Tuesday 13 March 2012


امانت زبان

مهران بهاری 


استفان نمانيا (وفات ١٢٠٠ ميلادي) مؤسس سلسلة پادشاهي نمانيچ و مؤسس كليساي ارتدوكس صربي است. خاندان نمانيچ براي تكوين مليت صرب تلاشهاي زياد كردند و نهايتا توانستند در قرن دوازدهم شالودة مليت صرب و زمينة استقلال كليساي ارتدوكس صربي را فراهم كنند. وصيت نامه استفان نمانيا كه به «امانت زبان» مشهور است، در حكم منشور ملي صربها مي باشد. امانت زبان را كه هر از چندگاهي يكبار در روزنامه ها و مجلات صربستان چاپ ميشود ميتوان بر در و ديوار همه مؤسسات آموزشي و فرهنگي آن كشور ديد. نمانيا در اين نامه زبان را جوهرة مليت ميداند.


بخشي از وصيت نامة استفان نمانيا



كودك عزيزم!

از زبان خود پاسداري كن، همانگونه كه از وطن خود پاسداري مي كني. واژه ها را مي توان از دست داد، چنانكه شهرها را، چنانچه سرزمينها و چنانچه جانها را. (اما) از ملتي كه زبان، سرزمين و جان خويش را از دست داده است چه چيز باقي مي ماند؟ (او ديگر ملت نيست).

 پسرم!

هيچ واژة بيگانه اي بر زبان نياور. هنگامي كه واژة اي بيگانه بر زبان ميآوري بدان كه تو بر آن چيره نشده اي، بلكه از درون با خودت بيگانه گشته اي. بهتر است كه بزرگترين و مستحكمترين شهرهاي كشور را از دست داد، تا آنكه كوچكترين و متواضع ترين واژه زبانت را. سرزمينها را نه تنها با شمشير بلكه با زبانها نيز ميتوان فتح كرد. آگاه باش كه تعداد كلمات به اسارت كشيده شده و از دست رفته، معيار سيطرة بيگانگان است. حيات ملتهائي كه واژه هاي خويش را به ديگران مي بازند متوقف ميشود.

 نازنين من!

بيماري اي وجود دارد كه زبان را رنجور مي كند همانگونه كه تن را. من اينگونه بيماريهاي عفوني و واگيردار را بياد دارم. اين واگيرها بيشتر بر حاشيه هاي يك مردم اثر مي گذارد، جائي كه ملتي هم مرز با ملتي ديگر است، جائي كه زبانها با هم اصطكاك دارند. من در جنگها از زبان، چونان سهمگين ترين جنگ افزار بهره ميبرم. من هم اين بيماري واگير و مرگ آور را در ميان زبان دشمن مي پراكنم و آن را سپر سپاه خويش ميسازم. لشكريان و سرداران را به سرزمينهاي نيمه تصرف شده ميفرستادم و بيشتر، شهرها را با زبان به چنگ آوردم تا با شمشير.

عشق من!

دو ملت مي توانند با هم بجنگند و يا در آشتي زندگي كنند، اما دو زبان هرگز با هم آشتي نميتوانند كرد. دو ملت مي توانند در صلح و هارموني زندگي كنند، اما زبانهايشان تنها مي تواند در نبرد با هم باشد. هنگامي كه دو زبان با هم تماس پيدا كرده و آميخته ميشوند چنان است كه دو سپاه در نبرد مرگ و زندگي افتاده اند. تا هنگامي كه هر دو زبان به گوش آيد هيچكدام نبرد را نبرده است. اما آنگاه كه يك زبان بيش از ديگري به گوش رسد، آن زبان رو به پيروزي دارد. جنگ پايان مييابد، و زباني ناپديد مي شود. پس از ناپديد شدن يك زبان، ملتي نيز از بين مي رود.

فرزندم!

بايد بداني كه جنگ زبانها، نه مانند جنگ ميان دو لشكر يك روز و دو روز، و نه مانند جنگ ميان ملتها يك سال و دو سال به طول نمي كشد، بلكه سده ها به درازا ميكشد. اين زمان براي زبان برهه اي بسيار كوتاه است، به اندازة برهه اي يكي دو دقيقه اي از عمر انسان.

 پسرم!

 بيماري واگير و مرگ زبان اين است كه تك تك مردم به زبان خويش پشت كنند، آنگاه خواسته يا ناخواسته زبان بيگانه را بپذيرند. پس بهتر آنكه در همة جنگها و نبردها شكست خورد تا آنكه يك زبان را از دست داد. زيرا پس از مرگ زبان ملتي وجود ندارد. ملت تا هنگامي كه زباني دارد زنده است. آدمي زبان مادري خود را به يكسال فرا ميگيرد و تا پايان زندگي آن را از ياد نميبرد، زبان بيگانه را در يكسال ياد ميگيرد اما يكساله نميتواند زبان مادري را از ياد ببرد و زبان بيگانه را بپذيرد.

 كودك نازنينم!

ناهمزبانها را بپاييد، آنها ميآيند، پنهان ميآيند چنان كه نميدانيد چگونه آمدند، در هر گام شما را تعظيم ميكنند، برايتان راه باز ميكنند. در آغاز چون زبانتان را نميدانند مانند سگها خودشيريني و چاپلوسي ميكنند. ما هرگز نه ميدانيم آنها چه ميانديشند و نه ميتوانيم بدانيم، زيرا هميشه خاموشند. كساني كه نخست ميآيند براي شناسايي ميآيند، آنها به ديگران ميگويند، سپس همه ميآيند. شب هنگام در گروههاي بيشمار آرام ميخزند، مانند مورچگاني كه به قند دست يافته اند.

روزي شما از خواب بيدار ميشويد و خود را در چنگ زبان بيگانه گرفتار ميبينيد. گراگرد شما را ناهمزبانان فراگرفته اند. آنگاه در مييابيد كه ديگر دير است. آنگاه درمييابيد كه آنها كر و لال نيستند، زبان، ترانه، آداب و رسوم و رقصهاي خود را دارند، غوغاگرانشان هياهو كرده، گوش را كر ميسازند. اكنون ديگر آنها خواهش و چاپلوسي و دريوزگي نميكنند، بلكه دست اندازي ميكنند، ميربايند، به زور ميگيرند. و اين هنگام تو در خانة خويش بيگانه اي. چاره اي نداري يا بايد با آنان به جنگ برخيزي و به زور بيرونشان بريزي يا خود خانه و كاشانه را رها كني. به سرزمينهايي كه ناهمزبانها تصرف كرده اند نبايد لشكر فرستاد؛ لشكرهاي آنها خود ميآيند تا آنچه را زبان به چنگ آورده تصاحب كنند.

 فرزند من!

زبان از هر دژي استوارتر است. هنگامي كه دشمن دژها و باروها را ويران ميكند نوميد مشو. خوب نگاه كن و ببين كه بر سر زبانت چه مي آيد. اگر زبانت بدون خسارت پايدار ماند، بيم به خود راه مده. جاسوسان و بازرگانان را به عمق درون شهرها و روستاهاي از دست رفته بفرست تا به دقت گوش فرا دارند.

هر جا كه واژه هاي ما پژواك دارد و هر جا كه واژه هاي ما هنوز مانند سكة زرين كهني در گردش است، بدان كه آن سرزمينها هنوز مال ماست، مهم نيست چه كسي بر آنها فرمان ميراند. پادشاهان ميآيند و ميروند، كشورها و دولتها پاره پاره ميشوند اما اين، زبان و ملت است كه پايدار مي ماند. بخشهاي جدا شدة كشور و مردم تصرف شده يك روز دوباره به آغوش مادر زبان و ريشة خويش باز ميگردند.

 اي ميوة دل!

بدان كه جدايي سرزمين براي هويت ملي چندان خطرناك نيست، شايد تنها براي يك نسل خطرناك باشد و نه بيشتر. ميوة دلم! هويت از نسلها و كشورها و شهرها، ديرپاتر و ماندگارتر است. ملت در بند بيگانه، چونان آب پشت سد است، سر انجام روزي سد ميشكند و رودهاي كوچك به هم ميپيوندند. زبان، آن آب است. آب هميشه آب است چه در پشت سد، چه در آن طرف. زبان، آن آب پر توانِ آرام و نيرومند است كه آهسته آهسته صخره ها را ميشكافد و ملت پراكنده را از پشت مرزها و سدها و صخره ها به هم ميپيوندد.

No comments: