Wednesday 7 May 2014

بلوچى بودنم جرم است
 
از کؤران دامنى

ھرآنگاه که شدى روزى مسن تر
مرا از ياد ببر اى کودک دلبند و دلبر
من اين اندک برايت مينويسم
ھمين چھار خط خود شرح گذشته
چه گويم که گله جايى ندارد
من ھرگز کودکى برخود نديدم
که گويى از ابتدا ھم من نبودم
و اگرھم بوده ام کودک نبودم
چرا که در ديارم کودکى جرم است
گناه من ٬ بلوچم من
بلوچى بودنم جرم است
زمان جرم است ٬ زبان جرم است٬ سخن جرم است
نياز و ھستيم جرم است
ھمه رسم و رواج و داشته ھام جرم است
ھمه دردم ھمه بيتابييم جرم است
و ھرچه دارم حتى ٬  خواھشم جرم است
و از ھرچيزمھمتر ھم ٬ بلوچى بودنم جرم است
و تو فرزند اين مجرم ٬ ببر از ياد بعداز رفتن من
تا نپرسى که کى بودم من
سراغ سرزمينم را نگيرى٬که زار ميگريد و در بنداست
که بلوچى بودنش جرم است
شيون مکن که در اين ديار غربت و غم بيکسم
چه ھست و ھرچه ھست آنھم سکوت است
که بيداد ميکند بين من و ما
چه بود جرمم ھنوز باور ندارم من
که بلوچى بودنم جرم است
ھمين است که آن ظالم به تحقير و تشر
رانده است مرا ازخانه ام يکسر
و تا بوده است ھمين ھم مصلحت بوده است
آرى ھمين است جرمم ٬ بلوچى بودنم جرم است
ھمى گريم درون دل که کس بيرون نميبيند
و توفرزند دلبندم ٬ فقط اين مطلب آخر مبر از يادخود
که به ھنگام وداع گفتن نفسھاى  آخرينم
به ديدار وطن بر٬ آن بلوچستان ٬ جسم بى جانم
و ھم آھسته و موزون که خاک سرزمينم خفته در خونش
بِبَر تنھا ھمين نعش مرا برمادرم دلبند
بگو آورده ام اکنون ھمان فرزند نا پيدا
ھمانکه سالھا گم گشته و دور بود و سر شيدا
اما ميازار و مَکَن خاک سرزمينم را
که قبر من کَنى درآن
مرا بگزار جسد گونه کنار گيشرى گُشنه
کزين راھم کمک باشد به خاک خود بلوچستان
نداشته بيش ازاين کؤران کند قربان براه تو
ھمين جسم جفا ديده فداى خاک گيشرھاى تو

کؤران دامنى
--------------------------------
گيشر=درختچه زيبايى که فقط درتپه ھا وکوه پايه ھا ودشتھا ى بلوچستان ميرويد
 

No comments: