Thursday 29 March 2012


فروپاشی ایران همانند اتحاد جماهیر شوروی یگانه راه رهائی و متضمن واقعی اعاده حیثیت ملی ملت آذربایجان است


يعقوب گؤنئيلي


مقدمه: تاریخ را فاتحان می نویسند و هر آنگونه که می خواهند می نویسند.
تقبل محدوده مرزهای تحمیلی ایران به عنوان وطن برای ملت ما فوق العاده گران تمام شده و مجبور شدیم خیلی از خواسته های خود را زیر پا بگذاریم و خواسته و ناخواسته زیر بار ذلتهای بی شمار حاکمیت راسیست فارس سر تعظیم فرود آوریم.
یورش و تجاوز ارتش راسیستهای استثمارگر فارس زیر پرچم تمامیت ارزی ایران بعد از پایان جنگ جهانی دوم به فرمان محمدرضا شاه پهلوی به آذربایجان همانند حمله و قتل عام خشایارشا به یونان با همان سبعیت و دد منشی تمام صورت گرفت قریب به اتفاق تمام سربازان و ارتشیان و پلیس و فدائیان جان بر کف میهنمان را قتل عام کردند و اسرا را بعد از پایان جنگ و فروپاشی حکومت مستقل یکساله آذربایجان در سفر شاه به آذربایجان برای دیدار فتوحاتش در جلو پای او مثل گوسفند قربانی سر بریدند و این یک ذهره چشم خونینی بود از ملتمان جهت الحاق آذربایجان جنوبی به ایران!
تاریخ نگاران کذاب دربار داستان سرایی کردند و واقیت ها را وارونه به خورد مردم دادند تشنگان به خون ملت ترک آذربایجان را فرشتگان نجات و سالروز قتل عام ملتمان بیست و یکم آذر را روز نجات ملت آذربایجان نامیدند
در تلاش برای شستشوی مغزی ملت ما بر آمدند و از دشمنان ملت ترک مثل کوروش و از رستم شاهنامه برای ما قهرمانان تاریخی ساختند و ملت سرزمین توران و اسفندیار را برای ما یاغی و دشمن خونین معرفی کردند
هر چیز خوب متعلق به ملتمان را مصادره و بنام خود ثبت کرده اند از لغات گرفته تا نام غذاها و نام ظروف و خواننده و هنرپیشه و برای مثال مثلا درصد بیشتر فرش های صادراتی ایران به کشورهای خارج متعلق به آذربایجان است که در خارج بنام پرسیش تاپایت برای جهانیان معرفی کرده اند.
برای تحقیر و استثمار و استعمار ملتمان بی حیثیترین و بی حرمتترین جوک ها را برای ملت ما ساختند و به آن هم راضی نشده با عوض کردن کاراکتورهای منفی جکهای معروف دنیا به ترک سعی در تخریب حیثیت ملتمان بر آمدند.
با تمام توان تلاش کرده اند زبان ما فرهنگ ما موسیقی ما را نابود کنند و نام قهرمانان اسطوره ای خودمان را فراموش کرده و به جای آن رستم و کورش را قهرمان ملی خود بدانیم و به آنها افتخار کنیم بایستی فارسی حرف بزنیم و خود را در همه جا پرسین و ایرانی معرفی کنیم و خود را از موجودات برتر دنیا تصور کنیم
و در مورد قهرمانان تاریخی ما مثل بابک خرمدین و ستارخان و باقر خان که نمی توانند انکارشان کنند آنگونه حرف می زنند که گویا آنها هم فارس بودند و نه ترک!
به خاطر موقعیت ژئوپولتیک وسنترال بودن استانهای کویری مناطق زیستگاه فارس نشین و گلوگاه ارتباطی بین مناطق مختلف توانستند حداکثر استفاده را از این موقعیت بدست آورند در واقع تمام محصولات و فراوره های مناطق شمال وجنوب وشرق و غرب به نحوی باید از مناطق مرکزی یعنی مناطق فارس نشین باید عبور کند و آنها به عنوان مرکز نشینان خود را صاحب و متملک همه فراورده های ملل غیر فارس می دانند و سهم خود را برداشته ته مانده های آن را به قیمت های بالاتری به دیگر شهرها ارسال کنند و سیستم اقتصادی را چنان بر پا کرده اند که شهر های غیر فار س عملا اقتصاد و محصولات و تولیدات تک پایه ای دارند و برای تکمیل تولید و فراورده خود قطعا به نهوی باید دست بدامن مرکز نشینان گردند و بدین طریق همیشه مهار قدرت اقتصادی را در دست دارند و متعاقب آن هژمونی سیاسی خود را اعمال می کنند.
با ادغام زبان عربی با زبان فارس و تکمیل آن با اضافه کردن چهار حرف گچپژ و رنگ و لعاب دادن به زبان فارسی بعنوان الفبای دین اسلام و تشابهت آن با حروف قرآن و با سؤ استفاده از اعتقادات مذهبی مردم توانستند در گذشته زبان فارسی را در کنار و در زیر چتر اسلام بخورد ملت آذربایجان بدهند البته امروزه کل الفبای عربی را به نام پارسی مصادره کرده اند و قدمت پیدایش آن را به دوران هخامنشی نسبت می دهند.
زبان ترکی و گویش و تکلم آن هیچگونه تشابه پذیری و انطباق پذیری با الفبای عربی نداشت یعنی نوشتن ترکی با الفبای عربی مغایر با خواندن آن می باشد و دقیقا بر مبنای همین مساله ترکی را زبان کتابت نمی شمرند وبهانه ای بود در دست ادیبان فارس تا به زبان ترکی توهین و آنرا بی ریشه و بدرد نخور معرفی کنند البته لازم به ذکر است که برخلاف حروف عربی الفبای لاتین کاملا مناسب با زبان ترکی می باشد و تمام صدا های زبان ترکی همانگونه که با الفبای لاتین نوشته می شود دقیقا با همان صدا هم خوانده می شود که با حروف الفبای فارسی یا همان عربی غیر ممکن است ولی ترک زبانان بخاطر تعصبات مذهبی و مقدس بودن آن و به خاطر قرآنی بودن الفبای فارسی آنرا انتخاب کردند که عامل بزرگی بود در عدم رشد زبان ترکی و بهانه خوبی بود در دست راسیسم فارس برای تحقیر و توهین وحتی توهین سوسک روزنامه ایران و مساله و اینکه اصلا زبان ترکی نه قاعده دارد و نه گرامر دقیقا بر این مساله و دیدگاه بر می گردد.
مدرنترین متمدنترین فارس زبان در تعریف از دمکراسی مردمان و اقوام ساکن در جغرافیای ایران را مجاز می دانند در مورد انواع مختلف ایدئولوژی مذهب اعتقادت و باورها از فیمنیسم گرفته تا کمونیسم و سلطنت و مجاهد و همجنسگرائی مباحثه کنند و نظر دهند ولی اگر یک کلمه از هویت و ملیت ترک آذربایجان حرف بزنی بلافاصله ترمز دستی را می کشند و ابراز می دارند که در دمکراسی ما شما حق دارید و مجازید در مورد همه چیز نظر دهید بشرط یکپارچگی ایران و زبان رسمی فارسی و گرنه مثل یک دشمن خونین یعنی تجزیه طلب و مثل یک محارب با تو برخورد می شود مثل شیخ های متعصب با کوچکترین سوال غیر شرعی از جا می پرند.
در واقع دفاع از ملیت و هویت ملت ترک زبان آذربایجان را نوعی تهديد به ناموس ملی تلقی می کنند
و با این اوصاف و با روانشناسی این ملت تا زمانی که این کشور پا برجاست و از هم نپاشیده یقه مادر دست این ملت فارس اسیر است و ول کن ما نیستند.
ما بهتر است از حالا در تدارک چگونگی ایجاد یک حکومت با اقتدار و تسلیم نا پذیر با ارتشی مجهز و پلیسی وفادار به آذربایجان جنوبی باشیم و ملتمان را از خطر فرهنگ ریا و چرب زبانی و بادمجان دورقابچین راسیسم فارس در مواضع ضعف و نرمش ملتمان در برابر این ملتمسان آگاه سازیم
یعقوب گونیلی۰۴/۰۸/۲۰۰۹


Monday 26 March 2012

 بيســـت و هفتـم مـــارس روزی سيـــاه در تاريــــخ بلـوچستـــــــان  

پـس از جنــگ جهـانی دوم و اوجگيــری مبــارزات ضـداستعمـاری مردم آزاديخـواه هندوستـان به رهبــری مدبرانـه مهاتمــا گانــدی ( مهانــداس کارامچانــد گانــدی ) راهــی بجـز ترک شبه قـاره هنـد برای نيروهای استعمارگـر انگليسی نمانده بود.
خـان احمديـارخان بعنـوان بالاتريــن رهبر سياســی بلوچستـــان  در سال ۱۹۴۶ ميـلادی با استـدلال به اينکه سرزميـن بلوچستــــان قبل از اشغـال ( ۱۸۳۹ ميـلادی) کشـوری مستقـــل بود و از نظــر تاريخی درقلمــروی کشــور هندوستـان نبـوده و بنا بر  قـرارداد۱۸۷۶ ميــلادی خواستـه استقــــلال بلوچستــان را با کنگره ملــی هنــد واشغالگــران انگليسـی مطــرح کرد. زمانيـکه خواستـه ملـی استقــلال با استعمـارگـران انگليسـی در دهلـی مطرح شــد بحـث بر سر تاسيس کشوری بنام پاکستـان نيز با استدلال به تفـاوت مذهبـی بيـن مسلمانان و هندوهـا درميـان بــود! استـدلالــی که جريان مسلم ليگ، محمد علی جناح توطئه گر و بخشـی از نيروهای فرسوده انگليســی بخاطر منافـع پنجابيها ومهاجرين نومسلمــان هنــدی و برای انتقام گيری از کنگــره ملـی هنــد و تقسيـم هندوستــان آنرا بسيار بزرگ جلـوه داده و در نتيجه توانستنــد مردم بنـگال، بخشی از کشميـر، سنـد، بلـوچستــان و پشتونستـان را به اسارت پنجـاب، مهاجرين نومسلمان هندی و ارتش خون آشـام پنجابيها در آورنـد.  درتاريخ يازدهـــم اوت ۱۹۴۷ميلادی آزادی و استقــلال بلوچستــان رسما اعــلام شد. پرچم بلوچستـــان در کلات برافراشته شـد و سياستمــداران بلوچستـــان که درشهـر کلات گردهمايی داشتند فعاليتهای خود را برای تشکيل مجالـس خاص و عام بلوچستــــان آغاز کردنـد تا با رهبری خان احمديارخـان پروسـه تدويـن قانون اساســی بلـوچستــان را شروع کننـد. امـا محمد علی جناح فرصت طلب که  در بخشی از مذاکرات حکومـت کــلات با انگليسيها متاسفانـه وکيـل خان کـلات بود، جريان مسلـم ليـگ و بخشی از استعمارگران انگليسی سياستی مخـرب و برنامه ای فاجعــه آور در مورد مردم بلـــوچ و سرزميـــن غنـی بلوچستـــان داشتنـد.سرزميـن بلـوچستـــان که متعلــق به مــردم بلـــوچ است تاريخــی طولانـی دارد. تاريخی که هم از نقطه نظر دشمنان و اشغالگران نوشته شده و هم توسط محققيــن و مورخيــن بلــــوچ به رشتـه تحرير در آمده است. گــروه اول منجمله تحريف نگاران پار س و پنجابی وقيحانه دسـت به تحريف تاريخ ما زده و آنچه را که طبق منافع شان اســت در سياهه هايی بی ارزش بعنوان تاريـخ بلـوچستـــان عرضه کرده انـد. «مورخيــن» قلابـی پاکستانی روز يازدهـم اوت را در تحاريف خـود فوق العــاده بی رنگ جلــوه داده انـد و تحريف نگاران تنـگ نظــر ايرانـی هيـــچ وقــت يازده اوت ۱۹۴۷ يعنـی روز آزادی بلوچستـــان شرقی را ذکـر نمی کننــد.
 هر ملتی در تاريخ خويش روزهای تاريخی  دارد. روزهايی که سرنوشت ملت را رقم زده يا بر آن تأثير گذاشتـه است. بيست و هفتم ماه مارس ۱۹۴۸ يکی از سياهترين روزهای تاريخ بلوچستــان است يعنی روزی که حکومـت تازه تاسيس و مورد حمايت انگليس ( پاکستان )   توانست با دسيسه های مشترک محمـد علـی جناح ( مسلم ليـگ ) و مستشاران نظامی انگليسی بر نيروهای بلــوچ و حکومت مستقــل بلوچستــان غلبه کرده و سرزميـن بلوچستـــان را به اشغال خـود درآورنـد. در روز  بيست و هفتم ماه مارس ۱۹۴۸  بر خلاف رای ملت بلــوچ بلوچستــان شرقی به پاکستان الحاق شد.
در اين روز سياه محمد علی جناح، مسلم ليگ و حکام پاکستان بر بلــوچ گلزمين چنگ انداختنـد. در اينجا به رويدادهايی نظرخواهيم افکنــد که به روز سياه بيست و هفـت مارس انجاميد.در روز يازدهم اگست ۱۹۴۷ آزادی و استقــلال « بريتيـش بلوچستــان » يعنی همان بلوچستـــان شرقـی رسمــا از دهلــی اعلام شد. همانطور که در بالا ذکر شـد در بخـشـی عمـده از مذاکـرات خان کلات با انگليــس محمد علی جناح متاسفانـه وکيل بلوچستــان بود. وی که قبل از ۱۹۴۶ ميــلادی بارهــا به کلات مسافرت کرده بود و ماهها مهمــان خان کـلات بود. از نزديک با خان احمديارخان آشنايی داشت و توانسته بود با تظاهــر و توســل به ديـن مبيــن اسلام و قســم های دروغيــن اعتماد خان را جلـب کرده و بعنوان وکيــل بلوچستـــان با هنــد و انگلستـان وارد مذاکره شـود!  نوشتــن از مهمان نــوازی خان کلات و هدايای بسيار گران قيمتی که علی جناح و همراهانش در پايان هر سفــر به بلـوچستــان با چاپلوســی از خان دريافت می کردنـد شايـد حاشيه روی باشــد امـا در تاريخ ما ثبت شده اسـت که محمــد علـی جناحِ خائـن نمک نشناس تريـن مهمــان خـان کــلات بـود. او آگاهانــه بر استقــلال وهويـت ملــی مـا، پيکـر استــوار بلــوچ و بر وطــــن ما خنجــر زد. محمـد علی جناح مکار نه دوسـت خان کــلات بلکه ماری سمّــی در آستيــن وی بود. محمـد علی جنـاح که در ناجوانمردی و فريبکاری بی نظيـر بود عامل مستقيــم انگليس نيـز بود و به حزب کنگره ملی هنـد، مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو کينه ای عميق داشت. با مشـورت انگليسيها توانست خودش را به رهبری مسلـم ليگ برسانـد و با هـم  نقشه شيطانی تشکيل حکومتی بنام پاکستان را عملـی کننــد. محمـد علی جناح فرصت طلب از اعتماد و صداقـت خان کلات صد در صد سوءِ استفاده کرده در ابتـدا با تفرقه افکنی های پشت پرده به بلوچ و بلوچستـــان خيانت کرد ودر نهايت با نيرنـگ برنامه الحـاق بلوچستان را به پاکستــان جلـوی خان احمديارخان و سياستمداران بلوچستـــان گذاشت.
پـس از الحـاق بلوچستـــان شرقـی به کشور جديدالتاسيـس پاکستـان سياستمداران بلوچستان من جمله مير غوث بخش بيزنجـو، ميرگل خان نصيـر، عبدالعزيـــز کـرد، محمــد حسین عنقـا، سيد ملک دهــوار، قادربخـش نظامانـــی ،نواب خيربخش مـــری و  آقاعبدالکريـم برادر جوان خان کـلات به مخالفـت با الحاق برخاستنـد.  آقا عبدالکريـم خان برای دفاع از استقــلال بلوچستـــان بهمراه صدها چريک بلوچ دسـت به قيام مسلحـانـه زد. وی از حکومت شـوروی و کابل نيز کمـک خواسـت امـا هيچـکدام به تقاضای خان جواب مثبـت ندادنـد. قابل ذکر است که قبـل از الحاق نيز مخالفـت سياستمداران بلوچستــــان با طرح ضدبلوچــی علی جناح چنان به اوج خود رسيده بود که زنده ياد ميرغوث بخـش بيزنجـو در يکی از نطق های مهـم خود در مجلـس بلوچستان (  دسمبـر ۱۹۴۷ ) خطاب به خان کلات و ۵۲ نماينده مردم بلـوچ، الحاق بلوچستــان را برابر با امضـای حکـم اعــدام ميليونهـا بلـوچ دانسـت. هردو مجلـس بلوچستان يعنی مجلس عام که متشکل از نمايندگان مردم بلـوچ بود و مجلـس خاص ( خوانين و سر قبيله ها) به طرح الحاق بلوچستان به پاکستـان رای منفی دادنـد. در نتيجـه م.علی جناح با کمک مشاوران انگليســی خود به تفرقه افکنی بين سران بلوچ پرداخـت.  پيش از الحـاق و اشغـال بلوچستـــان م.ع. جناح مکار توانست با تفرقـه اندازی بين خوانيـن بلوچستـــان حاکـم  (جـام ) خودکامـه لس بيلـه ، ســرداری از گچکـی ها و حاکم خاران را از خان کـلات جدا کنــد. وی همچنيـن توانسته بـود تا بخشـی ازکادر مديريت اداری انگليسيهـا را که بيکار شده بود  با کـادر اداری ودولـت تازه تاسيـس پاکستان ادغــام کـرده و جمعی ازارتش ورشکستـه استعمار پيـر را برای اشغالگـری و تهاجم به بلـوچستــان تجديد  سازماندهـی کنــد.  در روزسياه بيست و هفتـم مارس ۱۹۴۸ ميـلادی احمديار خان به امضـای قراردادی تن داد که به اشغــال بلوچستـــان انجاميـد. در ابتدا  بر خلاف رای ملت بلــوچ و در نتيجه مکرهای محمد علی جناح بلوچستــان شرقـی به پاکستان الحاق شـد و سپس ارتش خون آشام پنجاب چنـان بر خاک بلوچستـان چنگ انداخت که عواقـب خونيــن و مخرب آن بزرگترين ضربه را بر پيکـر استــوار ملت بلـوچ وارد آورده اســت. ارتش ددمنش پنجاب، حکام مستبـد اسلام آباد  و بقايای مسلم ليگ همگـام با فاشيستهـای بدور از تمـدن فارس به حق مالکيت مردم بلــوچ بر سرزميــن  بلوچستــان و سرمايه های ملی بلوچستـــان ذره ای احترام قائل نيستنـد و شتابــزده درحال غارت هرچه بيشتر بــلوچ گلزميــن هستنـد. ژنرالهای خون آشـام ارتش پاکستـان و حکام تروريست اسلام آباد در شصت و چهار سال گذشته ثابت کرده اند که پايبند هيچ گونه اصول اخلاقی و موازين بين المللی نيستند. به قراردادهای امضا شده با خان کـلات مبنی براصول و پرنسيپ يک سيستـم کنفدراسيــون پشيـزی ارزش قائل نيستنـد. اسلحه بدسـت و ديوانه وار به اشغــال بلوچستــان ادامه داده و با زور و جنـون به غارت منابـع طبيعــی، معـادن و سرمايه های ملـی بلــوچ مشغــول هستنـد.
در اين روند صدها شرکت خارجی را نيزبا حمايـت مستقيــم نيروهای نظامی خود به جان و مال مــردم بلــوچ انداخته اند.بـرای اوليــن بار در تاريـخ چنـدهزارسالـه بلوچستـــان فاشيستهـای تماميـت خـواه پارس و خونخواران پنجابی هم زمان مـردم بلـوچ را تحت ستــم گرفتـه و بروطــن ما ديوانـه وار چنگ انداخته انــد. ديگر اينکه مـردم بلــوچ وسرزميــن بلوچستــــان هيـچ وقــت در معــرض خطـری بزرگتــر و غارتِ بدتر از اينکــه شاهــد آن هستيـــم، نبــوده اسـت.
خطـری بسيار جـدی و برنامه ريزی شده که هويت ملی و منافع ملـت بلـوچ را مورد هدف قرار داده و سرزميـن اجــدادی ما را با حـرص و آزغـارت کرده و به ويرانــی کشانده اســت. در ايـن شرايــط حســاس تاريخــی اتحاد گستــرده مردم بـلــوچ که خوشبختانه در حـال شــکل گيـری اسـت و پيشبــرد مبارزات ملـی بـرای رسيــدن به استقــلال و آزادی مناسب تريـن راه بـرای رفع ايـن خطـرضدانسانـی و تهديـد جـدی اسـت.

 پروشــت ءُ پــروش باتنــت ايران ءُ پاکستـان
آزات ءُ آبــاد بــات گنجيــــــں بلـوچستـــــــان

محمــدکـريــم بلــوچ

بيسـت وهفتـــم ماه مارس۲۰۱۲

ما نباید در آتش راسیسم فارس چاخان پیشه و تکبرمأب پان
ایرانیست آریانی بسوزیم

يعقوب گؤنئيلي

تظاهراتی بود برای اعتراض به شهادت ندا صالحی آغ سلطان در شهر لاهه در جلوی پارلمان هلند تجمعی بود از مردان و زنانی از دیار ایران زمین که آدمی را یاد جشنهای عروسی یا نمایشگاه عرضه مدل های شو لباس و لوازم آرایش می انداخت. بوی عطر و اودکلن آدمی را خفه می کرد همه لباسهای مخصوص عروسی پوشیده بودند و اکثر حاضرین دماغ و لب و گونه عمل جراحی پلاستیک شده برای زیبا‌یی انجام داده بودند و البته با دیدن فرم دماغها یاد دماغ مرحوم مایکل جکسون افتادم و با چشمان لنزی به رنگ آبی و سبز و عسلی شبیه چشمان مرلین منسن به نظر می رسیدند درست شکل قالب کردن کنجشک بجای قناری!
صحبت ها و معرفی ها همه نشانگر این بود که در مجموع همه حضار در تظاهرات دارای تحصیلات و مدارک عالیه هستند و بلا استثنا همگی فارغ التحصیل از دانشگاههای معتبر و همگی دکتر مهندس پروفسور کارشناش مشاور عالی رتبه هستند. نمی دانم چرا یک لحظه به یاد مداحان فارس و سازندگان القابی مثل حکیم الدوله و معمارالسلطنه و مشاورالعظم دربار قاجار افتادم و فرهنگ ریا و دروغ و تقلب و تملق و بادمجان دورقاب چین های کاسه لیس دربار قاجار در ذهنم مجسم شد! که البته ناگفته نماند به دور از گنده گوئی ها همگی قریب به اتفاق آجیل فروش یا نظافتچی و یا قصاب شکم مرغ و ماهی تخلیه کن و یا اکثرا بیکار و سوسیال بگیر شهرداریند.
در واقع محترمانه می شود گفت “بده در راه خدا” همگی دروع می گویند و جالب اینجاست که کاری به کار هم ندارند و مشت همدیگر را هم باز نمی کنند. باد غبغب و فیس و افاده از “بندگان خواص خدا ما ایرانیها ما فارسها” چنان حرف می زنند مثل اینکه همگی از دماغ فیل افتاده اند و خداوند این اشرف مخلوقات را وقتیکه کاملا سرحال بوده بدون نقیصه آفریده! البته دم خروس را قبول کنیم یا دماغها و لب گونه های عمل شده و یا چشمهای لنزی را؟
گنده گوئیها و به رخ کشیدنها از دارائی ها و خانه و ماشین و تحصیلات عالیه کلافه ام می کرد. آخ وطن اوخ وطن ایران ایران گویان از هر گروه و دسته ای مثل بوی دهن یک گروه از شیوخ روزه دار پر چانه لب افطار که دماغ آدمی را افلیج می کند به گوش می رسید. چند نفری که پیش من بودند با هم صحبت می کردند. همه صحبت ها حول حوش “بچه ها جوک جدید رو شنیدید؟ یه ترکه بود یه رشتیه بود” و جوک های رکیک و راسیستی برعلیه اوباما در رابطه با سیاه پوست بودنش و قاه قاه خنده! بچه ها٫ ندا هم بهانه خوبی شد یک کمی دور هم جمع شدیم و خندیم.
با من سلام علیک کردند و تا از لهجه ام فهمیدند ترکم رو ترش کردند و با هم پچ پچ کردند بابا این یارو که هنوز لهجه داره شکل تجزیه طلب ها حرف میزنه. حوصله سربسر گذاشتن با گله راسیست فارس را نداشتم و چون خیلی جوان بودند با خودم گفتم حتی نسل جدید هم از این مرض ادواری نژاد برتر پارس آریائی هم مصون نمانده و این مرض را با خود حمل می کند.
هر نفر حدقل دو سه متر مربع پرچم ایران با خود حمل می کردند و پرچم سلطنت طلبان بزرگتر از مال دیگر گروهها بود و خیلی براق و شاید ابریشم به نظرم از زمان شاه مانده بود شاید مال ساواکی هائی بود که در زمان فرار از ایران به جای بقچه جهت حمل دلار از آنها استفاده کرده اند و همه با شعار “بچه ها نترسید ما همه ایرانی ها با هم هستیم ” و از ملی و شاهدوست و مجاهد گرفته تا توده ای در آنجا بودند.
سخنرانی شروع گردید و نویسنده ای بنام قادر عبداله را با دبدبه و کبکبه به پشت میکروفن دعوت کردند. اولین حرفی که زد گفت در جلوی مجلس لاهه بخاطر هلندی ها به من گفتند که هلندی حرف بزنم ولی من نمی زنم و با چند بار تکرار “من بزبان خودمان حرف می زنم٫ من بزبان شیرین فارسی حرف می زنم” که با تشویق شدید حظار روبرو شد. یک دفعه چنان جیغ و داد راه انداختند که فکر کردم بمبی چیزی منفجر شده یک آن یادم افتاد که این مارکسیست پریروز قرآن ترجمه کن دیروز و انقلابی سبز امروز و در نهایت فارس بودن را نشانه برتر بودن می داند و چه خوب تشخیص داده آن رگ راسیستی ملتش را و با چه شگردی دل این ملت را بدست آورده. یک آن به حماقت راسیستی این ملت خنده ام گرفت.
شما ها جمع شدید اینجا که دردتان را به ملت و پارلمان هلند بگویید آیا حتی در این لحظه هم حاظر نیستید که از تکبر راسیستی خود دست بکشید؟ اینها فکر نمی کنند که نمایندگان مجلس بعد از شنیدن ترجمه حرفهای اینها بجای حمایت و کمک انگشت وسطشان را به اینها نشان خواهند داد. شما که برای التماس و طلب کمک خواهی از دولت هلند هم حاظر نیستید نیم ساعتی هلندی حرف بزنید پس چطور انتظار دارید ملت بزگ ترک آذربایجان بکلی بزبان و به ملیت خود پشت کند و بزبان ناقص الخلقه شما تکلم کند و با الفبای عجق وجق مونتاژ عربی بنویسد.
ما در نهایت آبمان با اینها به یک جوی نخواهد رفت و ما نباید حثیت ملیمان را در سطح جهان با راسیسم فارس و ایران ادغام و آلوده کنیم و خودمان را بی حیثیت کنیم. چون تکبر راسیستی اینها در همه جا مایه دردسر است و کاردست ما خواهد داد. ما باید ملتمان را جدای از ایران و فارس به دنیا معرفی کنیم و راهمان را تا آزادی کامل از سلطه استعماری راسیسم فارس ادامه دهیم و منحصرا به رهائی وطنمان و زادگاهمان آذربایجان جنوبی بیاندیشیم.
يعقوب گؤنئيلي
۲۶/۰۸/۲۰۰۹

Thursday 22 March 2012



چرا جمهوری اسلامی بر سر قدرت مانده است؟و چگونه باید از جمهوری اسلامی عبور کرد؟


چگونه اقلیت حاکمی حکومت میکند؟

-برای اینکه بتوان یک مبارزه دموکراتیکی را پیش برد ، باید شناخت درستی از خصلت قدرت سیاسی حاکم و طبقه حاکم داشت. زیرا سرشت قدرت حکومتی ،نقش تعیین کننده ای در اشکال و شیوه های مبارزه دارد و هر حرکت دموکراتیکی در جامعه ، نه در فضائی خنثی ، بلکه در چهارچوب یک دولت سیاسی معین عمل میکند که ضرورتا حافظ منافع طبقاتی ، ملی و یا لایه معین اجتماعی است و این مبارزه ، با منافع طبقه حاکم و منافع ویژه خود قدرت سیاسی حاکم اصطکاک پیدا میکند. ازاینرو ، هر حرکت دموکراتیکی ، در چهار چوب یک کنش اجتماعی و واکنش قدرت سیاسی و طبقاتی حاکم انجام میگیرد ونحوه رفتار دولت سیاسی ، بنوبه خود بر نحوه مبارزه دموکراتیک اثر می گذارد.

در یک وضعیت عادی ، قدرت سیاسی حاکم و طبقه حاکم ، بلوک اجتماعی منطبق با همی را تشکیل می دهند. این بدان معنی نیست کل طبقه حاکم ، مستقیماً در راس قدرت نشسته است. نه بیل گیت و نه وارن بوفت و نه آنهائی که کمتر از یک در صد جمعیت آمریکا را تشکیل داده و بیش از سه برابر تولید ناخالص آمریکا را در اختیار دارند، مستقیماً در سازمان سیاسی دولت حضوردارند. ولی قدرت سیاسی ، چتر حفاظ آن مناسبات اجتماعی را بوجودمی آورد که به ظهور و رشد چنین اقلیت مسلط اقتصادی و اجتماعی میدان می دهد.ولی نزدیکی به قدرت ، شرط حیاتی برای بقاء و رشد آنان را فراهم می سازد. این لایه بنوبه خود، از طریق مکانیسم های خارج از دولت ، بر کارکرد سیاسی دولت اعمال نفوذ کرده و آنرا وادار به حرکت در جهت اهداف و منافع خود می کند.از این منظر است که یک جنبش دموکراتیک در حرکت خود با قدرت حاکم و طبقه مسلط اقتصادی اصطکاک پیدا می کند.

در یک وضعیت غیر متعارف که معمولا بعد از یک گسست سیاسی بزرگ در جامعه رخ می دهد ، قدرت سیاسی ممکن است بعنوان عامل بوجود آورنده یک طبقه حاکم جدید عمل کند که جمهوری اسلامی ، اروپای شرقی بعد از فروریزی کمونیسم و عده دیگری از کشورها درجهان سوم،نمونه های بارز آن هستند. بعبارتی دیگر ، قدرت سیاسی ، فقط بعنوان یک روبنا در رابطه با زیر بنای جامعه و بعنوان یک عامل طبقاتی عمل نمی کند ، بلکه خود بعنوان عامل بوجود آورنده طبقات جدید ، یک عامل کلیدی در جابه جائی طبقاتی ، و بعنوان یک عامل مهم اقتصادی نیز عمل می کند . قدرت سیاسی در این کارکرد خود به مؤلفه ای از زیر بنای جامعه تبدیل میشود.چراکه دولت تنها یک اهرم قهر فیزیکی نیست ،و خلاصه کردن نقش و کارکرد دولت بعنوان یک نیروی قهر بر فراز جامعه ،بمعنی تقلیل کارکرد آن خواهد بود.فراتر از کارکرد سیاسی خود ، دولت بعنوان یک عامل قهر اقتصادی و ایدوئولوژیک بنفع یا بضرر یک گروه طبقاتی یا ملی نیز عمل میکند و در یک دور زمانی طولانی ،عواقب بلند مدتی بجا می گذارد که به آسانی نمی توان آنها را ترمیم کرد. بعنوان مثال ، در بحران مالی اخیر ، اکثر دولت ها از جیب مردم معمولی و کم در آمد ، تریلیون ها دلار به حساب بانک ها و شرکت های بزرگ بیمه انتقال دادند که نتیجه آن وخیم تر شدن وضعیت اقتصادی و زندگی مردم و دوبرابر شدن تعداد میلیاردر ها در ظرف یکسال ، و بالا رفتن هرچه بیشتر نفوذ آتی آنان بوده است.

ازاینرو ، هر جنبش دموکراتیکی الزاماً با رابطه ارگانیک قدرت سیاسی حاکم و طبقه حاکم مواجه می گردد.

از ایده طبقه حاکم در اینجا ، فی نفسه ایده یک اقلیت عددی قابل استنتاج است. در تمامی جهان ، طبقه حاکم تنها اقلیتِ جمعیتیِ کوچکی را تشکیل میدهد.در مقابل ، ایده اکثریت عددی طبقه حکومت شده، مفروض هر جامعه‌ای است که در آن یک دولت سیاسی وجود دارد.

-رابطه طبقه حکوت کننده و حکومت شده، رابطه دو نیرو ی کوچکتر و نیروی بزرگتر را در عین حال بیان می کند.

حال این سؤال مطرح میشود که چگونه یک نیروی کوچک بر نیروی بزرگ شکل مسلطی پیدا میکند، حال آنکه طبق قانون نیوتونی توازن نیروها ، این رابطه باید معکوس باشد؟ اگرچه این مثال بظاهر به دنیای مکانیک مربوط گردد، لیکن به تعبیر معینی در مورد جوامع و نیروهای اجتماعی ، بشکلی دیگرنیز صدق می‌کند و همانگونه که مارکس می‌گفت ، مسائل بزرگ اجتماعی را نهایتاً نیرو حل میکند.

دقت در ماهیت این دو نیرو ، دو کیفیت کاملا متفاوتی را بنمایش میگذارد: طبقه حاکم در کلیت خود ، قدرتی فشرده است و تسلط آن بر دستگاه سیاسی دولت ، ابزار ساختاری تامین کننده این فشردگی راهرچه بیشتر فراهم می کند. یعنی سازمان یافتگی آن در دولت و یا رابطه تنگاتنگ آن با دولت، طبقه حاکم را بصورت قدرتی منسجم تر و فشرده تر در می آورد .این بمعنی فارغ بودن طبقه حاکم از تعارضات درونی نیست ، زیرا طبقه حاکم ضروتا از یک لایه تشکیل نگردیده است و در همه موارد از منافع یکدستی برخوردار نیستند ، لیکن برغم این تعارضات درونی ‌‍،اقلیت حاکم در یک وحدت نسبی باهمدیگر در مقابل اکثریت جامعه قرار دارند.بدون چنین وحدتی آن‌ها نمی‌توانند حکومت کنند. تنها در لحظاتی از تاریخ که موجودیت کلیت اقلیت حاکم ممکن است از طرف اکثریت جامعه زیر سؤال جدی قرار گیرد،ممکن است که لایه کوچکی از آن برای حفظ موقعیت خود در وضعیت جدید، بطرف اکثریت آید.

در مقابل ، طبقه حکومت شده ، ماهیتا نیروی پراکنده ایست.خصلت پراکنده نیروی اکثریت ، امکان سلطه فیزیکی اقلیت بر اکثریت را در دور زمانی طولانی فراهم می سازد.لیکن این سلطه فیزیکی ، در صورت نبودن نیروی تکمیلی خود، ممکن است چندان پایدار نماند. زیرا حکومت ها در بلند مدت نمی‌توانند صرفاً با تکیه بر قهر فیزیکی ، حاکمیت خودرا تأمین کنند. این نیروی تکمیلی ، چیزی جز اهرم ایدوئولوژی مسلط یا اندیشه حاکم بر اذهان عمومی جامعه نیست ،بلکه در عین حال همان ایدوئولوژی طبقه حاکم ، برغم سایه روشن هائی از تفاوت‌های خوداست.

روسو می نویسد : قوی تر ها هرگز باندازه کافی قوی نمی شوند تا بر اکثریت چیره و مسلط شوند ، مگر اینکه نیروی خود را به حق( اقلیت) و اطاعت از آنرا بوظیفه (اکثریت ) تبدیل کنند. بعبارتی روشن‌تر ، پایداری حکومت اقلیت ، بدون عامل ایدوئولوژی ، در بلند مدت غیر ممکن است زیرا حکومت ها نمی‌توانند بقای خود را تنها با تکیه بر سرنیزه تأمین کنند.

واژه حق حکومت اقلیت، درسیستم های متفاوت اجتماعی با هم فرق می کند. در یک نظام فئودالی ، اطاعت از فرمان خدا ، که پادشاه بظاهر نقش نماینده آنرا در زمین برعهده دارد ، خود را نشان می دهد و بنابراین ، اکثریت باید از طریق دستگاه مذهب قانع شوند که با اطاعت از پادشاه ، حاکم و زیر مجموعه های آن ، از حکم خداوند اطاعت کرده اند. بدلیل اینکه فلسفه توجیهی یا مشروعیت قدرت حاکم در نظام های ما قبل سرمایه داری ، از طریق مذهب بیان می گردید ، دولت-مذهب ، وجه مشخصه این نظام ها بود.

در یک سیستم سرمایه داری ، بویژه بعد ار عصر دولت-ملت که در آن منشاء مشروعیت حاکمیت بنا به تئوری از ملت ناشی می‌گردد و در آن انتخابات بظاهر دموکراتیکی وجود دارد ، حق حاکمیت اقلیت ، تحت پوشش اطاعت از اراده جمعی اکثریت که در حکومت متبلور است ، بازتاب می یابد که در عمل، باز چیزی جز حکومت یک اقلیت بر اکثریت جامعه نیست. زیرانه فقط سازمان سیاسی دولت با جامعه فرق می‌کند و امکان حضور کلیت یا اکثریت جامعه در سازمان سیاسی دولت غیرممکن است ،بلکه پدیده انتخابات ، خود چیزی جز یک فرآيند تبدیل قدرت سیاسی بیک حکومت اقلیت نیست ، ودر هر انتخاباتی نه فقط بخشی از افراد جامعه شرکت می‌کنند ،بلکه هر حکومت منتخبی نیز فقط آراء بخشی از این شرکت کنندگان را می‌تواند بدست آورد .با توجه به اینکه رأی همین اکثریت شرکت کننده بمعنی در قدرت بودن همان اکثریت نیست و یک حکومت معادل پایگاه رأی خود نیست ، در نتیجه ، برآیند هر انتخاباتی با هر رأی بظاهر اکثریتی ،در عمل فراتر از یک حکومت اقلیت نخواهد بود.این در صورتی است که همه چیز بصورت طبیعی خود پیش رفته باشد و هیچگونه اعمال نفوذی انجام نگرفته باشد. ولی واقعیت امر چنین نیست و با توجه تمرکز وسایل تبلیغاتی و ابزار ایدوئولوژیک در اختیار گروه کوچکی از طبقات حاکمه ، همین اکثریت شرکت کننده، در معرض دستکاری ایدوئولوژیک قرار می‌گیرند و به کسانی رأی می‌دهند که حافظ منافع و خواسته‌های آنان نخواهد بود. این همان فرایندی است که توماس جفرسون از آن بعنوان «استبداد انتخابی»یا elective despotism و مارکس از آن تحت عنوان «انتخاب سرکوبگران خود» repressantative government در اشاره به حکومت مبتنی بر نمایندگی نام می برد.

باین ترتیب ، یک حکومت اقلیت ،ابزار توجیه خود در چهره یک حکومت اکثریت را پیدا می کند. بهمین دلیل جفرسون وجود سطوح متعددی از نهاد های مشارکت توده‌ای در حیات سیاسی خود را یک امر ضروری می‌دانست .

در کشور های سوسیالیستی سابق ، اقلیت شیوه ی توجیه ویژه خود ازحاکمیت را داشت. مشروعیت حاکمیت در این کشورها ، خودرا در پوشش بیان حاکمیت طبقه کارگر و قانون تاریخ ، سوسیالیسم تبلور آن بود، بیان میکرد. بنابراین ،گروه کوچک حاکم ، جامعه را در خود دیده و در خود خلاصه می کرد و تبعیت از اراده خود را تبعیت از اراده اکثریت غالب جامعه می نامید ، که در اینجا بظاهر با قانون پیشرفت تاریخ یگانه شده بود ، و اطاعت از گروه حاکم را وظیفه همین اکثریت جامعه می شمرد.در حقیقت در تمامی این موارد ما با یک فانتزی متافیزیکی حق حاکمیت و مشروعیت حکومتی یک اقلیت روبروهستیم.

-سؤالی که روسو مطرح می کند این است که چگونه یک اقلیت میتواند قدرت خود را در برابر نیروی بزرگتر حکومت شده حفظ کند، در حالیکه این حفظ قدرت اقلیت دقیقا بر خلاف منافع همان اکثریت تحت حکومت است؟ پاسخ مستتر روسو این است که اکثریت باید به این نتیجه برسد که حکومت اقلیت ، مشروعیت دارد. و باز به این سؤال می رسیم که چگونه مردم ، اعتقاداتی را حفظ میکنند که بر خلاف مصالح و منافع آنان است؟این اعتقاد به مشروعیت حکومت اقلیت ، در‌واقع چیزی جزهمان اهرم ایدوئولوژی مسلط در حمایت از حکومت اقلیت نیست.همین ایده را دیوید هیوم به نحو دیگری بیان کرده است :

"برای کسانی که با نگاهی فلسفی به جریان امور انسانی می نگرند ، چیزی شگفتر ازاین نیست که می بینند که

چه آسان ، اقلیتی کوچک بر اکثریت جامعه حکومت می کنند…وقتی ما در دلیل این امر شگفت به تحقیق می پر دازیم ، می بینیم که نیرو ، همواره در سوی حکومت شوندگان قرار گرفته است وفرمانروایان، برای حمایت از خود ، چیزی جز اعتقاد حکومت شوندگان بر فرمانروایان خودرا ندارند. از اینروحکومت ها فقط بر پایه اعتقاد بنا شده اند.این اصل ، هم در مورد استبدادی ترین و نظامی ترین حکومت ها، و هم در مورد آزاد ترین و محبوب ترین حکومت ها نیز صادق است".

اگر قهر برهنه قدرت حاکم ممکن است که در کوتاه مدت توان اکثریت رافلج سازد ، دقیقاً در حوزه ایدوئولوژی است که اقلیت حاکم ،اراده حرکت و مخالفت اکثریت علیه خود را رام کرده و بصورت نیروی مطیع و فلجی در می آورد .

در مقاطعی از تاریخ ، ایدوئولوژی پذیرفته شده اقلیت حاکم در بین اکثریت مردم ، اعتبار خود را از دست می دهد و عنصر ایدوئولوژیک طبقه حاکم شکاف بر میدارد. لیکن فرو ریزی ایدوئولوژیک قدرت حاکم و یا از بین رفتن مشروعیت آن ،اگرچه پایه های آنرا متزلزل می سازد ، بخودی خود متضمن سقوط طبقه حاکم اقلیت و یا قدرت سیاسی حافظ آن نیست ، زیرا نیمه دیگر معادله قدرت ،یعنی سازمان اکثریت ،هنوز انجام نگرفته وبصورت نیروی فشرده ای در نیامده است و یا هنوز ساختار لازم برای تبدیل خود به نیروئی بزرگتر را در اختیار ندارد. لیکن می توان گفت که بر اثر بی اعتباری قدرت حاکم ،فضای بالقوه مناسبی برای تبدیل اکثریت به نیروی فشرده سیاسی و اجتماعی علیه اقلیت حاکم بوجود آمده است. در چنین هنگامی ، نقش ایدوئولوژی سیاسی رقیب ، در جهت دادن به مبارزه سیاسی و شکل دادن یک اوپوزیسیون فشرده سیاسی و اجتماعی، اهمیت کلیدی پیدا خواهد کرد.اوپوزیسیونی که نتواند ازخود تعریف دهد ، اوپوزیسونی که قادر به تعریف حکومت آتی مورد نظر خود دربرابر رژیم حاکم نباشد ، اوپوزیسیونی که چهارچوب‌های آتی خود را در همین رژیم حاکم جستجو کند، دیر یا زود از نفس خواهد افتاد و شکست آن حتمی است و نهایتا به زائده ای در میدان بازی قدرت حاکم تبدیل خواهد شد. زیرا فردا در نقطه مجهولی از فردا شکل نمی‌گیرد ،بلکه در همین امروز تعریف شده و برای تحقق آن گام برداشته می شود.

برای تبدیل عدم مشروعیت قدرت سیاسی حاکم به عامل سرنگونی آن ، لازم است که اراده فشرده سیاسی در بین اکثریت بوجود آید ، و این تنها از طریق فعالیت حزبی ، سازمان دهی توده‌ای ، همکاری و همبستگی و هماهنگی احزاب سیاسی ایکه خواسته‌های گروه‌های مختلف اجتماعی را نمایندگی می کنند، می‌تواند تحقق یابد.زیرا اگر اقلیت برغم سایه روشن هايی از اختلاف‌ها و تعارض ها می‌تواند خود را بصورت نیروی فشرده ای حفظ کند ،همین مساله به درجه معینی می‌تواند در مورد اوپوزیسیون نیز صادق باشد.این بمعنی ریختن همه آنان در یک ظرف واحد نیست ،بلکه همسویی و همبستگی آنان است که آنان را بصورت نیرویی فشرده علیه قدرت حاکم در می آورد.تجربه همه تحولات بزرگ و انقلابات در تاریخ نیز چنین امری را اثبات می کند.

در یک جامعه چند ملیتی ، این امر بدون همبستگی ملیت ها غیر عملی خواهد بود. در چنین مواردی ، ممکن است که قدرت سیاسی حاکم برای جلوگیری از شکل‌گیری اراده و نیروی فشرده اجتماعی ، به تمهیدات مختلفی از ایجاد شکاف در درون نیروهای مخالف دامن زده و یا به قهر برهنه برای پس راندن اکثریت و خرید فرجه بقاء برای خود متوسل شود.این امر بستگی به درایت احزاب سیاسی و فراروی آنان از دایره تنگ خود خواهد داشت که چگونه اقداما ت قدرت حاکم را خنثی سازند.

-در شرایط دیکتاتوری ، حاکمیت ممکن است با توسل به قهر و سرکوب ، مانع از شکل‌گیری احزاب سیاسی و مانع از تجمع مردم بر حول احزاب گردد تا از شکل‌گیری اراده های سیاسی علیه خود ممانعت بعمل آورد. لیکن نارضائی توده‌ای ،خود زمینه نطفه بندی و رشد احزاب است . در چنین وضعیتی ، ایدوئولوژی سیاسی ، نقش یک پیش حزب و راهنمای عمل را ایفاء می‌کند . قدرت حاکم نیز تلاش بعمل خواهد آورد تا با در اختیار داشتن ابزار تبلیغاتی خود ، نیرو های مخالف علیه خود را در درون خود مستحیل سازد.بدینمعنی که، قبل از اینکه نیروهای مخالف ، به قدرت تهدید‌کننده ای تبدیل شوند ، اراده آنان را قبل از ورود بصحنه ، فلج سازد. این امر معمولاً به دو شکل انجام میگیرد:نخست ،سرکوب مستقیم ، و دوم ،فروش ترس از تغییر، به اکثریت جامعه. این شیوه رایج همه حکومت های دیکتاتوری زده است . لیکن در مقیاس دیگری ، حتی در مورد کشورهای دموکراتیک نیز صدق می کند.

جمهوری اسلامی در طی سی و دو سال گذشته ، از هر دو شیوه بصورت به نهایت درجه وبصورت مداومی استفاده کرده است. سرکوب و ترس از سرکوب می‌تواند اراده مخالفت را برای مدتی مهار کند. لیکن شیوه مؤثر تر ، درونی کردن ترس از تغییر ، و بنابراین حفظ و ضعیت موجود است. بعنوان مثال، رهبران جمهوری اسلامی همیشه بر کوس این ایده کوبیده اند که «اگر جمهوری اسلامی برود، معلوم نیست که حکومتی بدتر نخواهد آمد»و یا هرگونه خواست دموکراتیک ملیت ها را معادل امکان تبدیل شدن « ایران به یک یوگسلاوی، تجزیه طلبی و یا عراق دیگری» در انظار مردم جلوه داده است و از طریق فروش ترس به توجیه هرگونه بی حقی و سرکوب بطر اعم و مخالفین خود بطور اخص پرداخته است ، و فروش ترس ،یکی از شیوه های جمهوری اسلامی برای خلع سلاح ایدوئولوژیک مخالفین در مقابله جدی آنان با خود بوده است . این شیوه در دوره اصلاح طلبان ، بیشتر مورد استفاده قرار گرفت و اراده مخالفت علیه یک حکومت قرون وسطائی را بمدت بیش از یک دهه فلج کرد. در چنین مواقعی ، مبارزه ایدوئولوژیک علیه ایدوئولوژی تبلیغی حاکمیت و ارائه یک بدیل دموکراتیک ، یک نقش کلیدی در خارج ساختن افکار عمومی از فضای یک ترس مجهول که رژیم روی آن سرمایه‌گذاری کرده است ، ایفاء خواهد کرد.

- وجوه مختلف پراکندگی سیاسی ، اجتماعی و ایدوئولوژیک، و نیز منافع اقتصادی متفاوت ویا متضاد دربین اکثریت جامعه ، به رابطه طبقات حکومت شده با طبقه حاکم ،خصلت پراکنده ای نیز میدهد، و هر واحدی از آنرا در برابر طبقه حاکم ، بصورت نیروی کوچکتری در معرض سرکوب قرار می دهد.

گاهی لایه هائی فلاکت زده در اعماق جامعه ، به اهرم سرکوب جامعه و ابزار باز سازی حاکمیت یک اقلیت تبدیل می‌گردند که شرایط ظهور حکومت های فاشیستی در غرب و« مستضعفان وکوخ نشینان» یا حزب الله در ایران ،نمونه های آن‌ها بوده‌اند .

دریک ارزیابی کلی ، باید گفت که اقلیت حاکم یک نیروئی فشرده و اکثریت جامعه ، نیروهائی پراکنده را تشکیل می دهند. در نتیجه ، ما همواره ، مجموعه ای از واحد های کوچکتر اجتماعی که فی نفسه از اقلیت جمعیتی حاکم بیشتر هستند ، ولی هریک از آنهافشردگی کمتری از اقلیت حاکم را دارند ، مواجه هستیم.

- دریک جامعه چند ملیتی ، این پراکندگی، به اکثریت جامعه ، خصلت اتومیزه بیشتری می‌دهد و در مقابل قدرت سیاسی حاکم، آنرا آسیب‌ پذیر ترساخته و به طبقه حاکم ظرفیت مانوور بیشتر بر روی این ناهمگونی های ملی را می دهد.

بدلیل پراکندگی و ناهمگونی های ملی در یک جامعه چند ملیتی ، قدرت حاکم ، با مجموعه این نیرو ها ، بصورت یک خط عمودی منفرد مقابله می کند. یعنی تا زمانی که قدرت سیاسی حاکم ، با مجموعه اکثریت بصورت افقی و همبسته مواجه نیست ، مخالفت هریک از این این واحدهای اجتماعی در درون این کلیتی راکه اکثریت جامعه نامیده میشود ، و معمولا این مخالفت ها در زمان واحدی انجام نمیگیرد ، می تواند سرکوب کرده و از امنیت بقاء برخور دار شود. لیکن بنوبه خود زخم بلند مدتی را باز میکند که طبقه حاکم را در آینده آسیب پذیر تر می سازد.زیرا توسل مداوم به سرکوب ،مشروعیت یک رژیم را زیر سوال میبرد و ظرفیت تهاجم آتی اکثریت جامعه علیه خود را افزایش می دهد.

یکی از دلایل بقای جمهوری اسلامی ،خصلت پراکنده و گاها متنافر ازهم ایدولوژی های سیاسی حاکم بر طیف های مختلف بوده است که بصورت اتمیزه و در گریز ازهم حرکت کرده اند.جمهوری اسلامی از خط بهم پیوسته و همزمان مبارزه زنان ، کارگران ،ومجموعه ملیت ها ، و دیگر نیروهای دموکراسی خواه جامعه مواجه نمیشود. بلکه هریک از این واحد های کوچکتر اجتماعی ، منفردا و بدون پیوند با یکدیگر در برابر جمهوری اسلامی قرار میگیرند. حتی همه زنان و همه ملیت ها و یا کارگران ، دربرابر حاکمیت قرار نمی گیرند.مثلا در هشت مارس همه زنان و یا بخش قابل توجهی از آنان به میدان نمی آیند. ویا همه کارگران که هیچ ، حتی همه کارگران یک صنف نیز دست به اعتصاب برای حقوق صنفی خود نمی زنند.منظور از حقوق صنفی فقط افزایش دستمزد در شاخه ای از فعالیت اقتصادی نیست بلکه حق تشکل جمعی نیز جزوی از آن است که در جمهوری اسلامی مورد انکار قرارگرفته است.خصلت پراکنده و ناهمزمان این مبارزات ، از کارآئی و فشار بر رژیم حاکم و طبقه حاکم در لحظه می کاهد. بهمین ترتیب است مبارزه ملیت ها در ایران. ممکن است که امروز عرب ها و فردا کردها و چند ماه دیگری بلوچ ها و یا ترک ها و ترکمن ها علیه رژیم حاکم که معمولا طبقه حاکم را نمایندگی می کند ، بر خیزند. لیکن هر یک از آنان بصورت نیروی منفردی در برابر آن قرار می گیرند و نه مجموعه ای که بصورت افقی ، متحد و یکپارچه و در یک زمان واحد. این هم گرائی و یکپارچگی نسبی ، در یک فر آیند انقلاب رخ می‌دهد که ممکن یک دور زمانی کوتاه یا نسبتاً طولانی را بپوشاند. در نتیجه ، بجز چنین وضعیتی، قدرت حاکم ، هر یک از آنان را منفردا و بصورت یک تقابل عمودی با هر یک از آنان در یک جنگ نابرابر سرکوب می کند.

اگراحزاب سیاسی پیشین تلاش می کردند که همه اشکال مبارزاتی نیروهای متفاوت اجتماعی را در زیر چتر سیاسی و ایدوئولوژیک واحدی قرارداده و آنها را تابعی از یک بُعدی از مبارزه قرار دهند،مبارزات سیاسی و اجتماعی در دودهه گذشته در ایران ،بر حزب و ایدوئولوژی گریزی و عدم همبستگی و تاکید بر استقلال اتمیزه نیرو های مخالف جمهوری اسلامی استوار بوده است که بنوبه خود ،بر خصلت پراکنده هرچه بیشتر مبارزات علیه رژيم و در نتیجه باز شدن هرچه بیشتر دست آن هم در سرکوب وهم بهره برداری ایدوئولوژیک ، ازجمله فروش ترس از تغییر بوده است.

- یکی از ویژگی های جامعه چند ملیتی و چند مذهبی این است که طبقه حاکم ، ضرورتا با ملیت و یا مذهب حاکم ،

پیوند نزدیکی دارد. ملیت و یا مذهب حاکم ، لازم نیست که حتما اکثریت عددی در جامعه راداشته باشد. بلکه بهره مندی آن از دستگاه دولتی چه بطور مستقیم و چه بطور غیر مستقیم ، به آن امکانات و امتیازات ویژه ای میدهد.در کشوری مثل سوریه ، اکثریت جامعه سنی است ولی اقلیت مذهبی شیعه علوی ، لایه ممتاز جامعه را از نظر سیاسی و اجتماعی تشکیل میدهند. و نزدیکی به کانون قدرت ، در بلند مدت یک فاصله اجتماعی در بین علویان و سنی ها بوجود می آورد. و یا در عراق صدام حسین وحاکمیت حزب بعث ، عرب های سنی از چنین موقعیت ممتازی بر خوردار بودند و پایگاه اجتماعی وی را تشکیل می دادند ، هر چند که هم شیعیان و هم سنیان عرب ، هردو بدلیل فرهنگ و زبان مشترک خود ، خط فاصل ملی قابل رویت ازهمی نداشتند. لیکن بدلیل حاکمیت اقلیت سنی در عراق و نزدیکی آن به کانون قدرت سیاسی در آن کشور ، از اعراب سنی یک لایه ممتاز سیاسی و طبقاتی بوجود آورده بود.این بدان معنی نیست که حکومت صدام حسین ، حکومت منتخب سنی ها بود. اعراب سنی در جامعه عراق نیز از نظر سیاسی سرکوب می شدند ، لیکن بودن لایه ای از این سنی ها در قدرت سیاسی، بطور غیر مستقیم در جهت منافع کل اعراب سنی عمل می کرد.

در جمهوری اسلامی ، اضافه بر عامل مذهب ، ما با خط مرزی مبانی قومی و زبانی نیز مواجه هستیم که آنها را از همدیگر جدامی کند . اگرچه دوبلوک عمده ترک و فارس ، از نظر مذهبی شیعه هستند و برغم شراکت تاریخی در قدرت در گذشته ،این فرآیند بعد از کودتای رضا شاه در اسفند۱۲۹۹ و رانده شدن ترک ها بصورت یک بلوک و نه فردی از قدرت و تحمیل زبان فارسی ، بر شکاف هرچه بیشتر ملی در بین آنان افزوده است. این امر بطریق اولی در مورد بقیه ملیت ها در ایران ، با شدت بیشتری عمل میکند. یعنی ما هم با تمایز مذهبی قدرت حاکم و طبقه حاکم با آنان روبرو هستیم و هم با مبنای قومی و زبانی متفاوت در بین آنان. تمایزات مذهبی ، زبانی و ملی که فی نفسه پدیده های تاریخی بوده اند ، با آغاز کودتای رضا شاه و دوره سلطنت پهلوی ، ونیز در مقیاسی بسیار شتابان در جمهوری اسلامی ، به نابرابری های ساختاری یافته و نهادی شده سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی تبدیل گردیده است .

- اگرچه طبقه سیاسی حاکم و ملیت حاکم مفهوم واحدی نیستند ، لیکن در یک کشور چند ملیتی ، اقلیت حاکم ، بطور مستقیم و یا غیر مستقیم ، از منافع عمومی ملیت حاکم پاسداری کند . مشارکت آنان در قدرت سیاسی ، و یا زبان و فرهنگ آن بعنوان زبان و فرهنگی حاکم در جامعه ، طبقه حاکم را با ملیت حاکم نزدیک می سازد و ممکن است در خیلی از موارد با آن یگانه باشد. فاصله سیاسی ، اجتماعی ، و شکاف عظیم اقتصادی و فر هنگی باز تولید شده در این صد سال گذشته که در جمهوری اسلامی شتاب بیشتری گرفته است ، شاهد زنده ای بر این واقعیت است. در نتیجه ،قدرت حاکم ممکن است در خیلی از موارد از رضایت و یا از سکوت و بی‌تفاوتی ملیت حاکم در برابر ملیت های سرکوب شده بر خوردار گردد. اگر عناصر روشنفکری محدود در بین فارسی زبانان را مستثنی کرده باشیم ، روشنفکران غیر فارس بندرت نسبت به بی حقی هموطنان غیر فارس خود معترض بوده اند و یا از حقوق سیاسی و فرهنگی برابر با خود آنان بدفاع بر خاسته اند .دائما گفته می شود که «همه ما ایرانی» هستیم ،ولی سهم ملیت های غیر فارس از این« ایرانی »بودن ،جز سرکوب سیاسی و فرهنگی و بی حقی اجتماعی چه بوده است؟ آیا می توان لهستانی ها و فرانسوی ها را در داخل سرزمین بومی خود محکوم به خواندن ونوشتن به زبان انگلیسی کرد و گفت که «همه ما اروپائی» هستیم و زبان انگلیسی باید زبان ارتباطی آنان باشد؟زیرا اروپائی ها هم قرن ها و قرن ها در کنار هم زیسته اند و در دوره هائی از تاریخ ، زیر یک چتر امپراتوری واحدی قرار داشته و اشتراک فرهنگی و مذهبی بیشتر از ما با همدیگر داشته اند.

ملیت های غیر فارس درایران نیز رابطه مشابهی با زبان فارسی دارند. سرکوب سیاسی و فرهنگی، زخم ترمیم ناپذیر ،و بی تفاوتی خواه نا خواه به امکان جدائی از هم دامن میزند. منتقد بزرگ و دموکراتی نظیر ویساریون بلینیسکی که پلیس تزار از مرگ زودرس او بر اثر بیماری ابراز تاسف می کرد که حیف شد که او رانتوانست در زندان های خود بپوساند ، خود در رابطه با مساله فرهنگ ملی اوکراینی ها به شبه تزاری خشن تر از تزار تبدیل میشد و به تحقیر فرهنگ و هویت آنان می پرداخت. درواقع ، بذرهای تجزیه شوروی در دوره خود تزار کاشته شده بود و تقابل سیاسی و فرهنگی روشنفکران و دستگاه سیاسی حاکم با ملیت های غیر روس ، زمینه ساز فروپاشی شوروی در آغاز دهه نود بود.

در بین نویسندگان فارسی زبان ما ،نمونه های زیادی از چنین افراد را می توان باز یافت.حتی آنها يی که خودرا طرفدار دموکراسی و حقوق بشر می نامند ، غالبا درمورد سرکوب هموطنان غیر فارس خود سکوت اختیار می کنند.تعمق دراین نکته مارا به این استنتاج می رساند که آحاد و عناصر فکری و ایدوئولوژیک یک فرد یا یک گروه اجتماعی ، ممکن است در تمام زمینه ها دموکراتیک نباشد.

9-در غالب موارد ، بویژه در سیستم های سیاسی خودکامه ، رژیم حاکم ، پیشاپیش به اقداماتی برای ممانعت از نیروهای مخالف خود و تبدیل آنان به نیروهائی نزدیک بهم و یا متحد علیه خود ، مبادرت می ورزد.در این حالت ، طبقه حاکم یا قدرت سیاسی نماینده آن ، ممکن است با استفاد از قهر برهنه ، یعنی با توسل به خشونت ، موقعیت خود را برای مدتی حفظ کرده و بتواند در آینده ، در بین حکومت شوندگان ، شکاف ایدوئولوژیک تازه ای انداخته و با پراکنده ساختن نیروی اکثریت ، دومرتبه حاکمیت خود را تثبیت سازد.در اینگونه موارد ، اقلیت سعی خواهد کرد که با استفاده از قهر برهنه مانع از تبدیل نیروی اکثریت از نیروئی بالقوه به نیروئی بالفعل شود.

ورود قهر آمیز دولت به صحنه زندگی اجتماعی ، افق زندگی دموکراتیک تر را خواه نا خواه حتی برای خود ملیتی که دولت بطور مستقیم و غیر مستقیم نمایندگی می کند ، محدود می سازد. از اینرو ، ملیت حاکم تنها زمانی می تواند در یک فضای سیاسی دموکراتیک تنفس واقعی داشته باشد که از حق دموکراتیک فراتر از خود بدفاع بر خاسته و از همدلی و همبستگی آنان در دفاع عمومی از آزادی بر خور دار شود. وجود فضای سرکوب عمومی و بکار گیری خشونت از طرف قدرت حاکم ، ممکن است مانع ازرؤیت اشکال دیگری سرکوب و ستم در یک کشور چند ملیتی گردد .لیکن ملیتی که بطور مستقیم و غیر مستقیم از سیاست‌های تبعیض گرایانه قدرت سیاسی بنفع وی بهره مند می گردد، ممکن است که به آسانی به درک این اشکال ستم نائل نگردد ونه فقط حساسیت چندانی از خود نشان ندهد ، بلکه سکوت رضایت آمیز یا حتی همراهی با سرکوب و تبعیض ها به بهانه‌های مختلف از خود نشان دهد.همانگونه که در یک جامعه مرد سالار ، مرد ها بندرت از خود در برابر ستم جنسی علیه نیمی از جامعه خود عکس‌العمل نشان می دهند.

عامل ایدوئولوژی سیاسی در این زمینه نقش مهمی در بی‌تفاوتی و یا همراهی باسرکوب علیه ملیت ها ایفاء می کند. در صد سال گذشته ، ایدوئولوژی یک ملت و یک زبان در ایجاد یک کرختی ذهنی در بین غالب روشنفکران فارس و نیز بخشی از روشنفکران ملیت های غیر فارس عمل کرده است، بی‌آنکه تنوع ملی و زبانی در کشور خود را در نظر گرفته باشند .بسیاری از آن‌ها ، حتی وقتی میخواهند از خود همدردی نشان دهند،هنوز هم از ذکر نام ملیت ها حذر می‌کنند و نام تحقیر‌آمیز «اقوام»را در مورد بخش مهمی از جامعه خود بکار می برند.یا هر گونه مطالبات حقوقی از جانب آنان وقتی جدی‌تر می شود، بلافاصله با مهر «تجزیه طلبی»مردود شناخته می‌شود و برای بسیاری ازروشنفکران ملیت حاکم یک امر عادی و قابل توجیه مینماید.در نتیجه ، می‌بینیم که ایدوئولوژی سیاسی قدرت حاکم ،در اشکال مختلفی نقش ستون حمایتی برای حاکمیت از یک‌ سو ، و ستم بر ملیت ها را از سوی دیگر ، بوجود می آورد. آن‌ها ممکن است که بگویند که «خود ما هم آزاد نیستیم». در این ادعا حقیقتی هست. ولی این فقط نیمی از حقیقت است و نه تمامی حقیقت.آنها فراموش می‌کنند که قدرت سیاسی ، یک نیروی خنثی نیست، بلکه کارکرد جدی در جابه جائی سیاسی ،اقتصادی و طبقاتی دارد و در یک دولت متکی بر «یک ملت و یک زبان»،قدرت سیاسی بنفع همان ملتی که فقط بیک زبان سخن می‌گوید عمل خواهد کرد. تغییرات اقتصادی و طبقاتی مابین مناطق فارس و غیر فارس ، گویای چنین واقعیتی است . امروز مناطق غیر فارس، فقط صادر کننده نیروی کار ساده به مناطق اساساً فارس نشین هستند، همانطور که کشورهای مغرب عربی صادر کننده کارگر ساده و غیر ماهر به فرانسه و یا ترکیه به آلمان ، و هند و پاکستان و ایرلند به انگلیس بوده اند. در‌واقع ستم سیاسی و فرهنگی بتدریج بار ستم طبقاتی پیدا کرده است. همانگونه که ستم جنسی ، خودشکل پوشیده ای از ستم طبقاتی و فرهنگی را نمایندگی می کند.زیرا که زن نه فقط نیروی تولیدی ، بلکه تولید کننده نیروی تولیدی ، یعنی کودک است . ولی کافی است که میزان دهشتناک نابرابری آن بر زمین و ابزار تولید و دستمزد و غیره نگریسته شود.و این نابرابری در سیستم تولیدی ، در نظام سیاسی و حقوقی و در ایدوئولوژی شکل ساختاری یافته است.

نابرابری ملی در هر جامعه‌ای نیز شکلی از ستم طبقاتی را با خود همراه دارد، و در جوامعی که تبعیض ملی به جزوی از سیاست رسمی دولت تبدیل می‌شود ، ما خواه ناخواه با شکلی از آپارتاید روبروهستیم.

نابرابری ملی و فرهنگی در عمل از طریق کارکرد دولت ، به نابرابری طبقاتی بین ملیت ها با مناطق فارس نشین منتهی

گردیده است. بنابراین می‌توان مشاهده کرد که ستم یکسانی بر فارس و غیر فارس اعمال نمی شود.یکی صرفاً تحت ستم سیاسی است ، و دیگران تحت اشکال مرکبی از ستم سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و طبقاتی.

تعادل نیرو ها زمانی دگرگون خواهد شد که واحد های پراکنده اجتماعی با ترکیب و یا نزدیکی بهمدیگر ، خود را بصورت نیروئی بزرگتر و فشرده تر در برابر اقلیت حاکم قرار دهند.( این همان فرآیندی است که دیوید هیوم میگوید ، که نیرو ، همواره از آن اکثریت است و اگر قد علم کند ، از اراده او تبعیت خواهد شد).

هنگامی که اقلیت حاکم ، برای حفظ خود به قهر برهنه ، یعنی به کابرد مستقیم خشونت متوسل می شود ، این بدان معنی است که مشروعیت قدرت سیاسی اقلیت حاکم نیز از بین رفته است. و توسل اکثریت به قهر برای شکستن قهر اعمال شده از طرف اقلیت ، نامشروع نخواهد بود. این همان چیزی است که جان لاک از آن بعنوان حق انقلاب نام میبرد ، که حق مشروع سرنگون کردن اقلیت توسط اکثریت است .

- فرآیند همگرائی و تمرکز نیروی اکثریت که می توان از آن بعنوان شکل گیری قهر غیر برهنه نام برد ، همان چیزی است که مبارزات صلح آمیز یا قانونی و فراقانونی ذکر می شود لیکن در جوهر خود چیزی جز کاربرد قهر نیست. یعنی، فشردگی نیروی اجتماعی ، قهری است که هنوز به قهر برهنه تبدیل نگردیده است. اگر این تمرکز قهر و تبدیل آن به نیروئی بر تر دربرابر نیروی اقلیت حاکم بوقوع به پیوندد و ساختار های لازم ، یعنی احزاب و اتحادیه ها و اشکال مختلف تمرکز و همسوئی اکثریت تحقق یافته باشد، در آنصورت امکان توسل اقلیت به قهر برهنه ضعیف تر میشود. قهر ، یک مقوله اجتماعی است که حاصل همگرائی نیروهای مختلف اجتماعی در بستر واحدی است . حال آنکه ، خشونت یا قهر برهنه ، از چنین کیفیتی بر خور دار نیست. زمینه اجتماعی هر قدرت حاکمی اگر فاقد عنصر رضایت برای توجیه مشروعیت رژیم برای رام کردن ایدوئولوژیک اکثریت جامعه باشد ، بهمان نسبت نیز ظرفیت توسل به خشونت یا قهر برهنه از طرف رژیم ، افزایش می یابد. معمولا ، رژیم های حاکم ، با توسل به قهر برهنه ، بخشا زمینه توسل مخالفین خود به قهر برهنه را فراهم میسازند. امکان استفاده مخالفین از چنین ابزاری ، به عوامل متعددی ، از جمله وفاق و آمادگی سیاسی و ایدوئولوژیک آنان در این زمینه و نیز درجه وحدت یابی آنها بستگی دارد. رژیم های سیاسی خود کامه هستند که قهر را بیک عنصر دائمی زندگی اجتماعی تبدیل می کنند.

زمانی که اکثریت جامعه بصورت افقی و متحد در برابر حاکمیت قرار میگیرند ،که خود محصول درجات معینی از سازماندهی از طریق احزاب و تشکل های مختلف است که همسو گردیده اند ، بطور بالقوه ، ظرفیت کاربرد قهر برهنه از طرف رژیم کاهش می یابد و شکاف درونی دربین حاکمیت نیز افزایش می یابد.این بدان معنی نیست که قدرت حاکم از قهر برهنه استفاده نخواهد کرد. زیرا دلایل متفاوتی در تصمیم آن در توسل به قهر برهنه یا خشونت می تواند عمل کند و رژیم را به مقابله خونین با اکثریت جامعه سوق دهد. از جمله ، تصور سرکوب و پیروزی آسان و پراکنده کردن مجدد اکثریت و متزلزل ساختن آنان ، از یکسو ، و متحد کردن مجددحاکمیت از سوی دیگر. در چنین وضعیتی ، نحوه حرکت و تصمیم گیریهای نیروی رهبری اوپوزیسیون ، که میتوان آنرا قدرت سیاسی و ایدوئولوژیک هژمونیک در آن لحظه نامید، می تواند نقش کلیدی داشته باشد.نخست اینکه ممکن است کاربرد قهر برهنه در برابر قهر برهنه رژیم ، برای خنثی کردن تهاجم آن ، کاملا جایز و امر مشروعی باشد. لیکن این زره پوشیدن اوپوزیسیون ، باید با دقت تمام ، و در مهار نیروهای های دموکراتیک جامعه قرار داشته باشد تا به نیروئی خارج از کنترل دموکراتیک اکثریت تبدیل نگردد. ثانیا ، با وارد کردن عنصرمشارکت توده ای در حرکت ، یعنی مشارکت دادن سیاسی اکثریت ، مانع از بروز تزلزل در حرکت خود شود. حتی در صورت شکست اکثریت در چنین مقابله ای ، توده مردم ، سابقه و تجربه مشارکت مستقیم در سیاست را یاد میگیرند و این زمینه برای مقابله های سنجیده تر در آینده را فراهم می سازد. در تاریخ صد ساله کشور ما ، بر نمونه های روشنی می توان اشاره کرد. در دوره انقلاب مشروطیت ، بدون ایستادگی ستارخان ، سردار بزرگ مشروطه ، در برابرتوسل استبداد محمد علی شاه و مشروعه طلبان به قهر برهنه، و شکستن قهر برهنه با توپ و آتش مقابل ، انقلاب مشروطیتی نیز رخ نمی داد.این آرزوی هر انسان دموکراتی است که تحولات سیاسی و اجتماعی ، با شیوه های مسلمت آمیزی انجام گیرد، لیکن واقعیت و تجربه تاریخی چیز دیگری را نشان می دهد.

-در سی و دوسال گذشته ، جمهوری اسلامی با استفاده از قهر برهنه از یک‌ سو ، و عامل ایدوئولوژی از سوی دیگر توانسته است یک حکومت قرون وسطائی را بر اکثریت جامعه در ایران تحمیل کند. برواقعیت اقلیت بودن حاکمیت ، گردانندگان حکومتی بهتر از مخالفین آن وقوف دارند.آگاهی بر این واقعیت ، در تحلیل‌ها و ارزیابی های درونی آنان نیز منعکس است.لیکن همچنان معتقدند که با داشتن پایگاه اجتماعی کمتر از ده درصد نیز می‌توانند بر اکثریت نود درصد جامعه حکومت کنند.داشتن ده در صد پایگاه اجتماعی ، بمعنی در حاکمیت بودن این ده درصد نیز نیست ، زیرا لایه درقدرت معادل پایه حمایتی خود نیست. بلکه اعتراف حاکمیت به رضایت احتمالی کمتر از ده درصد افراد جامعه به تداوم حکومت اسلامی است.حال این سؤال مطرح می‌شود که حکومتی با این مختصات ، که در آن بحران درون حکومتی به حد پاره کردن همدیگر رسیده است، حکومتی که در آن فساد و غارت ثروت عمومی کشور بیداد می کند، حکومتی که هیچگونه مشروعیتی را در جامعه برای خود حس نمی‌کند ، حکومتی که در انزوای بین‌المللی بسر میبرد ، حکومتی که مهره‌های اصلی حکومتی پیشین بر بی‌اعتباری انتخابات در ایران ، یعنی لعاب توجیه مشروعیت قدرت سیاسی اعتراف دارند،و نارضائی در داخل جامعه به حد انفجار رسیده است ، باز بر سر قدرت نشسته است؟

دلیل آنرا باید در پراکندگی بیش از حد این اکثریتی جستجو کرد که زیر سلطه چنین حکومتی قرار گرفته اند.اگر جامعه ایران ، جامعه یکدستی بود ، شاید طومار حیات جمهوری اسلامی از مدت‌ها پیش بسته شده بود و نمی‌توانست با پایگاه حمایتی کمتر از ده درصد به حکومت خود ادامه دهد. لیکن جامعه ایران ، جامعه ایست مرکب، با تنوع ملیت ها و زبان‌ها ومذاهب مختلف خود. تبدیل این تکثر به نیروئی متحد ، همسو و همبسته ، نیازمند الزامات دیگری است.تقریبا همه واحد های ملی در ایران ، نسبت بهم با بی اعتمادی می نگرند.از آنجائی که هیچیک از ملیت های غیر فارس بعنوان یک واحد ملی ونه عناصر منفرد ، هیچگونه سهمی در قدرت مرکزی ندارند ، و ساختار حکومت مرکزی تک ملیتی است و تمامی ساختار بوروکراسی آن، از ارتش گرفته تا نظام آموزشی و سیستم قضائی و قانونگذاری و اداره ایالت های محلی ، در اختیار یک سیستم فارسی است ، یکنوع احساس بیگانگی نسبت به نه تنها حکومت مرکزی ، بلکه نسبت به ملیت فارس نیز بوجود آمده است و این احساس بیگانگی مدام در حال تشدید است. این درهم آمیزی دولت حاکم با ملیت فارس ، نه تنها نادرست است ،بلکه بضرر ملیت های غیر فارس تمام می شود. زیرا هیچ دولتی در یک جامعه یک‌دست نیز معادل ملت خود نیست . در مقابل ، این بی اعتمادی ، بی زمینه نیز نیست. بخش قابل توجهی از روشنفکران فارسی زبان هنوز حاضر به پذیرش واقعیت این تنوع جامعه چند ملیتی و چند زبانی خود نیستند.هنوز حقوق برابر سیاسی و زبانی ملیت های دیگر با خود را برسمیت نمی شناسند.آنها هنوز از «از اقوام و قومیت ها» نام می‌برند ، بی‌آنکه بار تحقیر‌آمیز و انکار هویت این ملیت ها را در پشت این کلمات در نظر گیرند.نمی توان در پشت واژه ایران و ایرانی بودن سنگر گرفت و به نابرابری حقوقی ملیت ها در حوزه های مختلف صحه گذاشت و انتظار مبارزه مشترک در سنگر واحدی را داشت.آیا باید تجزیه و فروپاشی رخ دهد تا آنان به واقعیت چند ملیتی و چند زبانی مردمان ساکن در ایران صحه بگذارند؟ در آنصورت باید گفت که فردا خیلی دیر خواهد بود!

روشن است که رژیم حاکم از این پراکندگی در مقابل خود نهایت بهره برداری را کرده و تمام تلاش خود را بکار می‌برد تاهرچه بیشتر بر آن دامن بزند.و گرنه نمی‌توانست بگوید که با کمتر از ده درصد پایگاه اجتماعی نیز می‌تواند همچنان حکومت کند.و باز روشن است که ادامه حکومت فاجعه ، بضرر همه است و برای دستیابی به آزادی و به دموکراسی در ایران باید از روی جسد حکومت اسلامی عبور کرد. ولی نائل شدن به چنین هدفی . بدون فایق آمدن بر این پراکندگی در صف مقابل جمهوری اسلامی، بدون فایق آمدن بر دلایل پراکندگی، امکان ناپذیر است.در واقع ، راز بقای رژیم حاکم را باید در درون خود این صف مقابل جستجو کرد.

در اینجا باید به یک نکته ی کلیدی اشاره کرد: در یک جامعه پیش سرمایه داری ، مساله بنیادی قدرت سیاسی و تغییر آن ممکن است در سطح یک شهر بزرگ ،و غالبا در پایتخت حل شود. لیکن در یک جامعه سرمایه داری که در آن اکثریت جمعیت در شهر های بزرگ زندگی میکنند ، مساله قدرت سیاسی ، در سطح یک کشور می‌تواند حل و فصل شود ونه یک شهر و یا یک منطقه. حال با توجه به چندگانگی ملی در ایران ، که به درجه معینی ظرفیت‌های گریز از مرکز را حتی بصورت جنینی با خود دارند، و نیز با توجه به تنوع جنبش های اجتماعی ، از جنبش های ملی گرفته تا کارگران و زنان و اشکال متفاوتی از حرکت‌های دموکراتیک ، بدون همبستگی و همسوئی آنان ، بی‌آنکه یکی تابعی از دیگری تلقی شده و یا در دیگری حل شود، گام جدی برای سرنگونی جمهوری اسلامی نمی‌توان بر داشت. هر یک از این جنبش ها به تنهائی و بصورت آتومیزه ، امکان پیروزی نمی‌توانند داشته باشند.پس ، همبستگی و نه صف بندی آنان علیه همدیگر تحت هر عنوانی ، نخستین گام در این جهت خواهد بود.لیکن دو واقعیت مهم را باید در نظر گرفت . نخست اینکه از محافظه کاری اصلاح طلبی در چهارچوب رژیم باید فرا رفت.زیرا اصلاح طلبی با حفظ ساختار های یک رژیم خودکامه قرون وسطائی و توتالیتر ، فاقد عنصر دموکراتیک است و تجربه بیش از یک دهه نیز آنرا به اثبات رسانده است.نمی توان شریک دزد بود و رفیق قافله! دوم اینکه ما در عصر بعد از فروریزی کشور های سوسیالیستی زندگی می‌کنیم و راه حل‌های زندگی جمعی دموکراتیک را باید در چهارچوب‌های بعد از این فروریزی جستجو کنیم.برای دست یابی به چنین چهارچوبی ، ما باید از واقعیت‌های جامعه خود حرکت کنیم .شکل گیری احزاب دموکراتیک در بین ملیت ها ، که از یک سو بر تنوع جنبش ها ی اجتماعی دردرون خود آگاهی دارد و از آن‌ها حمایت می‌کند ، و از سوی دیگر به دایره‌ای فراتر از خود برای همزیستی مشترک می‌اندیشد ، می‌تواند درمسیر همسوئی و همبستگی مشترک و علیه این حکومت فاجعه حرکت کند.الگوی سیاسی آن باعتقاد من جز یک حکومت فدراتیو که منعکس کننده این تنوع ملی و زبانی دریک جامعه این چنین مرکب، چیز دیگری نمی‌تواند باشد. یک دولت فدراتیو الزاما یک دولت غیر متمرکزنیز هست ولی هردولت غیر متمرکزی بمعنی یک دولت فدراتیو نیست.بقول معروف،هر گردوئی گرد است ،لیکن هر گردی گردو نیست.دولت فدراتیو ، نه فقط عدم تمرکز ،بلکه در عین حال باید پاسخی بر مساله ملی ، و مشارکت همه ملیت ها در حیات سیاسی مرکزی و نیز مناطق ملی را منعکس سازد که مختصات و ساختارهای سیاسی و حقوقی و فرهنگی ویژه خود را دارد که الگوی عدم تمرکز پاسخگوی آن نیست.

تنهااحساس برابری در سطوح مختلف سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، احساس یگانه بودن و امتناع از تنش در یک جامعه چند ملیتی را فراهم می سازد.در آنصورت می‌توان استوار روی پاهای خود ایستاد و حکومت فاجعه را پائین کشید، بی‌آنکه به مداخله بیگانگان میدان داد و خود گروگان بعدی آن‌ها شد!

سر انجام اینکه ،در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران ،یک جابه جائی طبقاتی عظیمی در جامعه انجام گرفته است که نیازمند یک مطالعه جدی است، ولی تاثیرات آنرا همین حالا در صحنه سیاسی و آرایش نیرو ها می توان مشاهده کرد . دولت ایران ،از زمان قرارداد دارسی تا امروز ، کمی بیشتر از یک ترلیون دلار از فروش نفت در آمد داشته است که ۱۵۰ میلیارد آن تا زمان انقلاب بهمن بوده و بیشتر از ۸۵۰ میلیارد از این در آمدهای نفتی ، از دوره بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی حاصل گردیده است،که ۴۵۰ میلیارد آن فقط در دوره احمدی نژاد بوده است. با توجه به اینکه اقتصاد ایران با سرعت زیادی بطرف یک اقتصاد دلالی حرکت کرده است ،و نیز با توجه به سرکوب خونین آزادی در کشور ،جمهوری اسلامی لایه های بهره مند از این ترکیب نفت وخون را نیز در اطراف خود بوجود آورده است وبخشی از مخالفین سابق را به موافقین پر حرارتی تبدیل کرده است که در حفظ نظام جمهوری اسلامی ذینفع هستند.بخش مهمی از اصلاح طلبان سکولار که در بین آنان عناصری از چپ های سابق نیز وجود دارند ، بهیچوجه خواهان برچیده شدن نظام جمهوری اسلامی نیستند و در جمهوری اسلامی به نان و نوائی رسیده اند که در کارکرد عادی یک سیستم سرمایه داری برایشان غیر ممکن بود.اینان پر حرارت تر از هر کس دیگری در پوشش اصلاح طلبی، از بقای جمهوری اسلامی بدفاع بر میخیزند. اصلاح طلبی آنان قبل از اینکه ناشی از اعتقاد و ایدوئولوژی باشد ، از منافع مشخص مادی آنان نشأت می گیرد که بنوبه خود به بخشی از پایه حمایتی جمهوری اسلامی تبدیل شده اند.و طرفه آنکه آنان لقب «دموکرات» نیز بخود نسبت می دهند و بصورت عامل منفی در مبارزه با جمهوری اسلامی عمل می کنند. چنین است که یک حکومت فاجعه ، برغم داشتن پایگاه اجتماعی کمتر از ده درصد همچنان بر سر قدرت مانده است!

هدایت سلطان زاده ۲۰ نوامبر۲۰۱۱
۲۹ آبان ۱۳۹۰

Tuesday 20 March 2012


حالا نوبت ماست که می خواهیم زندگی کنیم
- علی حامد ایمان

باز نیز یک سال دیگر گذشت و سال جدیدی شروع گردید. سالی دیگر گذشت و یک سال دیگر تمام شد، سالی که یک بار دیگر نیز نشان داد که روزهای سخت و مصیبت بار نیز روزی تمام شدنی هستند. یک بار دیگر برای ما نشان داد که این روزهای سخت سنگین و سخت سهمگین برای ما همیشگی نیستند، گرچه همیشه با ما هستند و خود را ابدی می نمایانند. چهره خورشید در سرزمین ما هنوز هم اندوهناک و سیاه است اما خوشحالیم که توانستیم یک سال دیگر را به اتمام برسانیم تا نشان دهیم که می توان یک سال دیگر نیز از عمر این روزهای سنگین و سهمناک کاست.
یک سال گذشت و یک بار دیگر نیز توانستیم یک سال دیگر از عمر این اندوه سخت و سنگین بکاهیم.
یک سال گذشت و سال جدیدی آغاز گردید. سالی جدید آغاز گردید و بار دیگر نشان داد که می توان زندگی جدیدی را در روز جدیدی آغاز کرد. یک سال دیگر آغاز گردید و یک بار دیگر نشان داد که هنوز می توان به عمر کوتاه سیاهی ها امیدوار بود، هنوز می توان به روزهای زیبا اندیشید، هنوز می توان امیدوار بود، هنوز می توان به رویاهای زیبایی اندیشید که خود را برای ما دست نایافتنی می نمایند، و هنوز می توان به حرکت خود به سوی خوشبختی ادامه داد حتی اگر آینده روشنی هم در پیش نباشد.
یک سال گذشت و سال دیگری آغاز گردید، و ما یک بار دیگر نشان خواهیم داد که می خواهیم به همدیگر عشق بورزیم، می خواهیم به انسان ها کمک کنیم تا دوستان خود را بیابند نه دشمنانشان را، می خواهیم به انسان ها نشان دهیم که خداوند هر روز با خورشید سربرمی آورد و بر زمین فرود می آید تا خوشبختی را در دستان او قرار دهد، می خواهیم نشان دهیم که می توان راه های پایان ناپذیر را به پایان برد، می خواهیم نشان دهیم که هنوز می توان با قلب های اندوهگین نیز درد را تحمل کرد، هنوز می توان به آزادی اندیشید در زمانی که در بند هستی، و هنوز می توان زندگی کرد در حالی که زندگی را از تو دریغ می دارند.
یک سال دیگر آغاز گردید و ما یک بار دیگر می خواهیم بگوییم که روزهای زیبایی را زندگی خواهیم کرد چرا که دیگر «حالا نوبت ماست که می خواهیم زندگی کنیم».


Saturday 17 March 2012



حرکت ملی آذربایجان گامی بسوی قالبهای براندازی جهت کسب استقلال

 بابک حبیبی

براندازی ممکن است بصورتهای مختلف ذیل انجام گیرد:

الف) جنگ نامنظم
ب) کودتا
 ج) شورش

در حالت الف، یعنی جنگ نامنظم مراحل کسب قدرت بدین ترتیب است که ابتدا شکست نیروهای مسلح رژیم مورد نظر است سپس بدست گرفتن قدرت وآنگاه کنترل جمعیت ، که با توجه به آرمانهای حرکت ملی که تمایل به حرکت رادیکالی ندارد. این حالت هیچ جایگاهی در حرکت ندارد.

در حالت دوم کودتا، یعنی بدست گرفتن سریع حکومت بوسیله عناصر کودتا کننده و بعد بدست آوردن کنترل نیروهای مسلح، پلیس،رادیو تلویزیون ودر آخر کنترل مردم.این گزینه نیز با توجه به قدرتهای موازی موجود در رژیم و همچنین نبود چنین پتانسیلی در حرکت ملی آزربایجان(لااقل در حال حاضر!) این حالت نیز مردود می باشد.

در حالت شورش، مراحل برقراری قدرت عبارتست از سازمان دادن و کنترل مردم بوسیله تلقین ،تهدید یا هر دو و بیداری(مخصوص حرکت ملی آذربایجان) تشکیل یک شبه حکومت یا حداقل ارایه یک فلسفه سیاسی جدید، بیطرف نمودن تدریجی،انهدام یا مسلط شدن بر نیروهای مسلح وپلیس،بسیج... و در آخر در دست گرفتن حکومت.بعبارت دیگر شورش تلاشی است که عناصر مخالف به منظور سازماندهی و تحریک مردم برای واژگونی رژیم موجود با توسل به زور انجام میدهد(طغیان مردم علیه رژيم که هنوز به یک جنگ داخلی تبدیل نگردیده است).

با توجه به ویژگیهای حرکت ملی می توان آنرا در حالت سوم قرار داد.

علل پیدایش شورش:


دلایل شورش ممکن است یکی یا تمام موارد زیر باشد:

مذهبی-سیاسی-اقتصادی و اجتماعی.عوامل پیدایش حرکت ملی در آذربایجان جنوبی،اجتماعی-اقتصادی و سیاسی است.که بدنبال این دلایل عوامل موثری در پیدایش شورش وجود دارد که باید حتما بدنبال علل بوجود آید.


-امید پیروزی:ملت تورک آذربایجان جهت رسیدن به استقلال با توجه به پتانسیل نیروی انسانی، منابع اقتصادی غنی حمایت قسمتی و با تکیه بر گذشته پر افتخار و ترسیم آینده روشن و... در مقایسه با سایر ملل تحت ستم ایران در رده نخست امید پیروزی قرار دارد.


- رهبری:باید اذعان کرد که یکی از ضعفهای بزرگ و اصلی حرکت ملی نبود رهبر یا بهتر است بگوییم نبود رهبر واحد و کاریزماست که بتواند با برنامه جامع وپیشرفته به منظور تغییر وضع موجود و از بین بردن اختلافا ت جزیی دربین گروهها و تشکیلاتها موجود آنها را بسوی یک هدف مشترک، استقلال و رهایی از ظلم و ستم شونیزم فارس هدایت نماید.
-انگیزه: ملت آذربایجان جنوبی جهت رسیدن به سعادت، استقلال،آزادی و دستیابی به یک زندگی مطلوب و رفاه اجتماعی همچنین یک دولت واحد آذربایجان با توجه به غنای فرهنگی ، اصالت وسخت کوش بودنشان دارای انگیزه فراوانی می باشند.


- محیط جغرافیایی و محیط فرهنگی:محیط جغرافیایی که یکی از عوامل موثر در حرکت ملی آذربایجان جنوبی است از آنجایی که ژئوپولوتیک آذربایجان در یک واحد جغرافیایی بهم پیوسته ای قرار دارند و دارای ویژگیهای مشترک فرهنگی،آداب رسوم ،زبان،نژاد هستند این عوامل در بین مردم آذربایجان یک حس و عصبیت ملی و اتحاد ناگسسستنی ایجاد می کند.


ملاحظات اطلاعاتی در حرکت ملی
الف) ملاحظات اجتماعی:

1. مردم آذربایجان از یک نژاد؛(آلتاییک) از شاخه «اورال آلتای» هستند و به زبان تورکی تکلم می کنند.
2. عدم تدریس زبان تورکی در مدارس وآموزشگاههای عالی وتربیت در در یک قالب بیگانه بصورت اجباری.
3. عدم پیشرفت کشاورزی و صنعت در آذربایجان در مقایسه با مناطق پارس نشین.


4. قرار دادن ملت آذربایجان در طبقات اجتماعی رده 2،3 از طرف رژیم.


5. تحقیر شدن در رسانه های عمومی سراسری و مطبوعات ، عدم وجود شبکه های رادیو ، تلویزیون و مطبوعات به زبان تورکی.


6. ویژگیهای خاص جغرافیای آذربایجان.


7. داشتن شرایط زندگی پایین نسبت به مناطق پارس نشین.


8. مهاجرت اجباری به مناطق پارس نشین به دلیل نبود کار و صنعت در آذربایجان.


9. علاقه مندی به برادران آذربایجان شمالی و دولتهای تورک از جمله ترکیه و....


10. پایین بودن سطح بهداشت وآسایش عمومی در مناطق آذربایجان.


ب) ملاحظات سیاسی:


1. توتالیتر بودن سیستم حکومتی


2. خارجی بودن و(شونیزم) بودن قدرت حکومتی.


3. مشی سیاسی شکست خورده، کمونیسمی وپان فارسی.


4. عدم اجرای تمامی مواد قانون اساسی از جمله اصول 3، 15،19،48و....


5. تبلیغات سوء ومنفی و بدبینانه نسبت به حرکت ملی آذربایجان(پان تورک قلمداد کردن فعالین).


6. تلاش در جهت نشان دادن هویت طلبان آذربایجان بعنوان ارازل و اباش و عوامل بیگانه.


7. تخریب شخصیتهای تاریخی ، سیاسی،فرهنگی و افتخار آفرینان آذربایجان از جمله قهرمان ملی آذربایجان بابک خرمدین،سید جعفر پیشه وری رهبر فرقه دمکرات آذربایجان....


پ) ملاحظات اقتصادی:


1. ضعیف بودن صنعت و نبود صنعت مادر در مناطق آذربایجان.


2. پایین بودن قدرت کشاورزی با توجه به استعداد بالای خاکهای آذربایجان در کشاورزی.


3. جلوگیری از تشکیل اتحادیه و اصناف با هویت آذربایجانی.


4. عدم استفاده از مالیاتهای اخذ شده از آذربایجانیها در مناطق آذربایجان.


5. نبود تجارت پر رونق در آذربایجان.


6. عدم صدور جواز سرمایه گذاری به سرمایه داران شخصی و خارجی در مناطق آذربایجان به صورتهای مختلف.(سرمایه گذاری در آرزبایجان تحت نظر شورای امنیت ملی می باشد)


7. تخصیص بودجه و اعتبارات پایین به استانهای آذربایجان.


8. تشویق و حمایت ازسرمایه داران آذربایجانی جهت سرمایه گذاری در مناطق پارس زبان.


9. پایین بودن قدرت خرید مردم با توجه به منابع غنی خدادادی زیر زمینی و طبیعی و معادنو....


10. تورم بالا (بیش از30%) و....


شرایط اصلی پیدایش شورش:
1
. وجود تود ه های وسیع ناراضی (جمعیت آسیب پذیر): که یکی از نقات قوت حرکت ملی داشتن توده های وسیع ناراضی از حکومت مرکزی.


2. وجود یک رهبر مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق(رهبری وهدایت):


همانطور که در بالا اشاره شد متاسفانه یکی از ضعفهای اصلی حرکت ملی نداشتن رهبری با چنین خصوصیاتی است.


3. سلب اعتماد مردم از دولت نسبت به بهبود اوضاع کشور(عدم کنترل دولت):


در حال حاضر خواسته یا نا خواسته و بنا بدلایل زیادی از جمله اعمال سیاستهای نابه خردانه در داخل و خارج،عدم تمکین به قانون ، تبعیض در بین مناطق و ملل، تورم، تنزل قدرت خرید مردم و عدم تحقق وعده وعیدهای دولت در تامین رفاه و بالا بردن سطح معیشت مردم و... اعتماد مردم نسبت به دولت سلب شده ، بایستی تلاش شود چنین توده ناراضی در جهت منافع ملی آذربایجان به سوی حرکت ملی متمایل شوند.


عوامل موثر در ایجاد شرایط اصلی شورش

1. پیدایش تحول در افکار مردم


2. خواسته ها وتمایلات یک جامعه
3. رهبری


4. تقسیم بندی خواسته های انسانی(طبقه بندی توقعات)


الف) پیدایش تحول در افکار مردم
ارتباط با دنیای خارج از محیط زیست (آذربایجان شمالی،ترکیه،دولتهای غربی و...) عامل موثری در دگرگونی افکار انسانها ست با توسعه روز افزون وسایل ارتباطات جمعی ( ماهواره ،اینترنت،موبایل و...) وتسهیل در امر ارتباط انسانها، فواصل قارهها کوتاه شده و دستیابی به افکار و اندیشه ها یکدیگر ساده تر گشته است و علاوه بر آن تحول ملتها نیز عامل مهمی در تحول افکار بشمار می رود.
ب) خواسته ها وتمایلات افراد جامعه آذربایجانی


بعد از انقلاب اسلامی مردم آذربایجان با توجه به نقشی که در پیروزی انقلاب داشتند از هییت حاکمه خواسته ها وانتظارات به جایی داشتند که بعضی از این خواسته ها از نظر اقتصادی، شامل تامین سطح زندگی بهتر و شرایط زیست مناسب، تحصیل به زبان مادری و رسمیت یافتن زبان تورکی، تعیین حق سرنوشت خود و... در کشور بود.ملاحظه می گردد که با همه پیشرفتی که صنعت و تکنولوژی در دنیای امروز نموده باز هم توده های وسیعی از مردم آذربایجان از حداقل مایحتاج زندگی محرومند و در تلاش تامین این خواسته هاست که آماده همکاری با گروههای فعال و تشکیلاتی هستند که صرف نظر از ایدئولوژی خود قول مساعدی در برآورد نیازهای اولیه بدهند و این بهترین موقعییت جهت یارگیری برای تشکیلاتهای فعال آذربایجان از میان مردم رنج دیده وغیور آذربایجان بخصوص از جوانان دلاور این خطه می باشد.
«هنگامیکه اکثریت مردم یک جامعه از نظر اقتصادی از حداقل نیازهای اولیه زندگی برخوردار نباشند و از حقوق اولیه خود محروم باشند و حکومتها هم نتوانند و یا نخواهند در رفع این نیازمندیها اقدام نمایند نقطه نارضایتی که عامل اساسی ایجاد شورش در جامعه می باشد ، شکل می گیرد.»


بایستی دانست که از عوامل مهم در ایجاد حرکت ملی آذربایجان عدم برآوده شدن حقوق اولیه حتی گاهأ حقوق طبیعی(از جمله انتخاب اسامی تورکی برای فرزندان و اماکن ،شرکتها و....) وعدم تامین آزادیهای فردی ،اجتماعی ،آزادی بیان ، عقاید،نوشتجات و احترام به فرهنگ آداب و سنن و ارزشها و هنجارهای ملت آذربایجان وحتی در مقابل ، اهانت و تمسخر زبان وآداب وسنن آذربایجانیها در رسانه ها ومطبوعات و... دانسته یا ندانسته از طرف هئیت حاکمه و سیستم حکومتی در تامین چنین نیازمندیهای اولیه (اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و فرهنگی) مردم آذربایجان اقدام چشمگیری انجام نگرفته است.


«ملت بزرگ آذربایجان در مقابل هر گونه نیرویی که محدود کننده چنین ارزشها وآزادیها باشد بپا خاسته و با ایثار خون و شهید چنین نیروی شیطانی را نا بود خواهند ساخت.»
پ)رهبری


وجود شرایط بالا(بند ب) در یک جامعه(آذربایجان) که مردم با شرایط سخت و غیر عادی زندگی می کنند دلیل ایجاد حتمی و ضروری حرکت(شورش) نمی باشد ولی وجود چنین وصفی با پیدایش یک رهبر یا یک عده که با برنامه جامع ومترقی به منظور تغییر وضع دادن و از بین بردن این نابسامانیها پا به عرصه بگذارد موجب شکل گیری حرکت(شورش) خواهد شد.


ت)تقسیم بندی خواسته های انسانی(طبقه بندی توقعات)
دانشمندان در تقسیم بندی نیازمندیهای اجتماعی متفق الرای نیستند و هر یک از آنها به یک نوع این خواسته ها را طبقه بندی می نمایند، یکی ازمهمترین انواع طبقه بندیها عبارتنداز:


1. تامین جسمانی


2. محیط آرام وثابت


3. عضویت در گروهها


4. عدالت اقتصادی واجتماعی


5. موفقیت فردی


6. حفظ فرهنگ


7. تحصیل به زبان مادری


که همانطور که ملاحظه می گردد آذربایجانیها به هیچ کدام از این خواسته ها حتی بطور نسبی هم نرسیدند.


مراحل شورش
بطور کلی شورش دارای سه مرحله است ولی این مراحل بیشتر بصورت نقطه عطفی جهت درک مطلب می باشد چون این مراحل از یکدیگر متمایز نیستند و کوشش از مرحله ای به مرحله دیگر بستگی به وضیعت ظهور آن دارد.


1. مرحله یکم: پنهانی ونخستین


در این مرحله نارضایتیها به مقاومتهای منفرد و پراکنده و سپس با وحدت تلاش این مقاومتها به نهضت یا جنبش تبدیل مگردد در طی این مرحله به سازماندهی ها،فعالیتهای براندازی ، تبلیغات ،تحریکات،شایعه پردازی،نشر اوراق،و شب نامه ها توجه شده و بیشتر این عملیات جنبه پنهانی دارد.


2. مرحله دوم:شورش آشکار(مرحله جنینی)


این مرحله زمانی شروع میشود که جنبش براندازی از پشتیبانیهای لازم و کافی داخلی بر خوردار و با عملیات خرابکاری، ایجاد بی نظمی ، اغتشاش و اعتصاب وتظاهرات شروع می شود. در این مرحله دخالت نیروهای پلیس ، ژاندارمری (سپاه وبسیج خاص ایران) و بعضی از یگانهای ویژه ارتش مشاهده می گردد . و مشخصات بارز این مرحله تکهای سازمان داده شده به مراکز پلیس، بانکها و سازمانهای دولتی و ترور شخصیتها با رعایت حداکثر سرعت ، خشونت و غافلگیری است و( در مبارزات مسالمت آمیز با تشکیل تجمعات و متینگهای اعتراضی و اعتصابات گسترده و برگزاری مراسمهای بزرگداشت و... حکومت را به قبول خواسته های خود وا می دارد).


3. مرحله سوم:شورش فعال یا جنگ نهضت


زمانی این مرحله شروع می شود که جنگ و برخورد نیروهای دولتی با نیروهای متشکل شورشی صورت می گیرد و علنا نیروهای شورشی افراد خود را سازمان داده و مبادرت به رزم آشکار می نماید در این مرحله مبارزات شورشیان از صورت جنگهای منظم و شورش خارج شده و جنبه جنگهای نا منظم را بخود می گیرد که نیروهای چریکی(افراد بومی مسلح) با استعداد گردان، تیپ و لشکر وارد صحنه عملیات می شوند.
با توجه به مراحل فوق به نظر مرسد که حرکت ملی از نیمه اول مرحله جنینی در حال گذر است ودر آینده آیا مراحل فوق را سپری خواهد کرد یا نه؟ یا اینکه مراحل بعدی جای خود را به مبارزات مسالمت آمیز(نظیر انقلابهای رنگی در اروپای شرقی اکراین،گرجستان ویا قرقیزستان و....) یا استفاده از موفقیتها خواهد داد؟؟؟


برای پیروزی هر حرکتی شرایط زیر لازم است:


1. میل پایداری


2. پشتیبانی داخلی


3. پشتیبانی خارجی


4. رهبری موثر


5. زمین مناسب


6. وحدت تلاش


7. انظباط


8. تبلیغات


9. اطلاعات


از شرایط فوق حرکت ملی دارای میل پایداری ،زمین مناسب و در مراحل بعدی کمی پشتیبانی داخلی، اطلاعات و تبلیغات در حد نسبتا ضعیف و در بقیه موارد نمره قابل قبولی ندارد. پس می توان با شناخت نقاط ضعف و قوت و با تقویت نقاط ضعیف بهره برداری از نقاط قوت به حرکت ملی سر وسامانی داد.


امید است مقاله فوق بتواند حداقل کمکی برای فعالین حرکت ملی و گروهها وتشکلات فعال آذربایجانمان کرده باشد و با شناخت دقیق از مسایل و اطراف خود همچنین در نظر گرفتن روابط حاکم بین المللی حرکت را بسوی پیروزی هدایت نمود.


«اگر خود ودشمن خود را بشناسید قادر به پیش بینی نتیجه هر مبارزه ای خواهید بود. اگر خود را بشناسید دشمن خود را نشناسید بعد از هر پیروزی منتظر شکست بمانید. اگر نه خود  و نه دشمن خود را بشناسید همیشه شکست خواهید خورد.»    ( سون تسو، استراتژیست معروف چین باستان)


Thursday 15 March 2012

وزراي جمهوري اسلامي، اكثريت ترك و اقليت فارس در ايران و سرشماريهاي عمومي

نوشته شده توسط مئهران باهارلي

اخيرا دو تن از عاليرتبه ترين مقامات رسمي دولت جمهوري اسلامي ايران، علي اكبر صالحي وزير امور خارجه و حميدرضا حاجي بابائي وزير آموزش و پرورش به مناسبتهائي به تركيب ملي-زباني مردمان ساكن در ايران اشاره كرده و تثبيتهاي مهمي را بيان نموده اند:
الف-علي اكبر صالحي، وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران در اولين ماه سال ٢٠١٢ به هنگام ديدار خود از تركيه حين مصاحبه اي در شهر آنكارا اعلام نمود ٤٠ درصد از مردم ايران "ترك زبان" اند (http://demoqrafi.blogspot.com/2012/01/blog-post.html). با توجه به اينكه اصطلاح "ترك زبان" يكي از كدهاي رسمي و جايگزين دولتي براي كلمه "ترك" در ايران است، اعتراف وزير امور خارجه ايران به ترك زبان بودن ٤٠ درصد از مردمان ساكن در ايران، به معني اقرار رسمي به ترك بودن ٤٠ درصد از جمعيت اين كشور است.
ب- حميدرضا حاجي بابائي، وزير آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران، در سال ٢٠٠٩ اعلام كرد ٧٠ در صد از مردم ايران "دوزبانه" اند (http://demoqrafi.blogspot.com/2009/12/blog-post.html). در ايران زبان فارسي از سوي دولت به غيرفارس زبانها، به عنوان زباني اجباري و رسمي آموزانده مي شود و در اين كشور، تنها اين بخش از غيرفارس زبانها دو زبانه محسوب مي شوند. بنابراين، جمعيت تك زبانه هاي ايران، مركب است از بخشي از گروههاي غيرفارسي زبان كه زبان فارسي را نمي دانند، به علاوه فارسها كه نوعا تك زبانه اند. با توجه به اين حقيقت، اعتراف وزير آموزش و پرورش ايران به يك زبانه بودن ٣٠ درصد از مردمان ساكن در اين كشور (مركب از فارسها و گروههاي غيرفارس كه زبان فارسي را نمي دانند)، به معني اقرار رسمي به فارس بودن كمتر از ٣٠ درصد از اهالي ايران است.
با كنار هم گذاردن تثبيتهاي اين دو وزير دولت جمهوري اسلامي ايران، نتيجه منطقي حاصله چنين است: "در دهه اول قرن بيست و يكم، ملت ترك با ٤٠ درصد، اكثريت نسبي جمعيت مردم ايران را تشكيل مي دهد. ملت فارس با ٣٠ درصد، دومين گروه ملي و يا دومين اقليت ملي در آن اين كشور است".
٢- ايران كشوري چند ملتي است كه در آن هيچ ملت و گروه ملي اكثريت مطلق جمعيت را تشكيل نمي دهد. در اين كشور، اكثريت را اقليتها تشكيل مي دهند.
٣- از سوي دولت ايران هرگز آمار جامع جمعيت ملتهاي ساكن در اين كشور و زبانهايشان با روشهاي علمي و استانداردهاي بين المللي به شكلي شفاف و دقيق تهيه نشده است. احمد كسروي به سال ١٩٢٢ يعني ٩٠ سال پيش در مقاله خود بنام "زبان تركي در ايران"، از نبود آمار رسمي تركيب زباني-ملي مردمان ايران شكوه و ابراز اميدواري مي كرد كه دولت ايران سرشماري اي براي روشن ساختن تركيب زباني و ملي مردمان ايران برگزار كند: "امروزه فهميدن اين كه ترك يا فارس اكثريت را تشكيل ميدهند مشكل است. اين، بعد از سرشماري اي كه هويت فارس و ترك را روشن سازد معلوم ميشود. اما حكومت ايران همچون سرشماري را براي شهروندان خود يا جمعيت ايالتها انجام نداده است". پايان نقل قول از احمد كسروي). ٩٠ سال پس از نگارش اين مقاله توسط كسروي، دولت ايران حتي يك بار سرشماري اي در باره ملتهاي ساكن در ايران و زبانهايشان انجام نداده است. در نتيجه امروز هیچ مرجع و مركز رسمی در ایران تعداد واقعی نفوس ملل ترك، فارس، کرد، بلوچ ، ترکمن، عرب، لر، لار، گيلگ، تبري، و . . . و شمار دقيق متكلمين به زبانها و لهجه هاي گوناگون آنها را در دست ندارد. واقعيت آن است كه دولت ايران چه در دوره رژيم سلطنتی و چه در دوره رژيم جمهوری اسلامی، نه تنها هرگز علاقه اي به جمع آوری اطلاعات بايسته و آگاهي لازم از جمعيت زبانی ايران و اينکه چه زبانهایی و با چه نفوسي در اين کشور زندگی می کنند نداشته، بلكه هميشه از آشكار و پديدار شدن همچو اطلاعات و آگاهي هراس و وحشت داشته است (در زير به برخي از علل اين هراس و وحشت اشاره شده است).
٤- پس از تاسيس جمهوری اسلامی ایران سرشمـاری عمومی نفوس و مسکن هر ده سال یک بار در سال‌های ١٣٦٥ و ١٣٧٥ و ١٣٨٥ به اجرا درآمده است. در اين سرشماريها پرسشهاي مختلفي از جمله در باره وضع معلولیت ( قطعی پا و دست و نخاع )، دین، تابعیت ( ایران، افغانستان، عراق و...)، وضعیت شغل و تحصیلات، متراژ محل سکونت، دفعات تغییر وضعیت از بدون همسر به دارای همسر، نوع سوخت مصرفی در محل سکونت، نوع مصالح به کار گرفته شده در محل سکونت، علل تغییر محل اقامت و..... پرسيده شده است. اما در هيچ كدام از اين سرشماريها پرسشي در باره هويت زباني (مادري-تاريخي) و هويت ملي افراد (به اصطلاح دولتي هويتهاي قومي) پرسيده نشده و در شناسنامه ها و کارتهاي ملی صادر شده در اين نظام نيز هرگز به موضوع زبان و مليت پرداخته نشده است. در اولین سرشماری جهموري اسلامي، انتظار مي رفت که حکومت جديد اسلامي در این زمینه اقدام كند، اما اين انتظار برآورده نشد. در سرشماري سال ١٩٨٧ سوالي در باره زبان مادري ساكنان ايران در پرسشنامه ها چاپ شد، اما اين پرسش چند روز قبل از انجام سرشماري از ليست سوالاتي كه مي بايد پرسيده شوند حذف گرديد و در نتيجه هرگز از مردم پرسيده نشد. در سرشماري سال ٢٠٠٧ در جزوه مرکز آمار ايران بنام "کلياتی در مورد سرشماری نفوس و مسکن"، زبان به عنوان يکی از پرسشهای مطرح در پرسشنامه سرشماری ذكر شده بود، با اينهمه در خود فرمهای سرشماری پرسشي در باره زبان مردم نيامده بود. (با اين وصف، استفاده برخي از ناسيوناليستهاي افراطي فارس از نتايج سرشماري سال ٢٠٠٧ به عنوان داده اي به روز شده براي اثبات اكثريت بودن فارسها و پائين آوردن درصد تركها، بي ربط و سخن از به روز بودن و يا نبودن اين سرشماري- در مورد تركيب ملي و زباني ساكنان ايران- حرفي بي معني است).
٥-علت نبود پرسش مربوط به زبان و ملیت در سرشماریهاي نظام جمهوری اسلامی و عدم مبادرت به جمع آوری آمار زبانی در ايران از سوي دولت تهران و بي توجهي وي به اين مساله، هراس وي از برملا شدن اطلاعات مربوط به ترکیب زباني و اتنیکی-ملي جمعیت ایران است. اما دليل اين هراس چيست؟. اين هراس دلائل بسياري دارد، از جمله اينكه:
آ-پس از به حاكميت آورده شدن عنصر قومي و اقليت فارس در كشور توسط بريتانيا و ديگر دولتهاي استعماري اروپائي در فاصله انقلاب مشروطيت (١٩٠٥-١٩٠٦) و تاسيس دولت پهلوي (١٩٢٥)، يعني در يك صد سال گذشته، ايدئولوژي رسمي دولت ايران همواره تنوع ملي و تا اين اواخر تنوع زباني مردمان اين كشور را منكر شده، تمامی جمعیت ایران را از یک ملت و يك زبان و حتی یک نژاد معرفی كرده و با انجام تبليغات بسيار حجيم و صرف سرمايه هاي نجومي، تلاش نموده است نشان دهد در ايران به طوري استثنائي، مرزهاي سياسي كشور عينا در تطابق كامل با مرزهاي ملي، نژادي و زباني است. به همين سبب آشكار شدن واقعيتها در باره تركيب زباني متنوع و برملا شدن خصلت چندملتي بودن مردمان ساكن در ايران، ايدئولوژي رسمي نظام حاکم را به زير سوال خواهد برد.
ب- فارسها و يا فارسی زبانها، اقليتی اتنيكي-ملي در جامعه ايران بيش نيستند. اما دولت فارسگراي ايران، در يك صد سال گذشته سياست فارسسازي و يكسان سازي تمام ملتها و زبانهاي موجود در ايران را – به نفع اقليت قومي فارس و به ضرر اكثريت غيرفارس- به عنوان سياست رسمي خود اختيار نموده است. سيطره اقليت قومي فارس بر اکثريت غيرفارس، وضعيتي ضدانسانی، استبدادی، استعماري و نژادپرستانه است. علت اصلی اجتناب دولت ايران از جمع آوری اطلاعات واقعي و كسب دانش در خصوص آمار دقيق زبانی و ملي در ايران، ناشي از درک اين واقعيت تلخ حتي از سوي خود رژيم است. رژيم تهران از این هراسناک است که با عیان شدن آمار واقعی ترکیب اتنیکی-ملي مردمان کشور، مشروعيت ادعاي تمثيل ملي-اتنيكي سیستم غاصب موجود بيش از پيش از بين رفته و حاكميت سياسي انحصاري عنصر قومي اقليت فارس دچار تزلزل گردد.
ج-وجود پرسش زبان در سرشماری هاي دولتي و جمعي آوري و ثبت اطلاعات بدست آمده از آن، نوعي رسميت دادن به هويت و وجود زبانهای گوناگون رايج در ايران تلقي ميشود. اينگونه رسميت دادنها خواه ناخواه و به نوبه خود، به مرور زمان زمينه ساز احقاق حقوق ملي و زباني گروههاي مذكور مي شوند. از اين رو دولت ايران در هيچ سرشماري دولتي به مساله هويتهاي زباني و ملي مردمان ساكن در ايران نمي پردازد. دستگاه ايدئولوژيک رژيم استعماري و نژادپرست فارس محور حاكم، از بردن نام اين زبانها در ديگر اسناد رسمی و دولتي نيز اكيدا اجتناب مي کند. به عنوان مثال در قانون اساسی جمهوری اسلامی و بويژه اصل ١٥ آن كه در باره زبانها و خطوط آنهاست، اصطلاح كلي، مغلق و مبهم‏ " زبانهاي‏ محلي‏ و قومي" بكار برده شده است. اما نه در اين اصل و نه در هيچ اصل ديگري، به جز فارسي هيچ كدام از زبانهاي عمده رايج در ايران، يعنی زبانهای ترکی، کردی، بلوچی، عربی، ترکمنی، لري، ... بنام قيد نشده است.
د-يكي ديگر از دلائل اجتناب دولت ايران از طرح سوال مربوط به زبان و هويتهاي زباني در ايران، خواست وي به داخل نكردن بحث زبان به گفتمان سياسي و اجتماعي كشور و كمك نكردن به آكتوال شدن آن است. زيرا دولت فارس مركز ايران به خوبي مي داند كه مطرح شدن هويت هاي زباني در رسانه ها و گفتمانهاي اجتماعي و سياسي سراسري ايران، لاجرم ارتقاع سطح توقعات گروههاي زباني غير فارس و بويژه خلق ترك را به دنبال خواهد داشت. از همين روست كه دولت ايران و نخبگان اولتراناسيوناليست فارس، تابوئي در حول و حوش زبانهاي غيرفارسي در ايران به منظور به حاشيه راندن زبان و هويت ملي ملل مسلمان غيرفارس ساكن در ايران ايجاد نموده اند. ايجاد ترمينولوژي و ادبياتي چون خرده فرهنگ، تحمیلی، بیگانه، محلي، لهجه و یا گویش نامیدن زبانها و فرهنگهاي ملل غيرفارس، يكي از متدهاي اين تابوسازي است كه از سوي دولت استعمارگر و نژادپرست ايران و نخبگان اولتراناسيوناليست فارسي جا انداخته شده و به طور گسترده اي به كار مي رود.
٦-از ديگر دلائل هراس دولت ايران از تهيه آمار صحيح در باره تركيب زباني مردم ايران، خوف وي از برملا شدن واقعيتها در باره دو زبان فارسي و تركي است. بر خلاف همه زبانهاي رايج در ايران، زبان تركي زباني است كه تاريخا در سراسر ايران گروههاي متكلم بدان ساكن بوده اند و به عبارت ديگر، زباني سراسري است. علاوه بر آن زبان تركي به تخمين بسياري از صاحبنظران نه زبان يك اقليت، بلكه زبان اكثريت نسبي مردم در ايران است. به واقع اين زبان فارسي است كه بزرگترين زبان اقليتي در ايران بوده و به لحاظ متكلمين در جايگاهي بعد از زبان تركي قرار دارد. آگاهي افكار عمومي بدين واقعيتها، بي شك در كوتاه مدت منجر به به زير سوال كشيده شدن وضعيت حقوقي اين دو زبان در ايران و با توجه به عرف موجود در منطقه كه در تمام كشورهاي همسايه دو زبان در سطح كشوري و توسط قانون اساسي رسمي اعلام شده اند، منجر به ارتقا موقعيت زبان تركي به عنوان زباني رسمي در مقياس سراسري و توسط قانون اساسي خواهد شد. با اين وصف، انجام اولين سرشماري نفوس واقعي و صحيح در ايران و حصول داده هاي آن در باره دو زبان تركي و فارسي، مترادف خواهد بود با پايان يافتن رسميت انحصاري زبان فارسي در ايران.
٧- از ديگر دلائلي كه دولت ايران اقدامي براي تهيه آمار زبانها و ملتهاي ساكن در ايران نمي كند، اين است كه نيت و قصدي براي برنامه ريزي هاي فرهنگي، آموزشي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي جهت توسعه و رفع نيازهاي جوامع زباني و ملي غير فارس ندارد. اجراء سرشماریهاي عمـومی نفوس و مسکن پريوديك و دقيق یکی از اساسي ترين و مطمئن ترين ابزارها براي شناخت كشورها از ویژگی‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگي شان است. تهيه آمار صحیح ترکیب زباني، اتنیکی-ملي و عقيدتي-مذهبي مردمان ساكن در يك كشور، آگاهی از تعداد جمعیت گروههاي مذكور و انتشار آمارهای رسمی در مورد آنها براي هرگونه برنامه ریزی فرهنگی، آموزشی، سیاسی، اداری و برای مدیريت این جوامع و نظارت و ارزیابی بر خدمـات و فعالیت‌های عرضه شده در سطح ملتها و مناطق ملي از سوي دولت و تصميم سازان و تصميم گيران ضروری است. چنانچه مرکز آمار جمهوري اسلامي ايران خود در جزوه "کلياتی در مورد سرشماری نفوس و مسکن ١٣٨٥، ٦ تا ٢٦ آبان ماه" تاكيد مي كند: "با در اختيار داشتن آمار و اطلاعات صحيح، دولت می تواند نيازهای جامعه را به درستی تشخيص دهد و سپس برنامه های توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را بر اساس نيازهای واقعی تنظيم کند و بودجه ها را به درستی تخصيص دهد تا در حداقل زمان ممکن، حداکثر رشد و توسعه ممکن شود....". از اين تثبيت منطقا مي توان نتيجه گرفت از آنجائيكه دولت جمهوري اسلامي ايران هيچ گونه اقدامي براي بدست آوردن آمار و اطلاعات صحيح در باره تركيب زباني-لهجه اي و ملي -ائتنيك مردمان ساكن در ايران انجام نداده و نمي دهد، به تثبيت خود اين امر بدان معني است كه اين دولت نيتي براي تشخيص نيازهاي جوامع زباني و ملي- ائتنيكي ساكن در ايران، تنظيم برنامه هاي توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي بر اساس نيازهاي واقعي جوامع مذكور و ممكن نمودن توسعه و رشد آنها ندارد. با حركت از اين نكته به عنوان نمونه معلوم مي شود مصوبه اخير حكومت احمدي نژاد براي تدريس اختياري دو واحد اختياري زبانهاي غيرفارسي تحت نظارت فرهنگستان زبان فارسي در دانشگاهها، عوامفريبي و دروغي بيش نيست. زيرا اگر نظام فارسي حاکم در صدد مقابله با اضمحلاح زبانهاي غيرفارسي رايج در ايران مي بود و يا قصدي براي رشد و توسعه آنها داشت، مي بايست مرکز آمار ایران مقدمتا در سرشماریهای عمومي مسئله زبانها و هويتهاي ائتنيكي-ملي مردمان ساكن كشور را جدی گرفته و با طرح سوالاتي به جمع آوري اطلاعات در اين موارد و انتشار آنها اقدام مي نمود. مصوبات دولت در مورد آموزش زبانهاي غيرفارسي در حالي كه از تركيب و آمار گروههاي زباني و ملي ساكن در قلمرو خود بي خبر است، چگونه مي تواند جدي گرفته شود؟


٨-حق دست يابي انسانها به اطلاعات صحيح در باره خود و پيرامون خود، حق بنيادين بشري است. افكار عمومي اين حق را دارد كه در باره كشوري كه در آن زندگي مي كند و يا جامعه زباني و ملي اي كه بدان منسوب است به داده هاي واقعي دست يابد و از دست يافتن بدانها محروم نشود. اما از آنجائيكه حقوق شهروندان و حقوق گروههاي ملي و اجتماعي، نوعا جايگاه و ارزشي در نظام تفكري رهبران و سران جمهوري اسلامي ايران ندارد، اين حق شهروندان ايران و گروههاي زباني و ملي آن از سوي دولت ايران محترم شمرده نشده و حتي بر عكس به طور سيستماتيك و گسترده و پيوسته زير پا گذارده مي شود. در نتيجه عامه مردم ايران و بويژه گروههاي زباني و ملي، به طور اصولي از حق خود به دست يافتن به اطلاعات صحيح و آمار در باره خودشان محروم نگاه داشته شده اند.
٩-در سالهاي اخير به مسئله زبان از سوي دولت ايران از جمله در برخي از انتشارات مرکز آمار ايران و يا اظهارات مقامات رسمي دولت جمهوري اسلامي- مانند اظهارات وزير خارجه ايران مبني به ترك زبان بودن ٤٠ درصد از مردم ايران- به صورتي جسته و گريخته اشاراتي مي شود. اين امر دلائل گوناگوني دارد:
الف-يكي از دلائل تعلل دولت جمهوري اسلامي ايران در اجراي قوانين مصوبه و مسكوت گزارده شده خود او مربوط به آموزش زبانهاي ملي در مدارس، اميد به بار نشستن سياست فارس سازي و آسيمليه شدن جمعيت هر چه بيشتري از گروههاي ملي ايران در فارسها قبل از هر نوع تشبثي در اجراي اين قوانين و مصوبات است. واقعيت آن است كه سياست فارسسازي و آسيملاسيون ملتهای غيرفارس با برنامه ريزیهای خرد و کلان همه ساله به تعداد کسانی که فارس زبان خوانده مي شوند افزوده و زبان فارسی را بتدريج به زبان اکثريت مردم ايران تبديل می کند. چنانچه در آغاز قرن بيستم صرفا ٨ درصد مردمان ايران قادر به تكلم به زبان فارسي بودند، اما امروز اكثريت مطلق مردمان ايران قادر به تكلم به اين زبان اند. به موازات اين دگرگوني تحميلي، خوف و اباء رژيم از آشكار شدن آمار زبانها و هويتهاي غيرفارسي كه اكنون در سايه سياستهاي استعماري و نژادپرستانه وي تبديل به "خرده زبانها" و "خرده فرهنگها"ي اقليتهاي رو به اضمحلال شده اند نيز تقليل مي يابد.
ب-يکی ديگر از علل شروع به ذكر شدن مسئله زبانهاي غيرفارسي به انحاء مختلف توسط برخي مقامات دولتي و مراكز رسمي، تلاش آنها براي فريب افکار عمومی جهانی و مجامع بين المللی است. در سالهاي اخير با فعاليت و پشتكار فعالين و انجمنهاي سياسي و حقوق بشري منسوب به ملل غيرفارس ساكن در ايران، افكار عمومي جهاني و مجامع بين المللي آگاهيهاي معيني در باره گروههاي زباني و ائتنيكي و عقيدتي در ايران كسب كرده و نسبت به نقض حقوق بشري و گروهي آنها حساستر شده اند. حتي در قطعنامه هاي چند مجمع بين المللي مانند سازمان ملل متحد و اتحاديه اروپا به نقض حقوق گروههاي زباني و ائتنيكي و اعتقادي اشاره و دولت جمهوري اسلامي از اين بابت محكوم شده است. در اين رابطه اخيرا "كميته مبارزه براي ريشه كن كردن تبعيضات نژادي" وابسته به سازمان ملل در گام بسيار مهمي، به نبود آمار و داده ها در باره تركيب ائتنيكي و نژادي مردمان ايران، علي رغم انجام شدن آخرين سرشماري عمومي نفوس در اين كشور به سال ٢٠٠٧ اشاره كرده است. به گفته متخصصين اين كميته، فقدان همچو آمار و داده هائي، امر تثبيت موارد تبعيض نژادي در ايران و مبارزه براي ريشه كن كردن آنرا بسيار دشوار مي سازد.
١٠- مشخص كردن تركيب واقعي ملي و زباني مردمان ساكن در ايران به طور دقيق تنها با دمكراتيزاسيون جامعه و دولت ايران و با روشهاي علمي ميسر است. آمار معتبر آنست كه از سوي مراكز متخصص و صلاحيت دار زبانشناسي و انسانشناسي و مردم شناسي و دانشگاهي و يا دولت با رعايت اصول و شرايط ضرور و بطور پريوديك بدست آيد. اگر واقعا خواهان آن هستيم كه اطلاعات دقيقي در باره تركيب ملي و زباني مردم ايران داشته باشيم، به جاي بازي با واقعيتها و تحريف آنها و نشخوار كردن داده هاي بي پايه، نادرست و بي ربط مراجع و شخصيتهاي بي صلاحيت- كاري كه ناسيوناليستهاي فارس انجام مي دهند- مي بايد بر دولت ايران فشار آورد كه در سرشماريهاي عمومي در باره هويت ملي و زباني نيز پرسيده شود. در كنار آن لازم است اين سرشماريها در شرايط و استانداردهاي قابل قبول بين المللي و در اتمسفري آزادانه، به طور شفاف، بي طرفانه و قطعيا با حضور ناظران و نمايندگان سازمانهاي بين المللي از جمله سازمان ملل، كنفرانس اسلامي و كشورهاي همسايه انجام گيرد. البته قبل از آن، بايد به سياست تحقير و تضييق رسمي و دولتي هويتهاي غيرفارس در ايران پايان داد تا جواب مردم به سوالات پرسيده شده حتي المقدور واقعي و صحيح و بدون ترس و خوف، خود كم بيني و تاثيرات سياستهاي استعماري و نژادپرستانه فارسسازي و يكسان سازي و ... باشد.
١١-تا زمانيكه دولت ايران اقدام با حسن نيت به انجام سرشماريهاي عمومي علمي، دقيق، بي طرفانه و تحت نظارت مراكز بين المللي در باره زبان و هويتهاي ملي ساكنان ايران نكند، تركهاي ساكن در اين كشور مي بايد تخمينهاي خود – مبني بر اكثريت نسبي بودن تركها در ايران و دومين اقليت ملي بودن فارسها- را منباي عمل سياسي خود قرار دهند و بر آنها اصرار ورزند. اگر دولت ايران و يا شخصها و مراكز فارسي اعتراضي به اين تخمينمها دارند، مي بايست براي ايجاد شرايط انجام سرشماريهاي عمومي علمي، دقيق، بي طرفانه و تحت نظارت بين المللي در باره زبانها و هويتهاي ملي ساكنان ايران – از جمله با آوردن فشار بر دولت ايران- تلاش كنند. و تا آن زمان، اكثريت نسبي مردم ايران ترك و فارسها دومين گروه ملي ساكن در اين كشور و بعد از تركها باقي خواهند ماند.