Saturday 31 December 2011




پاسخ به انتقادات

آیا تجزیه طلبی یک حق است؟

آرش دکلان



• مسئله مورد بررسی من این است که آیا تجزیه طلبی یک حق است؟ بر چه اساس؟ که پاسخ من صریح بود، یک حق است، این حق ذاتی و طبیعی و غیرقابل انفکاک و تجزیه است، و معیار من هم پلورالیسم و تقسیم قدرت بود. حال اینکه اقلیتها با هم تصمیم گرفته اند توطئه کنند ربطی به آرای من ندارد ...

من برای روشن کردن بنیانهای تئوریکی که چند نوشته اخیرم بر آنها استوار بودند، در حال تنظیم مقاله ای بسیار طولانی هستم که به زودی در وبسایت انجمن قلم کردستان ایران منتشر خواهد شد. اما ترجیح دادم قبل از انتشار آن، چند نقدی را بررسی کنم، شاید در پاسخ به نقدهایی که اکنون به برخی نقدهای ارائه شده به خودم مطرح می کنم، چیزهای بهتری دستگیرم شود.
در ابتدا بگویم که مهم ترین معضل را شخصی مطرح کرد که خود را علی معرفی کرده بود. علی در وبسایت رادیوزمانه زیر متنم در انتقاد به علی افشاری یادداشتی قرار داده بود که پرسش بسیار بحث انگیزی بود که در متن اصلی مقاله ام آن را بررسی کرده ام و اینجا تنها به شرحی کوتاه درباره آن خواهم پرداخت. اما بسیاری از انتقادت دیگر عموماً بر بدفهمی های عیمقی استوار بودند که در اینجا به بررسی آنها می پردازم. هرچند من از این بدفهمی ها کلی مطلب جدید آموختم و از بابت این بدفهمی ها هم از کسانی که اینها را نوشته اند تشکر می-کنم. باقی انتقادات یا انتقاد نبودند، یا اصولاً تأییدی بودند بر حرفهای من که منتقد بدون اینکه آگاه باشد پنداشته است دارد به من انتقاد می کند در حالیکه داشته ایده خودش را به پرسش می کشیده یا حاوی گاهاً ایده های بسیار خطرناکی در بطن خود بوده اند.
در ابتدا به انتقاد بسیار جدی علی می پردازم. اینکه یک فرد چه عقاید شخصی دارد اصلاً مهم نیست. اینکه شخصی عقاید شخصی ای در مورد "آب" دارد اصلاً مهم نیست. اینکه شخصی بپندارد که آب یک فرشته آسمانی است که به این شکل در آمده است اصلاً بیانگر اندک حقیقتی در مورد آب نیست. البته که هر شخصی حق دارد عقاید شخصی داشته باشد، اما اینکه افراد حق دارند عقاید شخصی داشته باشند درستی محتوای آرای آنان را تضمین نمی کند. حق داشتن عقاید شخصی در ضمن خود حاوی حق داشتن عقاید نادرست و حتی خرافات هم هست. افراد حق دارند که به خرافات هم اعتقاد داشته باشند. اینکه یک هندو دوست دارد اعتقاد داشته باشد که جهان بر روی یک لاکپشت قرار دارد، ناقض تئوری بیگ بنگ نیست. خمینی هم می توانست عقایدی برای خودش داشته باشد، اما این امر اصلاً تضمین کننده همخوانی محتوای آرای او با حق نیست. حق داشتن عقاید در ضمن خود حاوی حق داشتن عقاید ناسازگار با حقوق انسانها هم هست. اما حرف زدن یک فعال سیاسی تنها عمل بیان آرای او نیست. حرف زدن فعال سیاسی بخشی از کنش اوست. این حرف اگر حاوی محتوایی خلاف حق باشد، او کنشی برخلاف حق را آغاز کرده است، هرچند هنوز عملی که از آن حرف می زند انجام نشده باشد. حق داشتن عقاید ناحق در نهایت می تواند نظام خمینی را در ایران بازتولید کند. من در این مورد واقعاً به عجز خودم اعتراف می کنم. البته می توان با یک عمل بسیار ساده این مسئله را حل کرد؛ اعلان کنیم که "داشتن عقایدی برخلاف حقوق انسانها جرم است." اما من آنقدر ساده لوح نیستم که این را یک راه حل اساسی بدانم. به محض اینکه موتور سلب حق روشن شد، معلوم نیست تا کجا پیش خواهد رفت. حداقل این را می دانم که نمی دانم چگونه باید این معضل بزرگ را حل کرد، اما از فعال سیاسی امروزین انتظار دارم که متوجه خطری باشد که خود وی را تهدید می کند. فکر می کنم این مسئله ای است که همه ما باید به آن بیندیشیم.
برخی استدلال کرده اند که تجزبه طلبی به نفع خود مردمان تجزیه طلب هم نیست. در این راستا برخی حتی شواهد و نمونه-های تاریخی برای نشان دادن بدبختی هایی که بر مردمان تجزیه-طلب وارد آمده نیز بیان کرده اند. اما من دو پاسخ برای این رویکرد دارم و نشان می دهم که این رویکرد اصلاً نقد به آرای من نیست، بلکه اصولاً تأییدی است بر آرای من. توجه داشته باشیم که به هنگام بررسی تئوری ها گاهاً با موارد ظاهراً نقیضی مواجه می شویم که اتفاقاً اگر خوب نگریسته شود، نه تنها تئوری را نقض نمی کنند بلکه تأییدی هستند بر تئوری. اینکه شواهد تاریخی در مورد عواقب وحشتناک جدایی طلبی یا تجزیه طلبی آورده شود، خودبخود بیانگر هیچ چیزی نیست. در عمل نمونه های موفقی مانند نیوزیلند، آمریکا و حتی استرالیا را هم می توان مثال زد. یکی از دوستان گفته بود که مورد آمریکا خیلی فرق می کند، چون یک آقیانوس بین آمریکا و انگلیس فاصله بود و برای انگلیس امکان نداشت که به مدت طولانی بجنگند. اما این استدلال به چه معنی است؟ یعنی ما چون حتی یک دریاچه هم با کوردها و تورکها وبلوچها فاصله نداریم آنها را سرکوب می کنیم؟ گیریم که اصولاً ماکیاولیست بودیم و این را هم پذیرفتیم. این چه ربطی به حرف من دارد. من دارم مسئله را از زاویه حق بررسی می کنم و نه قدرت. من هیچگاه ادعا نکردم که کوردها و بلوچها وتورکها در عمل این قدرت را دارند که از ایران جدا شوند، نیز نگفتم که آنها این قدرت را ندارند، اصلاً بررسی مسئله از دیدگاه روابط قدرت مسئله مورد علاقه من نیست. من را که نمی توان به خاطر چیزی که نگفته ام مورد نقد قرار داد. اما چیزی که بر آن تأکید دارم این است که برخورد با مسئله تجزیه طلبی از زاویه قدرت ناقض حق است.
اما همه اینها به یک طرف، مسئله اصلی در این ادعا در جای دیگری نهفته است که نشان می دهد این ادعا تا چه حد، بدون اینکه آگاه باشد بر علیه خودش است. گیریم که واقعیت اجتماعی-تاریخی-سیاسی کنونی ایران اینگونه باشد که تجزیه به ضرر همه اقلیتها باشد. این واقعیت نه تنها برعلیه ادعای من نیست، بلکه اتفاقاً یک پرسش اساسی را پیش می آورد. این چه نظام اجتماعی ای است که برخورداری یک ذی الحق از حقش به ضرر خود اوست؟ این کافی نیست که بگوئیم گاهی برخورداری ذی الحق از حق خودش به ضرر خود او تمام می شود. بعد باید بپرسیم که چرا نظام اجتماعی ما چنین است که در هیچ شرایطی عدالت در آن برقرار نمی شود؟ اصولاً سهم خود منتقد به آرای من در بنیانگذاری این نظام اجتماعی چیست؟ من نمی توانم تصور کنم که چرا منتقد خود به این پرسش پی نبرده است، جز اینکه او خود را در مصدر قدرت ببیند. به نظرم می آید که فقط در متن گفتمان قدرت است که ممکن است ذهن انسان نسبت به پرسشهایی اساسی نظیر این کند شود. نظامی اجتماعی که برخورداری از یک حق را تا این حد ممتنع ساخته است که برخورداری ذی الحق از حقش به ضرر خود اوست اصولاً بر بنیاد بی عدالتی می چرخد. این نظام با هیچ معیاری نه تنها نمی-تواند دموکراتیک باشد، بلکه محال است که حتی اندکی به آن نزدیک هم شود. باز هم تکرار می کنم که مخافت با تجزیه طلبی با این بهانه، انتقادی به آرای من نیست، بلکه نادانسته در تأیید آرای من است.
برای نقد آرای من باید متدولوژی من را نقد کرد. اینکه من فارسم، کوردم، تورکم، بلوچم، هر چه هستم چه ربطی به آرای من دارد؟ این پرسش تنها در واکنش به مقاله "من یک فارس تجزیه طلبم" ایجاد نشده بود. خود این تردید کردن به اینکه آیا من واقعاً فارسم یا نه حاوی محتوایی بسیار خطرناک است. من نمی دانم منتقدی که اینگونه نقد می کند اصلاً متوجه است که دارد چه چیز خطرناکی را می گوید؟ بعد متعجب می شوم که همین منتقد در نقد نژادپرستی هم می نویسد. این سوال که آیا من فارسم یا نه تنها در این صورت در ذهن منتقد ایجاد خواهد شد که متعجب شود که چرا یک فارس از تجزیه طلبی دفاع می کند. آخر او نمی تواند بپندارد که یک فارس هم بتواند این چنین کند. با مطرح کردن این پرسش فوراً در برابر بلوچها و تورکها و کوردها موضع می گیرد و به این ترتیب نظامی را می-چیند که بر اساس نژادپرستی استوار است. بعد هم به نژادپرستی نقد می کند و با اینکار در واقع می گوید که تنها یک ملت در ایران وجود دارد و آن هم ملت ایرانی است. "ملت ایران" هم نامی است که ما فارسها انتخاب کرده ایم تا نژادپرستی خود را در پشت ظاهری ملی گرایانه بپوشانیم. در ادامه این کار هم استراتژی دیگر این است که اصلاً وجود فارس را زیر سوال ببریم. اما من که خودم یک فارسم این استراتژی را خوب می شناسم. فارس کیست؟ هرآنکه زبان مادری اش فارسی است یک فارس است. هرآنکه خانواده اش از کودکی به او می-آموزند که زبان کوردی، یا تورکی، یا گیلکی، یا لری، یا بلوچی یا تورکمنی بی کلاس است و باید به زبان فارسی حرف بزند یک فارس می شود و او هم فارس است. آن تورکی که دم از ملت ایران می زند، تنها تخم و نژادش تورک است، او فارس شده است، او هم فارس است. آخر می دانید ما فارسها خیلی زیرکیم. به نژاد انسانها کاری نداریم، روح آنها را می خواهیم. ما به این طریق ظاهراً نسل کشی نمی کنیم، بلکه نسلها را تسخیر می کنیم. خامنه ای رهبر ایران، نژادش شاید تورک باشد. برای این توانسته است رهبر باشد که زبان فارسی را زبان رسمی قرار دهد و نه تورکی را. استدلال کردن از این مورد برای نشان دادن اینکه در ایران همه از حقوق مساوی برخوردارند مانند این است که در جامعه ای زنان را وادارند مانند مردان باشند تا حقوق برابری مانند مردان داشته باشند، بعد بگویند که زنان از حقوق برابر با مردان برخوردارند. کسی که در چنین جامعه ای چنین ادعایی را مطرح می کند در واقع دارد می گوید افرادی که آلت تناسلی زنانه دارند با افرادی که آلت تناسلی مردانه دارند از حقوقی برابر برخوردارند. او تمام ماهیت زنانگی زنان را تنها به آلت تناسلی آنان کاهش داده است. تنها آن تورکی که از نظر فرهنگی مقطوع-النسل شده است می تواند در این نظام به مقام سیاسی برسد. این نشان دهنده برابری تورک و کورد و فارس و بلوچ نیست. اتفاقاً استدلال بر اساس این موارد نشانه این است که آنچه در ذهن منتقد تورک بودن یک تورک را مشخص کرده است، نژاد اوست. این فارس است که نژادپرستانه می اندیشد نه تورک جدایی طلب، نه آن کورد جدایی طلب. کورد جدایی طلب حتی آن کوردی را که با نظام جمهوری اسلامی همراهی می کند جاش می-نامد؛ یعنی برای او نژاد مهم نیست. او وقتی از کورد بودن حرف می زند منظورش تخم و نژاد کوردی داشتن نیست، قصدش زبان و فرهنگش است. او با زبان و فرهنگ خود را معرفی می کند و این فارس است که همه چیز را ناآگاهانه نژادی می بیند و خود را هم با بیان اینکه اصلاً فارس کیست مخفی می کند. زبان ملی-گرایانه به کار می گیرد و کورد را هم "آن مرزبان کرد ما" می نامد. بله، ما کوردها و تورکها را مرزبان می خواهیم. همیشه آنها را با این الفاظ بنده پرورانه مفتخر می-گردانیم. ما آنها را بردگانی بیش نمی خواهیم. این است آنچه ما با تورکها و کوردها و بلوچها کرده ایم. اگر امروز آنها بر کوس جدایی می کوبند، من نمی توانم به آنها حق ندهم. بسیاری از ماها آنقدر با دنیای کوردها و تورکها فاصله داریم که نمی دانیم هرگاه آنها را با این الفاظ خطاب می-کنیم چه فحشها نثارمان می کنند. آنها نمی خواهند مرزبان ما باشند. انکار کردن وجود فارس اصلاً نقد نیست، یک استراتژی استعمارگرایانه است.
این همه اما به آن معنی نیست که فارسها نشسته اند و با خود اندیشیده اند که چطور کوردها و تورکها و بلوچها و تورکمنها و بقیه را به بردگی بگیرند. اتفاقاً آن چیزی که مسئله را بسیار حساس تر و خطرناک تر می کند همین است. اینکه فارسها ننشسته اند اینگونه بیندیشیند اصلاً یک نقد نیست، بلکه بعدش باید پرسید که این چه نظام اجتماعی است که ما فارسها چیده ایم که اصلاً مستقل از نوع حکومت و حزب سیاسی همواره با کوردها و تورکها و بلوچها و تورکمنها مشکل دارد. چه نظام سلطنتی، چه نظام اسلامی خمینی. احزاب آزادیخواه و دموکرات ما هنوز به قدرت نرسیده اعلان می کنند که می کشند و می میرند و کشور را یکپارچه نگه می دارند. آخر خمینی هم که همین کار را کرد. من نمی فهمم که چرا باید تلاش کرد این نظام را با نظامی جایگزین کرد که دقیقاً می خواهد همین کارها را تکرار کند. پس منظور از دموکراسی وحق تعیین سرنوشت چیست که همه احزاب از آن دم می زنند. شاید منظور از دموکراسی این باشد که همه ملتهای غیرفارس این حق را دارند که به نحوی دموکراتیک و خودخواسته فارس شوند وگرنه که قرار است بکشیمشان و در راه کشتن آنها بمیریم. منظور از حق تعیین سرنوشت هم لابد این است که این مائیم که حق داریم سرنوشت همه را تعیین کنیم. البته بدیهی است که در میان فارسها انسانهای شریفی هم هستند که اینگونه نمی اندیشند، من هم راجع به آن فارس، و حتی آن شخصی که در استان کرمان دارد به زندگی عادی خودش می پردازد و سرش توی سیاست نیست حرفی نمی زنم. من راجع به سیاستمدار فارس، راجع به فعال سیاسی فارس که تمام فضای اینترنت آکنده از آنهاست حرف می-زنم. راجع به گفتمان غالب حرف می زنم در دنیای فارسی زبان ایران.
یکی از توضیحات زیر یکی نوشته هایم در وبسایت بالاترین ادعا کرده بود که اگر شرط پلورالیسم را جدی تلقی کنیم در نهایت به آنجا می رسیم که هر فردی یک کشور است. این انتقاد دارای جوهری است که می توانست یک نقد جدی باشد، اگر منتقد روش خود را به خوبی می شناخت و آن را درست به کار می بست. بله من این را به نوعی می پذیرم و اصولاً در نهایت هم منظورم همین است، تنها با این تفاوت که که فرد را کشور نمی نامیم. کشور بودن یک فرد یعنی چه؟ در نهایت این پلورالیسم به فردگرایی می انجامد، و این مسئله از قبل صورتبندی شده بود و برای همین بود که راجع به آن حرف نزدم. فکر نمی کنم فردگرایی ایده ای باشد که لازم باشد من در مورد آن توضیح دهم. اینکه هر فرد در برابر دولتش استقلال دارد، یا حق استقلال دارد، هرچند در هیچ کجای جهان این امر به صورت کامل متحقق نشده باشد، حرف جدیدی نیست. ایراد این نقد اینجاست که وقتی واحدها را کوچکتر و کوچکتر می کند متوجه نیست که مفاهیم هم باید تغییر کنند. اینکه یک فرد یک کشور باشد، یا یک خانه یک کشور باشد، یا یک کوچه یک کشور باشد نه اینکه محال است، بی معناست. این شیوه نگرش که وقتی واحدهای مورد بررسی خرد می شوند زبان به کار رفته برای توصیف آن تغییر می کند در علم هم شناخته شده است. برای بررسی کهکشانها از قوانین نسبیت عام استفاده می کنند، و برای بررسی اتمهایی که همان کهکشانها از آنها ساخته شده-اند از مکانیک کوانتومی. این دو هر دو در حوزه فیزیکند و به نوعی متناقض، اما بنیان علم فیزیک از هم نپاشیده برای اینکه این دو در حوزه جداگانه قرار دارند، هرچند که اتمها مواد تشکیل دهنده کهکشانها هستند. به همین ترتیب نمی توان از زبان رایج در تحلیل کلان سیستم های اجتماعی در تحلیل خردسیستمها استفاده کرد. تکرار می کنم که کشور خواندن یک فرد، یک خانه یا یک کوچه و حتی یک محله بی معناست. لذا اصلاً این پرسشها پیش نمی آید.
متدولوژی این نقد بر این اساس استوار است که تلاش می کند موردی نقض در خود اصل پلورالیسم به عنوان معیاری برای حق بیابد و راه اساسی نقد به آرای من هم همین است. یافتن موردی که حق باشد اما ربطی به پلورالیسم نداشته باشد، نقدی بر ایده من نیست. من ادعا نکرده ام که هرچه حق بود حتماً به پلورالیسم ختم می شود. من ادعا کرده ام که هرچه به پلورالیسم منجر شود یک حق است. راه نقد به ایده من این است که مثال نقضی یافته شود که علی الاصول به پلورالیسم ختم شود، اما حق نباشد. من که خودم هرچه فکر می کنم مثال نقضی به ذهنم نمی رسد، اما دوست دارم در این زمینه با چالشهای اساسی مواجه شوم. مثالهایی نظیر گروه القاعده و ناحق بودن آنها از قبل از بحث من خارج است. این گروه ها چون تمامیت-خواه هستند، در هدف ناقض پلورالیسم بوده و مشمول این حکم نیستند. منتقد باید هوشمندی زیادی به خرج دهد تا چنین مثال نقضی بیابد. تنها نقص نقد بالا این است که متدولوژی به کار رفته در خود را به درستی نشناخته و آن را به خوبی به کار نگرفته است. با همه این احوال برای این نقد احترامی فوق العاده قائلم چون حتی از بدفهمی موجود در آن چیزی آموختم. مقایسه فرآیند خرد شدن سیستم اجتماعی و همراه با آن تغییر زبان برای تحلیل خردسیستم و تفاوت آن با تحلیل کلان سیستم اجتماعی و در نهایت مقایسه این همه با آنچه در علوم رخ می دهد، همه چیزهایی بود که هنگام مواجهه با این نقد به ذهنم خطور کرد.
یکی از منتقدین گفته بود که استراتژی من بر نفی وجود کشور ایران استوار است. این نقدی است که آن را ناشی از بدخواندن کل مطلبم می دانم. من هرگز چنین ادعایی نکردم. من نگفتم که کشوری که ایران نامیده می شود وجود خارجی ندارد. من استدلالی طولانی و اندکی پیچیده را با زبانی بسیار ساده بیان کرده بودم. من گفته بودم که واژه "خدا" که آخوندها در مسجد به کار می برند به هیچ موجود واقعی ای ارجاع نمی-دهد. یعنی هیچ موجودی وجود ندارد که نامش "خدا" باشد. بعد گفته بودم با اینحال ممکن است که ما روزی قبیله ای بدوی در فلان نقطه جهان بیابیم که در این قبیله نام یکی از اعضای آن "خدا" باشد و در ضمن می تواند این نام به معنای "سنگ بی-خاصیت" هم باشد. من گفتم که بر اثر این کشف ما پی نمی بریم که نامی که آخوند بر منبر دائماً آن را تکرار می کند در واقع در حال ارجاع دادن به آن فرد در آن قبیله بوده است، بلکه این تشابه در واقع یک تشابه تصادفی است.
بر این مبنا من گفته بودم نام "ایران" که در بسیاری از متون ملی گرایان افراطی فارس ظاهر می شود، تنها یک تشابه آوایی دارد با نام کشوری که امروزه "ایران" نامیده می شود. بعد گفته بودم که آن "ایران" که در چنین متونی ظاهر می شود به آن کشوری که امروزه ایرن نامیده می شود هیچ ربطی ندارد و به آن ارجاع نمی دهد. در پایان این استدلال بود که گفته بودم، آن "ایران"ای که در این متون ظاهر می شود وجود خارجی ندارد. اینگونه استفاده از نام بدون مرجع "ایران" را با استفاده خمینی از کلمات "خدا" و "اسلام" مقایسه کرده و نشان داده بودم که همانگونه که خمینی با استفاده از نامهای بدون مرجع نظامی کاملاً پارادوکسیکال بنیانگذاری کرده بود که حاصلش کشتار مردم بود، این متون هم دقیقاً بر همین شیوه استوارند و به نظر می رسد که افرادی که این متون را می نویسند اگر در آینده قدرت سیاسی به دستشان بیفتد نظامی بهتر از آنچه خمینی بنیاد نهاد، در کشوری که امروزه ایران نامیده می شود ایجاد نخواهند کرد.
آن چیزی که باعث بروز ادعای تجزیه طلبی می شود "وجود پاره-ای مشکلات" نیست. مواردی است مانند اعلان جهاد نظام جمهوری اسلامی برعلیه کوردها که در این جریان طفل شیرخوار هم در ماجرای قتل عام سنندج کشته شد. اینکه در این فرآیند شخص منتقد مقصر نیست هیچ ربطی به مسئله ندارد. جدایی طلبان هم نمی خواهند که از شخص منتقد جدا شوند، آنها می خواهند از ملتی که حقی برای آنها قائل نیست جدا شوند. از ملتی که در راه خدا کورد کشتند جدا شوند. از ملتی که می گویند در راه حفظ یکپارچگی می کشند، جدا شوند. اصولاً تفسیر کردن مسایل اقلیتها در ایران بر اساس این گفتمان "پاره ای مشکلات" ناشی از عدم درک مسایل آنهاست. بدون شناختن مسایل واقعی اقلیتها تنها می توان از درجه قدرت به مسایل نگریست.
اینکه مشکلاتی که امروزه در ناحیه اقلیتها وجود دارد، دارای سبقه تاریخی طولانی هست یا نه، البته می تواند موضوع پژوهشی در تاریخ باشد، اما ربطی به حق بودن خواست تجزیه ندارد. این مشکل حتی اگر سابقه کوتاهی هم داشته باشد، حق بودن خواست تجزیه را نقض نمی کند.
دیدگاه های به ظاهر انسانی که اصلاً انسانی نیستند: سال گذشته در برنامه ای در یکی تلویزیونهای کوردی به صورت تلفنی شرکت داشتم. یکی از میهمانان برنامه در ضمن حرفهای خود گفت که ما همه قبل از اینکه کورد، تورک، فارس یا هر چیزی باشیم انسانیم. او به میهمانان حاضر در استودیو گفت که من کورد نمی بینم، من انسان می بینم. این دیدگاه بارها و بارها در جاهای مختلفی مطرح شده است. این دیدگاه هم یک ایراد روش شناختی دارد، هم غیرتاریخی است، و هم علی رغم ظاهر موجه آن غیرانسانی است. ایراد روش شناختی این دیدگاه هم در واقع خود دو بخش است. یکی اینکه اگر بخواهیم بر اساس همین استدلال پیش برویم، ما انسان هم نمی بینیم، حیوان می بینیم. حالا یک سری حیوانها حرف می زنند و یک سری نه. اصلاً حیوان هم نمی بینیم، موجود زنده می بینیم، حالا یک سری راه می روند و حیوانند و یک سری گیاه. اصلاً موجود زنده هم نه، جسم می بینیم، حالا یک سری زنده هستند و رشد می کنند یک سری نه. این تعمیم دادنها اگر بی هدف صورت گیرد، هیچ مرزی برای توقف ندارد. تعمیم ها همیشه برای منظوری خاص به کار گرفته می شوند. ایراد دوم این است که در این مورد بخصوص کورد و فارس نه از روی که انسانند، بلکه از روی که کورد و فارسند، با هم دچار مشکل شده اند. تعمیم دادن مسئله در اینجا نه حل کردن صورت مسئله که، منحل کردن آن است. این گفتمان راه به جایی نمی برد، برای اینکه جایی که بحث بسیار جدی است، سعی دارد با عاطفی کردن فضا دعوا را فیصله دهد. مسایل واقعی با این تعمیم دادنهای دلبخواهی تنها از پیش چشم محو می شوند، حل نمی شوند. این دیدگاه غیر تاریخی است، برای اینکه واقعیت این است که در فرآیند رشد، کودک انسان قبل از اینکه واقعاً انسان شود، ابتدا کورد و تورک و فارس و غیره است. انسانها مدتها قبل از اینکه بتوانند مفاهیمی مجرد مانند انسان بودن را درک کنند، در دل فرهنگی بار می-آیند که قبل از اینکه بتوانند تصمیم بگیرند چه باشند، کورد می شوند، لر می شوند، تورک می شوند، فارس می شوند. برای تورک شدن نیازی به درک کردن ماهیت تورک بودن نیست، اما برای انسان بودن باید مفهوم انسان بودن را درک کرد. همین امر که این فرد در آن برنامه تلویزیونی و بسیاری دیگر در پای نوشته های من تلاش کرده اند به دیگران بباورانند که ما قبل از تورک بودن، کورد بودن و ... انسان هستیم و تنها خود این تلاش، نشان دهنده مسبوق بودن تاریخی کورد بودن، تورک بودن و ... بر انسان بودن است. این امری است که در متنی جداگانه قصد دارم به تفصیل آن را بسط دهم. این خصلت تمام انسانهای جهان است، چون نظامهای اجتماعی ما چنین بنیان شده اند که انسانها را قبل از انسان بودن، کورد، بلوچ یا تورک بار می آورند. هنوز که هنوز است مردمان پیشرفته ترین کشورهای جهان سر بازی تیمهای فوتبال و به بهانه این بازیها دعواهای قدیمی بازمانده از رقابتهای میان شهرهای قرون وسطایی را با هم تسویه می کنند. انسانها حتی در این جوامع قبل از اینکه اهالی یک کشور بشوند، متعلق به شهری می شوند که در آن می زیند. این دیدگاه از وجهی دیگر هم غیرتاریخی است برای اینکه اصولاً ایده آلیستی است. آن انسانی که این دیدگاه تبلیغ می کند اصلاً وجود ندارد. کدام انسان هست که اهل شهری، دهی، ملتی و از این قبیل نباشد. انسان در این قالب است که در تمدن انسانی امروزین هویدا می شود. نفی کردن اینها نفی کردن هویت آن موجودی است که انسان نامیده می شود، نفی کردن انسان واقعی است و به همین دلیل این دیدگاه اساساً غیرانسانی است. کورد بودن، تورک بودن، بلوچ بودن، فارس بودن در تناقض با انسان بودن قرار ندارد، بلکه کورد بودن شیوه ای از انسان بودن است. درست است که کورد بودن تنها یک تصادف است، اما چیزی که تصادفی نیست، داشتن هویت است. در دنیای ما انسانی که هیچ چیزی نیست، انسان بی هویتی است. هر انسانی را در نظر بگیرید، اهل منطقه ای است که تنها خود این اهلیت در او خصوصیاتی را بر جای گذارده که از او زدودنی نیستند. هیچ انسانی نیست که چنین خصوصیتی نداشته باشد. کورد بودن پدیده ای عارضی است، اما به این دلیل کم اهمیت نیست، بلکه تنها مجرای انسان بودن برای یک کورد، کورد بودن است، برای یک تورک، تورک بودن است، برای یک فارس، فارس بودن است. ما با انسانهای واقعی سرو کار داریم نه با انسانهای فرضی. اینکه وسط یک بحث جدی به یک تورک گفته شود تو تورک نیستی، بلکه قبل از تورک بودن انسانی، اینکه به یک کورد گفته شود تو کورد نیستی تو انسانی، تنها مجرای بروز انسانیت او به نام "انسانیت"ی که موجود نیست از او سلب شده است. این دیدگاه علی رغم ظاهر انسانی آن به شدت غیرانسانی است چون هویت واقعی انسان را نفی می کند.
در پایان به بررسی بسیار جزئی یک سری نقدهای بسیار کم-اهمیت می پردازم. اینکه "این نظر شماست" نقد نیست. هرحرفی که هر کسی می زند نظر اوست. اینکه "دو ضربدر دو مساوی چهار است" هم از دهان هر کسی خارج شود نظر اوست. نظر را با بررسی میزان درستی و نادرستی آن نقد می کنند. اینکه فلانی نظری بر خلاف نظر من دارد نقد نیست، نقد بررسی و مقایسه منطقی دو نظر و سنجش صحت و سقم آنها در شرایط مختلف است. اینکه حرفهای من حرفهای فلان فیلسوف را نقض می کند نقد نیست. من ملتزم به پذیرش حرف هیچ فیلسوفی نیستم. نقد بررسی منطقی صحت و سقم دو ایده است. اینکه آمریکا و انگلیس با جدائی طلبان خود چه برخوردی می کنند ربطی به حرفهای من ندارد. آنها هم می توانند هزار غلط مرتکب شوند. آنها که معیار نیستند. آنها اگر از ایران بهترند به این دلیل است که آنها بر اساس معیارهایی بهتر عمل می کنند، نه اینکه هرچه آنان می کنند معیار مطلق ما باشد. اینکه چند نفر از اقلیتها واقعاً تجزیه طلبند ربطی به آرای من ندارد. من در مورد اینکه چند تن تجزیه طلبند نظر قاطعی ندارم. حق را به رأی نمی گذارند. برخی از حقوق هم هستند که علی الاصول قابل واگذاری نیستند. مثلاً کسی نمی تواند تصمیم بگیرد که خود را برده دیگری کند. آزادی حقی است که قابل واگذاری و خرید و فروش نیست؛ یعنی کسی حق ندارد از این حق خود صرفنظر کند. در مورد مسئله تجزیه طلبی من هنوز مطمئن نیستم، اما دارم در این مورد فکر می کنم که شاید این هم یکی از موارد چنین حقوقی باشد. لذا اینکه خود تورکها، لرها، کوردها، بلوچها، تورکمنها و عربها می خواهند از ایران جدا شوند یا نه، قبل از بررسی این مطلب که آیا اساساً می توان این حق را واگذار و یا معلق کرد یا نه، اصلاً نقد به آرای من نیست. من هم در این مورد تاکنون نظری نداده ام و نمی توانم از این بابت مورد نقد قرار گیرم. ممکن است که؛ مثلاً تورکها، اصولاً حق نداشته باشند که از حق جدائی-طلبی خود صرفنظر کنند. فعلاً نمی دانم که آیا این از زمره چنین حقوقی هست یا نه.
اینکه عده ای و یا همه این اقلیتها یکجایی دور هم جمع شده اند و تصمیم گرفته اند ایران را تکه تکه کنند نقد به آرای من نیست. پرسشهای من اصلاً اینها نیستند. مسئله مورد بررسی من این است که آیا تجزیه طلبی یک حق است؟ بر چه اساس؟ که پاسخ من صریح بود، یک حق است، این حق ذاتی و طبیعی و غیرقابل انفکاک و تجزیه است، و معیار من هم پلورالیسم و تقسیم قدرت بود. حال اینکه اقلیتها با هم تصمیم گرفته اند توطئه کنند ربطی به آرای من ندارد. اگر هم چنین کرده باشند اشتباه می کنند. نه برای اینکه جدایی کار نادرستی است، برای اینکه این یک حق است و برای بدست آوردن یک حق نیازی به توطئه کردن نیست. پرسشهای دیگری که مورد تحقیق من هستند اینها هستند: به چه معنا این حق ذاتی و طبیعی است؟ اصلاً حقوق ذاتی و طبیعی به چه معنا ذاتی و طبیعی هستند؟ آیا به این معنا که انسان با آنها به دنیا می آید؟ اصلاً اینکه انسان با حقی به دنیا بیاید دارای مفهومی هست؟ اگر نه، پس ذاتی و طبیعی بودن حقی مانند آزادی به چه معناست؟ آیا حق را می توان به رأی گذارد؟ پاسخ من منفی است. در این صورت این پرسش مطرح می شود که وقتی برای تصویب قانون ممنوعیت استعمال دخانیات در اماکن سربسته عمومی این قانون در مجالس به رأی گذارده شد، چه کاری صورت می گرفت؟ آیا این کار عادلانه بود یا نه؟ اگر نه، چه راهکار بهتری در این شرایط موجود است؟ نقش دولت در این وسط چیست؟ دولت با تصویب قانون در واقع چه کاری انجام می-دهد؟ وقتی امری یک حق بود، آیا می توان در برابر آن ایستاد؟ پاسخ من منفی است. با توپ و تانک نمی توان به جنگ حق رفت. حالا این می خواهد سپاه پاسداران باشد، ارتش ترکیه باشد، یا بزرگترین ارتش جهان، آمریکا. تنها راه مقابله با آن نسل کشی است. اما نسل کشی سیستمی را بنیان می نهد که در نهایت خود ناقض حق را هم در یک تار عنکبوت در هم تنیده به دام می اندازد. بر این اساس دفاع از حق دیگران، دفاع از حق خود است. فارسی که با تجزیه طلبی مبارزه سرسختانه دارد، بدون اینکه خود بداند، در حال کندن چاهی است که قرار است خودش را هم ببلعد. سرنوشت هیتلر و صدام و تناقضات درونی نظام جمهوری اسلامی که کابینه نظر کرده اش با این همه بحران مواجه می شود نمونه هایی از چنین نظامهایی هستند. به نظر من یکی از دلایل عقب ماندگی بخش بزرگی از جهان و بخصوص خاورمیانه تناقضات بنیادین میان نظام حق و نظام قدرت است. جامعه ای که در آن قدرت تنها معیار حق باشد هرگز نمی تواند پیشرفتی هم داشته باشد.
پاسخ این بررسی ها این نیست که من با عده ای جدایی طلب و با همکاری اجانب و استعمار –دقیقاً همان ادبیات سپاه پاسداران—
در پروژه تجزیه ایران مشارکت جسته ام. پرسش من این است که چرا ادبیات احزابی که ادعا می کنند اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند دقیقاً با ادبیات خود این نظام مطابقت دارد؟ پاسخ من این است که این واقعیت که قدرت تنها معیار حق در ادبیات سیاسی منطقه است، ادبیات همه را به هم شبیه کرده است. من از خواننده جدی انتظار دارم متن ها را با جدیت بخواند. هروقت نام تجزیه را می شنود مانند برادری ایرانی که خواهرش را در حال معاشقه با یک غریبه می بیند، فوراً رگ گردنش بیرون نزند، فکر کند. تجزیه به مسئله ای ناموسی تبدیل شده است. از خواننده جدی انتظار می رود که این مسئله را در بافت و هیأت منطقی و واقعی اش ببیند.
برگرفتہ از: اخبارروز

اسکناس جدید ۵۰۰۰ تومانی و
سیاستهای عمده رژیم جمهوری اسلامی

یونس شاملی
• با اندکی تعمیق و توجه به سمبل هایی که در رو و بویژه پشت اسکناس ۵۰۰۰ تومانی نقش بسته، میتوان به سیاستهای عمدهء جمهوری اسلامی در اشل بین المللی، منطقه ایی و داخلی پی برد ... 

خبر به جریان افتادن اسکناس جدید ۵۰۰۰۰ ریالی در نظام پولی ایران بوسیله تمامی خبرگزاریهای داخلی منتشر شد. بر اساس این خبر روی این اسکناس طبق قانون حفظ یاد و آثار خمینی به تصویر وی مزین شده است. اما در پشت اسکناس در میان نقشهء ایران، آرم انرژی هسته ای و در کنار آن روایتی از پیامبر اسلام با این مضمون که؛ دانش اگر در ثریا هم باشد ، مردانی از پارس به آن دست خواهند یافت ، به چشم می خورد . در پایین نقشه ایران نیز عنوان خلیج فارس نقش بسته ست.

سمبل ها در اسکناس جدید، واقعاً از چه سخن می گویند؟

با اندکی تعمیق و توجه به سمبل هایی که در رو و بویژه پشت اسکناس ۵۰۰۰ تومانی نقش بسته، میتوان به سیاستهای عمدهء جمهوری اسلامی در اشل بین المللی، منطقه ایی و داخلی پی برد. البته اگر روی اسکناس با تصویر خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، آرایش شده است زیاد دور از انتظار نیست. چرا که نقش بستن تصویر خمینی بر روی اسکناس های جمهوری اسلامی جدا از جنبه تبلیغی- سیاسی آن، بخشی از آن قدردانی است که سران امروزی جمهوری اسلامی، تکیه به اریکه قدرت سیاسی در ایران را مدیون وی می دانند. در غیر این صورت شاید برای عناصری چون خامنه ایی و یا رفسنجانی و اینک عنصر عقب مانده دیگری چون احمدی نژاد حتی نشستن در صدرات یک رژیم در تصویر رویاهایشان نیز نمی گنجید. البته نباید فراموش کرد که سپردن سکان انقلاب ۵۷ به خمینی توسط مردم و شوربختی های بعد از آن، از سویی، نشان از عقب ماندگی مردم و از سوی دیگر دلیل روشنی بر توحش رژیم پهلوی دارد. چرا که عدم وجود حتی اندکی آزادی در دوران حاکمیت پهلوی، مردم از دست یافتن به ابتدائی ترین آگاهیهای سیاسی محروم ماندند و همین زمینه هر تغییر ساختاری در نظام سیاسی را به پرتگاهی برای خود مردم مبدل کرد. پرتگاهی که با سرنگونی سلطنت منحوس پهلوی و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی جنبه عملی به خود گرفت.
سمبل های پشت اسکناس ۵۰۰۰ تومانی، اما تصویر کاملاً روشن از آن سیاستی است که جمهوری اسلامی در عرصه بین المللی، منطقه ایی و داخلی بر آن تاکید دارد. به عبارت دیگر سمبلهای انتخابی در پشت اسکناس مذکور تاکید نسبتاً قطعی و جهت گیری سیاسی جمهوری اسلامی در خارج و داخل ایران را بصورت عریان به نمایش می گذارد.

۱- نقش آرم انرژی هسته ایی در مرکز نقشه ایران، نشانگر سیاست رژیم جمهوری اسلامی در قبال انرژی هسته ایی و استمرار این سیاست علی رغم واکنشهای بین المللی است. نتایج زیان بار این سیاست ویرانگر بتدریج در حال آشکار شدن است.
۲- تاکید به استفاده از عنوان خلیج فارس در مقابل استفاده از عنوان خلیج عرب است که کشورهای عربی منطقه معمولاً از آن استفاده می کنند. این در واقع سمت گیری جمهوری اسلامی در قبال دول عرب منطقه است. البته این تمامی ماجرا خلیج فارس نیست. بلکه تاکید به عنوان خلیج فارس، جدا از تشدید جنگ مذهبی شیعه و سنی در منطقه، نوعی دهن کجی به ملیت عرب ساکن ایران نیز هست که در حساس ترین منطقه ایران، یعنی منابع اصلی نفت ایران زندگی می کنند. تاکید به عنوان خلیج فارس از سوی رژیم در واقع اذعان به مهاجر بودن اعراب ایران به این مناطق نیز هست. به عبارت ساده تر برجسته کردن مسئله خلیج فارس یک هشدار تهدید آمیز به اعراب ایران و واکنشی در قبال دنیای عرب و سنی هست.
٣- نقل قول قلابی ونژادپرستانه از محمد، پیامبر اسلام مبنی بر اینکه؛ "دانش اگر در ثریا هم باشد ، مردانی از پارس به آن دست خواهند یافت" حکایت شوم آلودگی فکری نژادپرستانه رژیم جمهوری اسلامی است.
اولاً؛ چگونه محمد، پیامبر اسلام، که خود عرب بود و اسلام را نیز با این زبان توضیح داده است، میتواند مردان پارسی را اینگونه تافته ایی جدا بافته از دیگران و حتی برتر از ملت خود او یاد کرده باشد!؟
ثانیاً؛ در اسلام و برای تمامی مسلمانان روایاتی مبنی بر تاکید به جستجوی علم وجود دارد. اما قوم و ملتی که خود محمد با فرستادن پیک ویژه خود، آنان (ساسانیان) را تهدید و دعوت به اسلام کرده است و حتی چند دهه بعد از مرگ پیامبر اسلام، در دورهء عمر، به این سرزمین حمله شده است، چگونه میتواند مورد ستایش پیامبر اسلام بوده باشد؟!
ثالثاً؛ روایت قلابی و نژادپرستانهء سردمداران جمهوری اسلامی حتی به نیمهء جامعه فارس هم رحمی نکرده و در روایت تنها مردان پارسی را به درجه رفیع دانش پژوهی ارتقاء داده و زنان پارسی را در جرگه ملتهای نجس قرار داده است! با این تصویر در ایران هفتاد ملیونی امروز، اگر ۴۰ ملیون انسان را ملیتهای غیرفارس، یعنی ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن، تشکیل میدهند، حدود ۱۵ ملیون زن پارس نیز در کنار ۴۰ ملیون غیرفارس در ایران، یعنی ۵۵ ملیون از جمعیت امروز ایران به جرگه نابخردان و فقط ۱۵ ملیون در جرگه نابغه ها به حساب آمده اند. البته اگر کودکان را نیز از ردیف این ۱۵ ملیون مذکر پارسی کم کنیم، که هنوز به بلوغ نرسیده اند، در واقع می ماند حدود ۵ تا ۶ ملیون پارس، و یا فارس که براساس این روایت قلابی و نژادپرستانه، نابغه علم خواهند بود که دانش را از ثریا به کرهء ارض خواهند آورد! منظور جمهوری اسلامی از نشان دادن نبوغ مردان پارسی در اسکناس ۵۰۰۰ تومانی، به احتمال خیلی زیاد، برپائی حکومت جمهوری اسلامی! در عصر آزادی اندیشه در ایران است! و باز هم به احتمال زیاد، نشانهء دیگر نبوغ و دانش پژوهی آن ملت! در شکل بندی سیاست هسته ایی رژیم حاکم بر ایران است که از قبل قاچاق دانش هسته ایی از دیگر کشورهای منطقه، و خرج ملیونها دلار از حساب مردمان زحمتکش آن دیار، صورت گرفته است.
بایستی دقت درک کرد که کوردلی نژادپرستانه درنزد سیاستگذاران جمهوری اسلامی، که در همین به اصطلاح روایت نژادپرستانه خود را می نمایاند، این رژیم را قبل از هر کس در مقابل اکثریت جمعیت غیرفارس و جامعه زنان ایران قرار میدهد.
اندکی تعمیق به سیاست نژادپرستانه جمهوری اسلامی، این رژیم جدا از تحمیل یک جنگ ناخواسته از برون بر ایران، بخاطر تاکید به سیاست هسته ایی، زمینه های جنگ داخلی را نیز با سیاستهای نابخردانه در این کشور فراهم می سازد.


Friday 30 December 2011



اشاره: شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، اخیرا مسافرتی به تهران داشتند که پایگاه اطلاع رسانی سنی آنلاین در مورد انگیزه این مسافرت و برخی جزئیات این سفر، با ایشان مصاحبه ای داشته است که متن این مصاحبه به شرح ذیل است:

* اخیرا حضرتعالی سفری به تهران داشتید. این مسافرت به چه منظور صورت گرفته است؟

** سفر بنده به تهران به خاطر معالجه و چکاپ از وضعیت جسمی بود که بحمدالله از نظر سلامتی هیچ مشکلی وجود ندارد و به فضل الله تعالی از نعمت سلامتی برخوردار هستم.


* در این سفر با چه کسانی ملاقات صورت گرفت؟
** با مقامات دولتی ملاقاتی نداشتم، البته بعضی از مردم تهران و نیز برخی از مناطق سنی نشین، که از سفر بنده به تهران با خبر شدند، به تهران تشریف آوردند که بنده با این عزیزان ملاقات داشتم.

* در این دیدار چه مسائلی مطرح شد؟
** مهم ترین دغدغه ای که مطرح کردند عدم بکارگیری و استخدام اهل سنت در ادارات دولتی و تبعیض بین اقوام و مذاهب بود. این امر بر خلاف قانون اساسی بوده که واقعا اهل سنت را رنج می دهد.  دومین دغدغه آنها "آزادی مذهبی" است. با وجود اینکه در قانون اساسی مسأله آزادی مذهبی تصریح و تأمین شده است، اما در عمل متاسفانه به قانون اساسی توجه نشده و اصول آن در این مورد اجرا نمی شود.
موضوع "ساماندهی مساجد" و همچنین "ساماندهی مدارس"، که اکنون به "شورای برنامه ریزی مدارس اهل سنت" تغییر نام یافته است، به یکی دیگر از دغدغه های مهم جامعه اهل سنت، به ویژه در مناطق سنی نشین، تبدیل شده است. این طرح، که مداخله صریح در امور مذهبی اهل سنت به شمار می رود، می خواهد تعلیم دینی اهل سنت را به کنترل خود درآورد.
یکی دیگر از مواردی که در این دیدار از سوی مردم مطرح شد این بود که اخیراً مقامات محلی برای کمترین و معمولی ترین فعالیت دینی و مذهبی خواستار مجوز هستند، که البته آنها از این طریق سعی در ایجاد محدودیت دارند.
"نداشتن مساجد در تهران" یکی دیگر از نگرانی‏های اهل سنت تهران بود؛ با توجه به اینکه جمعیت قابل ملاحظه ای از جامعه اهل سنت، متشکل از تمام مناطق سنی نشین و همه اقوام، در تهران زندگی می کنند، اما از داشتن حتی یک مسجد در مرکز کشور محرومند و نداشتن مساجد و عبادتگاه بزرگترین پریشانی اهل سنت تهران و سایر مردم که برای برخی ضروریات زندگی خود به مرکز کشور مراجعه می کنند، است.
در پایان این ملاقات بر این امر توافق شد که حقوق مسلّم اهل سنت، از قبیل آزادی‏های مذهبی و رفع تبعیضات قومی و مذهبی، از راههای قانونی پیگیری شوند.


Thursday 29 December 2011

آیا استقلال خواهی جزوی از آزادی بیان نیست؟

رضا وشاحی
• برای من که استقلال اهواز را می خواهم و اهواز را اشغال شده توسط فارس ها می دانم، آیا مجال گفتگویی هست؟ آیا رسانه های فارسی زبان و خصوصا بخش وزین و موقرشان فرصتی به امثال من می دهند تا با آزادی تمام و صد در صد برخلاف میلشان چیزی بنویسیم و منتشر کنیم و دیالوگ کنیم؟ ...

خانم شیرین عبادی بعد از مدتها سکوت بالاخره سکوت خود را شکستند و در مورد مردم عرب اهواز چیزی نوشتند. که باید تشکر کرد. اما دریغا و افسوس که مردم عرب اهواز را عرب زبان خواندند و مشکل سیاسی اهواز را به مشکلی مذهبی فرقه ای تقلیل دادند. واقعیت این است که مردم عرب اهواز استقلال می خواهند.

اما این ابتدای راه است. ما می بایست باب گفتگو را باز کنیم. ولی یک مشکل بزرگ این باب را بسته است. برای امثال من که استقلال اهواز را می خواهم و اهواز را اشغال شده توسط فارس ها می دانم، آیا مجال گفتگویی هست؟ آیا رسانه های فارسی زبان و خصوصا بخش وزین و موقرشان آیا فرصتی به امثال من می دهند تا با آزادی تمام و صد در صد برخلاف میلشان چیزی بنویسیم و منتشر کنیم و دیالوگ کنیم؟ آیا من اهوازی می توانم به صورت آزاد از استقلال خواهی صحبت کنم؟

در همین بریتانیا که من زندگی می کنم صحبت استقلال خواهی اسکاتلند گرم است. فرصتی داشتم با الکس سالموند رهبر حزب استقلال اسکاتلند و وزیر اول اسکاتلند دیدار کنم. اسکاتلند از زمان بیانیه اتحادیه در سال ۱۷۰۷ جزوی از بریتانیا شد وبه دوران جنگهای خونین کوچک و بزرگ میان انگلیسی ها و اسکاتلندی ها پایان داد. و اصولا از زمان این اتحادیه است که مورخین انگلیسی کمابیش آن را مبدا تاریخ امپراطوری بریتانیا می دانند. الکس سالموند با فراغ بال و آزادی تمام و شفافیت و صراحت تمام خواستار جدایی و استقلال از بریتانیا است و خواستار ایجاد یک رفراندوم جدید است. دولت بریتانیا و رسانه های انگلستان هم بدون هیچ مانعی صحبت های وی را منتشر و مدام با وی مصاحبه می کنند!

بله در ایران وزارت اطلاعات هست، سپاه ،بسیج و نیروی انتظامی هست، اداره سانسور ارشاد اسلامی هست و در یک کلام برای امثال من آزادی و امکان صحبت کردن در مورد استقلال اهواز وجود ندارد. ولی آیا در جامعه رسانه ای فارس زبان آزاد و مدرن مستقر در غرب هم به امثال من این فرصت داده می شود که آزادانه از استقلال اهواز صحبت کنیم؟ به عبارت دیگر آیا آزادی بیان شامل استقلال خواهی هم می شود؟ آیا به ما اجازه گفتگو داده می شود یا در باز برهمان پاشنه قدیم باید بچرخد؟

این چالش و آزمایشی است برای نویسندگان، روشنفکران و روزنامه نگاران خوش قلم و صاحب فکر فارسی زبان که گردانندگان رسانه های فارسی در اروپا هستند. می بایست به آن پاسخی در خور توجه بدهند. معیار سنجش آزادی فرصت دادن به مخالفین صد در صدی است.

رضا وشاحی موسس سازمان حقوق بشر اقلیت های ایران



در باره «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده»    آلبر ممی

محمد آزادگر
• ژان پل سارتر درمقدمه ای که بر این کتاب آلبر ممی نوشته است تاکید میکند که «هنگامی که ملتی انتخابی جز انتخاب مرگ خود ندارد وهنگامی که از ستمگران هدیه ای جز نا امیدی نمی برد دیگر چیزی ندارد که از دست بدهد!» «پس عصیان تنها راه رهایی از موقعیت استعماری است. راهی که گمراه کننده نیست واستعمارزده نیز دیر یا زود آن را در می یابد. شرایط او مطلق است ونیاز به راه حلی مطلق دارد؛ ...

قبل از انقلاب ۱٣۵۷ ، کتاب کوچکی تحت نام« چهره استعمارگر وچهره استعمار زده» نوشته «آلبر ممی» نوسنده تونسی با ترجمه «هما ناطق» انتشار یافت. البته خانم ناطق با توجه به مواضع ودیدگاهایش نسبت به مساله ملی در ایران آن برداشت و تاویلی که ما از نوشته ممی داریم، مطلقا ندارد. ایشان از موضع ضد «غرب زدگی» و« ناسیونالیسم ایرانی» و ای چه بسا تحت تاثیر دیدگاهای جلال آل احمد به ترجمه این کتاب دست زده است. خانم هما ناطق این کتاب را به یاد جلال ترجمه کرده است!
این کتاب در همان زمان انتشار در میان محافلی از روشنفکران ملل غیر فارس و بویژه آذربایجانی ها بحث هایی در باره استعمار واینکه آیا به آذربایجانی ها میشود استعمارزده وبه دولت مرکزی دولت استعمارگر گفت یا نه پیش آورد. البته قبلا ها جلال آل احمد تحت تاثیر غلامحسین ساعدی و رضا براهنی که از دوستان نزدیک و صمیمی وی بودند، گفته بود که «آذربایجان مستعمره فرهنگی» حکومت مرکزی است.
ما در باز خوانی کتاب ممی خواهیم دید که آذربایجان بتمام معنا مستعمره است.
معمولا آنچه از چهره استعمارگر در اذهان است، ساخته پرداخته خود استعمارگران و فیلم های سینمایی هالیودی است وآلبر ممی نیز در درهمان پاراگراف اول کتاب اش به آن اشاره میکند: بعضی ها هنوز خوش دارند که استعمارگر را مردی بلند اندام، سوخته از آفتاب، چکمه های نیم ساق به پا وتکیه زده بر بیل بشناسند، یعنی که او از کار کردن گریزان نیست. نگاهش به افق دور دست املاک خیره گشته است ودر کشاکش مبارزه با طبیعت، وجود خود را صرف انسانها کرده، به درمان بیماران واشاعه فرهنگ پرداخته است، خلاصه ماجراجویی است نجیب و پیشاهنگ!
البته ما بایک چهره دیگر استعمار گر نیز آشنائیم: لورنس عربستان؛ که چگونه نجیب زاده انگلیسی خانه و کاشانه خود را ول میکند ودر دفاع از عربها با خلفای عثمانی بمبارزه برمیخیزد!

البته اگر تصورمان از استعمارگر همان باشد که به خورد ما داده اند در ان صورت در ایران از استعمارگر و استعمارزده خبری نیست. ولی اگربه واقعیت جامعه ایران نظر افکنیم وموقعیت ملیت های تحت ستم را با موقعیت ملت حاکم و دولت مرکزی مقایسه کنیم خواهیم دید که ملل ساکن ایران مستعمره دولت مرکزی است. یک لحظه تخیل خود را بکار اندازیم ودر ذهن خود صحنه ای که محمدرضا شاه در کاخ سعد آباد انگشت سبابه دودست اش را در جیب جلیقه خود فروبرده ودر اتاق کار خود روی قالی های گران قیمت بافت تبریز قدم میزند ودستور حمله به حکومت ملی آذربایجان را میدهد. چه چیز این شاه از استعمارگر انگلیسی و یا فرانسوی که در مستعمرات شان ملل بومی را از دم تیغ میگذرانند، کم دارد. ویا یک لحظه خمینی ویا خامنه ای را در کاخ جماران تصور کنید که چگونه دستورحمله به کردستان، آذربایجان، ترکمن صحرا، عربستان وبلوچستان را صادر میکنند. چه کسی ویا کسانی دستور میدهند که ترک آذربایجانی را بخاطر دفاع از زبان مادری اش که در حال نابودی است، به زندان بیاندازند و شکنجه کنند واگر در دفاع از هویت خود مصر باشد یا در زندان زیر شکنجه بکشند ویا بیرون از زندان با تصادفات ساختگی ویا با اشکال مختلف از بین میبرند!

ما در بازخوانی کتاب آلبر ممی خواهیم دید که موقعیت ما ترکها ودیگر ملت ها در ایران موقعیت مستعمره است. ممی اساسا از استعمارگران اروپایی واستعمارزده های افریقایی سخن میگوید. ولی موقعیت ملل ساکن ایران دست کمی از مستعمره هایی که آلبر ممی به آن اشاره میکند ، ندارد.

در فصل اول کتاب، ممی به موقعیت استعمار گر در مستعمره میپردازد که چندان شباهتی به استعمارگران ما ندارند. اما ممی تاکید میکند که در ذات استعمار گر تمایل به فاشیسم و نژاد پرستی است: «در دل همه ملتهای استعماری جوانه های تمایلات فاشیستی نهفته است.»

« مگر فاشیسم چیست؟ مگر غیر از دستگاه ظلم و فشاری است که بسود عده معدودی میچرخد؟ ماشین سیاسی واداری مستعمره نیز هدفی جز این ندارد. در اینجا روابط انسانی ناشی از سهمگین ترین روشهای استثماراست وپایه های آن بر نا برابری و تحقیر استوار است که ضامنی چون قوای انتظامی به همراه دارد. شکی نیست که استعمار نوعی از فاشیسم است.» (ص۷۹- ٨۰ ) ممی مینویسد: «...آخرین خطی که میتوان در ترسیم چهره استعمار طلب بکار برد نژاد پرستی اوست.عجیب آینکه این نژاد پرستی خلاصه ای است ونشانه ای از رابطه اساسی که استعمار طلب را به استعمار زده پیوند میدهد.»ص٨۷
ممی پس از توضیحات نسبتا مفصل درباره رابطه استعمار گر واستعمار زده مینویسد: «لااقل وظاهرا کارگری میتواند به طبقه خود پشت پا زند ومقام اجتماعی خویش را دگرگون سازد.لیکن در چهار چوب مستعمره استعمار زدگان را رهایی نیست واستعمار زده هرگز یارای پیوستن به گروه امتیازداران را ندارد. گیریم که ثروتش هم بیشتر باشد، به همه عناوین آراسته شود ونیرویش نیز همه روز افزایش یابد!... بدین ترتیب نژاد پرستی مسئله ای جزئی واتفاقی نیست، بلکه عاملی است حیاتی در تر کیب دستگاه استعمار..ص۹۱-۹۲
دراین رابطه دهها نمونه ومصداق میشود ارایه داد!

ممی در فصل دوم بطور مفصل چهره استعمارزده را ترسیم میکند که ملت های تحت ستم درایران با این چهره بخوبی آشنایند.
ممی مینویسد که استعمار گران معتقدند که استعمارزده «تنبل وتن پرور» است .استعمار زده هرگز بعنوان فردی مثبت در نظر گرفته نمیشود: استعمارزده چنین « نیست»، چنان «نیست». استعمار زده هرگز بعنوان فرد مشخص نمیشود و برای او حقی جز غرق شدن در مجموعه ای گمنام نیست؛ اینها چنینند..اینها همه شان اینطوریند».

ممی میگوید استعمارزده کم کم آنچه که استعمارگردر حق او میگوید می پذیرد واز اینجا فاجعه آغاز میشود.« همه میدانند که اصول فکری طبقه حاکم تا اندازه زیادی مورد پذیرش طبقات زیر دست قرار میگیرد، ودر فلسفه مبارزه، تصور وادراکی از دشمن موجود است. باتن دادن به این اصول فکری، طبقات زیر دست نقشی را نیز که به آنان واگذار شده است به نحوی از انحا میپذیرند، وهمین امر یکی از عواملی است که پایداری نسبی جوامع را بیان میکند، زیرا در این جوامع خواه ناخواه ستمدیدگانند که زیر بار ستم میروند. حال با اینکه در مستعمره مفهوم این روابط حکومت ملتی است بر ملت دیگر، باز طرح همان است.» ص ۱۰۷-۱۰٨

ما باز خوانی کتاب چهره استعمارگر وچهره استعمارزده ادامه میدهیم: « باید افزود که استعمارزده رفته رفته گذشته را نیز از دست میدهد، گذشته ای که استعمار گرهرگز به رسمیت نشناخته است، زیرا « همه میدانند که بومی ناچیز اصل ونسبش معلوم نیست؛ واساسا باید فاقد اصل ونسب باشد!» لیکن تنها خطر این نیست. از خود استعمار زده بپرسیم که نام قهرمانان ملی اوچیست؟ رهبران بزرگ ملتش که ها بودند، وحکیمانش چه کسانند؟ شاید بسختی بتواند دو یا سه نام بر زبان آورد؛ آن هم درکمال بی نظمی، وهرچه به نسلهای جوانتر نزدیک شویم درکمال نادرستی!استعمار زده محکوم است که بتدریج حافظه خود را از دست بدهد.

خاطره را نمیتوان پدیده ای کاملا ذهنی نامید. همانطور که حافظه هر فردی ثمره تاریخ ووضع طبیعی اوست حافظه هر ملت نیز استوار بر نهادهای آن ملت است.حال نهادهای استعمار زده مرده ومنجمد شده است واگرهم هنوز برخی از آنها تظاهر به زندگی مینمایند، استعمار زده دیگر به این نهاد ها اعتنا ندارد حتی گاهی شرمگین هم میشود: درست مانند احساس شرمی که از یک بنای کهنه ریشخند انگیز دست میدهد ۱۲۴ -۱۲۵

آلبر ممی سئوال میکند: «از چه راه ملتی میتواند وارث گذشته خویش گردد؟ وخود پاسخ میدهد: از راه پرورش فرزندان، از راه زبان، این مخزنی که پیوسته به یاری آموخته هاگسترش می یابد واز این طریق است که تاریخ بدست آورده ها و خویها، رسمها وپیروزی ها وکردار ورفتار نسلهای گذشته را منتقل وضبط میکند.» ۱۲۷

حافظه ای که در مدارس ایران برای کودکان ملل تحت ستم میسازند «حافظه ملتش نیست، تاریخی که می آموزند تاریخ ملتش نیست» ص۱۲۷

مالکم ایکس وقتی در زندان شروع به مطالعه تاریخ میکند میبیند که سیاه هان از تاریخ حذف شده اند. سفیدها سیاه ها را نمینویسند. سفیدها سیاه ها را حذف میکنند. لذا مالکم ایکس نانوشته ها را در لابلای نوشته ها میخواند!

ما ترکها نیز از کتابهای تاریخی که توسط فارس ها و یا ترکهای فارس زده نوشته شده ،حذف شده ایم. گذشته وتاریخ ما تحریف شده است.

دو زبانی در مستعمره
« نشان وبیان پریشانی اساسی استعمار زده را میتوان در دو زبانه بودن او یافت.
اگر استعمار زده از بیسوادی هم رهایی یابد باز ازنظر زبان گرفتار دوگانگی خواهد شد.البته اگر بخت او را در این رها شدن یار باشد: زیرا بیشتر استعمار زدگان اقبال رنج بردن از درد دو زبانه بودن را هم ندارند وجز زبان مادری نمیشناسد یعنی زبانی که نه با آن مینویسد ونه میخوانند، فقط میتوانند فرهنگی فقیر ونامعلوم را به صورت شفاهی ارائه دهند.

بدیهی است گروهای کوچک با سوادی هم پیدا میشوند که میخواهند زبان ملی را گسترش دهند واین رشته را با گذشته علمی با شکوه خویش پیوند زنند.لیکن سالهاست که تماس این اشکال ظریف از زندگی روزانه بریده شده است وبه چشم مردم کوچه وبازار مبهم ونامفهوم مینماید. استعمار زده این اشکال را به دیده احترام مینگرد واین افراد را رهروانی میشمارد که در خواب راه می روند ورویایی دیرین را از نو زنده میکنند.

باز بد نبوداگر این زبان نفوذ موثری در زندگی اجتماعی داشت یا میتوانست از دریچه ادارات بگذرد ویا نقشی در رفت آمد نامه های پستی بازی کند. حتی تا این اندازه هم نیست. در همه سازمانهای اداری وقضائی وفنی، تنها زبان استعمارگر بکار برده میشود، همچنانکه در علامت گذاری جاده ها، در علامتهای ایستگاههای مسافر بری، در نامگذاری کوچه ها ودر برگهای پرداخت و رسید . واستعمار زده که جز زبان خویش چیز دیگری ندارد، در زادگاه خود بیگانه ای بیش نیست.

در چهار چوب دستگاه استعمار این دو زبانه بودن ضروری است، وشرط اولیه همه ارتباطات ومعلومات وپیشرفتهاست. لیکن فرد دوزبانه هنگامی که از حصار خویش پای بیرون می نهد از نظر فرهنگی دچار فاجعه ای جبران ناپذیر می گردد.

ناسازگاری میان زبان مادری وزبان فرهنگی، تنها خاص استعمار زده نیست لیکن دوزبانه بون در مستعمره به دوگانگی زبانی دیگر ملتها نمی ماند. معمولا برخوردار شدن از دو زبان نه تنها برخورداری از دو وسیله کاراست، بلکه شرکت جستن در دو دنیای روانی وفرهنگی نیز هست، درحالیکه در مستعمره دو جهانی که تسط این دو زبان شناسانده وارایه میشوند در ستیز با یکدیگرند.

گذشته ازاین، زبان مادری استعمارزده، یعنی زبانی که از احساسات وشور وخوابهای استعمار زده سرچشمه میگیرد زبانی که مهرها وتعجبهای او در آن به جولان می پردازند، زبانی که بزرگترین بار عاطفی اورا به دوش می کشد... این زبان را ارزشی نیست و شهر برایش اعتباری قائل نمی شود. اگر استعمار زده در جستجوی کار باشد وبخواهد برای خود جائی دست وپا کند، باید اول به زبان دیگران، یعنی به زبان استعمار گران واربابان بگراید. در این پیکار زبانها ومیدان کارزاری که قلب استعمار زده است، زبان اوست که شکست خواهد خورد، وپایمال خواهد شد، وسرانجام تحقیری که از بیرون بر او میتازد، با دل او هم آواز خواهد شد: یعنی خود او نیز رفته رفته زبان نارسای خود را کنار خواهد زد، واز چشم بیگانه پنهانش خواهد داشت، واحساس آرامش را در زبان استعمارگر خواهد یافت.در هر حال نمیتوان از دو زبانه بودن مستعمره به عنوان عرصه ای یاد کرد که در آن زبانی عامیانه وزبانی ادیبانه که هر دو متعلق به دنیائی واحدند، با یکدیگر همزیستی دارند. همچنین نمیتوان گفت که این دو زبانه بودن ثروتی است که چند زبانی را در بر دارد لیکن یکی از آنها اضافی وبطور تقریب بی فایده است: بلکه باید گفت این امر فاجعه ای زبانی است.»ص۱۲٨- ۱۲۹ -۱٣۰

موقعیت نویسنده استعمارزده

« گاهی تعجب میکنند که چرا استعمار زده در زبان مادری ادبیات زنده ندارد. لیکن آیا او میتواند زبانی را که تحقیرمیکند بکار برد؟ همانطورهم از موسیقی ملی و هنر وهمه فرهنگ باستانی خویش رویگردان است! دوگانگی در زبان نشانه ویکی از علل دوگانگی فرهنگ اوست، وبهترین روشنگر این نکته موقعیت نویسنده است.

بدیهی است که شرایط مادی زندگی ، استعمار زده میتوانست بتنهائی اندک بودن شمار نویسندگان را توجیه کند.چه تنگدستی بیرون از حد مردم از پدید آمدن وزیاد شدن اهل قلم سخت میکاهد.لیکن تاریخ به ما نشان میدهد که برای بر آوردن نیاز یک ملت از نظر هنرمند، وجود یک قشر برگزیده کافی است. درحالیکه تحمل نقش نویسنده استعمار زده بسیار سخت است، زیرا او نماینده همگان، در آشکار کردن دوگانگی وعدم امکانات استعمارزده تا حد امکان است.
گیریم که او زبان مادری خود را به اندازه ای آموخته باشد که بتواند در نوشته های خود این زبان را از نو زنده کند وبر همه ستیز درون در بکار بستن این زبان پیروز گردد...برای چه کسی وبرای کدام خواننده خواهد نوشت؟ اگر در این کار لجاج زیاده نشان دهد خود را محکوم می کند؛ چون برای جمعی کر ولال سخن میگوید. زیرا ملت او از سواد بی بهره است وخواندن ونوشتن هیچ زبانی را نمی داند. اهالی شهر وافراد با سواد تنها با زبان استعمار گر آشنا هستند. پس فقط یک راه وجود دارد وآن نوشتن به زبان استعمار گر است: یعنی افتادن از بن بستی به بن بستی دیگر!

نویسنده باید راه گریزی از این دشواری بیابد. استعمار زده دو زبانه با اینکه اقبال بهره مندی از دوزبان را دارست لیکن بر هیچیک مسلط نیست، واز این روست که ادبیات استعمار زدگان بکندی پدیدار می شود وباید کوشش انسانی بسیار بکار گرفته شود ومهره تاس هزاران بار بچرخد تا شاهکاری نمایان گردد. وتازه پس از این است که دو گانگی نویسنده استعمار زده با چهره ای نو ولی خطرناکتر از پیش، تجلی مینماید.

چه سرنوشت عجیبی که آدمی برای ملتی غیر از ملت خویش بنویسد! وعجیب تر اینکه این نوشته برای کسانی باشد که بر این ملت دست یافته اند؟ چه بسا که لحن خشن اولین نویسندگان استعمار زده همه را به تعجب واداشته است! آیا این افراد فراموش میکنند که برای خواننگانی مینویسند که زبان شان را بعاریه گرفته اند؟ لیکن علت این امر ناگاهی، حق نشناسی، یا گستاخی نیست. بلکه اینان می خواهند یکبار که جرات سخن راندن می یابند، برای همین خوانندگان از احساس ناراحتی وعصیان خویش سخن گویند.آیا میتوان از کسی که سالها رنج ناسازگاری را کشیده است انتظار سخنان صلح جویانه داشت؟ یا توقع حقشناسی از وام گیرنده ای داشت که بهره ای چنین سنگین می پردازد؟وامی که همواره وام خواهد ماند...

فراموش نکنیم که نویسنده استعمار زده اگر بزحمت زبان اروپائیان یعنی استعمار گران را فرا می گیرد فقط برای این است که از این وسیله برای دفاع از خویش وکسان خویش استفاده کند . در اینجا مسئله ناسازگاری یا درخواستهای بیهوده ویا کینه کورکورانه او مطرح نیست،بلکه آنچه مطرح است ضرورتی است، اگر اوهم اقدام نکند روزی همگی ملت اقدام خواهند کرد.ص ۱٣۲- ۱٣٣ – ۱٣۴

پاسخ استعمارزده


«راستی که ظاهر وسیمای استعمار زده خوش آیند نیست. بدیهی است که بار این همه بدبختی را نمی توان بدون آسیب دیدن بر دوش کشید. اگر چه چهره استعمار گر، چهره نفرت انگیز ستمگر است، چهره قربانیش نیز از آرامش وهماهنگی تهی است. باید گفت آن استعمارزده ای که افسانه های استعمارگر ایجادش کرده است وجود ندارد، لیکن با این حال، استعمارزده را میتوان باز شناخت. زیرا ستمدیده، ناگزیر انسانی است آکنده از کمبودها!

بنابراین چگونه میتوان باور کرد که بعداز این همه بدبختی، استعمارزده باز به موقعیت خویش تن دردهد؟روابط استعماری را که آفرینده این چهره رنج دیده وپستی گرفته است، بپذیرد؟در درون هر استعمارزده ای خواست اساسی دگرگونی وضع موجود نهفته است. وانکار این نکته مستلزم بیگانه بودن به امر استعمار وکور شدن ازسود طلبی است. از سوی دیگر چنین وانمود میکنند که؛ «خواستهای استعمار زدگان کار چند تنی بیش نیست: چند تن روشنفکر یا چند تن جاه طلب؛ یعنی یا زاده سرخوردگی است ویا نفع شخصی»... در حقیقت اینان میخواهند سرپیچی استعمار زده را به عنوان پدیده ای سطحی بشناسانند، در حالی که این سرباززدن ناشی از موقعیت استعماری است.» ص ۱۴۲- ۱۴٣

عصیان

« پس استعمار زده چه باید بکند؟ جز آنکه چون نمی تواند موقعیت خویش را با همراهی وهمکاری استعمارگر دگرگون سازد بکوشد تا از چنگ او رهایی یابد یعنی سر به شوش بردارد.

نه تنها در شورش استعمارزدگان جای تعجب نیست، بلکه عجب در این است که چرا این شورشها فراوانتر وشدیدتر نیستند؟ حقیقت این است که استعمارگر در اینجا هم گوش به زنگ است وبا اخته کردن مدام طبقه برگزیده، با از میان برداشتن آنان که در این وضع دشوار نیز بپا میخیزند، با تبهکاری، با فشار نظامی، هر جنبش ملی را در نطفه خفه میکند وفورا لگدمالش مینماید....ص۱۵۱- ۱۵۲

ژان پل سارتر درمقدمه ای که بر این کتاب آلبر ممی نوشته است تاکید میکند که «هنگامی که ملتی انتخابی جز انتخاب مرگ خود ندارد وهنگامی که از ستمگران هدیه ای جز نا امیدی نمی برد دیگر چیزی ندارد که از دست بدهد!»
«پس عصیان تنها راه رهایی از موقعیت استعماری است. راهی که گمراه کننده نیست واستعمارزده نیز دیر یا زود آن را در می یابد. شرایط او مطلق است ونیاز به راه حلی مطلق دارد؛ نیاز به بریدن وگسیختن،نه به سازش! اورا از گذشته اش بر کنده اند، راه آینده را بسته اند، سنن وآداب ورسومش در واپسین دمند، وامید باز یافتن فرهنگی نو از دست رفته است. استعمار زده عاری اززبان و پرچم وروش فنی وزندگی ملی وزندگی جهانی وحق وظیفه است.هیچ ندارد وهیچ نیست وامید هیچ چیز را در دل نمی پرورد.بایستگی وضرورت اساسی بودن این راه حل هر روز بیشتر احساس میشود... اگر نگسلی، چگونه میتوانی رهایی یافت؟ واین خود نشانه ای است همه روزه، از انفجار این دور جهنمی. جبر درونی وضع استعماری است که عصیان را فرا میخواند، چون شرایط استعماری اصلاح پذیر نیست ومانند حلقه ای است بر گردن که رهایی از آن در درهم شکستن آن است!»ص ۱۵۲- ۱۵٣

برگرفتہ از: اخبار روز

Wednesday 28 December 2011


اهميت تنگه هرمز برای اقتصاد جهان
از : صداى آمريکا

تنگه هرمز در باريک ترين نقطه ۳۴ کيلومتر (۲۱ ميل) عرض دارد، که اين شامل سه کيلومتر عمق کافی برای کشتيرانی است.
مطابق آمارهای رسمی سازمان اطلاعات انرژی آمريکا ۳۳ درصد نفتی که در سال ۲۰۰۹ از راه دريا راهی بازارهای بين المللی شد (۴۰ درصد در سال ۲۰۰۸) يا ۱۷ درصد کل نفت بفروش رسيده در جهان از تنگه هرمز عبور کرد.
طبق آمارهای اين منبع، در سال ۲۰۰۹ بيش از ۱۵ ميليون بشکه در روز از تنگه هرمز عبور کرد.
بيشتر نفتی که از طريق تنگه هرمز صادر می شود سرانجام در آسيا، ايالات متحده آمريکا و اروپای غربی مصرف می شود. تقريبا سه چهارم واردات نفت ژاپن و حدود ۵۰ درصد نفت مورد استفاده چين از تنکه هرمز عبور می کند.
روزانه دوميليون بشکه فرآورده نفتی و گازطبيعی مايع شده از طريق تنگه هرمز عبور می کند.
منابع آگاه صنعت نفت می گويند امارات متحده عربی بزودی خواهد توانست نفت خود را از طريق لوله ای که قرار است بمنظور دور زدن تنگه هرمز تعبيه شود به خارج صادر کند. پروژه خط لوله نفت خام ابوظبی (The Abu Dhabi Crude Oil Pipeline ) دارا ظرفيتی معادل دو و نيم ميليون بشکه در روز خواهد بود.
راه های جايگزين ديگری که قرار است در نظر گرفته شود شامل دو خط لوله عراق است با ظرفيت يک و نيم ميليون بشکه در روز که از عربستان سعودی و خط لوله ای که از لبنان با ظرفيت نيم ميليون بشکه در روز می گذرد. اين دو خط فعلا از حيث انتفاع ساقط هستند. خط لوله ديگری که هم اکنون در حال فعاليت است پترولاين (يا خط لوله شرقی غربی) نام دارد که نفت خام عربستان را به خارج می برد.
روز سه شنبه، ششم ديماه، تهران اخطار داد که در صورت تحريم های بيشتر غرب عليه جمهوری اسلامی ايران جلوی عبور نفت از تنگه هرمز را خواهد گرفت. وزرای امور خارجه کشورهای اروپايی در ماه جاری تصميم گرفتند به منظور فشار وارد آوردن به تهران برای متوقف کردن برنامه اتمی ايران بر شدت تحريم ها بيفزايند. جمهوری اسلامی ايران می گويد برنامه اتمی تهران اهداف صلح جويانه داشته و صرفا برای توليد انرژی است.
وزارت امور خارجه آمريکا در واشنگتن این تهدید را «بی اساس» ناميد و آن را رد کرد. مارک تونر، سخنگوی وزارت امور خارجه آمريکا در واشنگتن، همچنين در مورد ابراز نظرات از سوی مقامات ايرانی درمورد تنگه هرمز گفت: اين نظرات «تلاش دیگر ایران برای منحرف کردن حواس جهان از مسئله واقعی و ادامه سرپیچی از تعهدات بین المللی هسته ای آن کشور است»
ايران توانايی آن را دارد که تنگه هرمز را ببندد و از اين ظرفيت در دوران جنگ با عراق استفاده کرد. ناوگان پنجم ايالات متحده آمريکا، مستقر در بحرين، که از خطوط کشتيرانی در خليج فارس و حومه محافظت می کند، شامل چندين فروند هواپيمای جنگنده است.  اين ناوگان مسول امنيت منطقه خليح فارس، دريای سرخ، و دريای عمان و بخشهايی از اقيانوس هند است.
در سال ۱۳۶۷شمسی (۱۹۸۸) کشتی جنگی وينسنز در تنگه هرمز يک هواپيمای مسافربری ايرانی را سرنگون کرد که منجر به کشته شدن ۲۹۰ سرنشين آن هواپيما شد. واشنگتن در زمان رخداد اين حادثه آن را تصادفی خواند و گفت که خدمه در مورد شناسايی هواپيمای مذکور دچار خطا شده بودند. تهران ادعا کرد شليک به هواپيمای مسافربری عمدی بوده است.
در شانزدهم دی ماه سال ۱۳۸۶ شمسی، ايالات متحده گفت قايق های متعلق به سپاه پاسداران ايران با نزديک شدن به سه کشتی نيروی دريايی آمريکا در تنگه هرمز آنان را تهديد کرده اند.
در آذرماه ۱۳۸۹ شمسی ايالات متحده طی بيانيه ای ادعا کرد که انفجار مردادماه در يک نفتکش ژاپنی در تنگه هرمز توسط شبه نظاميان انجام گرفته و نگرانی ها در مورد امنيت تنگه هرمز را بيشتر کرده است.  سپاه عبدالله اعظم مسوليت اين نخستين حمله در تنگه هرمز را بر عهده گرفت.

همچنين نگاه کنيد به



ناوگان پنجم آمریکا: اجازه اختلال در تنگه هرمز را نمی‌دهیم

از: بى بى سى
تنگه هرمز یکی از معابر حیاتی انتقال نفت در دنیاست
یک روز بعد از تهدید ایران به بستن تنگه هرمز در صورت اعمال تحریم‌های نفتی، ناوگان پنجم نیروی دریایی ارتش آمریکا اعلام کرد که اجازه نخواهد داد رفت‌وآمد کشتی‌ها در تنگه هرمز با اختلال روبه‌رو شود.
سخنگوی این ناوگان در پاسخی کتبی به سوال بی‌بی‌‎سی درباره احتمال بستن تنگه هرمز توسط ایران نوشت: "جریان آزاد جابه‌جایی کالا و خدمات از طریق تنگه هرمز برای رشد اقتصادی جهان و منطقه حیاتی است.
هر کشوری که آزادی تردد در یک تنگه بین‌المللی را تهدید کند، به طور حتم جایی در جامعه بین‌الملل ندارد و هیچ گونه اختلالی در این زمینه تحمل نخواهد شد."
در این بیانیه همچنین گفته شده که نیروی دریایی آمریکا نیرویی "انعطاف‌پذیر با توانی بالاست که متعهد به برقراری امنیت و ثبات در منطقه است و برای اطمینان از آزادی رفت‌وآمد، همواره آماده برخورد با اقدامات بدخواهانه است."
محمدرضا رحیمی، معاون اول رئیس جمهوری ایران روز سه شنبه، ششم دی (۲۷ دسامبر) هشدار داده بود که در صورت تحریم خرید نفت ایران توسط کشورهای غربی، جمهوری اسلامی جلوی عبور نفت کشورهای دیگر را از تنگه هرمز خواهد گرفت.
در واکنشی دیگر دولت فرانسه هم از جمهوری اسلامی ایران خواست تا به حقوق بین‌الملل و حق رفت‌وآمد آزاد احترام بگذارد.
برنار والرو، سخنگوی وزرات خارجه فرانسه گفت: "علاوه بر مسائل مربوط به حقوق بشر و برنامه هسته ای، به مقام های ایران گوشزد می کنیم که به حقوق بین الملل، به ویژه حق رفت وآمد در آب ها و تنگه های آزاد احترام بگذارد.
آقای والرو گفت که تنگه هرمز تنگه‌ای بین‌المللی است و "تمام کشتی‌ها صرف نظر از رنگ پرچمشان حق دارند از این تنگه عبور کنند."
اتحادیه اروپا در هفته های اخیر از بررسی توقف خرید نفت از ایران خبر داده بود و دیپلمات‌های این اتحادیه به همراه دیپلمات‌های آمریکایی، ژاپنی، کره جنوبی و بعضی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، در نشستی در رم به بررسی این موضوع و روش های دیگر تشدید تحریم ها علیه ایران پرداختند.
اتحادیه اروپا روزانه حدود ۴۵۰ هزار بشکه نفت خام از ایران می خرد.
نیروی دریایی ارتش ایران در روزهای اخیر مانوری نظامی را در آب های مجاور تنگه هرمز، دریای عمان و اقیانوس هند برگزار می کند.
فرمانده این نیرو پیش از این گفته بود که کشورش توانایی بستن تنگه هرمز را دارد، اما تصمیم گیری در این مورد به عهده "بزرگان" است.
آمار منتشر شده توسط اداره اطلاعات انرژی آمریکا نشان می دهد که در سال ۲۰۰۹ حدود ۱۷ درصد کل نفت صادراتی جهان، معادل ۱۵.۵ میلیون بشکه نفت خام، از تنگه هرمز عبور کرده بود.
از: BBC

Tuesday 27 December 2011



آغاز جنگ پنهان علیه ایران


انفجار‌های اخیر در تاسیسات نظامی و حملات سایبری به مراکز اتمی حاکی از یک جنگ پنهان علیه ایران است. روزنامه  معتبر آلمان «زوددویچه» به نقل از کارشناسان موشکی گزارش می‌دهد که انفجار ملارد نه یک سانحه، بلکه حمله‌ای هدفمند بوده است
صدای آلمان
به گفته مسئولان جمهوری اسلامی سردار حسن تهرانی مقدم یکی از بانیان صنعت موشکی و «بنیان‌گذار واحد توپخانه و موشکی سپاه در دوران جنگ هشت ساله» بود.
تهرانی مقدم چهره رسانه‌ای نبود و تنها برای برخی تحلیل‌گران مسایل نظامی در ایران و سازمان‌های امنیتی برخی کشورهای مهم شناخته شده است. روزنامه “زوددویچه تسایتونگ” با نگارش مقاله با عنوان «جنگ پنهان علیه ایران» به تحلیل گسترش عملیات نظامی علیه جمهوری اسلامی پرداخته است.
حضور مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی نظیر آیت‌الله خامنه‌ای، علی لاریجانی، سعید جلیلی و اغلب فرماندهان سپاه‌، در مراسم ترحیم سردار تهرانی مقدم خبر از اهمیت وی در برنامه‌های نظامی ایران می‌دهد.
تهرانی مقدم از سال ۱۹۸۳ میلادی سرپرستی برنامه موشکی سپاه را بر عهده داشت. رسانه‌های وابسته به سپاه پاسداران اعتراف می‌کنند که وی در طراحی موشک‌های استراتژیک و بالستیکی با سوخت جامد نقشی برجسته داشته است. این موشک‌ها که از نوع “سجیل” هستند، بردی حدود ۲ هزار کیلومتر داشته که به راحتی می‌توانند اهدافی را در اروپا مورد اصابت قرار دهند. به گفته ایران تا کنون چندین نمونه از این موشک‌ها مورد آزمایش قرار گرفته‌اند.
موشک‌های ایرانی خطرناک‌تر از موشک‌های روسی
سازمان‌های امنیتی و کارشناسان موشکی برنامه توسعه موشک‌های بالستیکی با سوخت جامد را به مراتب خطرناک‌تر از فناوری قدیمی روسیه در ساخت موشک‌ها با سوخت مایع ارزیابی می‌کنند. این فناوری نسبتاَ قدیمی روسیه در ساخت موشک‌های “شهاب” در ایران به کار گرفته شده و می‌شود.
ما موشک‌ها با سوخت جامد وزن کمتری داشته و آسان‌تر قابل نقل و انتقال هستند. یکی دیگر از امتیازهای این موشک‌ها این است که ایران می‌تواند بخش‌های اصلی آن را بدون کمک خارجی در کشور تولید کند. کارشناسان غربی بر این باورند که تسلط بر این فناوری به معنای دستیابی ایران به سلاحی استراتژیک است که قادر به حمل کلا‌هک‌های هسته‌ای است.
یکی از دلایل افزایش تردیدها پیرامون اهداف غیرنظامی برنامه اتمی ایران همین برنامه‌های بلندپروازانه موشکی جمهوری اسلامی است. موشک‌های بالستیکی دوربرد تنها زمانی به لحاظ نظامی معنا می‌یابند که کلاهک‌های اتمی، شیمیایی و یا میکروبی حمل کنند.
انفجار در پایگاه موشکی ملارد
به گفته رمضان شریف، مسئول روابط عمومی سپاه پاسدارن، این سانحه در ساعت ۱۳ و ۳۰ دقیقه روز شنبه (۲۲ آبان/۱۳ نوامبر) در یکی از مقرهای وابسته به سازمان جهاد خودکفایی سپاه در ملارد واقع در۲۰ کیلومتری تهران روی داده و دلیل انفجار نیز، جابجایی مهمات بوده است.
خبرهای ضد و نقیض به رواج شایعات بیشتر دامن زده است. در حالی‌که حسن فیروزآبادی، فرمانده ستاد کل نیروهای مسلح نیز تاکید کرد که “این انفجار در ارتباط با آمریکا و اسراییل” نبوده و آن را یک سانحه خواند، برخی دیگر از مسئولان جمهوری اسلامی پیکان حمله را متوجه کشورهای آمریکا و اسراییل نموده و آنها را مسئول “ترور کارشناسان اتمی” و ارسال “ویروس‌های کامپیوتری” نظیر “استاکس‌نت” و “دوکو” می‌دانند.
سازمان‌های امنیتی غرب به طور رسمی توضیحات ایران پیرامون این انفجار را رد نکرده‌اند، اما کارشناسان نظامی مستقل در آمریکا و اروپا درباره دلایل انفجار شک و تردید فراوان دارند.
نظر کارشناس مستقل موشکی
بر اساس گزارش روزنامه “زوددویچه” مایکل المن، یکی از کارشناسان برجسته موشکی درباره انفجار ملارد اعتقاد دارد که «اختلالات فراوان نمی‌توانند هم‌زمان رخ دهند.» المن ۲۰ سال سابقه شغلی در کنسرن نظامی لاکهید آمریکا را دارد و در بخش “توسعه و پژوهش” این شرکت مشغول به کار بوده است.
وی به عنوان بازرس سازمان ملل متحد در دهه ۹۰ میلادی یکی از نگارنده‌های گزارش ۱۴۰ صحفه‌ای درباره برنامه موشکی ایران برای “موسسه بین‌المللی پژوهش‌های استراتژیک درلندن” است. المن تصریح می‌کند که «خسارت وارده به این مرکز با انفجار ناشی از یک سانحه انطباق ندارد.»
روبرت شموکر، پرفسور صنایع هوایی در مونیخ نیز نظر مشابه‌ای دارد. وی می‌گوید: «موتورها که با سوخت جامد کار می‌کنند، اصولاَ منفجر نمی‌شوند.» شموکر برای اثبات نظر خود به حادثه‌ای که در سال ۱۹۸۵ میلادی در یک پایگاه نظامی آمریکا رخ داد، اشاره می‌کند. در این حادثه موتور یک موشک “پرشینگ ۲” از بدنه آن جدا و باعث مرگ ۳ سرباز آمریکایی شد. اما موج انفجاری در این حادثه وجود نداشت. در تمامی سوانح مشابه دیگر نیز چنین موج انفجاری ندیده نشده است. تخریب‌های ناشی از موج انفجار تنها در اثر انفجار بمب و یا نارنجک دستی می‌توانند رخ دهند.
بررسی عکس‌های ماهواره‌ای
عکس‌های ماهواره‌ای از پایگاه ملارد نشان می‌دهند که میزان تخریب به حدی بوده که حتی سقف برخی ساختمان‌ها در شعاع ۱۵۰ متری نیز آسیب دیده‌اند. یک کارشناس اروپایی تصریح می‌کند که حادثه پادگان سپاه در بیدگنه ملارد نتیجه یک انفجار یا چند انفجار بوده است.
یک کارشناس عکس‌های ماهواره‌ای می‌گوید: «بررسی دقیق عکس ماهواره‌ای از این قرارگاه نشان می‌دهد که دو ساختمان نزدیک به محل انفجار به کلی نابود و یا به شدت آسیب دیده‌اند، اما ساختمان‌های دیگری که حتی در امتداد سالن اصلی انفجار قرار دارند، آسیبی ندیده‌اند، درختان در چند متری محل اصلی انفجار نیز سالم هستند.»
ین بررسی دقیق نشان می‌دهد که این حادثه می‌تواند در ارتباط با انفجار سوخت موشک‌ها باشد به شرطی که پس از انفجار اولیه زنجیره‌ای از انفجارها رخ داده باشند. این کارشناس که برای ناتو نیز عکس‌های ماهواره‌ای را تجزیه و تحلیل کرده می‌افزاید: «با توجه به ترکیب انفجار و محل‌های آسیب دیده و سالم می‌توان این امکان را در نظر داشت که ساختمان‌های بیدگنه به طور منفرد و با تسلیحات دقیق مورد حمله قرار گرفته‌اند.»
سه احتمال درباره چگونگی انفجار در مرکز موشکی
یک کارشناس دیگر در زمینه تحلیل عکس‌های ماهواره‌ای به “زود دویچه” گفته است که «میزان خرابی‌ها بیش از آنکه ناشی از یک سانحه باشد، بیانگر تخریبی هدفمند است.»
یکی از تحلیل‌گران پیشین پنتاگون که خود طراح بسیاری حملات هوایی بوده تصریح می‌کند که سه امکان متفاوت برای انفجار در پادگان ملارد می‌توان در نظر گرفت. نخست انفجار بر اثر حمله موشکی، احتمال دوم حمله‌ی با یک پهپاد تهاجمی که بمب‌های کوچک‌تری را هدایت می‌کرده است و سرانجام مواد منفجره‌ای که در درون ساختمان‌های متفاوت قرارگاه تعبیه شده بودند.
در پایان گزارش روزنامه “زوددویچه” آمده است: «شاید حمله هوایی آشکارا گامی فراسوی عملیات نظامی پنهانی و قرار گرفتن در آستانه یک جنگ باشد. شاید بدین خاطر ایران، کشورهای آمریکا و اسراییل را در این حادثه مقصر ندانسته است. یک حمله هوایی می‌تواند با واکنش ایران مواجه شود، اما تشدید درگیری‌ها امری است که ایران به هر قیمتی از آن اجتناب می‌ورزد. شاید هم طرف‌‌های درگیر هم اکنون پذیرفته‌اند که مرگ سردار تهرانی مقدم یک راز باقی بماند.»


ویکی لیکس : نظرات امیر قطر و جان کری درباره احمدی‌نژاد، هاشمی و خاتمی


بر اساس سند ویکی لیکس، در دیدار جان کری، سناتور امریکایی و امیر قطر که بخش‌هایی از سخنان آن، روز گذشته در «انتخاب» درج شد، مسائل و مباحث مربوط به ایران به بحث و تبادل نظر گذاشته شده است.
به گزارش سرویس بین الملل پایگاه خبری تحلیلی انتخاب، در این سند ویکی لیکس آمده است: امیر قطر در بخشی از سخنانش، آمریکا را به خاطر حمایت از معترضان انتخابات سال ۸۸، سرزنش کرد.
وی گفت: نظام ایران قوی است و احمدی‌نژاد رئیس جمهور فعلی ایران از نظر اقتصادی فاسد نیست.
امیر قطر می‌افزاید: این راز موفقیت احمدی‌نژاد است. البته خاتمی هم فاسد نیست. اما به عنوان یک اصلاح طلب در جایگاه ضعیفی قرار دارد. اما هاشمی اینگونه نیست!
سناتور کری در ادامه گفت: متاسفانه دولت اوباما چندین بار خواستار گفت‌و‌گو و مذاکره با ایران شده، اما با مخالفت این کشور مواجه شده است.
وی افزود: چندین بار، مذاکراتی با ایران از سوی غیرامریکایی‌ها انجام گرفته، اما به سرانجامی نرسیده است.
رئیس کمیته روابط خارجی سنا گفت: ایرانیان می‌ترسند حرف بزنند. پوتین با رهبر عالی ایران دیدار کرده بود و به نظر می‌‌اید ایشان، دیگر سران سیاسی دنیا را نیز به حضور بپذیرند.
وی تصریح کرده است: ما باید راهی برای سخن گفتن با رهبر انقلاب اسلامی ایران، پیدا کنیم.
امیر قطر در پاسخ گفت: حرف شما صحیح است، امریکا باید مستقیما با مقامات ارشد ایران مذاکره کند.
وی در ادامه خطاب به جان کری گفت: اگر من با رئیس جمهور ایران صحبت کنم، از من چه می‌خواهید که به او بگویم.
سنانور کری پاسخ داد: امریکا به دنبال مذاکرات جدی و ایجاد بنیادی جدید برای ارتباط بر اساس تبعیت ایران از قوانین اژانس و دیگر منافع دوگانه است.
وی افزود: این منافع شامل مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر، طالبان، تجارت غیرقانونی می‌شود.
رئیس کمیته روابط خارجی سنا گفت: من نگران این هستم که ایران فکر کند هنوز با امریکایی رو به رو است که سال ۱۳۳۲سعی در براندازی دولت ایران داشت.
امیر قطر گفت: شما نمی‌توانید ایران را به خاطر این رفتارش مقصر بدانید.
سناتور کری ضمن تایید سخنان امیر قطر گفت: امریکا موضع متفاوتی در دنیای پس از جنگ سرد دارد.
وی افزود: ایران بلند پرواز است. این را رهبران منطقه می‌گویند. این سخنان، اولین کلماتی است که از دهان ان‌ها بیرون می‌‌اید.
امیر ضمن تایید سخنان کری گفت: ایران می‌خواهد قدرتی بزرگ باشد.
وی گفت: امریکا نباید فراموش کند که ایرانی‌ها‌‌ همان فارس‌ها هستند و امریکا باید در این چارچوب به ان‌ها نزدیک شود.
سناتور کری تاکید کرد که امریکا خیلی دوست دارد که با ایران مذاکره داشته باشد. امریکا به تمدن، استعداد، هنر، فرهنگ و... ایران احترام می‌گذارد.
رئیس کمیته روابط خارجی سنا آمریکا گفت: ادامه چنین روابطی بین ایران و امریکا دیوانگی است. منطقه به مدارس و کار نیاز دارد و نه جنگ دیگری.
امیر ضمن تایید اظهارت رئیس کمیته روابط خارجی سنا گفت: این اطلاعات خیلی نگران کننده است نه برای کشورهای منطقه بلکه برای امریکا.
جان کری گفت: تغییرات تکنولوژیکی و علمی بسیاری در حال وقوع است اما ایران نسبت به ابرقدرت بودن سو برداشت دارد.
وی افزود: ما بر دو راهی رسیده‌ایم، ایران باید بین مقابله با امریکا و ایجاد رابطه، یکی را انتخاب کند.
رئیس کمیته روابط خارجی سنا تصریح کرد: اگر ایران، «رابطه» را انتخاب کند، ما می‌توانیم در حوزه‌های علمی، تکنولوژیکی، اموزشی، رباتیک و انرژی با ایران همکاری داشته باشیم.
سناتور کری در خصوص سخنرانی که در شب گذشته در دوحه کرده بود گفت: ۱۷ وزیر سابق خارجه و دفاع امریکا در حمایت از نابودی سلاح‌های هسته‌ای به این سخنرانی آمده بوند.
وی افزود: رهبران جهان عرب به من می‌گویند که در صورت دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، ان‌ها هم خواستار این نوع سلاح هستند.
امیر قطر در واکنش به این سخن سناتور کری گفت: فکر نمی‌کنم که ان‌ها در این مورد جدی هستند. ان‌ها با بیان این سخنان، در صدد افزایش فشار بیشتری بر روی ایران هستند.
رئیس کمیته روابط خارجی سنا گفت: انتخابات مورد مناقشه سال ۸۸، ممکن است که تلاش‌های امریکا برای اغاز مذاکرات با تهران را از بین برده باشد.
امیر نصیحت کرد که امریکا به تلاش‌هایش برای اغاز مذاکرات با سران ایران ادامه دهد.
وی همچنین به سناتور کری گفت که امریکا نیاز دارد که به اسرائیل بگوید که ان‌ها باعث می‌شوند که امریکا مورد علاقه مسلمانان نباشد. زمان بحران کانال سوئز، اعراب امریکایی‌ها را دوست داشتند و از بریتانیا و فرانسه خوششان نمی‌آمد.
سناتور کری در ادامه از امیر خواست که بگوید، امریکا جطور باید اعتبار سابقش را بدست اورد.
امیر گفت: اولین و مهم‌ترین کار این است که امریکا هر چه در قدرت دارد به کار گیرد تا راه حلی در مورد درگیری اسرائیل و فلسطین پیدا کند و بهترین راه این است که با سوری‌ها صحبت کند.
رئیس کمیته روابط خارجی سنا گفت: بر اساس توافقی، انتظار تلاشی واقعی در این زمنیه را از سوی اوباما در سال جاری دارم.
وی افزود: امیدوارم که در این مورد، ایران مسائل را پیچیده نکند.
امیر ضمن تایید اظهارات جان کری گفت: چین از حواس پرتی امریکا یعنی حضور نیروی‌ها در عراق و افغانستان خرسند است.
سناتور کری با تایید سخنان امیر قطر گفت: چین به امریکا پول قرض می‌دهد و نفوذ خود در مخارج امریکا را افزایش و توسعه می‌دهد.
وی افزود: من در خصوص جنگ عراق، با بوش مخالفت کردم. جنگ در عراق جنگی اشتباه و در مکانی اشتباه و در زمانی اشتباه بود.
امیر قطر در پایان جلسه با مقامات امریکایی گفت: بر اساس تجربه‌ی ۳۰ ساله‌ی ارتباط با ایران، این افراد به شما ۱۰۰ تا حرف تحویل می‌دهد اما شما فقط به یکی از این صد کلمه اعتماد کنید!
از : ايران امروز


شورای هماهنگی مدارس دینی اهل سنت استان سیستان و بلوچستان چندی پیش اقدام به برگزاری جلسه ای با شرکت مدیران مدارس و برخی دیگر از علما و شخصیتهای برجسته اهل سنت استان نمود.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سنی آنلاین، این جلسه که در تاریخ 26 آذر 1390 در محل حوزه علمیه عین العلوم گشت و با ریاست حضرت شیخ الحدیث مولانا محمد یوسف حسین پور، مدیر حوزه علمیه عین العلوم، برگزار شد، پیشنهادت و مصوباتی را در پی داشت که این مصوبات به امضای بیش از یکصد تن از علمای حاضر در جلسه، متشکل از مدیران مدارس شورا و نیز علما و شخصیتهای برجسته استان، رسید.
در پایان این جلسه مدیران مدارس و علمای اهل سنت استان طی نامه ای مصوبات جلسه را به نماینده مقام معظم رهبری در امور اهل سنت استان سیستان و بلوچستان ارسال نمودند.

متن پیشنهادت و مصوبات جلسه مدیران بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
1390/9/26
پیشنهادات و مصوبات جلسه مدیران مدارس علوم دینی در مدرسه علوم دینی عین العلوم گشت سراوان

با توجه به پیشنهاد مرکز خدمات کشور و نهاد مقام معظم رهبری مبنی بر توزیع کارت‏های جدید کمک به طلاب و اساتید، همه شرکت کنندگان در جلسه متفقا فیصله کردند این نوع کمک‏ها را دریافت ننمایند، زیرا دریافت پول و مال برای طلاب و تحصیل آنان مضر است و کما فی السابق با قناعت زندگی خود را سپری نموده و استقلالشان را حفظ نمایند.
در رابطه با اشکال بعضی از مسئولان نسبت به کتاب بلوچی جدید و گویش آن از سوی مؤلف این کتاب توضیحات لازم داده شد.


متن نامه ارسالی مدیران مدارس و علمای اهل سنت استان به نماینده رهبری در امور اهل سنت استان به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم
1390/9/26
نماینده محترم مقام معظم رهبری در امور اهل سنت استان سیستان و بلوچستان
السلام علیکم و رحمة الله
با احترام. در جلسه مدیران مدارس شورای هماهنگی استان، طرح اخیر خدمات به طلاب و روحانیون اهل سنت که به صورت کارتی از سوی مرکز خدمات کشور و نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری پشتیبانی و تصمیم به توزیع آن شده است، عنوان شد که مدیران و مدرسین محترم مدارس اهل سنت متفقا موارد ذیل را به خدمت می رسانند:
1ـ ضمن تشکر از مرکز خدمات و نهاد مقام معظم رهبری که تا کنون انجام گرفته، معروض می دارد، با توجه به این که جزء اصول مدارس دینی اهل سنت است که از منبع مشخصی، چه دولتی و یا غیر دولتی، چیزی دریافت ننموده و صرفا با کمک های عامه مردمی امرار معاش نمایند که در این صورت هم مردم سهیم و شریک اجر بوده و هم موضوع استقلال و قناعت ملاحظه می گردد، لذا از پذیرفتن بعضی خدمات معیشتی و یا وجوهات نقدی معذوریم.

2- نظر به اهمیت درس و تعلیم دینی تقاضا دارد کما فی السابق مسئله معافیت تحصیلی طلاب از سوی آن نهاد پیگیری و کارت معافیت کما فی السابق برای طلاب مشمول تا زمان پایان تحصیلی صادر گردد.

3- همان گونه که در مکتوبات قبلی اعلام نموده ایم، نظارت دستگاه‏های ناظر و مربوط را کما فی السابق به همان شیوه سابق پذیرفته و از پذیرش طرح های جدیدی همچون ساماندهی و یا برنامه ریزی از سوی نهادهای دولتی و غیردولتی که آزادی قانونی و استقلال مدارس را مخدوش نماید، معذوریم و خواهان استقلال و آزادی عمل در موضوع تعلیم و تربیت فرزندانمان بر اساس اصل دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هستیم.

4- همان گونه که قبلاً به عزیزان اطمینان داده شده، مجدداً اعلام می نماییم که به اذن و توفیق الهی اجازه نمی دهیم مباحث و مطالبی که بین فرق اسلامی اختلاف ایجاد نماید و یا علیه مذهب شیعه و نظام اسلامی و حاکمیت کشورمان باشد، در مدارس دینی اهل سنت ارائه و مطرح گردد.
والسلام

مدیران مدارس علوم دینی و علمای اهل سنت استان سیستان و بلوچستان

برگرفتہ از سنى اون لاين


توابان شرمسار از هویت خویش!


آيدين  تبريزى
در یکی از کامنتهایم در ایران گلوبال نوشتم که: " این خط قرمز من است که باید هویت ترکی مرا به رسمیت بشناسید..." آقای محترمی با نام یک ایراندوست سئوالی را مطرح کردند که: "این هویت ترکی چیست و چه تفاوتی با ترک زبان بودن دارد..." پیش از هرچیز باید یک چیزی را روشن کنم که من اصلا به نژاد های انسانی به معنای گونه های مختلف انسان که یکی بر دیگری برتریهای ویژه ای داشته باشد، اعتقادی ندارم، بلکه به "فرهنگ و هویت" متنوع انسانها اعتقاد دارم. تا موقعی که "ترک زبان" فقط به معنی "ترک زبان" باشد، نه تنها هیچ ایرادی ندارد، بلکه بسیار هم درست و مناسب است ولی در مورد آذربایجانی ها این اصطلاح نه به معنی "ترک زبان" که به معنی "ترک زبان شده" استفاده می شود که یکی از ارکان سیاستی کثیف و غیر انسانی است که برای تواب سازی آذربایجانیان از خود بودن خویش و جهت تلقین شرمساری و نفرت از هویت و فرهنگ و زبان مادری شان پی گیری می شود.

شاید گاهی ترکیب های کردزبان یا بلوچ زبان و... هم استفاده شود ولی این اصطلاح های "آذری"، "ترک زبان" یا "آذری ترک زبان" تنها برای ترکها و به صورت مشابه برای عربها (عرب زبان) که اتفاقا هر دو زبان جزء زبانهای غیر هند و اروپایی هستند، با اصرار شدید استفاده می شود و نام های "ترک" و "عرب" توسط برخی محافل هرگز بکاربرده نمی شود. همه اینها برای تاکید بر این ادعاست که هم آذربایجانی ها و هم عربها، آریایی تبارهایی هستند که که یکی توسط ترکهای وحشی و خونخوار(!) و دیگری توسط عربهای سوسمارخور(!) زبان اصلی اش به زور شمشیر از او گرفته شده و زبانی بیگانه بر او تحمیل شده است. همه اینها برای آن است تا خللی در یکنواختی نژاد پاک آریایی در ایران ایجاد نشود و اصل غیر قابل عدول و خط قرمز عده ای یعنی همان شعار "ایران یعنی سرزمین آریایی ها" اثبات شود. نتیجه این سیاست، همان است که آقای یک ایراندوست می گوید: " البته بسیاری از کسانی که در این مورد ("ترک زبان" بودن) مصرند خود آذربایجانی هستند" آنها همان توابان شرمسار و متنفر از هویت و زبان خویش اند که "ترک زبان" بودن را راهی برای رهایی خود از "ننگ ترک بودن" می دانند!

نویسنده مشهور قرقیزی، چینگیز آیتماتوف، در دوران شوروی سابق، رمانی نوشت که در آن سرگذشت این گونه افراد که نام "مانقورت" بر روی آنها گذاشت را شرح می دهد که چگونه یک مانقورت قرقیزی، چنان از هویت قرقیزی خود متنفر و عاشق هویت اکتسابی روسی شده بود که برای برملا نشدن هویت قرقیزی خود، مادر خود را که به دنبال پسرش به سرزمین روسها آمده بود، می کشد تا کسی متوجه قرقیز بودنش نشود و خطری متوجه مقام و منسبی که روسها به او داده بودند، نگردد! اما در واقع اینجا مادر، استعاره از زبان مادری است.

به همین دلیل است که من معتقدم ما آذربایجانی ها بیش از آنکه با شوونیسم فارس روبرو باشیم با شوونیسم ترکهای مانقورت و متنفر از هویت خویش مواجهیم. واژه "ترک زبان" همان معنایی را دارد که "ترک کوهی" برای کردهای ترکیه داشت. و من نفرت کردها از این واژه را با تمام وجود درک می کنم و اگر من هم یک کرد ترکیه ای بودم، هرگز عنوان "ترک کوهی" را نمی پذیرفتم و به رسمیت شناختن "هویت کردی" ام را به عنوان خط قرمزم قرار می دادم و بدون پذیرش آن، حاضر به پذیرش زندگی زیر پرچم ترکیه نمی شدم. اینجا اصلا بحث بر سر این نیست که هویت و زبان ترکی (که من دنبال آنم و کرد ترکیه گریزان از آن و رفتار هر دوی ما کاملا درست و انسانی است)، چه برتری بر هویت و زبان فارسی و یا کردی دارد، بلکه بحث بر سر این است که من نمی خواهم زبانی را که مادرم با مهر و عطوفت مادری به من آموخته است، زبانی تحمیلی از سوی مغولهای وحشی با زور شمشیر بدانم و از آن متنفر باشم! چنگیز هر خونخواری که بود، هیچ ربطی به من ندارد، من زبان مادری ام را از مادر مهربانم آموخته ام و همین برایم کافی است تا این زبان و این فرهنگ را با جان و دل دوست داشته باشم و همینطور است برای یک کرد ترکیه.

سیاست کثیف تواب سازی و آسیمیلاسیون فرهنگی و زبانی دو رکن اساسی دارد. رکن اول تخریب و تحقیر هویت و زبان امروزی من (هویت و زبان ترکی) با توسل به تاریخ و بدنام کردن تمام چهره های تاریخی منسوب به هویت من و تحقیر هویت، زبان و لهجه امروزین من و به کار بردن معادل های بسیار زننده برای کلمه ترک در ادبیات روزمره (همچون ترک تازی، ترک بازی...) برای هرچه نفرت انگیز جلوه گر شدن آن و رکن دوم آن، بازکردن راه گریزی از این هویت منفور برای من، با این ادعا که این هویت امروزین تو، هویتی تحمیلی توسط همان ترکها و مغولهایی است که تمام صفات نفرت انگیز دنیا به آنها می چسبد! حال خود دانی که آیا این هویت نفرت انگیز تحمیلی را می خواهی یا هویت زیبای اصلی ات را که مغولهای وحشی از تو گرفته اند؟! این گونه است که توابان شرمسار و متنفر از هویت خویش، با تعصبی بیشتر از فارس ها بر این هویت جدید خود تاکید می کنند و اینگونه است که مانقورت با دستان خود، زبان مادریش را می کشد.

بلـوچستــــان ءِ پـُـلّيـــــں شهيـــدان ءَ هـــزاراں ســــلام


دومـاه پيســـرا پنچ  نوک ورنائيـں زانت دربـر ( شاگـرد ) ءِ سوچـگ ءِ درد يگيـــن ءُ جگـرسندوکيـں هــال بلوچ گلزميــن ءَ جسکينــت ءُ اوپارکشيـــں بلوچانـی ٹپـّـان ءُ دلــی دردان ءَ گيشتــرکـُــت. چهبــارءِ دريايی زانت ءِ وانگجـاه ءَ پنــج نوک ورنائيــں واننـده شيرکنيــں واب ءِ تها زندکا سهـت انت ءُ پيلشـت انـت. دو نپـر چــرے معصوميـــں زانت دربـراں کمبـر غريـب ءُ قاسم حيرتـی هما جاه ءَ بزاں زالمانـی روک کتگيـــں آس ءِ ته ءَ ستــک ءُ شهـيــد بوتنــت. سئـے سوتکگيــن  ءُ پيلوشتگيــں بلــوچ نوک ورنـا چـه آس ءِ شماله يـاں زندکـا در کنـگ بوتنـت. بلئـے ماں چهبــارءَ الکاپيــــں درمانجاهـے وَ نيسـت اَت تنکـه بلــوچ ورناياں اوداں دوا ءُ درمــان به بنت. ٹپـی ءُ سوتکگيــں ورنا گـوں وتی سيـاد ءُ لـوگ مردمانی کوشسـتاں چه چهبـارءَ ديـم په دزآپ ( ايرآپ ) برگ بوتنـت ءُ رنـدا تهــران ءِ نادراهجاهـے ءَ په دوا ءُ درمان کنـگ ءَ برگ بوتنـت. اگاں چـه اے ورناياں چه زالمانـی روک کتگيـںآس ءَ رکينـگ بوتنـت بلئـے سوچـک ءِ ٹپّانـی مزنـی ءُ په وهــدا دوا ءُ درمان نه بيـگ ءِ سبـب ءَ دو نوک ورنا بـزاں فرشيـــد درزاده ءُ برهــان الدين بليده ای مـاں تهــران ءَ شهيــد بوتنــت. بلــوچ راج يکرنــدے پــدا چه فاشيســـم ءِ دوار سوچيـــں آسءَ سوگيـــگ بــوت.
ايرانــی زرپرستيــں
واکـداراں که تهنــا وتی نـپ ءُ سيــت ءِ پگــر ءُ هيال ءَ انـت چـه بلوچانی سوچگ ءَ هـچ پـرواه اِش نيسـت ءُ آهانی گـوشـاں ءَ مـورے هـم نه وارت.
وهــدے کـه گـوں زاری ءُ پريات په ستکگيـــں
بلـوچ ورنايانــی بـَرَگ ءَ ديـم پـه ايـرآپ ( دزآپ ) چه تهـران ءِ واکــداراں يـک بالـی آمبولانســے ( آمبولانس هوايــی ) لوٹــگ بـوت گـڑا پـه تـهــروز ءَ جــواب اِش دات : « به مــا چـه مربوطــه!»  تـن تـن ايرانی «هــلال احمــر» هـم  وتا را پيـش داشت ءُ په بلـوچ ورنايانـی رکينـگ وتـا را نه سرينــت! رنـد چـه پنـچ پـُردرديـں ساهــتانـی ودار بلـوچ نـوک ورنايانـی ستکگيــں جاناں هـپت ســد ءُ پنجــاه (۷۵۰) کيلومتــر گـوں يک هرابيـں آمبولانســے  ايرآپ (دزآپ) ءَ برگ بوتنـت. 
آوارجتگيــں بلوچستـــان ءِ
مــال ءُ مـــڈی ءُ هاســکار چهبـــارءِ آمدنـــی، بلوچستــان ءِ زر ءِ پـل ءُ پانــچ بيوکيـں نيامــت سالـے ميليونان ڈالر ( دلار) انت ءُ اے پدريـں گــپ ءَ تاں انــدازه اے وَت هـم مــنّ انــت ءُ همــک ســال ءَ جار جننــت که  آهــان چه چهبار ءُ بلوچستـــــانءِ زِرءَ چنکه ڈالر ( دلار) رسيـت. 
اے زالميـــں زَرپرستــاں که بلــوچ راج ءِ کينگــی دژمـــن انــت يک الکاپيــں درمانجاهـے گـوں استاندارديـــں ازباب ءُ وسيلـه مه چهبـــارءَ اڈ نه کتـگ تنکه بلــوچ اوداں دوا درمان به بنـت ءُ يـک بالـی آمبولانسـے په ٹپـی يـں بلــوچ ورنايانی رکينـگ ءَ هـم ماں چهبــارءُ سجئيــں تياب ءَ نيسـت اَت ! بلوچستــــان ءِ بندنــان ءُ لنجيـں زر ءِ پل ءُ پانچ بيوکيـں آمدنــی که باز گيشتــر چه هکومتـی زرپرستانی هســاب کتـاب انـت شـپ ءُ روچ بلــوچ دژمنيـں واکـدارانی کيسگ ءُ بانکــی شمــاره هسابــان رُمبـــان انت  ءُ ايردستيــں بلــوچ  چـه گُلُمبـے ورگـی آپ، دوا درمان ءُ نادراهجـــاه زبهــر، مهتــاج ءُ چمــدار دارگ بوتگنــت.
همے بلـــوچ دژمنيـں هکـومــت چنت ميليون دلار حزب ... لبنان ءَ همک ماه دنت؟ چنکه دلار شـــام ءِ زورانسر ءُ هونواريـں بشار اسد ءَ دنت؟ چنکه دلار همک سال اوگانستان ءِ هزاره يان ءُ عراقی جيش مهدی ءَ دنـت؟ چنکه ميليارد دلار اِش ماں يوروپــی ءُ آسيايــی بــورس ءُ بانـکان، وتی  ءُ وتی تـِــرّن ءُ نازگليــں چکانی نام ءَ ايــر کرتگ؟ بوليـوی، ونزوئلا ءُ آرام مزن هـور ( اقيانوس آرام )  سئـے جزيره ياں چــنت سـد ميليـون دلار ريچگايـنـت تنکه چنت واريـں مــردم ءَ شيهــه بکنائيــن انــت؟
ترکيـه، روس، چيـــن ءُ اروپايـی  مـکاریں دلّاراں سالـے چنـت سد ميليون دلار جــول ءُ رشـوت ديگاينــت؟
زانان پـه چهبــار ءَ يک بالــی آمبولانـس (هوايی آمبولانس) ءِ راه ديــگ ءِ بهــا چنکــرانــت؟
پـه جـوانــی ءَ پـــدر انـت که ايرانــی رستريـں واکــدار بلوچانــی وهديگيــں هونــی دژمــن انت.  پميشکا نئے تياب ءِ مردمانی ورگی آپ ءِ گم اِش هست ءُ نئيکه دوا درمان ءُ بلوچانی گهبودی ءِ پگر انــت.
اگاں همـے واکدارانـی چکـےءَ  کلـگ ( جـَکگ) ءُ پشـّانکـے ( لمپوشک) به گيپت گـڑا آيی ءَ تهران ءِ گـِهتریں  نادراهجاهــاں برت کننــت. آ که باز نازگـَـل انــت په انچنائيــں نادراهيانـی ا لاج کنــگ ءَ لنــدن، پاريس ءُ فرانکفـورت ءَ  بال ديگ بنـت! بلئـے بلوچ ءِ نوک بروتيـں ورناياں زندکا سوچنت ءُ رندا گـوں بـے دردی ءَ نندانـت ءُ چارنــت. يا کـه اوشتنت ءُ وتی بگـلاں گـوات دينــت ءُ چه مئـے ورنايانی زوال بيگ ءَ بچکندانـــت! البـت وتــی دراهـیں واک، رسانککاری ءُ  هالرساناں کارمرز کننت تانکه هاله ئيـں مجرمانی نيمــگ ءَ  هچ کـس دلگــوش گـور مه کنـت ءُ گــوں پاتـرپ، پلينــڈی ءُ زبردستــی اے پـدريـں جــرم ءَ چيــر ديگ لوٹنــت.
اے چيريــں گپـے نهنــت که ايرانــی واکدارانـی سياسـت ءُ انسان دژمنــی کارکــرداں ماں بلــوچ گلزميــن ءَ گوستگيــں هشتــاد سـالاں چـے بوتـگ انــت. آهانی انسان دژمنيــں کينگــی کار دگنيــاءِ هچ ملکـے ءَ گــوں ايردستيــں راجاں نه بيــت. بلـوج ءِ هــزاراں چـک، نـوک ورنــا، ورنـا ، کمـاش ءُ پيريــں مــردم  اشانی رستری سياسـت ءُ کارکردانـی آماچ بوتگنــت. بلوچستــان ءِ شهيدانـی کاروان هنچــو دراج انت که چـه شمــار ءُ هساب ءَ درانـت. بلــوچ ورنايانی تير جنــگ، درنجــگ، زندکا سوچــگ ءُ شهيــد کنـگ ءِ دليل ايشنــت کـه آ بلـــوچ راج ءِ اوبادگان انــت. بلـوچ راج وتـی شاهگـــان ءُ بـے درويـــنءُ پر نيامتيــــں وتـــن ( بلـوچستـان ) ءِ واهنــد ءُ مالـک انت. ايرانـی ءُ پاکستانـی زرپرستيـــں واکــداراں پـه همـے آوارجتگيــں ملـک ءِ مدامــی وتيگی کنــگ ءَ سـَگـُــرک ( هاريں سگ ءُ گـُرک ءِ ... ) پيمـا بلــوچ ءُ بلوچستــان پاکيـــں سرزميــن ءِ ســرا رستـــری کنگاينــت. 
ما را زانگـي انــت که رستريـں واکــداراں مـا را مـاں مئـی وتــی هنکيـــن ءُ بـُن پيـرُکـی مُلک درآمــد زاننـــت! مئـے ملـک ءَ پــل ءُ پانچ کننـت، مـا را چه مئـے وتی راجـی سرمايه هاں زبـهر کننـت. مـا را وتـی مدامـی چمــدار کنگ ءِ کوشسـت کننـت.
بلوچستـــان اِش ويران کـتــگ ءُ چـه لاهـور، اســلام آباد،  تهــران ءَ اسپـهـان ءَ بازپـدتـرا داشتــگ. مــاں وتــی هـَـند ءُ دمگاں په پارس ءُ پنجـاپ ءِ مردمـانءِ زندجاورانــی گهبــودی ءُ آهانـی آسراتــی ءَ بے هسـاب کتـاب زر هــرچ کنگاينــت. همـا زر که چه بلوچستــان ءِ راجــی مال ءُ سرمايه گــوں مکـّاری ءُ زبر دستــی ءَ پل ءُ پانــچ بوتگنــت.
گـوں ايردستيــں مردمانــی راجـی مال ءُ ملـی سرمايه يانی  پــل پانچ کنـگ ءَ همـے واکدارانی چک ءُ چک زاتـکاں مـاں کانادا ءُ اروپايـی مزن شهــراں چـوش که تورنتـو، پاريس، لنــدن، رُم، مادريــد، هامبــورگ، فرانکفــورت ءُ مونيـخ ءَ گرانيـں لوگجاه ءُ مـِلک په بها رزتـگ ءُ ميلياردانی دلار ماں يوروپی بورسی بازاراں ءُ بانکاں چير داتـگ ءُ اير کتگ انـت. اے دُزکـی مالاں هنــّـون اوشتارينـگ بوتگنـت ءُ آهيريـں ايرانی واکــدار اِش چه آ ملکاں در کت نکننت. بوت کنـت انت که گڈسـرا صدام حسين، کرنل قذافی، حسنی مبـارک ءُ بن علــی ءِ دُزُکــی ميلياردانـی پيمــا بے پَــد ءُ بے نشــان بـه بنــت!
  ايرانی ءُ پاکستانی رستريــں واکـداراں هنچــو چه انســان ءُ انسانيـت ءَ دور بوتگـنـت که په مئی وتــن ( گلزميــن ) ءِ زوربرد کنگ ءُ پـه وتی سياسـی ـ زرّی نــپ ءُ پاـئدگ ءِ هاتــرا مـا را لـٹ کـٹ کننــت، لنگ ءُ لچ کننت، کارچ ءُ تـيــر جننـت، زدگ ءُ ٹپـّی کننــت، گرنت ءُ بندی کننت، لوپ ءُ لونج کننـت، ازاب دينت، کشـنت، درانڈيه کننت يا که لوٹنت ما را مــدامـی چمــدار ءُ ايردست بدارنــت ءُ آرام آرام بلوچستـــان ءَ وتيگــی بکننـت. اشــاں وتا را مسلمــان هم زاننــت!
بلـے فاشيستانـی اے شوميــں واب ءُ بلوچ دژمنيـں مکســداں پوره نه بنــت. بلــوچ ورنايانی سهريـں هونــان ءُ جهدانی برکــت ءَ اـے گلامــی دؤر هــلاس بيــت ءُ اوپارکشيـں بلــوچ راج ءُ بلوچانـی بـُن پيرکی گلزميــن آزات بنــت.
مئی پهـــرآوريــں
 راجدپتــر پــيش داريــت کـه بلــوچ راج ءُ بلوچستــــان هـــچ واکــے ءِ ايردستــی ءَ نه مـنّ اِتــگ ءُ هنونيــں فاشيستانــی گلامــی ءَ هـم هــچ بـر نه مـــنّ ايـــت.

بلوچستـــان ءِ پليــــں شهيـــدان ءَ هـــزاراں ســــلام

پروشت ءُ پـروش باتنـت ايران ءُ پاکستـان
آزات ءُ آباد بات گنجيــــــں بلـوچستــــــــان

محمــد کريــم بلــوچ

بيســـت ءُ چار دسمبـــر ۲۰۱۱