Wednesday 16 May 2012

روانکاوی "تمامیت خواهی"

شاخه وان درخشانی

این روزها بحثهای گرمی در رابطه‌با "ایران" ، "تمامیت ارضی" و ... در گرفته ‌است که‌چندان بی مناسب با بحث ما نخواهد بود که‌با درگیری میان پژاک و نیروهای نظامی ایران آغاز شد. منتها ما این موضوع را به‌شیوه‌ای دیگر و از دیدگاه‌ و منظری دیگر تحلیل و بررسی خواهیم کرد. اینکه ‌فلان واقعه‌ء تاریخی و یا اخبار کردستان تحریف شده ‌و میشود، مستقیما جایگاه‌ چندانی در بحث ما نخواهند داشت بلکه‌ این سوال که‌ چرا ذهن این افراد گرایش به‌تحریف دارند؟ موضوع اصلی بحث ما خواهد بود.
به‌روشنی شاهد هستیم که‌احزاب فارسی زبان نه‌تنها تجاوزات و سرکوبهای جمهوری اسلامی را محکوم نمیکنند بلکه ‌از آن حمایت نیز میکنند. این مسئله‌موقعی غیر عادی مینماید که‌حتی احزاب اپوزیسیون فارس علنا سرکوبهای جمهوری اسلامی را تائید و آن را بر حق میدانند. و دلیل این عزیزان دفاع از تمامیت ارضی ایران که‌من آن را حس "تمامیت خواهی" مینامم، میباشد.
واژه‌ء "تمامیت خواهی" بس پیچیده‌و بغرنج میباشد که‌ما را برای کنکاش و تحقیق در این موضوع با مشکلاتی فراوان روبرو خواهد کرد از این رو این واژه‌را با عبارتی دیگر، "هر چیزی از آن من است"، عوض میکنیم در این صورت احتمال خطای ما نیز کمتر خواهد شد.
وقتی که‌نوزاد به‌دنیا می آید فرق و تفاوت بین بدن خود و دنیای خارج را نمیداند. وقتیکه‌از سینه‌ء مادر تغذیه‌میکند نمیتواند تشخیص دهد که‌از شخص دیگری تغذیه‌میکند بلکه‌ فکر میکند که‌سینه‌ء مادر نیز متعلق به‌اوست و در واقع فکر میکند که‌سینه‌ء مادر قسمتی از بدن خود او میباشد البته‌این اصل در مورد مادر و تمامی اشخاص و اشیاء جهان خارج برای نوزاد صادق میباشد در واقع نوزاد تصور میکند که‌همه‌چیز در جهان خارج "متعلق به‌اوست". در این مرحله‌نوزاد در نهایت شیفگی خود میباشد و با سیگنالهایی که‌از جهان خارج دریافت میکند که‌البته‌درد و رنج نقش بسزایی در این میان خواهند داشت، کم کم تفاوتهای بین بدن خود و جهان خارج را در میابد و "من"(ضمیر خودآگاه‌) نیز هرچه‌بیشتر شروع به‌رشد و نمو خواهد کرد.
"من" کودک همچنان به‌رشد خود ادامه‌خواهد داد تا جایی که‌دیگر کاملا خود و جهان خارج را به‌روشنی میشناسد و تفاوتهای آنها را نیز به‌روشنی درمیابد اما مشکل اساسی اینجاست که‌انسانها همواره‌به‌صورت ناخودآگاه ‌گرایش و کشش عجیبی به‌بازگشت به‌دوران شیفتگی کودکی یا دورانی که‌"همه‌چیز متعلق به‌اوست"، دارند. و اگر بازدارنده‌ای درمیان نباشد می تواند تا بینهایت ادامه ‌داشته‌ باشد. هیچ احساسی تا این اندازه‌ بر نوع انسان سنگینی نکرده‌ است و هیچ احساسی تا این اندازه‌سرنوشت بشر را تحت تاثیر خود قرار نداده‌ است. به‌جرات میتوان گفت تمامی تلاشهایی که‌در طول تاریخ برای حفظ انسان شده ‌است فقط و فقط برای کنترل کردن "همه‌چیز متعلق به‌من است" بوده‌ است و مسبب تمامی جنگها و کشورگشائیها در طول تاریخ نیز همین حس "همه‌چیز متعلق به‌من است" میباشد.
میتوان این موضوع را به‌راحتی در کشورگشائیهای سلاطین در تاریخ باستان مشاهده‌ نمود. وقتی که‌اسکندر مقدونی به‌قدرت رسید جنگهایی را آغاز کرد که ‌‌۱۰ سال به‌طول انجامید او به‌سوی سوریه‌، مصر، میان رودان، ایران و باختر لشکر کشی کرد و در همه‌ء جنگها پیروز شد. و بعد به‌هند نیز لشکر کشی میکند که‌با شورشگری سربازانش مجبور به‌عقب نشینی میشود. این رویداد تاریخی را به‌این شیوه‌ میتوان تحلیل کرد که ‌وقتی اسکندر به‌قدرت میرسد عطش "همه‌ چیز از آن من است" که‌همچنان در ناخودآگاه‌ او وجود داشت شروع به‌فوران خواهد کرد در این مرحله‌اسکندر خود (به‌صورت خودآگاه‌) میداند که‌"همه‌چیز از آن او نیست" پس تناقصاتی او را در بر خواهد گرفت از اینرو جنگ افروزیهایش را شدت خواهد بخشید که‌ هرچه‌زودتر به‌مقصود خود برسد. این مرحله‌و تلاشهایی که‌صورت میگیرد را میتوان "همه‌چیز باید از آن من باشد" نام گذاری کرد. وقتی این مرحله‌با مقاومتهای شدیدی روبرو خواهد شد شخص از هرگونه‌ترفند و خشونتی جهت نیل به‌هدف خود استفاده‌خواهد کرد. در واقع پرخاشگری ذاتا نه‌مثبت است و نه‌منفی و به‌تنهایی هیچ تغییری در روان فرد نخواهد داد بلکه‌وقتی که‌به‌عنوان نمایندء قسمتی از احساسات فرد عمل میکند میتواند بسیار خطرناک و ویرانگر باشد. کشتار ارمنیها توسط ترکهای عثمانی این گفته‌ء ما را به‌خوبی تائید می کند.
بافت و ساختار جوامع باستان به‌شیوه‌ای بود که عوامل بازدارنده‌آنچنان ضعیف بودند که‌زمینه‌ برای خودنمایی این قدرتهای "تمامیت خواه‌" کاملا مهیا بود و باز به‌علت نبود عوامل بازدارنده ‌میتوانست به‌راحتی خود را در یک شخص، پادشاه‌ یا یک رهبر دینی بنمایاند. شاید اینجا این سوال مطرح شود که‌اساسا عامل بازدارنده‌به‌چه‌معناست: تمامی عواملی که‌از متمرکز شدن قدرت (در معنای کلی آن) جلوگیری میکنند را میتوان "عامل بازدارنده‌" خواند. اگر تمامیت خواهی فرعون در مصر تا مرز ادعای خدایی نیز پیشرفت فقط و فقط به‌این علت بود که‌عوامل بازدارنده‌ اعم از باورهای مردمی، گروههای دینی و ... در مصر آنچنان ضعیف بودند که‌کاملا زمینه‌را برای این تمامیت خواهی آماده‌ میکرد. شاید داستان موسی و فرعون این مساله‌را بهتر روشن کند: موسی کودکی است که‌ در قصر فرعون بزرگ شده‌است (و به‌تعبیر زیگموند فروید اساسا موسی یک شاهزاده‌ بوده ‌است) و فرعون نیز هر روز بر قدرت خود خواهد افزود تا اینکه ‌موسی از قصر گریزان و نهایتا علیه‌ فرعون قیام خواهد کرد. در اینجا موسی قدرتی بازدارنده ‌در مقابل قدرت فرعون میباشد اما به‌خاطر اینکه ‌جامعه ‌هنوز از نظر ساختاری تغییر چندانی نکرده ‌است خود به‌یک قدرت "تمامیت خواه‌" تبدیل خواهد شد. اما نکته‌ء بسیار ظریف و مهمی که‌ در داستان موسی و فرعون وجود دارد و در این مقاله‌جایگاه ‌ویژه‌ای دارد، موضوع بزرگ شدن موسی در قصر فرعون و بعد شورش موسی بر علیه ‌فرعون میباشد. اگر این موضوع را به‌زبان علمی ترجمه‌کنیم به‌این صورت در خواهد آمد: هر نیروی تمامیت خواهی (در این داستان فرعون) به‌هر چه‌بیشتر فربه‌کردن قدرت یا همان اصل "همه‌چیز از آن من است"، گرایش دارد و روند فربه‌شدن تا جایی ادامه ‌خواهد داشت که‌خود (موسی در این داستان)، خود را خواهد بلعید. (البته‌مارکس این تعریف را برای سرمایه‌به‌کار گرفته ‌است). اینکه‌بسیاری از پیامبران یکتابرست از جوامعی برخواسته‌اند که ‌یکتاپرست نبوده ‌و اتفاقا اکثر پیامبران یکتاپرست مدت مدیدی از عمر خویش را به‌خاطر ناملایمات زندگی در تنهایی بسر برده‌اند که‌ما علت آن را نا امیدی میدانیم و پر واضح است که‌در این تنهایی بازگشت به‌دوران طفولیت اتفاق افتاده ‌است که‌آن را "تمامیت خواهی" یا به‌تعریف بعضی ها "یکتاپرستی" میخوانیم و بنا بر حسب اتفاق در این تنهایی یکدفعه‌ صدایی بر خواهد خواست که‌شما به‌پیامبری برگزیده ‌شده‌اید که‌امروزه‌ از علائم اختلالات روانی خوانده‌ میشوند، شاید همه‌ء این روند را در سطح گسترده‌ای برای ما توضیح دهد.
با گسترش شهر نشینی و تولد مکاتب مختلف فلسفی که‌تماما به‌عنوان عوامل بازدارنده ‌در جامعه ‌عمل میکنند و از آن رو که‌پادشاهان تازه‌بر تخت نشسته‌به‌حمایت تمامی این اقشار نیازمند بودند، قوانینی در جامعه‌وضع شد که‌همه‌ را در بر گیرد اما این قوانین به‌شیوه‌ای بود که‌همچنان گروه‌حاکم از برتری چشمگیری نسبت به‌بقیه ‌گروهها برخوردار باشد. از این جهت وقتی که‌کشوری بر کشور دیگری غلبه‌ میکرد به‌سرعت زبان، راه‌ و رسوم آنها در کشور مغلوب گسترش پیدا میکرد. و هر از چند گاهی گروههایی بر علیه‌این قدرتها قیام میکردند که‌ یا سرکوب میشدند و یا قدرت حاکم را مغلوب میکردند که‌نهایتا به‌از هم گسیختن این قدرتها انجامید (به‌قدرتهای کوچکتری تبدیل شدند). واگرایی قدرت تا جایی پیش رفت که‌ دیگر فقط پادشاه‌نبود که ‌حکم میراند و پادشاه‌ همه‌کاره‌ء کشور نبود بلکه‌ قانون و قوانینی در جامعه‌وضع شده‌بود که‌ پادشاه‌را نیز در بر میگرفت. این سیر تکوینی را می توان به‌ وضوح در دوران رنسانس در اروپا دید که‌میتوان علت این تکامل و تغییرات را در ترس مردم از احساس "همه‌چیز باید از آن من باشد" ‌پادشاه،‌ جستجو کرد. از این پس حس "تمامیت خواهی" از پادشاه‌ به‌جامعه ‌منتقل خواهد شد و از این پس ما آن را در ایده‌های "ملی گرایانه‌" و یا مذهبی" مشاهده‌ میکنیم. نکته‌ای که‌در اینجا حائز اهمیت است این است که‌ در این روند هر ایده‌ء ملی گرایانه‌ای تمامیت خواه‌ نیست بلکه ‌در صورت برخورد دو ایده‌ء ملی گرا، میتواند یکی نقش تمامیت خواه ‌و دیگری نقش بازدارنده‌ را بازی کند:
وقتی که‌هند یا آفریقای جنوبی مستعمره‌ء انگلیس بودند و عجیبا مردمان این کشورها شهروند درجه‌دو محسوب میشدند، با ایده‌ء ملی گرایی به‌قیام علیه‌ انگلیسی ها برخواستند، در اینجا به‌روشنی میتوان نقش تمامیت خواه‌ (انگلیس) و بازدارنده (هندیها یا آفریقاییها)‌را مشاهده‌کرد.

تمامیت خواهی در ایران:
هنگامیکه ‌ذهن از افکار "تمامیت خواهانه‌" اشباع شود و زمینه‌های بروز آن هم فراهم شود به‌شیوه های فجیعی خود را نشان خواهد داد. و هنگامیکه‌این افکار "تمامیت خواهانه‌" به‌صورت ارزشهای قابل قبول در جامعه‌ تبدیل شود از هر بهانه‌ای جهت بروز خود سود خواهد جست. این اصل تا جایی میتواند ادامه‌ داشته‌باشد که ‌دیگر "همه‌چیز طرف مقابل را از آن خود کردن"، نخواهد توانست این احساس را ارضا کند. این احساس که‌ حالا تبدیل به‌"تنفر" شده‌ است با ترس از "احیای" طرف مقابل درخواهد آمیخت که ‌نهایتا به ‌ایده‌ء "حذف کامل" طرف مقابل خواهد انجامید. هیتلر نمونه‌ء بارزی خواهد بود تا ما را در این نظر مطمئنتر سازد. نمونه‌ء دیگر آن شعار اتاترک: "خوشا به‌حال کسی که‌ می گوید من ترک هستم"، که‌همچنان در ترکیه ‌شعاری پرطرفدار میباشد. ‌به‌شخصه‌ این شعار را زاده‌ء ذهنی مریض میدانم، اما همین شعار به‌قتل و عام فجیع ارامنه ‌و بعدا کردها در ترکیه‌انجامید. بسیاری اذعان خواهند داشت که‌ جامعه‌ء ایران با ترکیه ‌فرق میکند و همین عزیزان این ذهنیت را در ایران بسیار ضعیف میبینند اما تصور من چیز دیگریست. تنها تفاوت ترکیه‌ با ایران در این است که‌ زمینه‌ء خودنمایی این افکار در ترکیه ‌فراهم شد اما در ایران هنوز این زمینه ‌فراهم نشده‌ است و همچنین جمعیت فارس ها نسبت به‌همه‌ء ملت های دیگر در ایران شاید کمتر هم باشد از این رو شانس خودنمایی در آن سطح که‌ این شعار در ایران باب شود که‌ "خوشا به‌حال کسی که‌ میگوید فارس هستم" بسیار کم است. به‌همین علت به‌شیوه‌های دیگری خود را نشان خواهد داد مثلا، ثروت، صنعت، دانشگاه ها، بیمارستانها و ... را در مناطق فارسی زبان متمرکز کرده ‌و همچنین سعی در سیاست آسمیلاسیون سیستماتیک که‌ از طرف حکومت اتخاذ میشود که‌همه‌را میتوانیم در همان احساس "همه‌چیز باید متعلق به‌من باشد" جای دهیم. اما تاسف بزرگ آنجاست، بسیاری که‌خود را ورای رژیم کنونی و حتی قبلی ایران میدانند در این موضوع با زبانی دیگر با جمهوری اسلامی همخوانی میکنند. و با کریه‌ و خشونت آمیز جلوه‌دادن مبارزات خلقها در ایران سعی در موجه‌ جلوه‌دادن افکار و اعمال خود را دارند.
باز تاسف بزرگتر را آنجا میبینم که‌این نوع اطلاع رسانی بسیاری از آقایان و حتی فعالین کرد را نیز با خود همگام کرده ‌است. بیائید این موضوع را بیشتر باز کنیم که‌به‌مبلغ خشونت متهم نشویم:
اسلحه‌ ذاتا نه‌خوب است و نه‌ بد. اگر اسلحه‌بد است پس تمام کسانی که‌اسلحه‌دارند بدند از اینرو تمامی ارتشهای دنیا بد خواهند شد و نیز تمامی حکومتهای دنیا، پس تمامی مردمانی که ‌این حکومتها را قبول دارند بد خواهند شد. در واقع هیچ کس خوبی در جهان باقی نخواهد ماند. بعضیها میگویند "جهان بدون اسلحه‌" برای امنیت انسان، اما من میگویم جهان بدون اسلحه ‌به‌همان اندازه‌ می تواند خطرناک باشد که‌ جهان "با اسلحه‌"، است و حتی شاید خطرناکتر. چون در آن موقع کسانی غالب خواهند شد که‌ جمعیت بیشتری دارند پس جنگ و خونریزی ها شدیدتر خواهد شد. در جامعه‌ء انسانی اسلحه‌ وقتی که‌در جهت سرکوب بکار گرفته ‌می شود بد میشود و هنگامی که‌در جهت دفاع بکار گرفته‌ می شود اگر مقدس نشود حدالقل موجه‌ می شود. طبق تمامی میثاق های بین المللی خواسته‌های احزابی همچون پژاک، کومله‌، دموکرات، خواسته‌ای بر حق شناخته ‌شده‌ است پس نظامی بودن آنها نه‌در جهت سرکوب و تمامیت خواهی بلکه ‌در جهت دفاع شناخته ‌می شود.
بعد از انقلاب ۵۷ که‌ احزاب کرد در مناطق کردنشین حکومت میکردند که‌بعدا با فرمان خمینی، به‌کردستان هجوم آوردند که‌ قتل و عامی را در کردستان به‌راه ‌انداختند، از این رو جامعه‌ء کردستان به‌این درایت رسیده ‌است که‌باید همیشه‌ نیروی نظامی برای دفاع از خود را داشته‌باشد (این موضوع را روشنتر در کردستان عراق میبینیم که‌با وجود آزادی کردستان باز مایل به‌ابقای نیروی پیشمرگ هستند که‌ از ترس قدرت تمامیت خواه‌ در عراق سرچشمه‌ می گیرد). در واقع نیروهای نظامی کرد به‌عنوان عاملی بازدارنده در مقابل قدرت نظامی ایران‌ ایفای نقش می کنند.
من به‌هیچ وجه‌موافق جنگ نیستم اما جنگ را به‌ غفلت ترجیح می دهم. اتفاقی که‌ در صحنه‌ء سیاسی کردستان در سالهای گذشته‌ روی داد چیزی بیش از غفلت نبود که‌به‌از هم پاشیدگی وسیع نیروهای سیاسی در جامعه‌ء کردستان انجامید. رویکرد مبارزاتی که‌بسیاری از رسانه های فارسی مبلغ آنند و عجیبا هر کسی که‌ خارج از این چهارچوب عمل کند را به‌شیوه‌ای غیرمستقیم به‌غیر متمدن بودن متهم میکنند (مخصوصا بعد از انتخابات ریاست جمهوری) چیزی بیش از تلاش برای نادیده‌گرفتن و یا کوچک جلوه‌دادن حقوق بر حق خلقها نمی باشد. جالب اینجاست وقتی که‌ کردها در اوایل انقلاب با ترتیب دادن راهپیمایی ها که‌راهپیمایی مردم از سنندج به‌مریوان یکی ‌از نمونه‌های بارز آن میباشد، سعی در نشان دادن انزجار خود از خشونت را داشتند و بسیاری از این فرهیختگان مرکزنشین در همان وقت عکس خمینی را در ماه ‌می دیدند و باز سعی در غیر متمدن جلوه‌دادن مبارزات کردها را داشتند!!!
