد منسوب به اين ملتها خارج از صلاحيت دولتها است. اين گونه زبان و يا زبانهاي رابط نمي توانند از بالا و از طرف دولت و يا مقامات رسمي انتخاب و ديكته شوند. زبان يا زبانهاي رابط بين ملتها طي روندهاي طبيعي و غيرطبيعي، در طول تاريخ و به طور خودجوش و از ميان زبانهائي كه افراد قادر به ايجاد ارتباط با آنها مي باشند- از جمله به علت رسمي و دولتي بودن آن زبانها و يا يادگيري داوطلبانه و اجباري آنها - مشخص ميشوند. در حاليكه موقعيت فعلي زبان فارسي به عنوان زبان رابط اجباري تنها ناشي از يك سبب تاريخي است: كودتاي انگليسي سال ١٢٩٩.
به عنوان مثال زبان سنتي رابط بين تركان از يكسو و تالشها، تاتها، خلجها، ارمنيها، آسوريها، يهوديها و نيز بخشهائي از كردان و گيلكان و تركمنها و ... در آزربايجان و شمال خراسان همواره زبان تركي بوده است. تعويض اين زبان رابط طبيعي و تاريخي با مداخلات صنعي و استبدادي و جايگزين كردن آن با فارسي از پشتوانه اي منطقي برخوردار نيست.
همچنين نياز و منطقي در اعلام يك زبان رابط واحد براي همه ملل ساكن در ايران وجود ندارد. هر ملت مي تواند با ملتهاي گوناگون با زبانهاي متفاوتي ارتباط بر قرار كند. مثلا ملت ترك مي تواند با ملل و اقليتهاي ملي فوق با زبان تركي و با ملل ديگر ساكن در ايران با زباني ديگر- مثلا انگليسي- ارتباط برقرار كند.

نحوه تعيين زبان رابط بين دول فدرال ايران

در سايه آنچه گفته شد، بنظر مي رسد معقول تر آن است كه مساله نحوه تعيين و يا انتخاب زبان رابط بين دولتها در ايران فدرال نيز، نه در سطح مركزي و واحد بلكه در سطح دو دولت مشخص و بر اساس شرايط و ويژه گيهاي دولتهاي مورد بحث حل و فصل شود:
١- هنگام انتخاب زبان و يا زبانهاي رابط بين دو دولت فدرال، از ميان زبانهاي داخلي و يا بين المللي گوناگون عواملي مانند منافع سياسي دول، خواست ملل، شرايط گذشته تاريخي، جمعيت متكلمين هر زبان، زبانهاي كشورهاي همسايه، وجود ادبيات مدرن و دمكرات و لائيك روند جهاني سازي، امپرياليسم و استعمار فرهنگي، هزينه ها و سهولت امر و ...... نيز ميتوانند موثر باشند.
٢- نحوه تعيين زبان و يا زبانهاي رابط بين دو دولت فدرال ايران و در شرايطي آزاد و دمكراتيك، مي تواند بر اساس روابط زباني و تباري و تاريخي و فرهنگي ملل تابعه آن دو دولت؛ توسط استشارات و مذاكرات سياسي و توافقهاي دوگانه بين آنها؛ تصويب مجالس مليشان؛ حتي انجام رفراندم و يا تركيبي از دو و يا چند عدد از اين روشها صورت پذيرد.
به عنوان مثال بسيار طبيعي خواهد بود اگر دولتهاي آزربايجان جنوبي، قاشقاي يورد (تركان جنوب ايران) و آوشار يورد (تركان شمال شرق ايران) و حتي خلجستان (در آزربايجان جنوبي) زبان تركي را به عنوان زبان رابط خود برگزينند. در اين نمونه، كوچكترين دليل و فايده اي براي انتخاب زبان فارسي به عنوان زبان رابط اين دولتهاي تركي متصور نيست. به عنوان مثالي ديگر، زبان رابط ميان دولتين آزربايجان جنوبي و تركمنستان جنوبي نيز مي تواند تركي استانبولي كه عملا در حال حاضر به عنوان زبان رابط جهان تورك عمل مي كند تعيين گردد. در اينجا نيز لزوم و منطقي در انتخاب زبان فارسي بين دو دولت تركي آزربايجان جنوبي و تركمنستان جنوبي وجود ندارد.
گزينه انتخاب زبان فارسي بين دو دولت فارسستان و به عنوان مثال آزربايجان متصور است. اما با توجه به عواملي كه هنگام اشاره به ماهيت سياسي زبان رابط شمرده شد، اين گزينه نيز عملي نيست. اكنون قطعي شده است كه دولتين آزربايجان و فارسستان مي بايد بر سر زبان سومي به عنوان زبان رابط - مانند انگليسي- به توافق برسند.

گزينه اي قابل تامل: زبان رابط انگليسي

هرگاه همچنان ضرورت انتخاب تنها يك زبان به عنوان زبان رابط كل ملل و دول در ايران آينده احساس شود، به نظر ميرسد بهترين روش اجتناب از انتخاب يكي از زبانهاي ملل ساكن در ايران بويژه زبان فارسي به عنوان تنها زبان رابط است. از همين روست كه تعداد روزافزوني از روشنفكران ايراني منسوب به ملتهاي مختلف خواهان اعلام زباني بين المللي مانند انگليسي كه زبان ملي و مادري هيچ ملت ايراني نيست، به عنوان زبان رابط بين دول فدرال ايران و يا حتي به عنوان زبان رابط دولت مركزي با دول خارجي و در روابط بين المللي ميباشند.
وظيفه روشنفكران منسوب به ملل مختلف ساكن در ايران است كه براي مردم روشن سازند به نفع همه مردم ايران است كه زبان همه ملل و اقليتهاي ملي ساكن در اين كشور همزمان زبان رسمي اعلام شوند و علاوتا زبانهاي ملل در مناطق ملي مربوطه خود زبان دولتي اعلام گردند. همچنين وظيفه روشنفكران است كه در باره فوائد و مزيتهاي انتخاب زباني غيربومي و ترجيحا بين المللي مانند انگليسي به عنوان زبان رابط بين دول فدرال ايران و يا حتي به عنوان زبان رسمي دولت مركزي روشنگري نمايند. در راس اين مزيتها، حفظ بيطرفي دولت مركزي و پايان دادن به برتري و فروتري ملي و زباني و كشمكشهاي فرسايشي ناشي از آن در ايران است.

ضديت با فارسها و زبان فارسي

عده اي مطرح مي سازند محروم كردن زبان فارسي از موقعيت زبان رابط اجباري، به معني ضديت با زبان فارسي و كنار گزاردن آن است. جواب آنكه كسي مخالف و دشمن زبان فارسي نيست و نميخواهد ايرانيان زبان فارسي را كنار بگذارند، بلكه ملتهاي ايران تمام و عين حقوق و امتيازاتي را كه زبان فارسي از آن برخوردار است براي زبانهاي ملي خود نيز ميخواهند. اين دشمني با فارسي و يا هيچ زبان ديگري نيست. همانگونه كه مبارزه با آپارتايد در آفريقاي جنوبي ضديت با نژاد سفيد نبوده و نيست، مبارزه با حاكميت انحصاري قوم اقليت فارس و سلطه سياسي و فرهنگي اين قوم و تلاش قوميتگرايان افراطي فارس و دولت جمهوري اسلامي براي يكسان سازي و نابودي هويت، زبانها، فرهنگها و از بين بردن حاكميت ملي مليتهاي غيرفارس ايران هم ضديت با فارسها و زبان فارسي نيست؛ حتي بر عكس، اين دوستي و خدمتي واقعي به زبان و فرهنگ قوم فارس است.
ملل و اقليتهاي ملي غيرفارس در ايران، به زبان فارسي كه به هر حال زبان اقليتي ٢٥ - ٣٥ درصدي در ايران و همچنين زبان گروههائي در كشور همسايه افغانستان است احترام ميگذارند و كسي معترض حقوق ملي فارسان ايران نيست. اقليت فارس - به شرط احترام به هويت و زبان و فرهنگ ملل ديگر- حق دارد در ايران آزاد و دمكرات به زبان خود بخواند و بنويسد، همچنانكه حق دارد زبان ملي اش فارسي به عنوان زباني رسمي در سراسر كشور و زباني دولتي در منطقه فدرال فارسستان شناخته شود. اما شناخته شدن اين حقوق به معني آن نيست كه خلق ترك ايران و آزربايجان مجبور باشد زبان فارسي جانشين، تحميلي و استعماري را به جاي زبان ملي، مشترك و مادري خود تركي بپذيرد و يا آنرا به عنوان زبان رابط با ديگر ملل قبول كند. فارسها مي بايد درك كنند كه زبان فارسي پس از اين، صرفا مي تواند داراي حقوقي متناسب با تاريخ دولتي بودن، واقعيتهاي جهان معاصر، اصول جهاني حقوق بشر و وزنه جمعيتي حاضر خود باشد و نه بيشتر از آن. فارسي نه زبان ملي و نه زبان مشترك ملل ديگر ايران است و نه زبان رابط اقلا دولت آزربايجان با ديگر دولتها خواهد بود.. زبان فارسي بعد از اين نبايد و نميتواند به جز زبان ملي و محلي قوم فارس در شرق و برخي نواحي مركزي ايران بكار رود.
گرچه يه هو!!!
گوناذپورت

No comments: