Monday 30 April 2012


پـديـده تمــدن ستيــزِنـژادپرستــی درفرهنـگ پـارس 

دراوايل فرورديــن ماه سال جاری خبرممنوعيـت ورود « افاغنـه » يعنی انسانهای تابع کشورافغانستان به چند پارک در اصفهان و تهران بطور رسمی و با مصاحبه تنی چند از مسئولين بی تمدن از رسانه های گروهی رسمی با برنامه ای از قبل طراحی شده منتشــر شــد. اين خبر در سطح  وسيعـی در داخل و خارج از ايرانِ ِ عقب مانده نيزپخـش شـد و بازهـم راسيسم رسمی در ايران، سطح ابتدايـی تکامل فکـری و عقب ماندگــی فرهنگــی فاشيستهـای پارس را به نمايش گذاشـت.
چنـد هفته ای از اين عمل غيرانسانــی و انزجارآور نگذشتـه بــود که شهرداری نوشهــر و استانداری مازنـدران نيز بطـور رسمـی از ممنوعيت ورود افغانهای مهاجر خبر دادنـد. اداره استانداری مازندران که ازدنيای بشريتِ متمدن خيلی دور است تا بدانجا پيش رفـت که برای خروج افغان هايی که درآن استان بسـر می برند مهلــت هـم تعييـن کــرد.
مدیرکل مهاجـران و اتباع خارجی در شمــال ايران  از «مصوبه ای» راسيستــی در استانداری مازندران خبـر داد که برای «خروج افاغنه» اجرایی شده اســت. وی که تقـی شفيعـی نام دارد در مصاحبه ای چندش آور با رسانه های رسمی افکار راسيستی خود و مصوبه استانداری مازندران را اين چنين نشخوار کرد: « بر اساس مصوبه شورای تاميـن مازندران و تایید آن از سوی کارگروه کشوری، مازندران به عنوان تنها منطقه ممنوع برای حضـور اتباع مجاز و غیرمجاز افغانی شناخته شده است و طبق آن، تمام اتباع افغانی تا ۳۰ (سی ) خرداد ماه امسال فرصت حضـوردر مازندران را دارند ...این قانــون تمام افغــان‌های مجرد، متاهــل، دارای مجوز یا بی‌مجــوز و حتی دارای گذرنامه را شامل می‌شــود."
قابل ذکر اسـت که قبـل ازاين نيـز موضع راسيستی مقامات شهـرداری نوشهـر درمورد افغــان های صلــح جـــو رسما اعــلام شده بـود که بنابـر آن جوجه فاشيستی بنام بهمن خواجوند با کمال قاحــت خواستار« پاکسازی استان مازندران از حضورافاغنـه » شـد.
پديــده انسان ستيــزنژادپرستـی در بيـن پارسيان و در فرهنــگ پارس سابقه ای طولانی دارد. انسانهـــای غير پارس را کم ارزش دانستن و پارس را ازهمه بالاتر جا زدن قدمتی به درازای تاريخ پرغلـو ملت پارس و سرزمين کويری « پرشيا» دارد. اين پديده ضدبشری که در فرهنگ پارس به يک باورجمعی و خصوصيت مشتـرک درآمده  با زندگـی روزمره مـردم « فارسستان» عجيــن شده است. ديدگاه راسيستی در بين پارسهـا و عملکرد  نژادپرستانه  حکام مستبـد و فاشيستهــای تاريک انديش فقط بر عليـه افغانهـای صلح جومحدود نمی شـود. در تفکـرات پسمانـده  و « فرهنـگ پارس» که درعصرحجر در جا می زننـد ترک، کورد، عرب، بلوچ و کل انسانهای جهان  کم ارزش تراز پارسيـان بحساب می آينـد. اگرچه در عمـل از دنيای متمدن ِ مبنی بر ارزشهای انسانی و احترام متقابل انسانها فاصله زيادی دارنـد اما در حرف و تبليغات خويش را « پيشرفته و با تمدن» ترين انسانهای روی زمين می دانند. چنان در جهالت و نژادپرستی غرق هستنـد که به همگانـی بودن ديدگاه غيرانسانی و باورهای راسيستی در« بــلاد پارس»  افتخارمی کنند.
جامعه پارس بخصوص فاشيستهای بدور از تمــدن، مردم دربند در ايران بخصوص ملتهــای اسيــر را رسما و روزمره مورد تبعيض و تحقير قرار می دهند. به تمسخـر گرفتن ديگران  وترويج جوک های فارس پسند جزئی از فرهنگ پارسيان است تا از اين طريق جهالت و بی تمدنـی خود را سرپوش بگذارنــد. فرهنگ و آداب و رسوم غير فارسهـا را در زندگی روزمره خود  به تمسخر می گيرند تا با غلـط اندازی،  گنده گويی و خـود را بهتــر و برتراز ديگران جا زدن منافع خاص خود را حفظ کنند. زبانهای پويا و زنده ای چون ترکی آذری،  کوردی،  بلوچی و ترکمنی را ناديده می گيرنــد.  « ۷۰ در صد » نوآموزان و دانش آموزان را در مدارس ايران که زبان مادری شان تورکمنــی، بلوچی، تورکی، عربی و کوردی است با توهيـن ، تنبيه ، فحشهای رکيک پارسی و زورگويی مجبــور به يادگيـری زبان پارسی می کننــد. فاشيسـم بی تمـدنِ پارس درجنون قدرت، تبعيض و به زير سلطـه در آوردن ديگـران درتاريخ بشـری پديده ای خاص است. فاشيسم پارس برای تامين و حفظ منافع گروهی ملت پارس ديگران را هيچ می دانـد. به وجود و حقـوق انسانی ديگـران ذره ای احترام قائل نيست.فاشيستهای حاکم آشکارا به ملل تحت ستم اعلام کرده اند که بخاطر منافع ملت ستمگــرپارس از هويــت و منافــع ملــی خود بگذرنـــد اگر نه مجازات خواهند شــد. علاوه بر اين به حملات تبليغاتـی ضدفرهنگی، تبعيض های آشکار و حکمرانی مشتی اوباش بی تمــدن هيچگونه اعتراضی نکننـد.
سرزمين ملتهای دربنـد را اشغال کرده و سرمايه های ملی بلوچ، عرب الاحوازی، تورکمن، تورک آذری، کورد و لرها را به تاراج می برند و فوق العاده طلبکار هم هستنـد که سرزمينهـای اشغالی را به بهشت تبديل کرده اند. بدون درنگ و با قساوت خاص خود  به دستگيری، شکنجه و اعدام فرزندان فداکار ملل تحت ستم می پردازنـد و در عين حال ادعا دارند که « بهترين دمکراسی » جهـان را در ايران عقب مانده پياده کرده انـد.
پديده فاشيسم  پارس که نژادپرستی  يکی از پايه های پوسيده آن است درطول تاريخ برفرهنگ پارسيان تاثير بازدارنـده و انسان ستيزانه ای گذاشتـه است. تامين و حفظ منافع ملت ستمگر پارس در درازمــدت اصلـی ترين انگيزه و نيروی محرک در شکل گيری و بقای چنيــن فرهنگی است. تبلـــور و نمـاد منافـع درازمدت ملت ستمگر پارس را می تــوان در « فارسستـان » به وضــوح مشاهــده کــرد.
از نظر تاريخی شهرهايی  چون  يزد، کرمان و اصفهان کاروانسراهايی کويری بيش نبودنــد حالا مقايسه شان کنيد با شهرهای تاريخی چون پهره ( ايرانشهر)، محمره ( خرمشهر)، عبادان ( آبادان) ، مهاباد، بنپور و ...
فاشيسم تمـدن ستيـز پـارس با بکارگيـری اهرمهای قـدرت و فرهنگی عقب مانـده وتبعيض گرايانه توانسته از کاروانسراهای کويــری شهرهـای ميليونی بسـازد در حاليکه مناطق اشغالـی و شهرهای تاريخی خارج از « فارسستـان »  را غارت کرده و به ويرانه تبديل کرده است.
 بنابراين پديــده انسان ستيــز نژادپرستـی با خصلتهــای جمعـی چون خودبزرگ بينی ، تبعيض گـری، تفکرات ماقبل شبانی و تماميت خواهی سيـری ناپذيـر به گونه ای کم نظيردر طول تاريــخ در فرهنگ پارس با هم آميخته شده وآشکارا حافظ منافــع ملــت ستمگــر پارس اسـت۰
پروشـت ءُ پـروش باتنـت ايـــران ءُ پاکستـــان
آزات ءُ آبـاد بـات گنجيـــں بلــوچستـــــــــــان

محمــد کـريــم بلــوچ
سی آپريـل ۲۰۱۲

Sunday 29 April 2012


دموکراسی با تمامیت ارضی ایران در تضاد یکدیگرند




Saturday 28 April 2012

 تلقی فاشيستی از ملت و دولت

ناصرايرانپور

در روزهای اخير خبر رسيد که‌ رئيس اداره‌ی آموزش و پرورش شهر سقز در استان کردستان به‌ معلمان اين شهر بخشنامه‌ نموده‌ که‌ از تدريس به‌ زبان "غيرملی" امتناع ورزند. درک چنين رويکردی با‌ عنايت به‌ مبانی ايدئولوژيک حاکميت در ايران چنان دشوار نيست و از يک تلقی معين از ملت و دولت سرچشمه‌ می‌گيرد. اين تلقی در طول 50 سال حاکميت پهلويها شووينيستی و در عرض سه‌ دهه‌ی اخير حاکميت اسلام شيعی در ايران فاشيستی بوده‌ است. پيامد ناگزير اين رويکرد ايدئولوژيک تبعيض‌گرايانه‌ و واپسگرايانه در صورت تداوم طولانی‌ آن‌ نمی‌تواند در انتها زيرسوال‌رفتن يکپارچگی ايران نباشد. سطور ذيل تأمل و تأويلی است بر اين موضوع.

از فاشيسم تعاريف متفاوتی شده‌ است. اين امر عجيب به‌ نظر نمی‌رسد، چه‌ که فاشيسم‌ در هر کشوری خود را به‌ شکل و در سيما و ابعاد دگرگونه‌ای می‌نماياند. همچنين نبايد تئوريهای مبانی و همچنين منزلگاه‌ ايدئولوژيک و فکری خود منتقدان فاشيسم را نيز از نظر دور داشت؛ برای نمونه‌ درکی که‌ مارکسيستها و ليبرالها از اين مکتب ارائه‌ داده‌اند، در دهه‌های گذشته‌ يک‌گونه‌ نبوده‌اند. مع‌الوصف در سالهای اخير تعريف پزوهشگر علوم سياسی ماتيو ليون با اقبال عده‌ی زيادی از صاحب‌نظران روبرو بوده‌ است. فاشيسم بر اساس اين تعريف:
1. ايدئولوژی راستگرايانه‌ی افراطی است که‌ بر "نژاد"گرايی و ملت‌گرايی و افسانه‌گرايی حول آنها استوار می‌باشد،
2. انقلاب‌گرا، خشونت‌گرا، جنگ‌طلب، ستيزه‌جو و مهاجم است،
3. بيگانه‌ستيز است و افسانه‌ی تهديد خارجی شاه‌‌بيت توجيهات و توجيه‌گر اقداماتش است،
4. مدام انحطاط اخلاقی جامعه‌ که‌ از نظر آن به‌ ويژه‌ ريشه‌ در فردگرايی ليبرالی دارد، را به‌ چالش می‌کشد و پرچم اصلاح خشن اجتماع را برافراشته‌ نگه‌ می‌دارد،
5. در‌ درون خود اقوام زيردست و در اقليت را مورد تبعيض و تعقيب و آزار خشن قرار می‌دهد و به‌ بيرون توسعه‌‌طلبی امپرياليستی دارد،
6. زن‌ستيز و مردگرايانه‌ است.

تعريف فوق بر اساس خصائل کلی فاشيسم ارائه‌ شده‌ است و ويژگيهای متفاوت هر کشور را مدنظر ندارد. با اين وجود تمام ويژگيهای نامبرده‌ی بالا در فاشيسم ايرانی نيز قابل رؤيت می‌باشند.

فاشيسم بعد از انقلاب بهمن 1357 در ايران از سوی برخی از صاحب‌نظران و کنشگران سياسی ايران چون معين و گنجی "فاشيسم دينی" نام گرفته‌ است. من اين توپولوژی را زياد دقيق نمی‌دانم. از نظر من فاشيسم حاکم بر ايران تنها می‌تواند "فاشيسم ملی ـ مذهبی" باشد که‌ بر درک معينی از "ملت" و "مذهب" استوار است.

• اين فاشيسم صرفا دينی نيست، چون بخش مهمی از پيروان همين دين به‌ اصطلاح حاکم نيز چون بی‌دينان مورد خشم و غضب و تحقير و تبعيض و تعقيب قرار دارند، آن هم آن بخش که‌ به‌ "مذهب رسمی" تعلق ندارند. تشيع و تسنن اکنون ديگر از دو دستگاه‌ فکری متفاوت ـ اگر نگوئيم متضاد ـ برخوردارند. تفاوت آنها تنها در تعداد امامانشان نيست، بلکه‌ بخش عظيمی از اصول و فروع و تأويلات و شئونات دينی و مذهبی را دربرمی‌گيرد. اين دو گروه‌ حتی اعياد مذهبی‌شان هم يکی نيست. بر همين اساس آن گونه‌ که‌ پيروان اين دو مذهب از همديگر تنفر دارند، از بی‌دينان ندارند. تعامل حکومتی چون ايران با سنی‌مذهب‌ها و عربستان با شيعه‌‌مدهب‌ها از همين امر حکايت دارد. اگر در ايران فاشيسم(تماما) دينی حاکم می‌بود، ديگر جايی برای اهانت‌های غيرقابل‌تصور عريان امثالی چون دانشمند، عضو "بيت رهبری" (دربار آقای خامنه‌ای)، به‌ ميليونها ايرانی پيرو تسنن در اين کشور نمی‌داشتيم و گروههای معارض مذهبی سنی (در بلوچستان) شکل نمی‌گرفتند. در ايران "اسلامی" سنی‌مذهب‌ها از نظر رژيم حتی اگر طرفدار رژيم نيز باشند، لياقت استاندار بودن هم ندارند و در استانهای سنی‌مذهب بايد پيروان "مذهب برتر" را بر آنها حاکم گردانند.

اين فاشيسم صرفا دينی و حتی صرفا مذهبی نيست، چون حتی بخشی از گروههای قومی ـ ملی شيعه‌‌مذهب هم از بخش مهمی از ابتدايی‌ترين حقوق خود محرومند. آری، براستی چنانچه‌ ايدئولوژی حاکم صرفا دينی می‌بود، دست‌کم می‌بايست دينداران (مسلمانان) و آحاد "امت اسلام" ـ فارغ از تعلق قومی و مذهبی آنها ـ از حقوق مساوی برخوردار می‌بودند و يا حداقل بی‌حقوقی آنها به‌ يک ميزان می‌بود. آيا چنين است؟

• اين فاشيسم، اما، "قومی ـ مذهبی" است، چون بطور همزمان بر دو عنصر قوميت (فارس) و مذهب (شيعه)‌ بنا شده‌ است. در سلطه‌ی بناشده‌ بر اساس اين دو عنصر می‌توان در صورت آسيميله‌ شدن قومی، غيرفارس بود و به‌ دليل شيعه‌ بودن در حاکميت جايگاهی برای خود دست و پا کرد و به‌ ويژه‌ به‌ ابزار سرکوب آن تبديل شد، اما اين امر برای غيرشيعه (بخشی از کرد و ترکمن و بلوچ)‌ مطلقا ممکن نيست. نتيجه‌ اينکه‌ از منظر جايگاه‌ گروههای ملی ـ منطقه‌ای ايران در حاکميت سياسی ايران گروههای اجتماعی‌ای که اسما يا واقعا شيعه‌ هستند، اما‌ فارس محسوب نمی‌شوند، به‌ صرف فارس‌نبودنشان و باوجود شيعه‌بودنشان کل حقوق جمعی و 50 درصد حقوق فردی خود را از دست می‌دهند و گروههای اجتماعی‌ای که نه‌‌ شيعه‌ هستند و نه‌ در حوزه‌ی زبان فارسی قرار دارند، کل حقوق جمعی و سه‌ چهارم حقوق فردی و شهروندی خود را از دست می‌دهند و با آنان چون خارجيان فاقد تابعيت و حقوق شهروندی برخورد می‌گردد. اين دسته بقيه‌ی (يک چهارم) حقوق‌ را در صورت در تعارض قرار گرفتن با حاکميت چون مابقی مردم ايران از دست می‌دهد. نتيجه‌ اينکه‌ ايدئولوژی حاکم بر دو رکن قوميت فارس و مذهب تشيع به‌ مثابه‌ی مؤلفه‌های اصلی "ملت ايران" و "هويت ملی" ايرانيان (!!) قرار گرفته‌ است.

به‌ زبانی باز هم ساده‌تر: در ايران "جمهوری" اسلامی فارس‌بودن و شيعه‌بودن امتيازاتی اساسی می‌باشند و برخوردار نبودن از آنها منشاء تبعيض. وای به‌ حال کسی که‌ نه‌ فارس است و نه‌ شيعه‌!

تأکيد اينجا بر اين دو وجه‌ تعيين‌کننده‌ی‌ فاشيسم سنخ ايرانی به‌ معنی اين نيست که‌ حکومت اسلامی ايران در اين دو خلاصه‌ می‌شود، همان‌گونه‌ که‌ سخن گفتن از فاشيسم مثلا آلمانی که‌ بر يهودی‌ستيزی (هم در وجه‌ مذهبی و هم در وجه‌ قومی آن) بنا گرديده‌ بود، به‌ معنای ناديده‌‌گرفتن دمکراسی‌ستيزی آن در بعد عمومی‌ و سراسری نمی‌باشد. در قاموس فاشيسم آلمانی تنها آنانی جزو "ملت آلمان" محسوب می‌شدند که‌ تلقی و درک آنان را از "ملت آلمان" داشتند و حتی آن دسته‌ از نخبگان دگرانديش آلمانی غيريهودی فعال در عرصه‌ی فرهنگ و ادب و سياست را که‌ موفق به‌ فرار نگرديده‌ بودند، از تيغ گذراند. هدف راقم اين سطور صرفا تأکيد بر اين واقعيت است که‌ رژيم حاکم بر ايران صرفا يک حکومت ديکتاتوری و استبدادی نيست که‌ تنها با دگرانديشان سياسی مشکل داشته‌ باشد، حتی فاشيسم دينی هم نيست که‌ پيروان ديگر اديان و مکاتب فلسفی غيردينی را مورد تبعيض و تعقيب قرار دهد، فاشيسم صرفا مذهبی هم نيست که‌ تنها پيروان مذهب سنی را آزار دهد، حکومت صرفا پاتريالشالی هم نيست که‌ بر پدرسالاری و مردسالاری بنا شده‌ باشد، فاشيسم ملی يا قومی صرف هم نيست که‌ بر شووينيسم ملی و قومی و استثمار اقوام زيردست بناشده‌ باشد. حکومت اسلامی ايران يک حکومت فاشيستی است که‌ بر مبنای فاشيسم قومی و مذهبی تئوريزه‌ و پراکتيزه‌ شده‌ و از همه‌ی مختصات برشمرده‌ی بالا همزمان برخوردار است.

يکی از وجوه‌ اصلی ايدئولوژی حاکم بر نظام سياسی ايران يکسان‌سازی زورمدارانه‌ی فرهنگهای گونه‌گون و غنی ايران و ستيز با تنوع و تکثر فرهنگی و طرد و در صورت عدم موفقيت در آن جذب و ادغام آنها در فرهنگ قوم و ملت حاکم می‌باشد. اين گونه‌ "ملت‌سازی" يکی از اهداف اوليه‌ی نظام سياسی ايران بوده‌ که‌ نه‌ قابل انکار است، نه‌ قابل توجيه‌ و نه‌ قابل تطهير.

اين ايدئولوژی در ايران قدمتی بيش از عمر حکومت اسلامی ايران دارد و در دوره‌ی جديد به‌ ابتدای تشکيل "دولت ـ ملت ايران" که‌ از سوی عده‌ای سهوا يا جعلا "دولت مدرن ايران" نام گرفته‌ است، برمی‌گردد. اين مدرنيسم ادعايی چيزی نبود چز يک ناسيوناليسم ديرهنگام و عقب‌افتاده‌ که‌ از درون مطلق‌گرايی سربرون آورد و چون يک پروژه‌ی استعماری از سوی تحصيلکردگان تازه‌به‌دوران رسيده‌ی کشورهای جهان‌سومی چون ايران به‌ اين کشورها وارد گرديد. اين ناسيوناليسم با فاشيسم خويشاوندی نزديکی داشت و در صدد آن بود بر پايه‌ی آسيميلاسيون فرهنگی ـ قومی ـ ملی و صدالبته‌ با ابزار خشونت، معجونی بسازند که‌ در ايران توسط رضاشاه‌ غسل تعميد گرفت و نام "ملت ايران" بر وی نهاده‌ شد. تصميم‌گرفته‌ شد که‌ با ابزار سيستم آموزشی، رسانه‌های همگانی و نظام اداری بسيار متمرکز و متراکم و ارتش و سازمان امنيت يک گروه‌ ملی تازه‌ به‌ نام "ملت ايران" ساخته‌ و پرداخته‌ ‌شود که‌ مؤلفه‌های آن عبارت بودند از زبان فارسی و مذهب شيعه‌. بقيه‌ی گروههای دينی و مذهبی و زبانی قربانی شدند، به‌ حاشيه‌رانده‌ شدند و حتی دفاکتو ممنوع شدند. اکنون می‌بايست همه‌ چيز در خدمت تنها يک زبان (از مجموعه‌ی زبانهای مختلف ايرانی) و تنها يک مذهب (از مجموع اديان و مذاهب موجود در ايران) قرار می‌گرفت. نتيجه‌ی آن يک جنوسايد فرهنگی و سرکوب خشن جنبشهای حق‌طلبانه‌ و آزاديخوانه‌ی مناطقی چون کردستان و آذربايجان گرديد. اين شووينيسم مثلا "مدرن" با به‌قدرت‌رسيدن "روحانيون" شيعه‌ شديد‌تر نيز شد و جنبه‌ی فاشيستی به‌ خود گرفت، چه‌ که‌ عنصر مذهبی آن باز غليظ‌تر گرديد و بار زن‌ستيزانه‌ی آن افزايش يافت.

هر ايدئولوژی ترمنولوژی خاص خود را دارد. اين امر برای دستگاه‌ فکری شووينيستی و فاشيستی حاکم بر ايران نيز صادق است. ترمهای "ملت ايران"، "زبان ملی"، "وحدت ملی" و "امنيت ملی" از زرادخانه‌ی فاشيسم قومی ـ مذهبی حاکم استخراج می‌شوند. در هيچکدام از اين مفاهيم مردم غيرشيعه‌ و غيرفارس ايران جايی نمی‌گيرند. فاشيستهای سنخ ايرانی قوميت خود را "ملت ايران" می‌دانند، زبان خود را "زبان ملی" و به‌ هر آنچه‌ که‌ به‌ ما برمی‌گردد صفت "قومی" می‌زنند. تازه‌ حقوق به‌ اصطلاح قومی که‌ چه‌ عرض کنم، حقوق بشر را نيز که‌ بسی کمتر از حقوق شهروندی است را نيز بر آحاد به‌ اصطلاح "اقوام ايرانی" روا نمی‌دارند و به‌ آنها امر می‌کنند که‌ در مدارس با "زبان ملی" سخن گويند! اين است معنای بندهای 15 و 19 قانون اساسی‌شان که‌ هر آينه‌ در تنگا قرار می‌گيرند، رياکارانه‌ مورد اشاره‌ قرار می‌دهند. اين حکومت فاشيستی از پول و ثروتی که‌ "بيت‌المال" و "ملی" می‌نامد (و در واقع متعلق به‌ کل مردم ايران می‌باشد)، سالانه‌ ميليونها کتاب بامتحوا و بی‌محتوا به‌ زبان فارسی چاپ می‌کند، رسانه‌های همگانی پرهزينه‌ ـ حتی فراسوی مرزها ـ به‌ زبان فارسی راه‌ می‌اندازد، اما اجازه‌ سخن گفتن و درس‌خواندن به‌ زبان مادری را به‌ مردم غيرفارس ايران نمی‌دهد، چون آنها را جزو معجون "ملت ايران" نمی‌داند که‌ زبانشان را "ملی" بداند. اين است که‌ می‌گويم در ايران تنها فاشيسم دينی حاکم نيست، بلکه‌ پايه‌ی دوم فاشيسم حاکم قوميت‌گرايی می‌باشد. فاشيسم دينی را ديگر چه‌ به‌ زبان؟

زيرآب‌رفتن فلان ميراث فرهنگی عده‌ای را به‌ طغيان می‌آورد، اما جينوسايد فرهنگی بر حداقل نيمی از مردم ايران آنان را از خواب بيدار نمی‌کند. وظيفه‌ی هر ايرانی ـ به‌ ويژه‌ فارس‌زبانان کشورمان ـ می‌دانم، چنانچه‌ می‌خواهند مردم کردستان ايران بيش از اين در مورد آينده‌ی مشترک در ايران نوميد نشوند، بر عليه‌ اين حق‌کشی، بر عليه‌ اين گستاخی رژيم اسلامی و نظام سياسی ايران خموش نمانند. هر گونه‌ سکوت می‌تواند اين استنباط و استنتاج را به‌ دنبال داشته‌ باشد که‌ اپوزيسيون نيز در اين مورد بسيار حياتی چون حکومت می‌انديشد و لذا بايد راه‌ چاره‌ را خارج از مجموعه‌ی ايران جست.

تأکيد صرف بر جنبه‌ی دينی فاشيسم حاکم و نديدن وجه‌ قومی آن يافتن آلترناتيو مناسب برای ايران را با دشواری روبرو می‌کند. جمهوری اسلامی با تمام عوامل و ايادی‌اش رفتنی است. بايد راه‌ چاره‌ برای فردای آن انديشيد. اين راه‌ تنها می‌تواند جايگزين‌کردن فاشيسم قومی ـ مذهبی حاکم بر ايران با يک نظام سکولار، دمکراتيک و فدرال باشد.

آلمان فدرال، 4 دسامبر 2010


Sunday 22 April 2012

ديواراستبـداد دربلوچستان نشانی از وحشت اشغالگـران

محمــد کريــم بلــوچ
با روی کار آمـدن استبداد مذهبی ِ بدور از تمدن بشری در بهمـن ماه ۱۳۵۷ هجری شمسی در ايران، فاشيسم تمدن ستيز فارس شکل پيچيده تـری بخود گرفت تا برای ارضای غريزه تماميت خواهی خود و حفظ منافع ملـت پارس سياستها و عملکرد بی رحمانه تری بر ملتهای در بند اعمال کند. فاشيسمی تماميت خواه و دهشت آور که انسان، ارزشهای انسانی و حقوق ابتدايی بشری را فـدای منافع گروهی ملـت فارس،  فرقه خون آشام ِ «ولايت»  کرده است. مشابه آنچه را که در سی سال گذشته بر مردم ستمديده بخصوص بر سرملتهای دربند آورده اند نمی توان در تاريخ يافــت. فاشيسم لجام گسيخته فارس انتظار دارد تا بلوچ، کورد، عرب، ترکمن، ترک آذری و لـر ها تا « ابد» به اسارت و بردگی مشتی بی تمدن و خودکامه تن در دهنـد و ازآزادی، حقوق ابتدايی بشری و منافع ملی خود هيچ سخنی به ميان نياورند. فاشيسـم فرقه ای فارس از اينکه منافع انسان ستيزانه و تماميت خواهی ملت فارس در خطر است در اوج وحشت و اضطراب است. به همين جهت سرکوب وحشيانه ملتهای آزاديخواه را تشديد کرده اســت. دستگيريهای گسترده، شکنجه و اعدام بلوچ، کورد، عرب الاحوازی، آذری و ترکمن نشانگر وحشت و عکس العمل فاشيسم تمدن ستيزفارس در قبال جنش آزاديخواهی ملل در بند است.
بنای ديوار استبداد در قلب بلوچستان لکه ننگی ابدی بر پيشانی کريه فاشيسم فارس است. لکه ای که نسلهای آينده فارس را به يقين از آن شرمسار خواهد کرد. شايد فرزندان ملت فارس ده نسل بعد به درجه ای از تمدن و انسانيت برسند تا دريابند که اجدادشان در قرن بيستم و بيست و يکم چه جاهل و تمدن ستيزانه می زيستنـد. در اوج ادعای پيشرفته بودن چه عملکرد انسان ستيزانه و تفکرات ماقبل شبانی داشتند.
اگرچه حکام مستبد ايران ديوار استبداد را در قلب بلوچستان با صرف ميلياردهای به غارت رفته از سرزمين بلوچستان بنا کرده اند اما پايدار نخواهد ماند وهمانند ديوار برلين فرو خواهد ريخت. اگرچه اين ديوار ننگين بطور فيزيکی بنا شده و گسترش داده می شود اما همانند غده ای چرکين است که بايد از سرزمين بلوچستان برداشته شود. ديواری را که فاشيسم فارس با سرمايه های غارت شده از بلوچستان در قلب وطن ما( بلوچستان) بنا کرده خود مردم بلوچ  بدست توانای خويش تخريب خواهنــد کرد. بنا و وجود چنين ديواری نشانگر تمدن ستيــزی و سبعيـت حکام فارس در عصر حاضــر است.  تفکرات و فرهنگ اين گروه از موجودات عقب مانده ( فاشيستهای حاکم )  که بظاهر انسان هستنــد و خيلی هم ادعای « پيشرفتــه» بودن دارند، رسوباتی از عصر حجـرهستنــد. حتی پيشرفته ترين «روشنفکران» فارس در نماميت خواهی و افکار تبعيض گرايانه چنان غوطه ور هستنــد که به حقوق و وجود ملتهای غيرفارس احترام نمی گذارنـد. در افکار ضدبشری و در زندگی روزمره منافع خود را به محــوراصلی و مرکزيت  وجود خويش تثبيت کرده اند. منافع خويش را که به آن حالتی مقدس داده اند معيــار برخورد با ديگـران می داننـد. بر خلاف ادعاهای بی اساس و جار و جنجال توخالی در باب « تمدن پيشرفته و فرهنگ کهن » نه از ارزشهای انسانی و احترام متقابل سر در می آورند و نه توجهی  به حقوق ابتدايی بشر و جوهره انسانيت دارنــد. از موازين بين المللی و اصول شناخته شـده جهانی بخصوص بيانيه جهانی حقوق بشـر کينـه دارنـد. جامعه جهانی را طلبکارانـه به تمسخــر گرفته و جاهلانه خود را  برتر از همـه می داننـد. چنان ازتمدن بشری و انسانيت بدور هستنـد که خانه و کاشانه ديگران را اشغـال کرده و طمعکارانه سرمايه های ملی ديگران را يعنی آنچه را که به ملت فارس تعلق نــدارد طلبکارانه و با قلدری غارت می کنند. 

پروشت ءُ پروش باتنت ايران ءُ پاکستـــان
آزاد ءُ آباد بات گنجيـــــں بلوچستـــــــــان

محمــد کريــم بلــوچ
بيســت و دوم آپريــل ۲۰۱۲


Friday 13 April 2012


پادابلوچ پادابلوچ

از: کؤران دامنى

وھدے که گِندے ظلمءُ زور
وھدے که کَشۓ دَردءُ دٶر
اے کارءُ کِرداں روچ په روچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که تيٸ زھگ گُژنگ انت
وھدے که بيمار نَژگ انت
ھر وھد مدام ھم شپءُ روچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے تيٸ مُلکءَ برانت
وھدے تَرا جَنتءُ پُل انت
پادا ءُ اے ظلمءَ به سوچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے نفس گيراِت کن انت
وھدے ترا زنجير کن انت
راھے دگر نيست اٶ بلوچ
پادا بلوچ پادا بلوچ
وھدے تيٸ عزّت گِرانت
وھدے تيٸ مِحنَت بر انت
نوں سار بکن ميرين بلوچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که گِندے اجنبى
دُزانت بَرانت مالءَ تيٸ
تا کَد کنے اٶپار بلوچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے ترا بيکار کن انت
وھدے ترا معتاد کن انت
نوں بس نَھِنت ھنگت بلوچ ؟
گُڈا پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که برات پاھو دَيَنت
وھدے گوھار زارء جَننَت
پادا ءُ کوکار کن بلوچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے تيٸ دست بُرگ انت
وھدے تيٸ پاد گُڈگ انت
نوں نِشتگ ءُ چارے بلوچ ؟
گڈا پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که ماتاں نالَگ انت
وھدے که دنيا چارگ انت
واۓ په تو ميريں بلوچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که ھَنگت روشن انت
وھدے ترا سارءَ سَر انت
نوں وت بچار اِے ماهءُ روچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که ھنگت زندگۓ
ظلمءَ په چماں گندگۓ
بيا دشمنۓ کَبرا به کٶچ
پادا بلوچ پادا بلوچ

وھدے که دِل جٶشءَ جن انت
کوران تيٸ ھوشءَ بر انت
پِريات بکن گٶں ھر بلوچ
که پادا بلوچ پادا بلوچ

کوران دامنى
۸ فبرورى ۲۰۰۸


Wednesday 11 April 2012

ضرورتهای آینده مبارزات ملل تحت ستم در ایران

أنچه مسلم است، نظام فعلی با توجه به پیشینه سیاه 33 ساله اش در اداره امور سیاسی واقتصادی واجتماعی وملی وحتی نظامی وبین المللی، به نهایت عمر خود نزدیک شده وعجیب نیست اگر صبح برخیزیم ومشاهده کنیم که تانکهای سپاه و ارتش خیابانها را قرق کرده واطراف کانالهای تلویزیونی را محاصره و اطلاعیه های نظامی سقوط نظام را پخش کنند همچنانکه اخیرا در شمال کشور مالی بعلت موفقیتهای سریع نیروهای استقلال طلب بربرها، اتفاق افتاد!. صحیح است که این احتمال در شرایط فعلی نیروهای مسلح ایران، سپاه وارتش، کم است ولی دگرگونیهای حتمی آینده درایران این سناریو را امکان پذیر می سازد، خصوصا اگر نظام یک جنگ ویرانگر ناخواسته ای را به سپاه وارتش برای رویارویی با نیروهای بسیار نیرومند "ناتو" تحمیل کند. والبته باید اذعان کرد که نیروهای کمتر نیرومند جنبش سبز در قیاس بانیروهای مبارزاتی ملل تحت ستم، همچنین ممکن است که این موج وسیع نارضایتی را بنفع خود سازمان داده وبا عدم دخالت نیروهای مسلح در یک مرحله حساس، همچنانکه در تونس اتفاق افتاد، رهبری جنبش سراسری را بدست گیرند، که البته این فاجعه ای بزرگ برای ملل تحت ستم خواهد بود وما امیدواریم که همچانکه اوضاع سیاسی واقتصادی در ایران سیر نزولی وسقوط را طی می کنند، نیروهای ملی ملل تحت ستم بتوانند دراین مدت خود را برای مبارزه نهایی خلاص از قیمومت وستمگری واشغال آماده کرده وبا همکاری تمامی نیروهای ملل غیر فارس بتوانند برمناطق ملی خود مسلط وآزادی بی بازگشت ونهائی خود را اعلام نمایند.
باتوجه به اینکه جنبش مردمی ملل غیر فارس اینک عمق بیشتری یافته واستقلال طلبی در میان ملل غیر فارس مطلبی تقریبا همگانی شده ، می توان گفت که هیچیک از نیروهای ملی فارس وسراسری مختلط نمی توانند در آینده ایران که 70% آن را ملتهای تحت ستم تشکیل می دهند داشته باشند .
با این پیگیری می توان بجرأت گفت که احتمال بیشتر تغییر در آینده اگر اوضاع ایران بر همین منوال پیش رود واگر نیرویی دیگر دور از اهداف مردم سلطه را با انقلاب نظامی  بدست نگیرد، اگر نیروهای سیاسی ملل تحت ستم توانستند به زودی نیروها ومبارزات مشترک خود را متحد کنند،  در این حالت تغییرات سیاسی آینده ایران توسط نیروهای متشکل ملل تحت ستم رهبری خواهد شد. این شعار ومبالغه نیست بلکه واقعیت است ودلیلش هم این است که ملل غیر فارس هم آمادگی بیشترى دارند وهم متشکلتر از سازمانهای سیاسی سراسری هستند وهم تمامی اطراف ایران را در دست دارند وهم نیروهای اصلی سپاه وارتش را فرزندان آنها تشکیل می دهند وهم پشتیبانی ملی بیشتری دارند.
در این مرحله وبا توجه نیاز آن، برای رسیدن به هدف اتحاد مشترک ومؤثر ملل درآینده، ملل غیر فارس باید از هم اکنون یک استراتژی مشترک مبارزاتی برای خود انتخاب وبرای رسیدن به اهداف خود در تغییرات آینده ایران باید مبارزات خود را به زودی باهم همآهنگ کرده، توسعه داده وبر جنبشهایی همزمان در تمامی مناطق ملل غیر فارس ودر تهران در مناسبات معینی توافق کنند، وبا مبارزه ای منظم عرصه را کم کم وبه مرور زمان بر نظام تنگ نمایند. این همآهنگیها هم البته باید شامل کار سیاسی  مردمی وتبلیغاتی همآهنک، کار فرهنگی همآهنگ، همآهنگی در پیگیری امور خلقها در سازمانهای حقوق بشر جهانی ودر سازمانهای سیاسی بین المللی ودر پارلمانها ومراکز تصمیم گیری در اروپا وامریکا ودیگر کشورهای مؤثر در سیاست جهانی،  و همچنین در زمینه کار رسانه ای والبته در مبارزه میدانی باشد .
در این خصوص باید اذعان کرد که اتحاد ملل غیر فارس با وجود کوششهای مستمر بعضی سازمانهای سیاسی ملل تحت ستم، بعلت دخالتهای تخریبی نظام واشخاص مغرض وبی محتوی و دخالتهای تخریبی نیروهای ناسیونالیست فارس واحزاب سراسری ضد حقوق بشری اپوزیسیون، هنوز به مرحله توانائی برای جمع نیروهای پراکنده خود نرسیده،  و برای گذر از این عقب افتادگی در مبارزه مشترک، بهتر این است که  اول اولویتها را تعیین وبه آنها پرداخت. سازمانهای سیاسی و نیروهای فعال ملل تحت ستم باید هرچه زودتر مشکلات سر راه وحدت مبارزاتی بین الملل را از راه دور کرده ومبارزات مشترک خود را با قدرت وتوان همآهنگ کنند واین در مرحله فعلی شرط اول موفقیتهای این سازمانها برای مبارزه علیه نظام فاشیست بحساب می آید. همکاری موثر  نیروهای ملل،  راه طولانی آزادی وپایان اشغال مناطق ملی ملتها را با تلفاتی کمتر تسریع می نماید. برای رسیدن به این هدف البته باید هرچه زودتر از هرگونه حساسیت ملی ومنطقه ای وبدون توجه به مشکلات ارضی محتمل بین خود وبدون توجه به کارشکنیهای بعضی نیروهای خودی وهمچنین نیروهای اشغالگر عمل کرده واولویت را به أهداف ملی وپیروزی بر دشمن مشترک بدهند بدون توجه به اختلافاتی که در هرزمانی در آینده ممکن است حل شوند وجزئی از مبارزات مرحله فعلی بحساب نمی آیند.
در نهایت، با توجه به اولویت مبارزاتی فعلی برای تمامی ملل تحت ستم، نیروهای مبارز این ملل باید هرچه زودتر در کنار هم نشسته وبر طرحی مبارزاتی مشترک با اولویتهای معینی توافق نموده وبدور از هرگونه حساسیتی از همدیگر باهم مبارزه بی امان علیه اشغالگران را رهبری کنند. نمونه موفق آخری در خصوص وحدت مبارزاتی را امروز در شمال کشور مالی مشاهده نمودیم، که در ان نیروهای استقلال طلب، با رسیدن اسلحه از کشور لیبی ویران شده به آنها، فورا نیروهای مختلف استقلال طلب خود را در یک جبهه جمع آوری و درمدتی که به سه ماه هم نمی رسد توانستند نیروهای نظامی کشور مالی را از مناطق ملی خود بیرون کرده و دیروز استقلال کشور خود را در شمال کشور مالی اعلام نمودند .  

به امید موفقیت مبارزات تمامی ملل غیر فارس
محمود احمد احوازی
چهار شنبه‏، 2012‏/04‏/11

Wednesday 4 April 2012



 

تجزیە ( استقلال ) طلبی یعنی میهن پرستی

هادی صوفی زاده

 برگرفتہ از : ايران گلوبال
ادامە مباحث با عایشە محمدی در ارتباط با آقای احسان هوشمند
یک توضیح: در یک هفتە اخیر بحثی میان بندە و فردی بانام مستعار عایشە محمدی کە بە احتمال زیاد از گردانندگان حلقە سایت جرس می باشد در گرفت. بعداز نوشتن کامنتی بر اولین نوشتە ایشان پیرامون بازداشت آقای احسان هوشمند و دعوت از ایشان برای بحث، ایشان در پاسخ از گشودن بحث مورد نظر سخن بمیان آورد. در این راستا بندە مطلبی را تحت عنوان " دفاع پیدا و پنهان از آقای هوشمند " بە جرس ارسال نمودم کە مطلب یاد شدە ابتدا در ستون قلم سایت جرس انتشار و در مدت زمان کمی آنرا بە ستون "جهت اطلاع " منتقل کە ستون یاد شدە مختص مقالات برگرفتە از سایتهای دیگر است. یک روز بعد سایت مذکور مطلبی دیگری را از عایشە تحت عنوان " رویکرد «هوشمند» به مسئله اقلیت ها در ایران " کە نقدی بر مطلب من بودە درج نمودو اما اینک از ادامە بحث و درج مطلب تازە بندە امتناع می ورزد. سردبیر جرس در ایمایلی بە بندە دلیل عدم انتشار آنرا حساسیت موضوع و مناقشه برانگیز بودن آن اعلام نمودە است. در حالیکە محتوای این مطلب هم ادامە همان مطلب اولی و با همان ادبیات و روش اولی نگاشتە شدەاست . حال این تصور برای من ایجاد شدە کە روش برگزیدە آنان در درج مقالە اول بندە نە از روی اعتقاد آنان بە بحثی آزاد و بی پردە، بلکە بیشتر برای بهرەبرداری سیاسی از مطلب بندە و توجە مقامات قضایی بە این امر کە تجزیە طلبان آنگونە در مورد آقای هوشمند و همفکرانش می اندیشند و ایشان باید در جبهە جنگ علیە تجزیە طلبان باشد نە زندان. امیدوارم برخورد تاکتیکی آنان موجب آزادی آقای هوشمند را فراهم نماید اما خودداری از ادامە بحث پیشنهادی خودشان نمی تواند مباحث مناقشە برانگیز ملی را متوقف نماید. آنچە در زیر می آید ادامە بحث صریح در مورد مسئلە ملی و بە بهانە بازداشت آقای هوشمند می باشد.
هادی صوفی زادە
بدنبال انتشار یادداشت اینجانب تحت عنوان دفاع پیدا و پنهان از آقای احسان هوشمند کە بە بررسی حمایت هدفمند فارسها ( منظور جامعە روشنفکری خارج از حاکمیت مخلوطی از مذهبی ها و غیر مذهبی ها ) از آقای هوشمند و تعقیب اینکە آیا اینگونە پیگیریها با روحیە انسان دوستی مرکز گرایان گرە خوردە یا تنها بخاطر مسیری کە آقای هوشمند در انکار هویت ملی خود انتخاب نمودە توجە داشتە است. در این میان خانم عایشە محمدی نقدی را بر رویکرد بندە در سایت جرس نوشتە و این مطلب هم ادامە دیالوگ با ایشان میباشد.
نگاهی اجمالی بە توجە فارسها بە قضیە هوشمند در مقایسە با بی توجهی شان نسبت بە دیگر فعالین فرهنگی ـ اجتماعی ملتهای تحت ستم روشی بوضوح نشاندهندە نگاە متناقض آنها بە انسانها و احساس مسئولیت از دریچە تنگ پان ایرانیستی کە لازمە برخورد با آن را ایجاب نمود. زیرا خیلی بندرت دیدە شدە کە مرکزگرایان نسبت بە ظلم و ستم علیە دیگر ملل ایران حرکتی انسانی از خود نشان دادە باشند. برای نمونە اعدام یعقوب مهرنهاد وبلاگ نویس بلوچ، بی تفاوتی نسبت بە دستگیری چند ماهە آقای آقای یوسف عزیزی بنی طرف ، فراتر از سکوت هم نسبت بە اعدام فلەای جوانان عرب ، گستاخی برخی تمامیت خواهان فارس زبان ( نجات بهرامی ) در تهدید بە اخراج عربها از خاک ایران، در کوردستان نیز مصداق بارز این دوگانگی در رفتار فارس زبانها بی تفاوتی نسبت بە وضعیت آقای محمد صدیق کبودوند مسئول دربند سازمان حقوق بشر کوردستان و همچنین دهها زندانی سیاسی دیگر کە بسیاری از آنان در معرض حکم اعدام قرار دارند. اینها تنها نمونەهای کوچکی است کە نشان می دهد از نظر فارسها فرق نمی کند یوسف عزیزی نویسندە با قلم خود از رنجی کە بر عربها در ایران می رود بنویسد، یا محمد صدیق کبودوند کە در چارچوب اعلامیە جهانی حقوق بشر فعالیت می کند یا افردی کە بە گفتە آنان تجزیە طلب است و یا قیام مسلحانە انجام دادە است، از دید عموم فارسها تجزیەطلبان جرمشان اعدام است. این حکم سالهاست صادر شدە و اکثرا" بر آن پای می فشارند . این رویکرد غیر اخلاقی بە اندازەای برجستە است کە همانگونە آقای احمد قابل در جایی نوشتە بود خود قانون اساسی نیز از دید حاکمان براندازانە تلقی می شود، از دید پان ایرانیستها نیز هر گونە فعالیت حقوق بشری و فرهنگی و تاریخی و یا روشنگری تجزیەطلبانە محسوب می شود و جرم تجزیە طلبی هم از قبل تعریف شدەاست.
بیهودە نبود کە بدنبال مطلب صریح بندە مندرج در سایت جرس فعالان فارس زبان کە پژوهشهای قومی! آقای هوشمند بە نوشداری برای آنها درآمدە و از شیرە پژوهشهای ایشآن بە حفظ چهار چوب جغرافیایی ایران می نگرند، نوشتە مرا دستاویزی برای غوغا سالاری قرار دادە تا در نامە ای بە رئیس قوە قضائیە عنوان نمایند کە با زندانی نمودن هوشمند عرصە برای براندازان و تجزیەطلبان فراهم شدەاست !!.این عدە از فرط تابوی حفظ تمامیت ارضی ایران آنچنان بە آقای هوشمند چسپیدەاند کە دکتر سعید مدنی را کە از برجستەترین کارشناسان آسیب شناسهای اجتماعی ایران است فراموش نمودەاند.
نکتە دیگری کە مهم بنظر می آید، با طرح صریح موضع بندە فردی با نام مستعار عایشە محمدی و برخی از کامنت نویسان بی نام و نشان با شیوەهای گوناگون بە تفسیر مواضع بندە پرداختە و ایدە مرا زبان خشونت و زادەی خشونت، بیگانە با فرهنگ سیاسی در ایران، تجزیە طلبانە، فاقد اندیشە و استدلال و هر آنچە را کە باب میل است بە من نسبت دادەاند، اما حقیقت قضیە این است کە بندە سالهاست از فرهنگ دروغ و ریا و تملق گویی ایرانی فاصلە گرفتە و با صراحت سخن خود را بیان می دارم، و الگوی فرهنگ و ادبیات سیاسی مورد نظر آنان کە از نوع سید محمد خاتمی می باشد را برای خود بمنزلە مرگ تلقی می نمایم.
بطور مختصر مواردی در محتوای مطلب عایشە بچشم می خورد کە نیاز بە شکافتن دارد و همانگونە کە ایشان قول دادە دیدگاههای مرا در جرس منعکس نماید چند مورد کلیدی در نوشتە عایشە همچون رویکرد خشونت طلبانە، رویکرد اصلاح طلبانە، رویکرد تجزیە طلبانە، فارس نە دشمن بلکە مخاطب ، مفهوم قوم و ملت را باز نمودە و این موارد را بە بحث و دیالوگ می گذاریم.
اول: زبان خشونت. عایشە محمدی زبان مرا زبان خشونت می داند و می نویسد کە " رویکرد صوفی زاده، امروزی نیست و زاده ی خشونت دیروزی است و مگر از خشونت، جز خشونت می زاید ". در مطلب قبلی اشارەای بە خشونت در فرهنگ و تاریخ ایرانیها داشتم و اساسا منظور من از خشونت آن نیست کە حکومتگران و پادشاهان از پادشاهان صفوی و قاجار گرفتە تا پهلویها و خمینی و خامنەای انجام دادە اند بلکە آنچە در بطن جامعە شیعی ایرانی ریشە دوانیدە و در مخ ضعیف ترین لایە اجتماعی آنان جای دارد. یهودی کشی، باب کشی، بهایی ستیزی، عرب ستیزی ، کورد کشی و دین ستیزی از موارد آشکار ستیز فارس زبانان با آنها ست این ستیز با الهام از مذهب شیعی بە فرهنگ غالب آنان در آمدە است. بقول خانم دلارام مشهوری نویسندە کتاب رگ تاک مذهب شیعە شورەزاریست کە هیچ بذر دگر اندیشی در آن نمی روید.
حال اگر باکگراوند فکری بندە زادەی خشونت دیروزیست ( کە ظاهرا اشارە ایشان بە مبارزە مسلحانە دهە شصت در کوردستان است )، علت چیست کە از دل حکومت مردمی میر حسین موسوی در دهە اول و کابینە کارگزار آقای رفسنجانی ـ مدعی عمیق ترین دموکراسی در ایران و نبود حتی یک زندانی سیاسی در ایران ( در مصاحبە با خبرنگاران ) ـ و جامعە مدنی آقای خاتمی کە تعلق فکری و روحی و تشکیلاتی همە سبزها بە آنان سە دستە است، حکومت خشونت طلب دکتر محمود احمدی نژاد زائیدە شد؟ و یا برعکس اگر آقای میر حسین موسوی بجای دکتر احمدی نژاد در انتخابات سال ٨٨ بە تخت ریاست جمهوری می نشست چگونە می شد تفسیر نمود کە از خشونت احمدی نژاد بە دموکراسی موسوی رسیدەایم؟ آنچە خندە آور بود عایشە ادعایی را کە بندە در مورد جامعە فارس زبان داشتە و دارم ایشان بە من نسبت می دهد.
اگر بە اصل موضوع برگردیم و بحث را کوتاە نمائیم در کجای دنیا می توان پیشنهاد زمینە سازی برای رفراندوم را مثل آنچە در ایالت کبک کانادا، سودان جنوبی، آچەها در اندونزی و ... ترویج خشونت نامید؟ چە شد بحث رفراندوم در کوردستان، عربستان، آذربایجان و بلوچستان و ترکمنستان ترویج خشونت تلقی می گردد. اگر قرار باشد گفتمان اصلاح طلبانە بر گفتمان خشونت طلبانە مقدم گردد مگر نباید از پروژەای کە از طرف ملیتها ارائە شود مورد بحث قرار گیرد؟.
زبان مسالمت آمیز.:دوم
عایشە هر چند فراموش نمودە کە در مطلب قبلیش ادعا نمودە هوشمند اهل سیاست نبودە و نیست اما در مطلب بعدیش از رویکرد مسالمت آمیز سخن بە میان آوردە و می نویسد هوشمند با تاسی از شکست پیاپی کوردها رویکردی جدید در پیش گرفتەاست ! با این وجود ایشان مشخص ننمودە کە رویکرد اصلاح طلبانە آقای هوشمند شامل چە می شود؟ اصلاح چە چیزی؟ کدام رویکرد شکست خوردە را ایشان پشت سر نهادە تا بە رویکرد امروزی رسیدە است؟ و مهمتر اینکە آقای هوشمند چە رویکرد نوینی را آغاز نمودە کە برای میلیونها کورد قابل درک نیست اما برای تمام فارس زبانان قابل درک است؟
بهر حال مسئلە اصلاح طلبی موضوعی جداگانە اما گفتمان ملی گفتمان اصلاح طلبی نیست. ملتها در ایران پروژەهای مشخصی برای کسب حقوق و هویت سیاسی خود از خودمختاری، فدرالی و یا استقلال برای خود دارند، این پروژەها توافقی است و نیاز بە بحث دارد اما نمی توان برای جلوگیری از پروژەهای مورد نظر ملل بە انکار اصل ملتها پرداخت، آنچە کە آقای هوشمند در پی آن بودەاست ، با این وجود کسی بە گفتمان اصلاح طلبی آقای هوشمند خردە نگرفتە و بر خلاف نظر عایشە در جایی دیدە نشدە کە آقای هوشمند زورمداران را سر جای خود نشاندە باشد و متاسفانە تمام تلاشش این بودە کە محرومین را بە حاشیە تر براند. نگاهی بە آخرین مصاحبە دکتر جلال جلالی زادە نمایندە اصلاح طلب مجلس، ماهیت واقعی اصلاح طلبان با قضیە ملتها در ایران را بخوبی نشان می دهد. آقای هوشمند هم زمانی می توانست اصلاح طلب معرفی شود کە بجای کتمان هویت ملی ملتها ، حداقل از امکان آموزش بە زبان مادری و اجرای مواد مندرج در قانون اساسی پای فشارد و نگاە خود را متوجە حاکمیت کە اهمیتی برای قانون اساسی خود هم قائل نیست نماید نە بە تخطئە خواستە ملی ملتهای تحت ستم روی آورد.
عایشە آنگونە وانمود نمودە کە جریان سبز جریانی اصلاحی اهل گفتگو و مدارا و چارە تمام مشکلات پیش آنهاست. اما اساسا" بی اعتمادی و بی توجهی ملتهای تحت ستم ایران نسبت بە جنبش سبز کمتر از بی اعتمادی بە جناح اصولگرا نیست. نا شفافی این طیف نسبت بە مسئلە ادیان و ملتها قابل بحث نیست. و تصور اینکە اختصاص یک شمارە ویژەنامە کلمە ( سایت کلمە ) بە زبان کوردی همانند همان عوام فریبی است کە احمدی نژاد در سفر بە کوردستان لباس کوردی می پوشد.
سوم : رویکرد تجزیە طلبانە. سالهاست کە واژە تجزیە طلب و وطن فروش بە ادبیات فارسها و توجیهی برای سرکوب ملتهای تحت ستم بکار رفتەاست. مناسب می دانم یادآوری نمایم محمد رضا شاە هم مدام شاهکارهای خود را آنگونە می دانست کە تنها اوست کە نگذاشتە ایران ایرانستان شود و یا صدام حسین در عراق در زیر لوای مبارزە باتجزیە کسور کوردها را قتل و عام می نمود
گرچە بندە نافی تجزیە ایران بعنوان راە رهایی ملل نیستم اما بیان دقیق این این قضیە اینگونە معقول بنظر می رسد کە بجای واژە تجزیە طلبانە از واژە استقلال طلبانە استفادە شود. من با تمام وجود بە این حقیقت رسیدەام کە راە نجات ملتها در ایران از استقلال می گذرد. و حتی فارسها زمانی معنی دموکراسی را خواهند فهمید کە ایران تجزیە شود. برخلاف نظر ایرانگرایان کە تجزیە طلبی را معادل وطن فروشی می دانند از نظر منطق یک استقلال طلب یک میهن پرست واقعی می باشد، چون میهن خود را دوست دارد و بە استقلال خاکش می اندیشد. احمد فعال هم در باب استقلال می نویسد " استقلال یکی از بزرگترین فضائل انسان، و عدم استقلال نقض این فضیلت بزرگ است " برخلاف یک فارس کە چشم طمع بە خاک عرب و آذری و بلوچ و دیگران دارد یک استقلال طلب چشمداشتی بە آنچە سرزمین دیگران است، ندارد و تنها بە حوزە جغرافیایی خودش می اندیشد.
چهارم : دشمن فارس. عایشە با توجە بە نگرش بندە نسبت بە آقای حمید رضا جلایی پور نوشتە در رویکرد من یک فارس بجای مخاطب دشمن تلقی می شود. گرچە برای همگان ثابت گردیدە کە مشکل ملتها تنها با حکومت مرکزی نیست و ملت فارس هم منافع خود را در دیکتاتوری مرکزی می جوید، می توان گفت بذر دشمنی را روشنفکران و مدعیان فارس زبان چیدەاند. انتظار اینکە با چشم مخاطب بە حمید رضا جلایی پور نگریستە شود از دید من وجود ندارد زیرا ایشان و دهها مدعی اصلاح طلبی پایە گذار دشمنی میان کورد و فارس هستند، همانگونە کە دستغیبها، شهبازیها و صانعیها پایەگذاران دشمنی با بهاییان بعداز انقلاب محسوب می شوند . حمید رضا جلایی پور نیز کسی بودە کە دهها جوان را در مهاباد اعدام نمودە است و این جنایت بە آسانی در اذهان عموم ملت کورد زدودە نخواهد شد و تنها در یک دادگاە صالح می توان بە آن خاتمە داد. در اکثر کشورها همینطور است، برای نمونە حدود پنجاە سال قبل یکی از فرماندهان نظامی ترکیە ٣٥ کورد را در کوردستان بە قتل رساند اینک بعداز قریب بە ٥٠ سال کە قاتل کوردها روزهای آخر عمر خود را می گذراند پروندە این جنایت بە جریان افتادە است. از نگاهی دیگر وقتیکە خانم فاطمە شمس عروس آقای جلایی پور در اعتراض بە دستگیری شوهرش آقای محمد رضا جلایی پور و آنچە بر ایشان در زندان می گذرد بە صدا در آمدە بود ، چرا باید از آنچە پدر شوهرش بر جوانان کورد آوردە بود چشم بست، آیا می شود از در دوستی با همچون جانیانی سخن بمیان آورد. در واقع نمی توان سرکوب دهها سالە را کە بە شکاف میان جامعە فارس زبان با آذری، کورد ، عرب و بلوچ انجامیدە را سوء تفاهم دانست. کانون مبارزە با عرب ستیزی در ایران اساسا متوجە فارس زبانهاست تا حکومت و یک کورد، آذری، بلوچ و یا ترکمن بە یک عرب نە اینکە توهین نمی کند بلکە نگاهی انسانی بە آنان دارد و حتی اینکە صدام چە بر سر کوردها در عراق آوردە دلیلی برای دشمنی کوردها با عربها نبودە و نیست اما یک فارس بە آسانی بە کرامت و تاریخ و زبان هر چە عرب است توهین می کند و کینەهای هزارو چهارصد سالە را علیە آنان بکار می گیرد.و در برابر موج فارسیزە کردن عربستان همسو با حکومت فعال می باشند.
مورد دیگری کە عایشە بی انصافانە بە بحث گذاشتە مقایسە حزب مشارکت با حزب دموکرات کوردستان ایران و یا مقایسە شادروان قاسملو با محسن میردامادی است کە قیاس مع الفارق است. تفاوت میان قاسملو با میردامادی مانند تفاوت میان عقاب و کلاغ سیاە شعر پوشکین است. میردامادی سی سال است کە از فرهنگ جمهوری اسلامی ارتزاق می کند، چگونە ممکن است آن را با شادروان قاسملو مقایسە نمود. ایشان بدون توجە بە سابقە مشارکتیها و اینکە در دهە اول انقلاب آنان همە کارە مملکت بودند، انحلال حزب دموکرات کوردستان ایران را در آن دوران همانند انحلال جبهە مشارکت می داند کە در این اواخر اتفاق افتادە است. در حالیکە جنگ علیە حزب دموکرات کوردستان و منحل نمودن این حزب از جانب همین مشارکتیها صورت گرفت و بسیار بی انصافیست کە شادروان قاسملو را با میردامادی و امثالهم مقایسە نمود زیرا منش و روش سیاسی میردامادی برای دکتور قاسملو و پیروانش بە مثابە مرگ بود. اینها پاسدارانی بودند کە در دهە اول انقلاب پایەهای استبداد دینی را بنا نهادند و اما قاسملو از اولین روزها حاضر بە پذیرش دیکتاتوری اسلامی نبود، موردی کە آقای هوشمند با ارائە آمار جعلی سعی نمودە این تاریخ زرین قاسملو و پیروانش را کریە نماید و بگوید کە مردم کوردستان در رفراندوم جمهوری اسلامی مشارکت داشتە اند. بطور مختصر نمی شود کاراکتر دکتر قاسملو را با پیروان جبهە مشآرکت و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مقایسە نمود.
در بهترین حالت آنچە می شود میردامادی و رمضانزادەها و هوشمندها را با آن مقایسە نمود ، کشیش آلمانی مارتین نیولر هست کە از حامیان اولیه هیتلر بود و بعدها مخالفش شد و چند سال را تا پایان حکومت نازی ها زندانی بود. او می گوید: "اول آمدند سراغ کمونیست ها، من اعتراض نکردم، چون کمونیست نبودم. بعد رفتند سراغ اتحادیه کارگری، من اعتراض نکردم، چون عضو آن گروه نبودم. بعد سراغ یهودیان رفتند و بیرحمانه آنان را کشتند، من اعتراض نکردم، چون یهودی نبودم. بعد آخر آمدند سراغ من، کسی نمانده بود که اعتراض کند. ( بنقل از احمد میری )
تردید عایشە از آرزوی من برای آزاد بودن هوشمند همان اندازە بی معنیست کە در مورد دیگر رویکردهای من دارد. زیرا من بهتر از ایشان بە شرایط زندانهای رژیم آگاهم و بقول معروف اگر درد ستم ملی را تنها ملت ستم شوندە درک می نماید، درد زندان را هم تنها کسانی کە زندانی بودەاند درک می نمایند. خارج از این دوست دارم آقای هوشمند آزاد و سالم و زندە بماند و در فرادی ایران و کوردستان و نبود ترس از تعقیب ماموران امنیتی ، امکان دسترسی بە آرشیوهای منحصر بفرد کە ایشان داشتە برای دیگران هم فراهم شود وهمچنانکە اشارە شد در فضایی آزاد و بدون تعقیب امنیتی بە مناظرە دو طرفە با ایشآن پرداخت و بە رویکرد یکطرفە ایشان در مورد ملتها خاتمە دادە شود.
قضاوت عایشە نسبت بە افکار بندە و تقسیم آن بە شکست و توسل بە تئوری توطئە ، اگرچە قسمت اول آن قبول اما قسمت دوم ایشان درست مشابە همان اتهاماتی است کە این روزها حسین شریعتمداری و سایتهای رجانیو ز و بولتن نیوز متوجە جریان سبز می نمایند. چراکە اولا اندیشە بندە بر مسائل یکصد سال اخیر ایران و شکستهای پیاپی ، مرا بە یک بازخوانی جدی در جامعە ایران وا داشتە است و مرا بە این نتیجە رساندە کە تنها راە رسیدن بە آزادی در ایران تجزیە ایران و استقلال ملل است اما تئوری توطئە را نمی دانم چگونە در خود بیابم..
ایشان می گوید چرا باید قوم کورد را ملت نامید!! در حالیکە باید پرسید کە چگونە بخود اجازە می دهد یک ملت را قوم بنامد؟. مشکل اینگونە افراد و افرادی نظیر هوشمند در این است کە ابتدا ملت را بە قوم و قوم را بە قبیلە تبدیل نمایند تا وجە عقب افتادەای بە آن ببخشند. برای مثال آقای هوشمند نیز در تعاریف خود از قوم آنگونە عنوان می نماید کە قوم همان واژەایست کە بهنگام پخش آگاهی تسلیت در مراسم سوگواری از اقوام یاد می شود. این عدە گرچە با مسائل و تحولات جهانی آشنا هستند و می دانند کە در عراق کورد یک ملت تعریف می شود ویا ملت آذربایجان شمالی در سازمان ملل نمایندە دارد و وجود بیش از ٢٠ کشور عربی در سازمان ملل قبیلە خواندە نمی شوند تنها در ایران با این واقعیتها مشکل دارند.
بازگشت بە اصل عایشە محمدی در آنجا عیان می گردد کە ایشان هرگونە دیالوگ و ارادە برای کسب حقوق ملی را ملت سازی می نامد وصد البتە واقعیت ملتها را نمی بیند. و با توجە بە اینکە چون کوردها در عراق علیرغم برخورداری از یک ایالت فدرال بە زیادە خواهی پرداختە و بە استقلال می اندیشند، و نتیجە می گیرد کە تنها راە همان روش آزمودە شدەاست. و در اینجاست کە ایشان تئوری توطئە را برای خود ایجاد نمودە و درست آنچە بە من نسبت می دهد در افکار خود بطور ناخود آگاە می پروراند.

نگاهی بدو نوشته در مورد مسائل ملی


1-" سود وزیان تجزیه ایران"انصافعلی هدایت 2-"فرارخونین یا ماندن دردناک وسخت"اژدربهنام من دراین نوشته آقای اژدربهنام راخطاب قرارداده ام. باسلام وتشکرازآقای اژدربهنام ،که مسئولانه سعی وکوشش میکنید مشترکآ برای مشکل ملی راه حلی بیابیم.منهم مثل شما طرفدار نیروی پنجمی (طرفداران حقوق بشر ودموکراسی و...) هستم که شما تقسیم بندی نمودید وهمزمان من طرفدارفدرالیسم ملی ام که روشنفکران جامعه فارس زبان باتحقیر آنرا "فدرالیسم قومی!"مینامند.
جناب بهنام،نوشته آقای انصافعلی هدایت نشان میدهد که باحادشدن مبارزه ملل مختلف غیرفارس زبان باحاکمیت فارسی/اسلامی،متاسفانه هرروز ازتعدادطرفداران فدرالیسم ملی کاسته شده وبتعدادطرفداران جدائی و استقلال افزوده میشود. همانطریکه آقای بهنام خود بیان میکنید امروزه حتی رادیکال ترین پان فارس ها نیزمشکلات ملی(گرچه با تحقیر قومی مینامند) را قبول میکنند و اگر تا دیروز بیان میکردند در ایران خبری نیست وگویا چند روشنفکرتجزیه طلب خارج نشین این مسائل راعمده میکنند و...انشااله که گربه است و...ولی اعدامهای مبارزین ملی دربی آبروترنموده استان اهواز و کردستان و بلوچستان و وجود بیشمار زندانی سیاسی غیرفارس زبانان بخاطرمساله فرهنگی وزبانی این مدعیان روشنفکرجامعه فارس زبان رابی آبروترنموده است.
جناب بهنام من حتی روشنفکران طرفدار دموکراسی وحقوق بشر و...رابحال خودمیگذارم وازروشنفکران ومبارزین چپ طرفدار برابری وعدالت اجتماعی میگویم که چه بسا تحصیلاتی درامورسیاسی واجتماعی دارند وبعنوان استاددانشگاه وجامعه شناس ولی درواقع" دلقک سیاسی همیشه درصحنه" درتلویزونهای مختلف پزدموکراسی وبرابری میدهند ولی زمانیکه نوبت برابری زبانها میشود میگویندتمام زبانها وفرهنگها برابرند ولی زبان فارسی برابر تراز همه زبانهاست!!! و باین خاطرباید زبان مشترک باشد!!! امیدوارم متوجه عمق نادانی این علما شده باشید که چگونه همه زبانها برابرند ولی یکی مقام ویژه ومنحصربخودمیگیرد! با بیان جمله فوق،من معتقدم که پایه واساس مشکل و مناقشات ملی که روزبروز شدیدتر میشود، و جو تحمیلی و اجباری زبان فارسی است، زیرا اکثریت 60-70درصدی مردم غیرفارس زبان ایران( نطق وزیرآموزش وپرورش درروزبازگشائی مدارس)نمیتوانند زبان اقلیت کوچک فارس زبان را بعنوان زبان رابط(که بغلط مشترک گفته میشود)قبول کنند و تا زمانیکه روشنفکران بیسواد پرمدعی جامعه فارس زبان این واقعیت را نپذیرند خطرتجزیه کماکان وجودخواهدداشت. بگذارمرامتهم بدشمنی بازبان فارسی نمایند!کسانیکه در90 سال گذشته ازقدغن کردن زبانهای غیرفارسی باسکوت خود پشتیبانان رژیمهای ترکتبار ولی ترک ستیزپهلوی وجمهوری فارسی/اسلامی بوده اند،اتهامات غیرمنطقی شان اثری نداردزیرااینهاوهمنظرانشان بخاطرمهروعلاقه بزبان مادری من، آنراقدغن نموده اند!
تنی چند ازاین علمای بی سوادجامعه شناس وصحنه گردانان اطاقهای پالتاکی وتلویزیوتی میگویند: ازشرق چین ومغولستان وترکمنستان،افغانستان وخراسان وآذربایجان وترکیه وبلغارسان و رومانی تا قلب اروپا گویا زبان شیرین فارسی رواج داشته است! وحتی زبان شیرین فارسی زبان دربارسلاطین عثمانی بوده است ! گیریم بفرض محال چنین باشدچون فرض محال محال نیست.و این موضوع خیالی وباطل ومجعول را معیاربرتری زبان فارسی نسبت بزبانهای موجود از جمله ترکی آذربایجانی قلمدادمیکنند. حالا که تمام این کشورهای یادشده ازچین شرقی تا مرکز اروپا،رومانی و بلغارستان که زبان ترکی یازبان اکثریت مردم این ممالک بوده وهست ویازبان اقلیت مردمان این کشورهاست،آیادلیلی بربرتری زبان ترکی است ؟بهیچوجه ،همانطوریکه انسانها برابرند زبانهایشان نیزباید برابرباشد.ولی این موضوع نشان میدهد که زبان ترکی درچندین کشوردرحال فعلی وجودداردوحدود250 میلیون زبان مادریشان ترکی است درمقابل 30تاچهل میلیون نفر درسه کشورطاعون زده فرهنگی تاجیکستان وایران وافغانستان. من ازآندسته ازنادوستان ونارفقیان که امروزه آموزش زبانهای مادری راقبول کرده اندولی کماکان ازآموزس بزبان مادری میترسندکاری ندارم ولی شما جناب بهنام عزیز که ماندن سخت ودردناک راتجویز مینمائید،چند نفر از نزدیکان خود را میشناسیدکه برابری صددرصد زبانها را قبول کنند؟ لطفآ از کسانیکه خود را دموکرات وبرابری طلب مینامند بپرسید که: احساس یک کودک 6-7ساله غیرفارس زبان درکنارکودک فارس زبان در اول شروع مدرسه بزبان فارسی(زبان مادری فارس زبان) چگونه است؟آیا تبعیض ونابرابری زبانی و فرهنگی ازهمین جاشروع نمیشود؟ وچگونه میتوان این نابرابری وتبعیض را از بین برد؟ برای ازبین بردن این تبعیض که علت والعلل تمام مشکلات ملی،زبانی-فرهنگی است یک راه بیش موجود نیست وآن انتخاب یک زبا ن رابط(مشترک!)که زبان مادری هیچکس نباشد وهمه درکاربردآن یکسان باشند تا کسی را بر دیگری رجحان و برتری نباشد و از آنجا که انگلیسی چه بخواهیم وچه نخواهیم زبان علوم و ارتباطات است،انتخاب زبان انگلیسی بعنوان زبان رابط ممالک فدرال ایران دموکراتیک آینده بهترین راه حل ممکن است. نگاهی کوتاه به جداشدن متمدنانه سوئد ونروژ(البته آمادگی نظامی درمرزها بوده ولی هرگززدوخوردی روی نداده) دراوایل قرن گذشته،جدائی پاکستان شرقی وغربی ازهند،جدائی بنگال بعنوان پاکستان شرقی از پاکستان،وجنگهای داخلی یوگسلاوی سابق و نیز جدائی سلوواکی از چک نشان میدهد که برخلاف نظرمن و شما در مضرات وبدیهای استقلال ،هیچکدام ازکشورهای استقلال یافته نباخته اند! اگردرسوئد تشریف دارید،حتمآ میدانید که وضع نروژ از هرنظر مخصوصآ اقتصادی بسی بهتر از سوئد هست.این وضع برای نروژی هابهتراست یا میماندندوبعنوان انسانهای درجه دوم مورد تمسخرسوئدی ها میشدند؟
درمورد زبان وموضوع اتنیک وملی مطالبی راکه قبلآ دراین سایت نوشتم خدمتتان دوباره مینویسم.
1- درکشورهائیکه اکثریت بیش از70-80درصدمردم بیک زبان تکلم کنند،مثل کشورهای تک زبانی (منولنگویج) بوده وزبان اکثریت بعنوان زبان رابط(بغلط درزبان سیاسی/فرهنگی جامعه فارس زبان ایران زبان مشترک)گفته میشود. البته کشوردموکراتیک سویس بهترین نمونه است که باوجود75درصدآلمانی زبان دربرابر5درصدایتالیائی زبان، هیچ زبانی رسمی ورابط نیست،بلکه عملا تمام زبانهای موجوددرتمام ایالتها(کانتونها) باحقوق برابر بکارمیروند !!! شما و همه روشنفکران جامعه فارس زبان ایرانی چرا مورد برابری زبانی کشورسوئیس را بکلی فراموش میکنید؟؟؟ لطفآ فراموش نکنیدبه مساله زبانی درسوئیس جواب دهید.بسه مساله درموردزبان توجه کنید: الف -حتمآمیدانیدکه کشوربلژیک درقلب اروپابخاطرمشکلات زبانی حدوددوسال است که دولت نداردوبامیانجیگری سازمان ملل،"حکومت موقت" امورات رااداره میکند . ب-درحدودسه سال پیش پارلمان کانادافرانسوی زبانان ایالت کبک راملت فرانسوی کانادائی تصویب نمود،مقایسه کنید باتاریک اندیشان جامعه فارس زبان که چندین میلیون کردوترک راقوم مینامند!!! پ-درتابستان 2008 یکی ازوزرای فرانسه دریک جلسه نه چندان رسمی سازمان ملل باشتباه بقول خودش بجای فرانسوی،بانگلیسی صحبت کرده بود،که بلافاصله ازطرف ژاک شیراک رئیس جمهوروقت برکنارشد!اهمیت زبان رامتوجه هستید؟آنهم درکشورهای متمدن اروپائی،پس ناراحت نشوید وقتی هزاران تظاهرکننده درتبریزشعاردهندکه:فارسی زبان ...است.البته من این شعارارتجاعی رابارهامحکوم کرده ام ولی بقول فیلسوف چینی: "آتش مثل گندم خوشه میدهدوخشم خرمن سرخ امیدهای فروکوفته است."
2- کشور آلمان و انگلیس و...کشورهای تکزبانی اند، و گروههای اتنیکی ساکن دراین کشورها، بخاطر نداشتن سرزمین اجدادی، گروه های ملی نیستند، بلکه گروه های اتنیکی اند که ازحقوق اتنیکی برخوردارند. پس زبان رابط و یا رسمی دراین کشورهاهمان تک زبان موجوداست وآنجا زبانی غیر رسمی اعلام نشده است وحق زبانی کسی ازبین نرفته است! کشورترکیه جزوکشورهای مولتی لنگویج (کثیرالزبان) است،ولی بخاطر بیش از70درصد ترک زبانان ، قواعد اقلیت واکثریت بایداداره شودومثلا ملت کرد بایدازحقوق ملی برخوردارباشند.دراین رابطه اگرچه ترکیه درسال های اخیر فعالیت های مثبت وخوبی درجهت احقاق حقوقی ملی اقلیتهای غیرترک انجام داده است، ولی ترکیه دراین زمینه (احقاق برابرحقوقی غیرترکها)راه درازی درپیش دارد. جمهوری آذربایجان هم همینطور،ازمزه پرانی درموردخاندان علی اف که بگذریم،بنظرمن تغییرقانون اساسی جمهوری آذربایجان (حذف اصلی که هرکسی بیش ازسه نوبت حق ریاست جمهوری ندارد)بنفع رئیس جمهورفعلی ،ضددموکراتیک ومخالف منافع طولانی مدت این جمهوری جوان وتازه تاسیس است،گذشته ازاینکه خاندان علی اف دربندوبست های کارتلهای نفتی دست دارند،مانع رشددموکراسی نیزهستند. رشداقتصادی جمهوری آذربایجان درچندسال اخیرمقام اول راداشته ولی متاسفانه بدلیل مافیای قدرت نفتی و در راس آن خاندان علی اف،فقروفلاکت هنوزباقی است.ولی سنگسار و اعدام وجودندارد. ولی درزمینه های فرهنگی وورزشی و هنر و موسیقی جمهوری آذربایجان افتخارآمیزاست وهرهفته کنفرانسهای هنری و ورزشی وفرهنگی سازمان ملل درشهرباکوبرقرارمیشودولازم بیادآوری است که موسیقی عاشیقی آذربایجانی دریونسکوبنام آذربایجان ثبت گردیده است.واینجاست که بایدگفت :یاشاسین آذربایجان 3-قبل بقدرت رساندن رضامهترانگلیسی،صحبت از ممالک محروسه ایران بوده است وهمانطوریکه میدانید نه درقانون اساسی ونه درمتمم قانون اساسی مشروطیت،کلمه ای درموردزبان رسمی، مشترک وملی وسراسری ،رابط وعامل وحدت ویااراجیف دیگری ازاین قبیل وجودندارددرحالیکه قانون اساسی مشروطیت،درموردولیعهد،پایتخت،مذهب شیعه دقیقآمفادقانونی دارد.وشما میتوانیداگررژیمهای فارسگرای پهلوی ها وجمهوری فارسی/اسلامی کنونی،اگراسنادرا ازبین نبرده باشند،درموردحدودممالک محروسه که فارسستان هم جزءاش بوده،باسناد مثلآ مجلس مراجعه فرمائید.دراین رابطه بعضی ازشهرها مثل خودتهران بخاطرکثیرالزبان بودن باقوانین ومقررات مخصوص چندزبانی بایداداره شودکه متخصصین مسائل ملی بایددرآینده ایران فدرال- دموکرات درنظربگیرند. دراول مهرماه سال قبل درروززبازگشائی مدارس،وزیرآموزش وپرورش گفت که بیش از65درصددانش آموزان ،زبان مادریشان غیرفارسی است!!! شماهائیکه دموکرات وآزادیخواه وبدترازهمه خودرابرابری طلب مینامید،این چه نوع برابری وعدالت است که بیش از65درصد جمعیت باید زبان شمارابعنوان زبان رسمی قبول کند؟لطفآ دلیل ومنطق بیاورید. گیرم تحریفات تاریخی که گویا سلطان سلیم عثمانی درمورد"سینه های بلورین" زنان حرمسرایش بفارسی شعرگفته!!! درست باشد گرچه کسی این اشعار را ندیده است، ولی ما که از نزدیک ترین حوادث تاریخی مثل بیست وهشت مرداد و قیام ملی 57 روایتهای مختلف وچه بسا متضادداریم چگونه تحریفات واکاذب تاریخ ساختگی را مستند دانسته و قبول کنیم؟ بعضی ها میگویند همیشه زبان فارسی زبان رابط بوده ،آیا از نظرتاریخی زنان همیشه تحت ستم مردان نبوده اند؟ به فرمائید اینهمه جنبش مترقی و برابری زنان بامردان را بهیچ بگیرید و بگذشته نکبتبارستم زنان: پخت و پز و بچه داری و خانه داری ...برگردید. و اگر توانستید خانمها را بعهد بوق وستم مردسالاری برگردانید،آنموقع هم میتوانید زبان خود را بعنوان رسمی و رابط و... تحمیل کنید! پس با این دلایل ذکرشده،اگر زبانی در کشور کثیرالزبان رسمی باشد یعنی بقیه غیررسمی اند و این با حقوق انسانی و بتبع آن حقوق برابرزبانی متضاداست و محکوم! زبانی رسمی ومشترک و رابط(هرچه بنامید) است که زبان مادری هیچکس نباشد وهمه بدون برتری وتبعیض درکاربردش برابرباشند موفق باشید منتظرجوابتان هستم.

Monday 2 April 2012


سود و زیان تجزیه ایران

انصافعلی هدایت

در تجزیه شدن ایران شک نکنید. خودمان را گول نزنیم. دیگر، اتهام "خیانت به ایران و کشور" عذاب وجدان نمی آورد. باید کج نشست و راست دید و کلاه خود را هم قاضی نکرد.
من: انصافعلی هدایت، روزنامه نگار آزاد و مستقل آذربایجانی، خود قربانی نژاد پرستی و خود برتر بینی روشنفکران فارس هستم و از همه شما روشنفکران و نویسندگان ایرانی می پرسم: ایران، برای من و وطنم چه کار کرده که من و وطنم با ایران (شما) بمانیم؟ در این باره، وقتی در ایران بودم، مقاله ها نوشته ام اما از وقتی از ایران خارج شده ام، مجبور به خود سانسوری و سکوت شده ام
خانم مهر انگیز کار در مقاله پر ارزش "اهوازی و احوازی" مسایل بسیار مهمی را بر زبان آورده اند که من به سهم خودم از ایشان بسیار ممنونم. اما این جمله "واضح است که جدائی برای احوازی سودی ندارد ، او را و قوم او را آزاد نمی گذارند تا از آن منطقه ی پر برکت به سلیقه ی خود بهره برداری کنند" ایشان من را به نوشتن این مقاله مجبور کرد.
مدت ها بود که از ترسم، مقاله ای نمی نوشتم. از روشنفکران خارج نشین می ترسیدم. آن ها لبه دیگر قیچی جمهوری اسلامی هستند. تنها فرقشان در کمی و زیادی رنگ مذهب و ملی گرایی است.
آخرین باری که در مقاله ای به زبان انگلیسی به ایرانیان هشدار دادم که ایران سرزمین خون و خون ریزی خواهد شد، درست 48 ساعت بعد از آن که رئیس ایرانیم آن مقاله را دید، از کارم اخراجم کرد. به نظر او، من، تجزیه طلب بودم. این آخرین سودی بود که من از ایرانی بودنم و از ایرانی های خیلی وطن پرست کسب کردم و دیگر به من کاری داده نشد و نمی دهند. همان طور که از سال 1375 تا 1384 در ایران اسلامی، کاری در رسانه ها به من داده نشد و هر کجا کار کردم، حقوقم را پرداخت نکردند و شکایت هایم هم به جایی نرسیدند (اما این باعث نشده که من تجزیه طلب شوم. هنوز هم تجزیه طلب نیستم ولی ...)
چرا اگر ایران تجزیه شود، برای ایران و مناطق تجزیه شده، سودی نخواهد داشت؟ اتفاقا، و من به تازگی به این نتیجه رسیده ام که راه ایران به سوی دموکراسی، حقوق بشر، و ترقی سیاسی و اقتصادی از درون شعله های تجزیه می گذرد. چون، روشنفکران ایرانی همه راه های دیگر را به بن بست کشانده اند و در خفقان ملت های ایرانی، دست حکومت و روشنفکران حکومتی را از پشت بسته اند. آیا در ایران، روشنفکر و جریان روشنفکری وجود دارد؟ خود مبحث دیگری است.
سوال، در مقابل آنگونه استدلال ایرانی هایی که امثال خانم کار می اندیشند، این است: کدام کشورجدیدی که از تجزیه یک کشور دیکتاتوری به وجود آمده، باخته است، سودی نبرده؟ و رو به بهبودی نرفته است؟ مثال بیاورید!
پس چرا آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان (خوزستان) و ... تجزیه نشوند؟ ایران چه شاخه گلی را بر سر این مناطق زده است که با جدایی از ایران، آن نعمت ها و مزایا را از دست خواهند داد؟ از کدام مزایای اقتصادی، زبانی، آموزشی، تاریخی، حقوقی، اداری، فرهنگی، سیاسی، برابری حقوقی، برابری اخلاقی، رفاه اجتماعی، بهداشتی، کاری، شغلی، امنیتی، موسیقی، رقص و بقیه هنرها و ... سخن می توانید بگویید که جدایی از ایران باعث از دست دادن آن ها می شود.
با جدایی آن ها از ایران، شما نمی توانید به آن ها زبان خودتان را به اجبار آموزش داده و آن ها را از فرهنگ، تاریخ و تمدن خودشان بریده و به آن ها بقوبولانید که حقی در این سرزمین ندارند و اگر نمی خواهند با شما بمانند باید از آن جا بروند.
کشورهای مستقل همسایه در اطراف ایران، چه ضرری از استقلالشان برده اند که این سرزمین ها ببرند؟ کدام یک از آن کشورها از ایران و به خصوص از مناطق حاشیه ای ایران (مستعمره ها) عقب مانده ترند؟
مگر نه این که ایران، دیکتاتوری و روشنفکران دیکتاتورش با نفت خوزستان زنده اند و نفس می کشند؟ اگر خوزستان از ایران جدا شود و کشور عربستان را تشکیل بدهد، ایران ضرر می کند یا عرب های خوزستان؟
مگر نه این که میلیارها دلار پول نفت مردم خوزستان به جیب تهران و اصفهان، کرمان، مشهد ... می ریزد و دیکتاتوری سیاسی و دیکتاتوری روشنفکری را در ایران شما، آبیاری می کند. و هر روز، قلدری و دیکتاتوری سیاسی، اقتصادی، فکری و نژاد پرستی شما شکوفا تر و دیوانه تر می شود؟
اگر عاقل باشیم، عرب ها و خوزستانی ها را به تجزیه ترغیب می کنیم تا حقوق انسانی خودمان را بدست بیاوریم. آزادی هایمان را بدست بیاوریم. دموکراسی و حقوق بشر را بدست بیاوریم. از منجلاب و عقب ماندگی که به نام ایرانی و آریایی به ما تحمیل می شود، رهایی یابیم. انسانیتمان را باز یابیم. انسانیتی که ما از آن دفاع می کنیم، عین وحشیگری است اما خودمان را به نادانی و پردانی زده ایم.
آزادی بهایی دارد و باید آن را پرداخت. روشنفکری هم بهایی دارد که باید پرداخت. مناطق عقب مانده ایران که خواهان جدایی هستند و می خواهند حقوق و مزایایی انسانی و اجتماعی خودشان را بدست بیاورند هم باید بهایی بپردازند.
عربستان (خوزستان) نفت دارد. گاز دارد. لب دریا است و به راه های آبی جهان مرتبط. اگر از ایران جدا شود، در چند سال، به پای کشورهای عربی آن طرف خلیج می رسد. دهه ها عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادیش را جبران می کند. کار برای بومی ها فراوان می شود. درآمدشان بالا می رود. استانداردهای زندگی مادیشان افزایش می یابد و به طبع آن، استانداردهای فرهنگی هم افزایش می یابد. در منطقه و جهان، تحقیر نمی شوند که هیچ، به واسطه استقلال، به خود می بالند. سر بلند می شوند و از حقارتی که اکنون تحمل می کنند، رهایی می یابند.
در مقابل اما، ایران نفت عربستان را از دست می دهد. گاز عربستان را از دست می دهد. میلیاردها دلار حاصل از آن ها را از دست می دهد. پهنه خاکی و جغرافیایی آن را از دست می دهد. نفوس انسانی و جمعیت فعال و مولد آن را از دست می دهد. راه دست یابی به دریا و اقیانوس از آن منطقه را از دست می دهد. تجارت بین الملل برایش پر هزینه تر و سودش کمتر می شود. سرمایه مالیش، بشدت کاش می یابد. پول در گردشش بی ارزش می شود. ارتش و سپاهش، مجبور می شوند، نیروهای سرکوبشان را بشدت کاهش بدهند. دولت، مجبور می شود، کارمندانش را اخراج کند. کارهای عمرانی که با پول نفت و گاز سر و سامان می گرفتند، می خوابند. تولیدات وابسته به صنایع دولتی، متوقف می شوند. نمی تواند سرمایه گذاری جدیدی داشته باشد. پروژه هایی که در سال های قبل سرمایه گذاری شده بود، نیمه کاره رها می شوند. بسیاری از دانشگاه ها و مدارس بسته می شوند. چون بودجه ای برای آن ها نمی ماند. کتاب های درسی که با پول نفت چاپ و توزیع می شدند، دیگر چاپ نمی شوند. فعالیت های فرهنگی که در راستای ترویج زبان فارسی در خارج از ایران و در سراسر ایران انجام می گرفت و تمامی سازمان ها و تشکیلاتی که برای ایران ها فرهنگ تراشی می کردند، و نژاد پرستی را آبیاری، محو و نابود می شوند یا کم رمق می گردند.
در نبود پول نفت و در مقابل شکوفایی همه جانبه عربستان به عنوان یک واحد سیاسی نو ظهور، ایران در چند سال، اسیر بیکاری، افسردگی و عقب ماندگی همه جانبه می شود. مگر آن که بخواهد از اسارت عقاید کهنه و ضد بشری و عقب مانده نژاد پرستی رهایی یابد و به جامعه بین المللی بپیوندد. مگر نه آن که روشنفکران آن، هم در صحنه بین المللی و هم در پهنه کشوری بر طبل افتخار بر آریایی می کوبند و همه انسان ها و فرهنگ ها و تمدن ها را تحقیر می کنند؟ این در حالی است که همه این نوع رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر ضد قوانین بین المللی است. تصور ایرانیان از حقوق بشر، تنها بر حول محور فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر، شمالی (مازنی و گیلکی) و ... می چرخد. روشنفکران و فعالان حقوق بشر آن، از ایران دم می زنند اما مقصودشان، تامین منافع یک قوم به نام "فارس" است.
اگر آذربایجان، کردستان، بلوچستان، شمال و ... از ایران جدا شوند، وضع ایران از همه جهت وخیم می شود. ایران و اقتصاد و فرهنگ نژاد پرستانه اش می میرد. شاید و شاید روزی روزگاری در خاکستر آن، جوجه سیمرغی پدیدار شود. اما شاید ...
آذربایجان، کردستان، بلوچستان و ... هم از نفت و گاز عربستان و اهواز (احواز) بی نصیب نیستند. کارها و سرمایه گذاری های دولتی – هر چند اندک – در این مناطق هم می خوابند. بیکاری گسترش می یابد. به طبع تهران، ورشکستگی اقتصادی همه جانبه و عمیق، در همه این مناطق بوقوع می پیوندد. همه این مناطق، از جدایی عربستان از ایران متضرر می شوند و مدت ها طول می کشد، تا روی پای نحیف خودشان بایستند اما عربستان، از همان روز اول، راه شکوفایی را در پیش می گیرد.
حال تصور کنید که آذربایجان هم از ایران جدا شود. آذربایجان چه ضررهایی را تحمل خواهد کرد؟
تنها ضرر برای آذربایجان و دیگر مناطق خواهان جدایی از ایران، از دست دادن درآمد مالی حاصل از نفت خوزستان خواهد بود. ولی همان طور که اکنون خود خوزستان سهم چندانی از پول نفتش ندارد، سهم چندانی هم به دیگر مناطق نمی رسد. برای همین آن ها بسیار عقب مانده هستند.
در حقیقت، عربستان (خوزستان) مستعمره تمام و کمال با همه مشخصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و ... فارس به تمام معنی هست. استعمار فارس، به خون و نفت خوزستان زنده و قادر به استعمار دیگر مناطق است. اگر خوزستان آزاد شود، دیگر مناطق به خودی خود آزاد می شوند.
اگر آذربایجان در استعمار خوزستان، به اندازه فارس دخیل نباشد، نقش غیر قابل انکاری در این روند دارد و به هر حال، در این استعمار سهیم است، حتی اگر خودش مستعمره باشد اما اگر مستقل شود، پول نفت و گاز را از دست می دهد.
در عوض، طعم استقلال را می چشد. سرنوشتش را خودش می نویسد و فارس برای او برنامه ریزی نمی کند. در سر راه ایران و اروپا قرار دارد و ایران مجبور است از آن بگذرد تا به اروپا برسد. با همسایه ها و اروپا رابطه سیاسی، اقتصادی و ... برابر برقرار می کند. در مناطق جغرافیایی خودش، زبان و فرهنگش را ترویج می هد. این همان چیزی است که فارس اجازه اش را نمی دهد. در مدارس و دانشگاه هایش، زبان خودش آموزش داده می شود. تاریخ و فرهنگش، از زیر خروارها خاک و خرابه و دروغ گویی آریایی به بیرون می آید. شخصیت های تاریخیش، ادبی و فرهنگیش، سیاسی و اقتصادیش احترام خود را باز می یابند. از تحقیری که فارس ها به او روا می دارند، رهایی می یابد. در اندک زمانی، راه خود را باز می یابد. با همسایه های هم فرهنگ، هم زبانش و هم تاریخش– بدون ترس از اتهام های رنگا رنگ- رابطه برقرار می کند.
حداقلش آن است که مثل جمهوری چک، کشوری بدون دسترسی به آب های بین المللی می شود. ولی یک واحد سیاسی خواهد بود و به همان اندازه که با فارس رابطه خواهد داشت، با آنکارا، آذربایجان، با آمریکا، با عربستان، با کردستان و دیگر واحدهای سیاسی رابطه خواهد داشت.
در بخشی از این جمله خانم کار "واضح است که جدائی برای احوازی سودی ندارد ، او را و قوم او را آزاد نمی گذارند تا از آن منطقه ی پر برکت به سلیقه ی خود بهره برداری کنند" نگرانی از آن است که دیگر دولت ها و به خصوص استعمارگان به خوزستان اجازه ندهند تا آزاد باشد و از منطقه پر برکت خود، به سلیقه خود بهره برداری کنند.
از این سخن چنین بر می آید که عرب ها در ایران امروزی آزادند و به سلیقه خودشان از منابع خودشان استفاده می کنند. اما ایشان
هم مانند همه کسانی که می دانند اما انکار می کنند یا خودشان را به کوری عقلی و غفلت می زنند تا در انکارشان بمانند، می دانند که فرقی در میان استعمارگر و مستعمره نیست. استعمارگر استعمارگر است و مستعمره مستعمره است. فرقی هم در بینشان نیست اما اگر هم فرقی باشد، به نفع خوزستانی ها خواهد بود. تصور می کنم خانم کار آن قدر شجاعت دارند که بپزیرند، خوزستان اگر مستعمره آمریکا یا انگلستان یا آلمان، یا سوئد یا سوئیس بود، وضعیت فرهنگی، زبانی، اجتماعی، آموزشی، اقتصادی، کاری، رفاهی، بهداشتی و ... بهتری داشت. آزادی هایش بهتر بود و ...
جمله آخر این که: وضع تهران و فارس را با مناطق مستعمره ای چون خوزستان، آذربایجان، کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان یکسان و در یک شرایط تصور نفرمایید. این گونه تصور از ایران، عین کوری سیاسی و حماقت سیاسی است. ملت های ما در مناطق مستعمره، از آزادی هایی که شما در مناطق استعمارگر دارید هم محروم هستند. ما اجازه نداریم نام غیر فارس هم داشته باشیم. تمامی نام های جغرافیایی ما را به فارسی تغییر داده اند؟ زبان ما ممنوع است و زندانیان سیاسی ما برای بدست آوردن آزادی سیاسی و دموکراسی در ایران مبارزه نمی کنند. آنان برای بدست آوردن حق آموزش به زبان مادری خودشان در زندان ها می پوسند. آن ها می خواهند فرزندانشان نام کوروش، داریوش، هخامنش، و ... را روی فرزندانشان نگذارند. آن ها می خواهند از نام های ترکی که قدغن است استفاده کنند. هنوز برای ما آذربایجانی ها و کرد ها زود است که به دنبال فانتزی باشیم. هنوز شما روشنفکران ایران، حقوق اولیه ما را به رسمیت نشناخته اید و نمی دانید، این رفتار شما مخالف قوانین حقوق بشری و بین المللی است یا اگر می دانید، باور ندارید و معترف نیستید.
آیا واقعا شما و ما روشنفکران ایران زمین، حقوق بشر، کنوانسیون های رفع تبعیض نژادی، آزادی های زبانی را برای ایرانیان ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر، بختیاری، قشقایی، ایلامی، مازنی، گیلانی، خراسانی، برسمیت می شناسیم؟ و به آنان حق می دهیم که زبان خودشان را یاد بگیرند؟ و حاضرید تا زبان آنان را یاد بگیرید؟
اگر اعتقاد داریم و قوانین بین المللی را می پذیریم، آیا شجاعت آن را داریم که این اعتقاد را در نوشته ها، گفتارها، رفتارهای سیاسی و اجتماعیمان آشکارا بیان کنیم؟
به نظر شما، ایران یکپارچه خواهد ماند یا تجزیه خواهد شد؟
به نظر شما، با تجزیه ایران و با رفتن نفت و گاز از سر سفره سیاست و اقتصاد ایران، قدرت دیکتاتوری در میان مردم و مناطق مختلف ایران کنونی تقسیم نخواهد شد؟ و در اثر آن، دموکراسی سر برنخواهد آورد؟
من فکر می کنم که ایران تجزیه خواهد شد. چون سیاستمداران دیکتاتور و روشنفکران دیکتاتورش، همه راه های سیاسی را بر روی همه ملت های ساکن ایران بسته اند و جز راه تجزیه، راه بازی برای ملت های ساکن در ایران کنونی باز نگذاشته اند.

انصافعلی هدایت؛
روزنامه نگار آزاد و مستقل
تورنتو – کانادا
29 مارچ 2012

Sunday 1 April 2012

فدرال یا استقلال

آذربایجان وورغونو 

در این نوشته سعی برآن خواهد شد که به سوالاتی در مورد استقلال و فدرالیسم پاسخ داده شود .
آیا سیستم فدرال در ایران راهی برای استقلال آذربایجان می باشد؟

منافع ملی چیست ؟

چگونگی موازی سازی در حرکت ملی آذربایجان.
فدرالیسم را از دو منظر مورد بحث قرار خواهیم داد.
 1- فدرالیسم در جامعه بین الملل
2- فدرالیسم در میان توده مردم
فدرالیسم در جامعه بین الملل
 در عالم سیاست گاه چیزهایی اتفاق می افتد که کمتر کسی میتواند آنرا پیش بینی کند وجود متغییر های گوناگون وپیچ وخمهای تودرتوی سیاست آنرا غیر قابل پیش بینی می کند. بیشتر مسائل بعد از اتفاقات مورد بحث قرار می گیر ند. مثلا در مورد همین بمب گذاری های حرمین امامان چندین نظریه ی متفاوت وجود دارد :
-       کار آمریکا وغرب بوده تا بین مسلمانان اختلاف بیندازد
-       ایران برای جلب نظر دنیای اسلام واتحاد در برابر مسیحیت دست به چنین اقدامی زده است
-       غرب برای منحرف کردن افکار عمومی از ماجرای کاریکاتور پیامبر اسلام به موضوع دیگر دست به این کار زده
-       غرب بخاطر سنجش وحدت دنیای اسلام
-       گروههای مستقل وافراطی
-       .................
حال سوال اینجاست چطور آقایان پیش داوری می کنند که آمریکا عینا همان طرح افغانستان وعراق را در ایران می خواهد دنبال کند. با کمال تاسف می توان گفت که دوستان از اصول اساسی سیاست ومتغییر بودن آن بیگانه اند . طرح آمریکا برای خاورمیانه بزرگ لزوما همانی نمی شود که قبلا طرح ریزی شده است ( بنابه  اصل متغییر بودن سیاست) گاه پلان موجود با شرایط متفاوت تغییر پیدا می کند این متغییر بودن برای جهان سومی ها نیز صادق است . اصلا مثل اینکه آقایان پلان آمریکا را دیده اند و می دانند آمریکا ایران را می خواهد فدرالیته کند. اگر هم چنین باشد پلان قابل تغییر است.  دوستان با صدایی رسا در تریبونها اعلام می دارند که من استقلالچی هستم ولی فدرال را یک استراتژی برای رسیدن به استقلال می دانم. برادر من آمریکا اگر امروز در خاورمیانه است برای این است که ثبات را(در جهت منافع ملی خود) در منطقه ایجاد کند و نه اینکه هر روز منتظر یک انقلاب باشد این ادعای شما را آمریکا می شنود و می بیند. آیا اگر بقول شما غیب گویان که آمریکا راضی به استقلال آذربایجان نیست همان نوع سیستم فدرالی را می دهد که شما می خواهید ؟ وپس فردا باز منطقه نا امن شود. نخیر دوست عزیز محدودیتها ومحدودیتها(بصورت قانونی وغیرقانونی ) در سیستم فدرالی که می خواهید، ایجاد خواهد کرد که منتج به استقلال نشود.
حق تعیین سرنوشت اصلی مورد قبول در عرصه بین المللی می باشد. ما بعنوان یک ملتچی با در نظر گرفتن شرایط جهانی باید رای ملتمان را از همه آرا برتر بدانیم حال با دوگانگی (فدرال – استقلال ) نمی توان رای ملت راجلب کرده و در عرصه جهانی برای گرفتن حقمان از آن استفاده کرد ما در مذاکره
موضوع را انتخاب خواهیم کرد پس بهتر است از پیش بازنده به میدان وارد نشویم موضوع فقط باید استقلال باشد.

فدرالیسم در میان توده مردم

توده مردم مسئله را نه مثل یک فعال حرکت ملی بلکه بعنوان یک آذربایجانیی که در شرایط بد اقتصادی و فرهنگی قرار دارد دنبال می کند . بیشتر در مقالات دوستان به کم بودن شعور ملی ملتمان اشاره می شود بله این یک واقعیت است ولی آیا ملت سیستم فدرال را تماما می شناسند ؟ توده مردم استقلال را بهتر از فدرالیسم می فهمند.بعلت گوناگونی سیستمهای فدرال خود فعالان نیز در تبیین آن عاجزند چه رسد به عموم مردم بله عموم مردم شعور ملی کمی دارند (که با تبلیغات مثبت گوناز تی وی سرعت می گیرد ) ولی این تنها مسئله استقلال در صورت تبیین درست می تواند به ملتمان شعور ملی را تزریق کند. توده مردم نیز مانند آمریکا نمی خواهند هر چند روز یک بار انقلاب کنند. فاصله انقلابها در کشورهای استبدادی بیش از سی سال می باشد . (هر نسل یک انقلاب)
هر حرکت ملی و بین المللی مستلزم وجود پشتوانه افکار عمومی می باشد حتی ابرقدرتها نیز بر این نکته واقفند چرا که افغانستان با حمله تقریبا یکجانبه اشغال شد ، عراق با اتفاق کثیری از دول متفق و بدون در نظر گرفتن سازمان ملل و حال ایرا ن با اتفاق غرب و دول دیگر و همچنین سازمان ملل . فدرالیته شدن ایران به همین راحتی از طرف تمرکز گرایان سلطنت طلبان و اسلامگرایان مورد قبول نخواهد بود و برخوردهایی خواهد داشت توده مردم این تنش را با تمام وجود حس خواهند کرد ما اگر واقعا استقلال را در ذهن می پرورانیم با یک دید روانشناختی واز دید یک آذربایجانی (با شعور ملی کم ) به مسئله بنگریم در می یابیم که انتظار تن دادن ملت به یک تنش در دوسال دیگر برای استقلال انتظاری بی مورد است . آنانی که با شعار فدرال مرد م را فریب  داده ندچطور می توانند باز شعار دیگری سر دهند. آیا افکار عمومی آنها را قبول خواهد کرد؟ چرا دوستان به مسائل بصورت سطحی نگاه می کنند و مدام در طبل توخالی فدرال می کوبند . آیا تا بحال استقلالیت را تبلیغ کرده ایم تا نتایجش را ببینیم ؟ آیا ما یک پرسپکتیو روشن از آینده آذربایجان به ملتمان نشان داده ایم ؟ حال دوستان شاید بپرسند که استقلال را نمی توان تبلیغ کرد و از طرف نیروهای اطلاعاتی سخت موجب پیگیری است . باید گفت استراتژی کار یک استقلالچی با یک فدرالچی (ایرانچی ) فرق میکند شما برای تبلیغ نیاز به ابزار متفاوت دارید: تلوزیون ، اینترنت و بسیاری از راهکارها که نباید نوشت. جالب اینجاست که فعالی می گوید استقلالچی بیاید جلو میدان شهرداری شعار بدهد ومن پشت سر او شعار خواهم داد .
سیستم فدرال زبانم لال اگر بر ما تحمیل شود با شناختی که از جامعه داریم حدود 15 سال طول می کشد تا امورات اداری – سیاسی  فرهنگی واقتصادی آن جا بیفتد و در این برهه توده مردم در حال سازگاری با شرایط جدید هستند در 15 سال بعد نارضایتی ها شروع می شود . به نتیجه رسیدن آن را خدا می داند. درزمان حاضر ما وقتی از منافع ملی صحبت می کنیم خیلی ها با لاف دهکده جهانی ما را بمباران تهمتها می کنند حال شما ببینید 30 سال دیگر با گسترش ارتباطات کجا خواهد بود و در آن زمان صحبت از دهکده نخواهد بود بلکه کوچه را بلغور خواهند کرد. 
سوال : آیا منافع ملی ما در سیستم فدرال تامین خواهد شد؟
منافع ملی را در سه بخش سیاسی ، فرهنگی  و اقتصادی مورد بحث قرار می دهیم .

منافع سیاسی:

جغرافیای سیاسی در دو حالت فدرال و استقلال مشکل ساز خواهد بود.
در سیستم فدرال به هیچ عنوان منافع سیاسی مان تامین نمی شود . فدراسیون هستیم و مرکزیت را مواظبیم . که به احتمال زیاد اصفهان خواهد بود . دیپلماسی درسطح بین الملل نخواهیم داشت . اخیرا ادعای خنده داری توسط دوستان ارائه شده که فدراسیون آذربایجان وزیر خارجه داشته باشد و با کشورها بخصوص همسایگانمان ارتباط سیاسی داشته باشیم که این مسئله قابل نقد نیست . منافع سیاسی ما از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا دیگر منافعمان را تحت تاثیر قرار می دهد . موضوع دیگر یکپارچگی آذربایجان (شمال _ جنوب) می باشد که در سیستم فدرال قابل بحث نیست . (همینطور اتحاد دنیای ترک) 

منافع فرهنگی : 

ما بسیاری از حقوق فرهنگیمان را در سیستم فدرال بدست می آوریم ونه تمامی آنها را زیرا مجبور به یادگیری زبان تحمیلی فارسی خواهیم بود . وباز مللتمان مورد تهاجم رسانه های شوینیستی قرار خواهد گرفت و تلاش ما برای پاک کردن برتری قوم فارس که در ناخود آگاه ذهن ملتمان نقش بسته بی اثر خواهد بود.
منافع اقتصادی:
امروزه اقتصاددانان وجود حس وطن پرستی را در یک کشور را عامل اصلی پیشرفت اقتصادی می دانند این به وضوح مشخص است که هیچ سیستم فدرالی در مقایسه با استقلال غرور ملی را بهتر وبیشتر بوجود نمی آورد همانطور که می دانیم نفت ، عمده درآمد ارزی ایران را تشکیل می دهد که در سیستم فدرال در فدراسیون عرب جای می گیرد . حال سیستم اقتصادی در ایرا ن فدرال بر استفاده مساوی از منابع خواهد بود یا نه مشخص نیست در حال حاضر با وجود مرکزیت درصدی از نفت را به استان خوزستان میدهند و آیا فردا در سیستم فدرال فدراسیون عرب راضی به سهیم کردن دیگر فدراسیونها خواهد بود یانه خدا می داند. در صورت بدست آوردن استقلال سود ترانزیت کالا و لوله های نفت رقم قابل ملاحظه ای خواهد بود چنانچه کشور لبنان درآمد هنگفتی از کشور های تولید کننده نفت بابت عبور لوله های نفتی از خاک این کشور را دریافت می کند. در این مقوله نظرات کارشناسی می تواند مثمر ثمر باشد و به همین چند خط بسنده می شود.  

مسئله موازی سازی در حرکت آذربایجان:

"برای کنترل هر حرکت نیرومندی مقومت در برابرآن بی فایده خواهد بود و برعکس موجب قدرت یافتن آن می شود برای به کنترل در آوردن حرکت باید در حرکت نفوذ کرد وموجبات انحراف آنرا قراهم نمود" این یک استراتژی کار آمد برای استعمارگران و تمرکز گرایان در ایران می باشد.
سیستم فدرال در جهت همان سیاست موازی سازی می باشد سیستم اطلاعاتی و امنیتی در ایران آنقدر نیرومند است که اگر کسی آب بخورد سیستم از آن باخبر است. حال سوال من از آقایانی که یا کمال تاسف می گویند " جلسات فدرال را با تمام فشارهای امنیتی وبدون ترس  مرتب برگزار کردیم " این است که آیا شما اداره امنیت را دور زده اید یا آنها شما را ؟
سیستم فدرال همان سیستم تمرکزگراست با این تفاوت که مرکز احتمالا تهران نه   بلکه اصفهان خواهد بود .
اداره اطلاعات زیرکانه به فعالان حرکت تاثیر گذاری می کند و فعالان فکر می کنند آنچه می گویند زاییده تفکر خودشان است نه خیر آقا اینها بیکار ننشسته اند بروید قبل از این که در سیاست نظریه پردازی کنید سیستمهای امنیتی و جاسوسی دنیا و خاطرات جاسوسان را مطالعه فرمایید.

نتیجه گیری :

1-   سیستم فدرال در ایران منتج به استقلال آذربایجان نخواهد شد.
2-   کسیکه سیستم فدرال را پیشنهاد می کند نمی تواند استقلالچی باشد.
3-   سیستم فدرال نمی تواند منافع ملی ما را برآورده کند.
4-   فدرالچی با ایرانچی مترادف است.
5-   موازی سازی ما را به بیراهه می کشد و موجب برخوردهای خشن داخلی خواهد شد.