این شیوه‌و رویکرد که ‌رقابت جالبی در بین بسیاری از احزاب منجمله ‌احزاب کرد برای پشتیبانی از جنبش سبز را به‌راه‌ انداخته ‌است و همچنین پشتیبانی این احزاب از جنبش سبز و دعوت مردم کرد به‌همکاری با آنها را نه‌تنها در جهت منافع جنبش سبز و مبارزه‌ء مردم کرد نمیدانم بلکه‌این نوع مبارزه‌ را خلاف جهت جامعه‌ای دمکراتیک میدانم. من به‌هیچ وجه‌ مخالف همکاری فعالین کرد با جنبش سبز نیستم بلکه‌این موضوع را دستاوردی بزرگ برای جنبش مردمی در ایران میدانم منتها نه‌به‌صورتی که‌بعضی از آقایان مبلغ آنند. اگر این همکاری به‌صورتی باشد که‌فعالین و سیاسیون کرد در احزاب و سازمانهای جنبش سبز حل شوند نهایتا به‌همان نقطه‌ء تمامیت خواهی یا "همه‌چیز باید از آن من باشد" ختم خواهد شد که‌این روند را به‌روشنی در انقلاب ۵۷ در ایران و همچنین تلاش عرب ها در عراق که‌بعد از سقوط صدام میخواستند کشور عراق را قانونا کشوری عربی اعلام کنند، میتوان مشاهده ‌کرد. و حتی در دوران خاتمی نیز بعضی از احزاب همین سیاست را اتخاذ کردند که‌به‌جدا شدن بسیاری از فعالین کرد از صحنه‌ء واقعی مبارزات سیاسی کردستان انجامید و حتی بیشتر آنان رویکردی دوگانه‌را در پیش گرفتند یعنی هم به‌نحوی درگیر مسائل مربوط به‌کردستان بودند و هم به‌نحوی به‌سیاستهایی که‌از سوی دولت خاتمی اتخاذ میشد خدمت میکردند، در نهایت معلوم شد که‌این روش نخواهد توانست جوابگوی خواستهای کردها باشد به‌همین جهت بعد از مدتی همین احزاب مردم را بر علیه‌آنها فرا خواندند. همکاری فعالین کرد با جنبش سبز موقعی مثمرثمر است که‌جریانی مدنی و سازماندهی شده‌ در کردستان وجود داشته‌ باشد و به ‌تعامل و همکاری با جنبش سبز بپردازد، زمینه‌های بازدارندگی را هم در تعامل با یکدیگر و هم در تعامل با مردم، فراهم کنند از این رو جامعه‌ خود تبدیل به‌بازدار‌نده‌ای خواهد شد که‌ حس "همه‌چیز متعلق به‌من است" را تضعیف میکند. در غیر این صورت جنبش سبز بعد از اینکه‌خود سکان حکومت را به‌دست گرفت نیرویی خارج از خود را نخواهد دید که‌به‌همکاری و همیاری با او ادامه ‌دهد و در این حالت "همه‌چیز از آن من است" دوباره‌ اتفاق خواهد افتاد. نه‌به‌این علت که‌کسانی که‌ در جنبش سبز هستند انسانهای بدی هستند بلکه‌فقط به‌این علت که‌نیروهای بازدارنده‌ به‌درستی ایفای نقش نکرده‌اند. اگر عومل بازدارنده‌ در جامعه‌به‌خوبی ایفای نقش کنند و رسانه های فارسی زبان خارج از حکومت جمهوری اسلامی، به‌ متهم کردن مبارزات برحق کردها خاتمه‌دهند و حتی برحق بودن این مبارزات را برای اذهان عمومی روشن کنند در آن صورت امکان بوجود آمدن سازمانهای ضدخشونت فراهم خواهد شد که‌ نه‌بر علیه ‌طرف "حق" بلکه‌ بر علیه ‌قدرت "تمامیت خواه‌" عمل خواهد کرد در آن صورت حتی یک درگیری نظامی حکومت را در موضعی آنچنان ضعیف قرار خواهد داد که‌تمامی ستونهای حکومت را به‌لرزه‌درخواهد آورد. مثلا تصور کنید که‌حالا مردم در تهران، شیراز، مشهد، تبریز، اصفهان و کردستان تحصن های گسترده‌ای را ترتیب دهند که‌ "ما ضد خشونت هستیم، خواسته‌های کردها برحق است، باید از راههای دمکراتیک این مسئه‌حل شود" ،آیا جمهوری اسلامی باز جرات میکرد که‌ به ‌کردستان لشکرکشی کند؟ به‌همین جهت من "تمامیت خواهی" را نه‌فقط در حکومت جمهوری اسلامی بلکه‌ در رکن جامعه‌ میبینم.
با توجه‌به‌گفته‌های فوق تاکید بیش از حد بعضیها بر تمامیت ارضی ایران حتی به‌قیمت کشت و کشتار این مردم چیزی بیش از ارضا کردن حس "تمامیت خواهی" نخواهد بود. هر نوع اقدامی که‌این حس را در جامعه‌تضعیف کند تبدیل به‌بازدارنده‌ای قوی و در نهایت در جهت دموکراتیزه‌کردن جامعه‌ خواهد شد.



No comments: