Tuesday 6 May 2014

ما تا چه حدبلوچ وبلوچستان خودرادوست داريم؟!

از: کؤران دامنى

آيابه اندازه کنارگذاشتن حقوق دوساعت کارخودھرماه ٬ براى بلوچ وبلوچستان٬ به آن علاقه داريم؟!
آيا براى کسى که در ماه تقريبا ۳۰پاکت سيگارميکشد٬ بلوچ وبلوچستان به اندازه دو پاکت سيگاردرماه ارزش دارد٬ که اين شخص پول دو پاکت سيگار را ھرماه براى بلوچ وبلوچستان خود کنارگذاشته وبه صندوق کمکھاى مالى براى بلوچ و بلوچستان بريزد؟!
آيا مھر ودوستى به بلوچ وبلوچستان براى کسى که ھفته اى چندين قوطى يا شيشه آبجوويا ھر مشروب ديگرى که مصرف ميکند٬ بقدرى ھست که ماھانه فقط پول چند قوطى ياشيشه آبجو رابراى بلوچ وبلوچستان خود کناربگذارد ويا در صندوقھاى کمک مالى به بلوچ وبلوچستان بريزد؟!
آياتاکنون دوستى ومھربه بلوچ وبلوچستان در دلھايمان بقدرى رشد کرده است که ماھيانه پول يک وعده غذاى خود را براى مردم مصيبت ديده بلوچى که بيشتر از ما به آن احتياج دارند اختصاص دھيم؟!! و ماھيانه
اين مبلغ راحداقل بخاطرنشان دوستى ومحبت به ملت ستم ديده بلوچ وسرزمين غم واندوه زمانه يعنى بلوچستان کنار بگذاريم؟؟
امروزبيش از ھرزمانى بايد ازخود سؤال کرد که اين بلوچ وبلوچستانى که مااينھمه دراعلاميه ھا و نوشته ھاى سازمانى وحزبى ودرگفته ھا ومحفلھاى روشنفکرى ويا در اشعارمان وھزاران دم زدنھاى عجيب و غريب براى نماياندن خود ازآن ميکنيم ٬ بصورت عملى ومادى براى اين ملت دربند خصوصا زمانى که قھر طبيعت ھم اورا به زانو درآورده است٬ آينقدر اھميت قايل ھستيم که بصورت عملى کارى انجام دھيم؟؟

بياد ميآورم نزديک به ۲۰سال پيش زمانى که در يکى از فقيرترين کشورھاى اروپايى مجبوربه گذران زندگى پر مشقت خود بودم٬ ھر روز صبح ساعت پنج صبح بايد بيدار ميشدم و ھمراه با چند دوست افريقايى خود بعدازدوساعت سفر با اتوبوس وقطاربه محل کار خود که يکى از کارھاى سخت وسنگين يعنى "بلوک سيمان" زنى بود ميرسيديم ٬ وروزانه بالاجبار بايد ۱۰ساعت کار ميکرديم تابتوانيم گذران روزگارکنيم٬ البته بنده در اينجا قصد ندارم که مشکلات زندگى گذشته خودرا خداى ناکرده به رخ ديگران بکشم٬ نه صحبت از خودم نيست٬ براى اينکه بنده بزدل تر از آنم که امروز خود را بنمايانم ٬ بلکه صحبت از دوستم "جيمى" است که اھل "مزامبيک" بود واوعلاوه بر ۱۰ساعت کار روزانه ٬ھنوز با سر کارگر کلنجارھم مى رفت که حاضر است تعطيلات آخر ھفته را نيز کار کند.
روزى پس از اينکه يکسالى از زندگى پر مشقت ما درآن کشور فقير اروپايى گذشته بود ٬ بازبان شکسته ودرھم وبرھم از دوست بينھايت محترم خود "جيمى" سؤال کردم که چرا شما که خودتان دراين کشور٬ تنھاييد وھم مسؤليت فاميل وخانواده ھم دراينجا نداريد ٬ چرا حتى آخر ھفته راھم ميخواھيد کار کنيد  مگر خسته نميشويد؟!
او فقط در جواب بنده گفت٬ شما چقدر ملت و وطن خود را دوست داريد؟ ! تعجب کرده بودم که کارکردن من در اين کشور فقيرچه کاربه دوست داشتن ملت و وطن من دارد؟! بعدا او بمن گفت که پنج روز ھفته را براى خود وفاميلم که در مزامبيک ھستند کار ميکنم ولى آن دوروز آخر ھفته را براى به تحقق رساندن اعتقاد ات حزبى وسياسى ملت و وطنم کار ميکنم و پول آنرا ھم ھر ماھه به يک حساب مجزا ميريزم.
بعدا بخود آمده فکر ميکردم که خوشا به حال آن حزب ويا سازمانى که چند نفر مثل جيمى داشته باشد.
بھر حال تازه متوجه شده بودم که دوست داشتن ملت و وطن احتياج به کارعملى واز خود گذشتگى دارد .
امروزکه بدبختى وفلاکت وسيل وطوفان وھزاران بلاياى ديگر که گريبان ملت بلوچ وسرزمين زجرکشيده وطنم بلوچستان را فراگرفته است دوباره ياد دوستم "جيمى" افتادم که از خود سؤال کنم که بنده چقدرملت و وطنم ويا بلوچ وبلوچستان خود را دوست دارم؟
ونيز اينراھم ميدانم که با کمک ناچيز بنده مشکلات اصلى سرزمين و ملتى حل نخواھد شد٬اما اگر کمک بنده ٬
پتويى باشد دورکودکى٬ قرص آسپرينى باشد براى رفع سردرد مادربزرگى ويا نانى باشد براى يک وعده غذابراى يتيمى در اين برحه از زمان٬ باز ھم مرا خوشحال خواھد کرد.پس در وحله اول اين بنده ھستم که بيشتراز آن کودک ومادر بزرگ وآن يتيم نيازبه ارضا وکمک روحى دارم.
حال آيا وقت آن رسيده است که از خود بپرسيم٬ ما بصورت عملى تاچه حد بلوچ وبلوچستان خود را دوست داريم؟؟!!!
کوران دامنى

No comments: