Tuesday 6 May 2014

 
چرا اين سرزمين و ملتم در بند گشتہ  ؟

از : کؤران دامنى

چرا اين ھست ونيستم٬ سرزمينم ٬ملتم دربند گشته
بلوچستان ازاين نامھربان ٬ نامردمى ھاخسته گشته
به حکم دشمن جاھل و نادان و نااھل و جنايتکار
زمينم٬ سرزمينم٬ آب وخاکم پاره و چند پاره گشته
که نصف بيشترين٬ از بيشترين مادر زمينم را
بنام نام ناپاکان بيگانه و پاکستان بدل گشته
مرامجبور٬ مرابازور و سرنيزه وقتل و غارتم کرده
تمام ملتم دربند ھر آنچه داشته ايم ازما جدا گشته
گجر زور و گجر زنجير گجر ظلم و جنايت ھا
که نصف کمتر٬اين سرزمين ما٬ به دست پارسيان گشته
زمانى سرزمينم دور بوده٬ دورتر ازحد سرخس ما
به حد جاسک و ميناب ٬ گمبدان بندر جدا گشته
بيا نزديک و نزديکتر٬ دراين روزھا دراين دوران
به بين نيمروز ديروزم ٬ که امروز زابلى گشته
به حکم قلدرى ٬ قداره بندى ٬ رھگذر اين سو
ھمين دز آپ ديروزم ٬ خود امروز زاھدان گشته
کنون بنگربه آن سرحد زمين ودشت و زيبايى
ھمانجا که زمانى جماخان سرلشکرى ورھبرى گشته
زمانى واش ما  تپتان ما ٬ خاشى شده امروز
وامروز ھم مثال دِزّک و دلدادگان کہ داور پناه گشته
و آن شستون سر سبز و خوش و خرم
دراين روزھاسراوان است ٬بنام اجنبى ناخواسته ھا گشته
و يا آن پھرۂ ٬ پھر بلوچ ٬ از مکران مرکز
به حکم اجنبى امروز٬ به ايرانشھر بدل گشته

ببين شيرين تر از قند است و کنڈاوگ
به خواست وگويش و زورگجرھا٬ قصرقند گشته
وصدھا نام ديگر اجنبي يان ٬ اجنبى گونه
به خورد ملتم دادند ٬ زبانش را بريدند و جدا گشته

به قصد ٬غصب اموالش چه ھا کردند چه ھا ديده
چو کفتاران صفت ٬ خوردند٬ از او خانه جُدا گشته
نداريم چاره اى٬ جز راندن کفتارھا ازمرزو بوم خود
بسان دوست محمد پهره اى با ننگ و عزت برزبان گشته
دگر بارى ازنيلگ عاصى اى عصيان ھمى کرده
بنام دادشاھى ٬ که پادشاھى زھره ترک گشته
وازآن کوه وھمان زردکوه وآھوران سر سبزم
رحيم زردکوھى وبيبگرويارانش ھنوز ضرب المثل گشته
دراين بالا ھرآنچه من نوشتم اين فقط مغرب زمينم بوده است وبس
درآن مشرق زمين٬ استوره اى است٬ازشاھان وسرداران وسرگشته
فقط اشکش به کاغذ مانده و کؤران خودش بار سفربسته
وھم تا فرصتى ديگر ٬زمان ديگر٬ خدا حفظ و نگھدارشما گشته



کؤران دامنى

No comments: