بلوچھاى سرتاسر جھان : براى رھايى از چنگال اشغالگران ٬آزادى واستقلال وايجاد حاکميت ملى خود٬ھرچہ زودتر متحد شويد
Tuesday, 19 June 2012
هذيان هاي تب آلود برای توضیح یک تفکر بيمارگونه
- در باره بیانیه فعالان سیاسی و فرهنگی ایرانی
سرمقاله یوردنت
چند روز پيش نامه اي با عنوان ] بیانیه 60 تن از فعالان سیاسی و فرهنگی (درون و برون مرز) در اعتراض به سیاست های ضد ایرانی صدای امریکا و بی بی سی "دروغ پردازی و دامن زدن به مسائل تیره های ایرانی را به شدت محکوم می کنیم" 1 [ در سايت هاي فارسي منتشر شده که خواندن آن خالي از تفريح نيست.
اصل شکايت اينان دراين بيانيه از اين است که چرا در خصوص فجايعي که بر سر عربهاي ايران در خوزستان آورده ميشود صداي آمريکا و بي بي سي صحبتي با چند فعال خلق عرب داشته و به چه دليل به آنها اجازه داده که از جنايات جمهوري اسلامي در حق مردمي حرف بزنند که بر روي درياي نفت خود درفلاکت زندگي ميکنند.
با توجه به اينکه بيشترين افراد امضا کننده بيانيه از وابستگان جبهه ملي (تحت عناوين جبهه ملي ايران، جبهه ملي اروپا و حزب ملت ايران) ميباشند ميتوان فرض کرد که اين بيانيه خط فکري جبهه ملي را ترسيم ميکند.
ابتدا لازم است گفته شود که اساسا "جبهه ملي" در دوره حاضر به خودي خود داراي اهميت چنداني نيست. اگر جبهه ملي نام و نشان مثبتي در زمان ملي شدن نفت در دوره نخست وزيري دکتر مصدق داشت، در دوره حاضر بيشتر به صورت محفل انس کساني است که اصلي ترين دغدغه فکري اشان ادامه بقاي سيستم سياسي و فرهنگي بسته ايران تک فرهنگي و ادامه سيستم راسيستي آنست. از ديد اينها، مسائل ديگر از جمله حقوق بشر، معيشت مردم، سياست هاي فرهنگي و اجتماعي و روابط خارجي ايران هميشه در سايه اين اولويت اصلي قرار ميگيرد.
در اينجا قصد اين نيست که به اين وجه از تفکر بيمارگونه آنان که به هر جهت جوهر انديشه و سياستهاي آنها را تشکيل ميدهد پرداخته شود. اين مقوله جدائي است. به علاوه اين مرض مزمن، منحصر به اين جماعت دور مانده از تحولات عصر جديد نيست. بيشتر سازمانهاي سياسي چپ، اصلاح طلبان، فعالان موسوم به ملي مذهبي، نهضت آزادي و شاه پرستاني که ماسک مشروطه خواهي زده اند نيز در عين داشتن اختلافات پايه اي در ايدئولوژي، در این وجه تفکر راسیستی، با جبهه ملی هم نظرند و در عین حال روابط دوستانه اي نیز با محافل موسوم به سازمانهاي جبهه ملي دارند. اغلب سايتهاي وابسته به اپوزيسيون ايران اعلاميه هاي اين محافل را درج ميکنند و معمولا هيچ موضع منفي در مورد افکار راسيستي آنان نشان نميدهند. در زمان درگذشت رهبران اينان نيز اغلب اوپوزيسيون فارس محور طوري برخورد ميکند که گويا اين درگذشتگان، در زمان حيات خود شخصيت هاي انسان دوست و دموکراتي بوده اند. نمونه هاي داريوش فروهر و پرويز ورجاوند در اين مورد هنوز در خاطره ها ميباشد. در واقع افکار راسيستي وابستگان جبهه ملي نه تنها چيز مطرود و محکومي در ميان اوپوزيسيون فارس نيست، بلکه همفکري زيادي نيز در سطح وسيعي با اين افکار وجود دارد. مواردي نيز هست که سازمانهاي سياسي چپ حتي به کار مشترک با جبهه ملي ها دست ميزنند و همراه هم بيانيه ميدهند. نمونه اخير آن اعلاميه مشترکي است 2 که جبهه ملي اروپا به همراه 8 سازمان سياسي از جمله سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، اتحاد جمهوریخواهان ایران، حزب دمکرات کردستان ايران، حزب کومهله کردستان ایران و شورای همآهنگی جنبش جمهوریخواهان دمکرات و لائیک ایران با عنوان “به نقض گسترده و مستمر حقوق بشر درايران اعتراض کنیم!“ صادر کرده است.
اما جدا از ماهيت راسيستي جبهه ملي که به وضوح در بيانيه شصت تن خود را بروز داده است، نکته مهمتر که در اینجا به آن میپزدازیم آشفتگي ذهنهائي است که مطالب اين بيانيه را نوشته اند و يا زير آن امضا انداخته اند. با نگاه به نام و نشان هائي که در زير اين بيانيه آمده ميبينيم در کنار وابستگان جبهه ملي، امضاء کنندگان خود را فعال مدني، فعال فرهنگي، فعال سياسي و فعال ملي ناميده اند و از روزنامه نگار، وکيل دادگستري، و نويسنده و پژوهشگر و استاد دانشگاه نيز نام برده شده است. محل اقامت امضا کنندگان نيز، هم داخل ايران و هم اروپا و آمريکاي شمالي و حتي استراليا قيد شده است. با این پشتوانه، خواننده اين بيانيه انتظار ندارد که چنين طيف گسترده اي از افرادي که بخش اعظم آنان تحصيلات دانشگاهي دارند این چنین مطالب مغشوش و منتناقضي را به قلم آورده باشند و بدون شرم زير آنرا امضا کنند. در اينجا صحبت از ماهيت فکر نيست. مساله بي مايگي حرف هائي است که مکتوب شده است.
بگذاريد به بندهاي اين بيانيه کمي دقيق شويم!
در پاراگراف اول اين بيانیه آمده:
…هر روز در گوشه گوشه ی کشورعزیزمان بیگانگان در حال شکل دادن توطئه ای برای ایجاد چند دستگی و گسستن همبستگی ملی و تاریخی کشورمان ایران هستند. کشوری که هزاران سال تیره های مختلف ساکن در آن بدون داشتن کوچکترین مشکلی به مسالمت زیسته و همواره بر ایرانی بودن خود افتخار و تاکید نموده اند.”
با اين توصيف از “کشور عزيزمان”، تصوير جذابي از کشوري ترسيم ميشود که از هزاران سال پیش با مرزهاي جغرافيائي مشخصي و با نام ايران بر قرار بوده و در آن تيره هاي مختلف، بدون داشتن کوچکترين مشکلي به مسالمت زيسته اند وبنا به اين تعريف، هيچوقت در آن جنگهاي مذهبي و جنگ هاي کشور گشايانه اقوام مختلف رخ نداده و طي اين هزاران سال، همگان به ايراني بودن خود نيز افتخار نموده اند.
اما واقعیت اینست که آنچه که از ايران و سابقه هزاران ساله آن باقي مانده نشانی از اين سوابق ندارد. اینکه در دوره ساسانيان، حکومت خلافا از بغداد، حکومت ها و خان نشين هاي محلي، دوره حکومت مغولها، تيموريان، سلجوقيان، افغانها و ديگران اساسا کشوري بنام ايران با مرزهاي امروزي بصورتي يکدست و متحد مفهوم داشته جاي سوال است. بعلاوه اين موضوع که تیره های مختلف ساکن این سرزمین به ايراني بودن خود افتخار ميکردند نیزخود داستان ديگري است. اگر اين فرض مسلم را در نظر بگيريم که افتخار معمولا به دست آوردهاي مثبت معني پيدا ميکند (بگذریم از اینکه افتخار به دست آوردهاي يک کشور، کمي بوي راسيسم ميدهد)، اما در همين مورد هزاران سال ايران، موضوعي که به آن افتخار بشود کرد معلوم نيست. آيا منظور صادر کنندگان اين بيانيه، افتخار ایرانیان به فقر، زير بار حکومتهای ديکتاتوري بودن، بارها انقلاب و شورش کردن و هر بار گول خوردن، زير بار قوانين عصر شتر چراني زندگي کردن، زنان را در چاله دفن کردن و سنگ بر سرش زدن و... بوده است؟ اگر منظور اين به اصطلاح روشنفکران ايران از ايراني بودن، چيز موهومي بنام فرهنگ ايراني هم باشد، باز لازم است آن فرهنگ و رابطه آنرا با دست آورد هاي اين فرهنگ در عرصه سياسی، افتصادي و حقوق بشري تبيين کنند. آن فرهنگي که بنام ايراني شناخته ميشود معمولا مترادف فرصت طلبي، راسيسم و خود بزرگ بيني بيمار گونه بیشتر نیست. لابد وابستگان جبهه ملي با تبلور اين فرهنگ ايراني خيلي خوب آشنا ميباشند که در روز کودتاي 28 مرداد، همان مردمي که که صبح صداي زنده باد مصدق ميگفتند بعدا از ظهرو پس از اينکه ورق برگشت شعار خود را به جاويد شاه تبديل کرده بودند.
پاراگراف بعدي بيانيه اين شصت تن خود شاهکاري ديگر است:
“اما آن هنگام که پای غربیان و بیگانگان به این سرزمین باز شد استعمار برای رسیدن به مقاصد شوم خود لحظه ای نیز از دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی در ایران از پای ننشست و هر روز ترفندی نو برای زمینگیر نمودن ایران و ایرانی به کار بست. که نمونه های درد آور این دسیسه ها را در جدا نمودن 17 شهر قفقاز از ایران و بحرین و قصبه فیروزه در دوران اخیر می توان مشاهده نمود.که بی لیاقتی زمامداران وقت درکنارتوطئه استعمارگران موجب شد تا ایرانی ترین سرزمین های این مرز و بوم ازمام میهن جدا شوند.”
اگر در اينجا به جدا نمودن 17 شهر قفقاز از ایران اشاره نشده بود ميشد تصور کرد که درد اينها از باز شدن پاي غربيان و بيگانگان و “دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی در ایران”، به جنگهاي محمود و اشرف افغان در اصفهان و جنگهاي شيعه و سني دوره صفويه و عثماني بر ميگردد. اما در اينجا ميبينيم داغ اين ايران دوستان تحصيلکرده از اين است که “ایرانی ترین سرزمین های این مرز و بوم ازمام ميهن” جدا شده اند. جا دارد از اين روشنفکران” ايران پر افتخار” سوال شود که به راستي اين 17 شهر قفقاز از چه نظر ايراني ترين بودند؟ زبانشان ايراني ترين بود و یا دينشان و موسيقيشان ايراني ترين بود؟ اين را ميدانيم که زبان ترکي آذربايجاني، ارمني و گرجي که زبان رايج اين 17 شهر قفقاز بودند- حتي اگر ايراني هم به حساب آورده شوند- قطعا در ديد اينها، از زبان فارسي ايراني تر به حساب نميايند. پس اگر زبان نيست، آيا مذهب شيعه آذربايجاني ها ايرانيترين به حساب ميايد؟ در اين صورت ارمني و مسيحي بودن آن ديگري ها چه گونه ميتواند ايراني ترين باشد؟ راستي ايراني ترين يعني چه؟
در جمله بعدي نمونه ديگري از پرت و پلا نويسي اين جمع ايران دوست را ميبينيم. ميگويند:
“روسیه تزاری و شوروی کمونیستی در کنار انگلستان واستعمار نوین آمریکا آنچنان ضربه ای بر پیکره تنومند و یکپارچه میهن زدند که ایرانیان هیچگاه این جفاهای رفته بر سرزمینشان را از یاد نخواهند برد.”
خواننده در حيرت است که آيا کسي از امضا کنندگان اين متن از خود سوال نکرده که استعمار نوين آمريکا در چه زماني به “پیکره تنومند و یکپارچه میهن” ضربه زده است؟ ميدانيم که آمريکا پيش از روي کار آمدن محمد رضا شاه نفوذي در ايران نداشته است. حتي اگر همان کودتاي 28 مرداد نیز مورد نظر باشد، طبعا اين ضربه نميتواند ساقط کردن حکومت دکتر مصدق باشد، زيرا که جابجائي حکومتگران معمولا به پيکره تنومند و يکپارچه ربطي پيدا نميکند. به علاوه خود حکومت کودتا مدعی است که وي ايران را از هم پاشيدگي نجات داده و مانع در افتادن آن به دامن روسيه شوروي شده است. نکته ديگر اينست که اصلا معلوم نيست که در اينجا پيکره نيرومند چه معني ميدهد. تنومندي آيا به قدرت اقتصادي است؟ بزرگي کشور است؟ جمعيت زياد آنست؟ اکتشافات علمي و پيشرفتهاي صنعتي آنست؟ شاید منظور از تنومندي کشور همان يکپارچگي آنست. در اين صورت صادر کنندگان اين بيانيه بايستي توضيح دهند که اگر اين پيکره از نظر يکپارچگي تنومند بوده چگونه است که اين خارجي ها “آنچنان ضربه“ به آن زده اند که هيچگاه از ياد نخواهد رفت. چرند و پرند گويي در صحبتهاي روزمره عموما مساله قابل اعتنائي نميتواند باشد اما اينکه اينهمه آدم تحصيلکرده که اسم خود را فعال سياسي و مدني و روزنامه نگار و استاد دانشگاه ناميده اند بیایند و با داد و قال اين همه پرت و پلا را مکتوب کنند خود نمونه دست به نقدی از آن فرهنگ "ایران پر افتخار" است.
در ادامه اين بيانيه، بيهوده گوئي های ناب بیشتری رديف شده است:
“صدای امریکادرکناربنگاه دروغ پراکنی بی بی سی چندیست دراقدامات دامنه دار خود درجهت اختلاف افکنی بین ایرانیان مبدل به تریبون عده ای از عناصر ضد ایرانی و فاقد هر گونه پایگاه مردمی شده است.
دعوت ازعناصر فاقد وجاهت وهویت سیاسی و دروغ پردازی توسط این اشخاص در زمینه حقوق هم میهنان عرب زبان ما وبه کاربردن نام های جعلی درباره استان خوزستان،گواهی است براین دسیسه های هدفمندودامنه دارکه نه تنها درراستای کمک به دموکراسی و حقوق بشردرایران نیست بلکه به اشکال گوناگون موجبات پایمال شدن حقوق به حق ایرانیانی است که سالیان متمادی وظیفه خطیرپاسداری ازمرزهای میهن را برعهده وبرایرانی بودن خودتاکیدداشته اند.واینگونه رفتارهای قوم پرستانه و شوونیسم گونه، جزپراکندن تخم نفرت نتیجه ای دیگر در برنخواهد داشت.”
دعوت ازعناصر فاقد وجاهت وهویت سیاسی و دروغ پردازی توسط این اشخاص در زمینه حقوق هم میهنان عرب زبان ما وبه کاربردن نام های جعلی درباره استان خوزستان،گواهی است براین دسیسه های هدفمندودامنه دارکه نه تنها درراستای کمک به دموکراسی و حقوق بشردرایران نیست بلکه به اشکال گوناگون موجبات پایمال شدن حقوق به حق ایرانیانی است که سالیان متمادی وظیفه خطیرپاسداری ازمرزهای میهن را برعهده وبرایرانی بودن خودتاکیدداشته اند.واینگونه رفتارهای قوم پرستانه و شوونیسم گونه، جزپراکندن تخم نفرت نتیجه ای دیگر در برنخواهد داشت.”
بايد از امضا کننگان اين بيانيه پرسيد که اگر آن کساني که صداي آمريکا و بي بي سي تريبون در اختيارشان گذاشته اند عناصر فاقد پايگاه مردمي اند نگراني شما از چيست. اگر تک و توک شخصيت مدافع حقوق عربها در خوزستان که فرصت ابراز نظر مختصري د راين دو رسانه پيدا کرده اند، نزد مردم اعتباري ندارند، منطق ايجاب ميکند که شما خوشحال باشيد که با اين کار، اين صداي “استعمار نوین آمریکا" و بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی بي اعتبار ميشوند و به علاوه مردم نيز گول حرفهاي اين افراد “فاقد وجاهت وهویت سیاسی” را نميخورند و يکپارچگي ميهن و پيکره تنومند آن آفتي نميبيند.
نکته قابل توجه ديگر د راين بند مساله اشگ تمساحي است که بر عربهاي تحت ستم خوزستان ريخته شده است. به ذعم اينها، حرف زدن از وضع فلاکت بار زندگي عربهاي ايران که اينان عرب زبان مينامند، حقوق آنان را که تاکنون عهده دار پاسداري از مرزهاي ميهن بوده اند پايمال ميکند. تفسير اين دلسوزي اينان به استناد جمله بعدي خودشان به اين صورت است که اين حرفها، اين بردگان عصر نو را که در عين حال بار حفاظت از زنجير هاي اسارت اشان را نيز بر دوش ميکشند از خواب بيدار ميکند ودر ميانشان تخم نفرت از کساني را که آنان را به اين حال و روز نگه داشته اند ميپراکند. ميشود به وضوح ديد که همه آسمان ريسمان بافتن هاي اين به اصطلاح فرهيختگان عاشق ميهن، دم خروس خود را در اين جمله نشان داده است.
بقيه تهديدات و رجز خواني هاي اين بيانيه را ميشود صرفا چيزي در رديف تهديدات سران جمهوري اسلامي ديد که در وحشت به سر آمدن دوره سور چراني اشان به قيمت فقر و فلاکت مردم، يک در ميان از بستن تنگه هرمز و نابودي استکبار حرف ميزنند. تهديد امضا کنندگان اين بيانيه که گويا “دروغ پردازی و دامن زدن به مسائل قومی درایران آتشی را خواهد افروخت که هزینه آن بردوش ملت ایران تحمیل شده واز گرمای این آتش خانمان برانداز بیگانگان نیز بی بهره نخواهند بود.” ، بوضوح نشان ميدهد که علیرغم رجز خواني اينان از قدرت و يکپارچگي پيکره تنومند ايران، پايبست اين خانه آنچنان سست است که اين شيفتگان ايران و ايرانيت، از بيداري و حرکت مردم به وحشت افتاده اند و اينگونه خود را به آب و آتش ميزنند تا بساط صد ساله بهره کشي از مردم غير فارس را زير ماسک پاسداري از ميهن و ارزشهاي ملي حفط کنند. از هذيان هاي تب آلود اينان معلوم است که خود نيز ميدانند که شعار "پاينده ايران" اينها ضعيف تر از آنست که در ميان فرياد آنهائي که درهم شکستن اين نظم نابرابر را طلب ميکنند به جائي برسد.
Friday, 1 June 2012
چگونه خواست حقوق برابر برای جوامع غیرفارس کشور را به دریاچه خون تبدیل می کند؟
- واحید قاراباغل
هدف این مقاله این نیست که بگوید ائتنیک های غیرفارس در ایران بايستي دولت خود را داشته باشند یا نه. بلکه هدف از نوشته تلاشی است برای تجزیه و تحلیل راه ها و ابزارهای اجرایی که ایدئولوژی دولتی برای سرکوب جوامع غیرفارس در ایران جهت انکار هویت و موجودیت آنها بکار ميگيرد.
اکثر روشنفکران ایرانی در موضوعات و موارد مختلف از حکومت انتقاد می کنند، ولی وقتی موضوع مسأله ائتنیک ها مطرح می شود یا سکوت مي کنند و یا دقیقاٌ از موضع پان ایرانیستی سعی در ترساندن ائتنیک های غیرفارس دارند.
اينان می گویند "مشکل ما در ایران حکومت دیکتاتوریست و ما تبعیض ائتنیکی نداریم، شرایط کنونی برای ائتنیک ها خوب است، دیگر زیادتر از این را نخواهید، وگرنه کشور به دریاچه خون تبدیل می شود". تفسیر این استدلال به هر نوعی، یک گفتمان پان ایرانیستی است.
جوابي به اين سوال داده نميشود که به چه دليل تعلق غیرفارس هائي چون آذربایجانیها به جامعه خود و خواست حقوق ابتدائی و ملي اشان کشور را به دریاچه خون تبدیل می کند. آيا بجاي اين حرفهاي تشویش کننده درست تر نيست که در اصل دولتی را که حقوق طبیعی آنها را غصب کرده به چالش کشید؟
عدم انتقاد این روشنفکران از دولت و ایدئولوژی رسمی آن در این خصوص و ترساندن ائتنیک هایی که حقوق طبیعی خود را طلب می کنند و خواستن از آنها برای صرف نظر از این حق اشان نگرشي نژاد پرستانه و استعمارگرانه است.
اکثر روشنفکران ایرانی که مخالف فدرالیسم و یا استقلال هستند بیشتر بر این نکته تمرکز دارند که:
"تقسیم بر اساس قومیت، منجر به قتل و عام در کشور می شود و جهان دیگر به بوجود آمدن دولت-ملت اجازه نمی دهد."
استدلال ديگر اينها مبني بر اينکه " جهان دیگر به بوجود آمدن ملت -دولت اجازه نمی دهد" نيز از اساس نادرست است. این؛ موضعي است که روشنفکران ایرانی برای منحرف و مغتشش کردن ذهن ائتنیک هاي غير فارس در ايران اتخاذ مي کنند.
در همين سال گذشته در ۲۰۱۱، شاهد اين بوديم که جنوب سودان دولت مستقل خود را برپا کرد. مونته نگرو و کوزوو نيز چند سال قبل از صربستان جدا شدند و دولت مستقل خود را ایجاد کردند. جدایی اریتره از اتیوپی و ایجاد کشور مستقل آن حتي ۲۰ ساله هم نشده است.
همين را نيز شاهديم که جامعه بین المللی در تلاشی روز افزون برای استقلال اعراب فلسطین از حاکمیت اسرائیل و ایجاد دولت مستقل خود است. از این امر، هم ایران، هم کشورهای عربی و هم کشورهای اروپایی حمایت می کنند.
در بازیهای المپیک ۲۰۰۴ آتن ۲۰۱ کشور اشتراک داشت. در حالي که در بازیهای ٢٠٠٨ پکن، ۲۰۴ دولت شرکت کرد. در بازیهای المپیک امسال لندن (۲۰۱۲)، احتمالا"کشورهای بیشتری حضور خواهند یافت. این واقعيتها کجا و ادعاي اينکه " جهان دیگر به بوجود آمدن ملت دولت اجازه نمی دهد " کجا!
در حال حاضر تعداد ۲۰۸ دولت مستقل وجود دارد که از آن ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد است. بیش از ۴۰ عضو کمتر از یک میلیون نفر جمعیت دارند. در ميان اينها دولت هایي به چشم میخورند که حتی جمعیت شان کمتر از هزارنفر است. مانند کشورهایی چون بحرین، قطر، جیبوتی، با کمتر از یک میلیون جمعیت.
در شورای ۴۷ عضوی اروپا، آندورا، سان مارینو، موناکو، لیختن اشتاین دولتهایی هستند که جمعیتی بین سی هزار و چهل هزار دارند و عضو سازمان ملل متحد هم هستند. در اتحادیه ۲۷ عضوی اروپا جمعیت لوکزامبورگ، مالت، قبرس زیر یک میلیون است. لوکزامبورگ و مالت در حدود نیم میلیون جمعیت دارند. در قبرس؛ جمع یونانیها و ترکها هنوز به یک میلیون هم نمی رسد. در اتحادیه اروپا، کشورهایی چون اسلوانیا، اسلاوکی، استونیا، لئتونیا ممالکي هستند که ۲-۳ میلیون جمعیت دارند.
اينها را اگر با وضعيت ترکان در ايران مقايسه کنيم نتايج اسفناکي بدست ميايد. با جمعیتی بالغ بر بیست میلیون نفر در ایران، آنها حتي از داشتن حکومت محلی هم محروم ميباشند. همين مساله در مورد ديگر ائتنیکهاي غيرفارس نيز صادق است.
در مقايسه جمعيت ترکها در ايران با کشورهاي عضو اتحادیه اروپا، تنها کشورهاي آلمان، فرانسه، ایتالیا، انگلیس، و فرانسه جمعیتی بیش از ترکان ایران را دارند. جمعيت ۱۲ عضو دیگر این اتحادیه، چون بلژیک، هلند، دانمارک، یونان، پرتغال، ایرلند، بلغارستان، رومانی، اتریش، مجارستان، سوئد، فنلاند و چک نصف جمعیت ترکها در ایران و در مورد بعضی از آنها حتی یک سوم هم نیست. جالب است که عرض جغرافیایی برخی از این کشورها به اندازه یکي از استانهاي آذربایجاني هم نمیرسد.
آقای اکبر گنجی در چهار نوشته ای که اخیرا" در خصوص مساله ملي در ايران منتشر کرده با احساس به خطر افتادن "تمامیت ارضی" ایران، ضمن زدن حرف های پان ایرانیستی توام با ادعای اومانیستی با ترفندهای مختلفی سعی بر این داشته تا استقلال ائتنیک های غير فارس را غیرممکن جلوه دهد. يکي از استدلال هاي وي اينست که گويا "اکثریت مردم کشورهای موجود جهان براین نظرند که مردم یک منطقه نمی توانند درباره ی جدا کردن بخشی از قلمرو کشور "به تنهایی" تصمیم بگیرند، بلکه "کل مردم کشور" باید در این تصمیم گیری مشارکت داشته باشند، چون کشور ملک مشاع همه ی مردم یک سرزمین است(کردستان همان قدر به خراسانی ها تعلق دارد، که خراسان به کردستانی ها. خوزستان همان قدر به تبریزی ها تعلق دارد، که تبریز به خوزستانی ها).
ممکن است کسی بگوید این نظریه ناموجه است، اما ناموجه بودن یک موضوع است و وجود اعتقاد به این مدعا موضوعی دیگر. براساس همین رویکرد، با جدایی طلبان برخورد خواهند کرد. به گمان اینها، همان گونه که لغو تابعیت یک اقلیت و اخراج همه ی آنها از کشور عملی ناموجه و نقض حقوق بشر است، تجزیه ی یک سویه ی کشور هم ناموجه است."
البته این استدلال همه پان ايرانيستهایي هست که ميخواهند با ترفندهای مختلفی سعی کنند تا تشکیل دولت و استقلال ائتنیک هاي غير فارس را غیرممکن جلوه دهند. نگاهي به آنچه که در سطح جهاني ميگذارد به صورت روشن نشان ميدهد، که ملاک رای مردم ساکن آن منطقه است نه نظر مناطقي که به دليل روابط سلطه گرانه ی خود طبيعتا خود مانع تحقق مسير جدائي ميشوند. بطور مشخص، استقلال سودان جنوبی با رای مردم آن بخش در سال گذشته عملی شد. در موقع رفراندوم کبک در کانادا نيز تنها اهالی کبک بودند که در رفراندوم شرکت کردند و باز این مردم ایرلند شمالی خواهند بود که قرار است در سال ۲۰۱۴ در خصوص موضوع استقلال و یا ماندن در ترکيب کشور انگلستان ابراز نظر کنند.
روشنفکران و فعالان مدنی ایرانی همواره می پرسند چرا حرکت های ملی راه حلی به جز استقلال در پیش نمی گیرد؟ به نظر نگارنده این پرسشی درست و راهبردی نیست چرا که سوال اساسی باید این گونه باشد:
"چرا ایران و جامعه روشنفکری آن سیستمی دموکراتیک ارائه و ایجاد نمی کنند؟"
روشنفکران ایرانی به جای اینکه در مبارزات ضد استعماری و ضد نژاد پرستانه ائنیک های غیرفارس با آنها هم گام باشند، از نتایج به بار آمده در نتیجه ی این استعمار و تبعیض ها برای ادامه حیات ایدئولوژی های تمامیت خواهانه خود سود می جویند. آنها، نه تنها از دولتی که به جوامع غیرفارس ظلم می کند، از سیاست های تبعیض آمیز و ایدئولوژی رسمی آن کوچکترین انتقادی نمی کنند بلکه پا را فراتر نهاده و مطالبات بحق و حقوق مسلم جوامع ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن را مورد انتقاد قرارداده و گاها انکار میکنند! این روشنفکران به نمایندگی از دولت، جوامع غیرفارس را ترسانده و در مورد هرگونه خواست حقوقی فراتر از حقوق فردی هشدار می دهند!
مشکل هم دقیقاً در ایتجا گره می خورد که در مقابل خواست های طبیعی، بحق، حقوقی، عدالت طلبانه و آزادیحواهانه گفته می شود "کشور را به دریاچه خون تبدیل می کند" !
آیا اکنون زمان نقد آن ایدئولوژی رسمی و غیر دموکرات نرسیده است؟ چگونه است که با مطالبه ی حقوق طبعیی، دریا چه های خون بوجود می آید؟ اینها سوالاتی هستند که امثال آقای اکبر گنجی باید از خود بپرسند.
عدم به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت برای جوامع غیرفارس، و گفتن اینکه "من لزوما" این ائتنیک ها را اداره خواهم کرد" ذهنیتی است که بر اساس آن ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر، بدهکار به جامعه فارس شمارده می شوند".
آنچه که در ایران امروز مهم و ضروری است، آماده سازی فکری محیط اجتماعی و سیاسی آزاد برای این جوامع جهت تعیین فردای آزاد خود است. این حق جوامع غیر فارس است که انتخاب کنند در ترکیب کدام کشور بمانند و یا چه نوع نظام سیاسی را تاسیس کنند. و دخالت در این امر و تلاش برای ایفای نقش برادر بزرگ تر تلاشی بیهوده و دخالتی نادرست است.
Monday, 21 May 2012
آیا ایران به سوی فروپاشی پیش می رود؟
- محبوب امراهی
رژیم جمهوری اسلامی ایران که در سال پنجاه و هفت شکل گرفت از همان ابتدا به ناگاه خود را درگیر با مسایل قومی ای یافت که محصول انباشت مطالبات مردمی خلق های محکوم در جغرافیای ایران در دوره ی پهلوی بود. مهمترین این جنبش ها در آزربایجان و کردستان جلوه می نمود که به لحاظ تاریخی از سوی نیروهای مرکزی و مرکزگرا لا اقل در سالهای آغازین تاسیس سلسله ی پهلوی و مهمتر از آن در فاصله ی سال های تبعید رضا شاه پهلوی از ایران تا خروج نیروهای روس از شمال کشور توسط قوه ی قهریه ی دولت تهران به شدت سرکوب و به خاک و خون کشیده شده بودند از این رو جنبش های منطقه ای از جریاناتی که منجر به سقوط رژیم پهلوی شده بود به امید احقاق حقوق خلق ها در چارچوب ایرانی یکپارچه حمایت می کردند.
نظام تازه تاسیس اسلامی که در آغاز با خلق های محکوم مدارا می نمود و حتی لغت "ملت" را برای آنان بکار می برد با تحکیم و تثبیت سریع قدرت در مرکز ، سیاست حذف تمامی نیرو های مخالف با خود که قصد تقسیم قدرت با آنان را نداشت در پیش گرفت این نیروهای مخالف تنها به جریانات ایدئولوژیک محدود نمی شد و فعالان حقوق خلق ها را نیز هدف قرار داده بود. این سیاستِ"ستیز با افکار و اندیشه ها" در مدت کوتاهی سبب رادیکالیزه شدن این گروه های مخالف شد و سرکوب شدید آنها گسل هایی که در سازه ی "ملت ایران" وجود داشت را فعال نمود.
اگر چه با یکه تازی ایدئولوژی اسلام شیعی و بعد ها لیبرالیزم خزنده که از تبعات روند سریع جهانی سازی(گلوبالیزاسیون) بود برای مدت یک دهه در سکوت اجباری روشنفکران جریانات ایدئولوژیک از دایره ی تهدیدات علیه نظام اسلامی ایران خارج شدند لیکن گسل های بافت "ملت ایران" با فروپاشی دیوار برلین و متعاقب آن با "موزه ای شدن انقلاب های کمونیستی" و تشکیل کشورهای همزبان با بخش های وسیعی از "ملت ایران" در همسایگی کشور ایران و با پایان جنگ ایران و عراق به سرعت به حرکت در آمدند. در این هنگام بخش های وسیعی از حاکمیت ایران شروع به برنامه ریزی هایی جهت حفظ وحدت و یکپارچگی جامعه ی ایران نمودند لیکن این طرح ها با تمرکز هر چه بیشتر قدرت در مرکز، فرصت تحقق یافتن را پیدا نکردند.
مهمترین این طرح ها شاید طرح خودمختاری ده منطقه از کشور بود که با نام فدرالیزم اقتصادی توسط آقای هاشمی رفسنجانی در دوره ی ریاست جمهوری وی پیشنهاد شده بود که با مخالفت شدید آقای خامنه ای رهبر جدید نظام اسلامی ایران مواجه شد و بعدها توسط آقای محسن رضایی نیز به میان آورده شد. این طرح اگرچه با لفظ خودمختاری ده گانه ی اقتصادی مطرح شد لیکن به احتمال زیاد در اصل بر مبنای سیستمی مشابه سیستم شوروی طراحی شده بود که احتمالاً مناطق قومی را زیر نام "اکو سیستم های اقتصادی" بین همدیگر تقسیم می نمود تا هم حقوق فرهنگی خلق ها و قومیت ها را برای توقف روند ملت سازی آنان بهبود بخشد و هم سرزمین های آنان را بین همدیگر تقسیم و در نهایت قومیت ها را بجای تقابل با عنصر فارس با همدیگر رودررو نماید و بخش های وسیعی از مرکز ایران را که شامل چندین ایالت بزرگ فارسی با اقلیت های کوچک قومی می شد به طور کامل و برای همیشه ضمیمه ی بخش فارسی سرزمین ایران نماید. مشابه این سیاست در تقسیمات ارضی استالین با نام اصلاحات سرزمینی در شوروی به اجرا گذاشته شده بود.
طرح دیگر رژیم ایران که به اجرا در آمد پروژه ی ایجاد شبکه های استانی بود این پروژه نیز تحت شعار باروری زبان ها و فرهنگ های بومی سیاست آسمیلاسیون و "تثبیت ارضی سرزمین های فارسی" را در پیش می گرفت. به طوری که با استفاده ی بی حد و حصر از واژگان و ساختارهای گرامری فارسی در لهجه های مختلف زبان ترکی از صورت ادبی و مودبانه و اداری این زبان، زبانی را بوجود می آورد که در فرهنگ لغات جنبش آذربایجان از آن به عنوان زبان فاذری (فارسی+ آذری) یاد می شود. از سویی نیز تصور می شد که این زبان سبب آموزش و ترویج هر چه بهتر زبان فارسی به کسانی که کلاً با آن نا آشنا هستند می شود. این زبان بر ساخته ی "فاذری" که از طرف گویشوران ترک زبانی که فارسی نمی دانستند قابل فهم نبود نیز به گونه ای هدفمند از سوی کسانی تکلم می شد که از اقشار فرودست جامعه بودند و اقشار بالا دست جامعه در این کانال های تلویزیون محلی یا کلاً به زبان فارسی صحبت می کردند و یا به زبانی فاذری تر! یعنی تعداد استفاده از کلمات و ساختار های فارسی در این زبان برساخته نشانگر طبقه ی اجتماعی افراد بود تا جایی که سعی می شد در یک جمله تنها و تنها فعل ها به زبان تورکی بکارگرفته شوند و حتی در بیشتر موارد آن افعال نیز برای فارسیزاسیون بیشتر با فعل کمکی استفاده می شدند اما سیاست "تثبیت ارضی سرزمینهای فارسی" در عدم فرصت دهی به زبان ترکی در شبکه های استانی قزوین، گیلان ، مرکزی ،همدان و کردستان دنبال می شد.
اما اولین باری که رژیم ایران رسماً از جریانات قومی به هراس افتاد تجمع عظیم در قلعه ی بابک بود که رهبر ایران را سراسیمه به آزربایجان فرستاد تا سخنرانی معروف خود در مورد "برادر بودن ترک و فارس" را ایراد کند. با همه حال سیاستی که در سال های آغازین دوره ی ریاست جمهوری محمد خاتمی اتخاذ شده بود به نظر می رسید سیاست مدارا با فعالین قومی باشد اگر چه هدف از این اقدامات بدرستی مشخص نبود و برای چند سال فضایی باز ایجاد شد که اگرچه در این فضا مطبوعات آزربایجان آزادی قلم بیشتری داشتند لیکن این امر جلوی رادیکالیزه شدن جریانات قومی را مسدود می نمود و یا لا اقل از تئوریزه و تشکیلاتی شدن آن برای تولد جنبشی سیاسی و یکدست جلوگیری می نمود. اما دیری نپایید که برخورد ها خشن تر و سرکوب ها شدید تر شد و همین امر منجر به زمینه سازی برای تئوریزاسیون سیاسی جنبش آزربایجان و زیرزمینی و مستحکم تر شدن آن گشت.
مردم ایران اگرچه به آزادی نسبی بیان در دوره ی اصلاحات عادت کرده بودند اما علاوه بر حفظ و گسترش آن اینبار خواستار اجرایی شدن شعار های لیبرالیستی شدند که شامل مسایل قومی نیز می شد. روز های خوش به پایان نزدیک شده بود و دوره ی اختناق فرا رسید و یکبار دیگر خلق های محکوم بپا خواسته بودند تا مطالبات انباشه شده ی خود را جامه ی عمل بپوشانند. در میان مردم تورک آزربایجان ، مردم عرب خوزستان ، مردم بلوچستان ، اکراد و برخی دیگر از خلق ها تحرکاتی دیده می شد که خبر از طوفان قریب الوقوعی می داد. در نهایت در همه ی مناطق مذکور نیز قیام هایی صورت گرفت که به شدت سرکوب شدند. این سرکوب ها علاوه بر اینکه از طرف قوه ی قهریه ی مرکزی اعمال می شد با بایکوت رسانه های داخل و خارج ایرانی و در بسیاری از موارد همراهی همه ی مخالفان ایرانی و اوپوزیسیون نیز ساپورت می شد. این گونه از برخوردهایی که در بطن آن بیگانه انگاری و بیگانه هراسی"ایرانیان مرکزی با هویت ایرانی" قرار داشت گسل های جامعه ی ایرانی را تبدیل به گسست های بسیار عمیق و دشمن تراشانه در جهت رادیکالیزه شدن خلق های محکوم و تقویت جریان نیرومند "غیرسازی" آنان در جهت ملت سازی نمود
تهدید و تحقیر های ملی و قومی در نود سال گذشته به اوج رسید و تخم نفرت از اقوام و خلق ها بیش از پیش و در حد کینه توزانه ای در میان خلق فارس کاشته و درو شد جامعه ی ایران از هم گسست و سازه ی "ملت ایران" فروریخت!
فرصت سوزی اصلاح طلبان:
اصلاح طلبان و در راس آن دولت آقای خاتمی هرگز نتوانست اهمیت اجرای اصول پانزده و نوزدهم قانون اساسی را بدرستی درک نماید البته نه از این منظر که می توانست آن اصول را اجرا کند یا نه بلکه آنها را با قاطعیت تمام مطرح نیز ننمود زیرا هنوز می پنداشتند که "مردم آذربایجان جواب مردم آزربایجان را خواهند داد"! این عدم درک صحیح از موقعیت هویت طلبان در جامعه ی آزربایجان و پایگاه اجتماعی آنان و عدم در دست داشتن آماری واقع بینانه از جمعیت و مقبولیت هویت طلبان آزربایجانی آنان را دچار دردناکترین اشتباه در تاریخ مختصر جنبش اصلاح طلبی نمود که زمینه های شکست آنان در مراحل بعدی را در آزربایجان و کل ایران فراهم نمود اما این تنها اشتباه محاسباتی آنان نبود.
اگرچه به نظر می رسد انتخاب آقای میر حسین موسوی ازسوی طیف اصلاح طلب برای کاندیداتوری ریاست جمهوری و کنار کشیدن سید محمد خاتمی در جهت کسب آرای مردم آزربایجان بوده باشد لیکن روشی که آقای موسوی در آزربایجان اتخاذ نمود اگر آرای لازم برای اصلاح طلبان را ماخوذ نیز نموده باشد مطمئناً حمایت از او را منتفی نمود. زیرا اشتباه اساسی آقای موسوی در آذربایجان تاکید او بر هویت ایرانی در میان جو هویت طلبی آزربایجانی بود. به نظر می رسد اگر سخنرانی آقای موسوی در جهت اجرای اصول پانزده و نوزده قانون اساسی و تاکید بر هویت تورکیِ آزربایجان می بود حمایت فعالان هویت طلب آزربایجانی را نیز می توانست کسب نماید اما وی تبریزِ سال هشتاد و هشت را با تهران سال هشتاد و هشت و یا با تبریزِ سال پنجاه و هفت اشتباهی گرفته بود!
از این رو بعد از تقلب انتخاباتی و انتصاب مجدد آقای احمدی نژاد به پست ریاست جمهوری، تبریز در جواب دهن کجی اصلاح طلبان به مطالبات هویتی آنان آغوش خود را برای کسی که هرگز اورا انتخاب نکرده بود گشود! و او کسی نبود به جز احمدی نژادی که در دوره ی قبل به عنوان آخرین نفرها برای ریاست جمهوری ترجیح داده بود! اما اشتباه بزرگتر اصلاح طلبان آن بود که فکر می کردند با پرداخت هیچ هزینه ای و کمترین عقب نشینی آزربایجان را به یکی از مهمترین پایگاه های جنبش سبز تبدیل خواهند کرد ولی تبریز سکوت کرد تا تفکر مرکزگرایی نیز سقوط کند!
اپوزیسیون ایرانی همیشه در صحنه:
اما زنگ خطری که در تبریز نواخته شد در آن سوی اقیانوس نیز شنیده شد و آنان نیز با روش های عوامفریبانه ای چون ایجاد تقابل در جامعه ی آزربایجان که در گذشته کارکرد خود را داشته است تلاش نمودند تا "جواب مردم آذربایجان را با مردم آزربایجان" بدهند امری که ناکام ماند و شقه شقه شدن سازه ی "ملت ایران" را عریان تر نمود. این بار اوپوزیسیون ایرانی دیگر نمی توانست براحتی سرنگونی رژیم اسلامی ایران را تلفظ کند و صبر کرد تا گرد و خاک فرو نشیند و شروع کرد به بررسی و تئوری بافی در مورد چگونگی تطمیع فعالان خلق ها یا سقوط رژیم ایران از درون به گونه ای که سبب فروپاشی سرزمینی ایران نشود و حتی به جای سقوط رژیم حاکم کرنش آنرا مطالبه نماید فلذا با حمله ی نظامی به ایران به شدت مخالفت ورزید
سر در گمی ناسیونالیزم ایرانی و فروپاشی "ملت ایران":
از آنجایی که نظام ایران مشروعیت ایدئولوژیک خود را تا حد زیادی از دست داده است وارد مرحله ای شد که در آن جریاناتی متوجه شدند که می بایستی بخش اعظم مشروعیت خود را از دین به وطن و از "امت گرایی" به "ملت گرایی" تغییر دهند. این نوع از ناسیونالیزم با آنکه از همان ابتدای بنیانگذاری رژیم اسلامی در ایران وجود داشت اینک با رویکردی به شدت سرکوبگر نمایان شده است اما سوال اینجاست که این نوع از ملی گرایی ایدئولوژیک که هسته ی فکری جنبش سبز را تشکیل می دهد تا چه حد می تواند موفق باشد؟
به نظر می رسد که این نوع از ملی گرایی ایرانی که توسط آیت الله خمینی بنیان نهاده شده است توسط آقای هاشمی رفسنجانی استحکام بخشیده شده و در دولتین آقای خاتمی و احمدی نژاد شدت یافته است. البته آقای خمینی از سیاست امت گرایی پیروی می کرد لیکن گفتمان امت گرایی او جایی برای احقاق حقوق خلق ها نداشت و پرهیز از ملی گرایی در میان قومیت و خلق ها را رهنمون می نمود . ایدئولوژی امت گرای خمینی بر اساس هویت فارسی "ملت ایران" به عنوان یکی از ملت های تشکیل دهنده ی امت اسلامی استوار بود زیرا او" احقاق حقوق خلق ها" را "گشودن مسیر تفرقه و پررنگ کردن تفاوت ها" در میان آحاد "ملت ایران" می دانست از این رو سیستم ایدئولوژیک ایران به خودی خود ذات و ماهیتی فاشیستی یافت که از غیر از "هویت ایرانی با رنگ و بوی فارسی آن" هراسان بود.
اما آنچه که پایه های ایدئولوژیک رژیم اسلامی را در مرکز سست کرده بود نوعی از ناسیونالیزم مرکزگرای لیبرالیستی و باستان گرا بود که با خود در تناقض بود از این رژیم جمهوری اسلامی پایگاه های برچیده شده ی ایدئولوژیک خود را اینبار بر زمین ناسیونالیزم ایرانی کاشت این تئوری که با پمپاژ بیگانه هراسی در میان ایرانیان حمایت می شد قبل از هرچیز، یهودی ستیز ،عرب ستیز ، ترک ستیز، غرب ستیز و سنی ستیز بود که در نتیجه ی آن در وهله ی اول ایرانیان را برتر از همه ی ملت های جهان می دانست و یا ایران و ایرانی را در معرض تهدید همه ی کشورهای خارجی بالاخص همسایه می دید و در وهله ی دوم "فروپاشی ملت ایران" را موجب می شد زیرا سازه ی "ملت ایران" مجموعه ای از "ملت ها و خلق ها"یی است که در همسایگی ایران زندگی می کنند.
ایرانیان مرکزگرا برای حل این بحران هرگز راه عاقلانه و خویشتندارانه ای را اتخاذ ننمودند و عملکرد و گفتمان آنان واقعیت های معاصر ایران را نمی نمایاند به گونه ای که گویا این تئوری های ناسیونالیستی و بیگانه هراس توسط افراد غیر ایرانی که کلاً از جامعه ی ایران خبری ندارند یا اینکه جامعه ی ایران را از سی سال عقب تر تحلیل می کنند پایه ریزی شده اند و یا به صورت تعمدی با رویه ی خود سعی در فروپاشی ایران دارند.
نقشه ی راه می بایستی این گونه طراحی می شد که از همان روزهای آغازین رژیم اسلامی، مطالبات احزاب و جریاناتی چون حزب خلق مسلمان در آزربایجان و نظایر آن در نقاط دیگر بر آورده می شد و پروژه ی خود مختاری یا فدرالیزم در مناطق قومی به اجرا در می آمد اگر چه این فرصت در سالهای اول حیات نظام اسلامی با مشت آهنین خمینی به یک تهدید تبدیل شد لیکن این فرصت در آستانه ی فروپاشی شوروی و ظهور همسایگان جدید شمالی برای ایران دوباره مهیا شده بود اما رژیم حاکم به جای برخورد خردمندانه با واقعیت جغرافیای جدید منطقه تلاش نمود تا ناسیونالیزم بی خرد مرگزگرایانه را شدت بخشد با این امید که "مردم آزربایجان ایران" را در مقابل ماهیت "جمهوری آزربایجان" قرار دهد. بدین ترتیب یکبار دیگر سیاست پوسیده ی "مردم آذربایجان جواب مردم آزربایجان را خواهند داد" در پیش گرفته شد. سیاستی که با انتگراسیون کشورهای همسایه ی ایران به خصوص جمهوری آزربایجان با جامعه ی جهانی بدلیل قابل انتگراسیون نبودن "یک ایران ایدئولوژیک" به جامعه ی جهانی با گذشت هر روز نخ نما تر می شود.
آنچه که جنبش به اصطلاح "آزربایجانِ ایران" پذیرفته بود نام "آزربایجان جنوبی" بود اما سیاست واقع بینانه آنست که مردم جمهوری آزربایجان هرگز نام "ایران شمالی" را برای کشور خود نخواهند پذیرفت به عبارت دیگر رژیم به جای رسیدگی به مطالبات آزربایجان سیاست ادعای ارضی در مورد جمهوری آزربایجان و نفی هویت تورکی آزربایجان را در قرن بیست ویکم در پیش گرفت! از این رو این اشتباه مرکزگرایان که خواهان گسترش هویت ایرانی در میان مردم هویت طلب آزربایجان بود علاوه بر ایجاد نفرت از هویت ایرانی در میان مردم "آزربایجان جنوبی" و "جمهوری آزربایجان"، و با مداخله ی ایدئولوژیک ایران در امور داخلی جمهوری آزربایجان تنها راهی که پیش پای دولتمردان جمهوری آزربایجان و به تبع آن ترکیه به عنوان متحد او باقی می گذارد حمایت آنان از "جنبش آزربایجان" با نام "حرکت ملی آزربایجان جنوبی" است. نظیر این اشتباه در مورد مداخله ی ایران در ترکیه هم از بعد ایدئولوژیک و هم در مساله ی پ.ک.ک و در مساله ی کشورهای عربی و جزایر سه گانه همچنین واکنش های شدید و سرکوبگر در مورد نام خلیج تکرار شد و می شود
اگرچه رژیم ایران با نفرت افکنی و بیگانه هراسی توانسته است متحدان جدیدی در میان لیبرال ناسیونالیست های ایرانی و اپوزیسیون ایرانی پیدا کند اما عملاً شیرازه ی جامعه ی ایران را از هم گسیخت به گونه ای که هیچ مفرری برای حفظ یکپارچگی ایران در صورت تضعیف دولت مرکزی را باقی نگذاشته است و بدین صورت بود که همه ی پیوندهای تئوریک "ملت ایران" گسست و "هویت برساخته ی دولت-ملت ایرانی" در میان خلق های غیر فارس به سردی و خاموشی گرایید. از سویی بسیاری از ناسیونالیست های ایرانی نیز در اشتباه ازلی و ابدی بودنِ "هویت ایرانی" و "ملت ایران" به خواب رفته اند حال آنکه چیزی که ساخته می شود قابل فروپاشی نیز هست و از این رو نیز سازه ی ملت ایران فروریخت!
فروپاشی سرزمینی ایران:
چونانکه که مشخص است در عصر فروپاشی ایدئولوژی ها ، هیچ ایدئولوژی یی در ایران نیز نمی تواند عامل وحدت و "عرق ملی" باشد آن هم در شرایطی که طرفداران آن در اقلیت هستند و مخالفان و ناسیونالیست های اوپوزیسیونی آن ماهیتاً خود از طیف های سکولار هستند از این رو تاکید بر ایران و ایران گرایی تنها عنصر حاکم یعنی فارس هویت ها و به عبارت دیگر مرکزگرایان را متحد خواهند کرد. هراس از فروپاشی ایران همانگونه که به دفعات اشاره شده است تنها درآمدی که خواهد داشت هراس از مرکزگرایی و هویت ایرانی را در میان خلق ها قوت خواهد بخشید و سرزمین ایران را به قسمت هایی تقسیم نموده است که در نقشه ی ایران با سوزن کنار هم قرار گرفته اند و این آغاز فروپاشی سرزمینی ایران است زیرا نه یک ایدئولوژی و نه یک حس همدلی را در میان خلق هایی که در پایان راه ملت سازی تئوریک قرار دارند باقی گذاشته است و ماهیت این هراس و بی اعتمادی از ایجاد گفتگوهای جدی پیرامون فدرالیزم گسترده به عنوان تنها راه حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران نیز ممانعت به عمل آورده است به عبارت دیگر متحدان واقعیِ "تجزیه طلبان" ، ناخواسته در میان "تمامیت خواهان و ناسیونالیست های افراطی مرکزگرا" قرار دارند امری که روند فروپاشی ایران را تسهیل نموده است و منتظر تلنگری در جهت فروپاشی است.
فروپاشی بدون خونریزی:
بر خلاف بسیاری از صاحب نظران که بعضی از آنان نیز سعی دارند تا با دشوار نشان دادن مسیر فروپاشی ایران مانع این امر شوند نگارنده معتقد است که فروپاشی ایران بدون خونریزی صورت خواهد گرفت و حتی به جای مناطق قومی ممکن است که این خونریزی ها بیشتر در مناطق فارس نشین رخ دهد دلیل این امر تجربه ی عراق و وجود کشور های تورکیه و جمهوری آزربایجان به عنوان ذینفع یا درگیر با مساله ی آزربایجان و نظایر آن برای عرب ها و تورکمن ها است. اگر این کشورها در حال حاظر تنها نقش بیننده را بازی کنند هم باز در لحظه ی فروپاشی ایران ناگزیر لااقل به دلایل امنیتی مداخله خواهند نمود. این در حالی است که در طول دوره ی زمامداری اسلامی در ایران آنان بدرستی درک کرده اند که با ایرانی که دارای ساختاری اقتدار طلب و نژادگرایانه است نمی توانند کنار بیاییند روی دیگر سکه آنست که دول غربی نیز از مدت ها قبل به این نتیجه رسیده اند و ایران یکپارچه را تهدیدی برای منافع خود می دانند اگرچه غرب و کشورهای تورک زبان هنوز هم نتوانسته اند با واقعیت "آزربایجان جنوبی" کنار بیاید. واقعیت دیگر آنست که اگر غرب و کشورهای آزربایجان و تورکیه بر سر فروپاشی ایران توافق کرده باشند عقل سلیم ایجاب می کند که کشورهای تازه تاسیس برای حفظ استقلال خود دچار بحران نشوند سیاستی که در عراق پی گیری می شود.
شورای بین المللی تورک های آزربایجان جنوبی:
در حالیکه جنبش سبز به عنوان طلایه دار جنبش های مرکزگرا در داخل ایران هرگز نتوانست در آزربایجان نفوذ یابد و اوپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور هم هرگز نتوانستند گرد هم آیند و تفاهمی بین آنان ایجاد شود با وجود لغو برگزاری کنگره ای به نام "انجمن بین المللی تورک های آزربایجان جنوبی" در آنکارا به دور از نظارت دولت تورکیه و به صورت مخفیانه در تالار یکی از هتل های آنکارا با شرکت گسترده ی تورکان آزربایجانی با گستردگی بیش از پانصد نفری از تمامی احزاب و تشکیلات و طیف های حرکت ملی آزربایجان بالغ بر سی تشکیلات به صورت موفق برگزار شد.
موفقیت بزرگ این کنگره در تشکیل "یک شورای همکاری" به همین نام است که قبل از همه چیز یکدستی و اتحاد میان طیف های گوناگون آزربایجانی را به رخ کشید و حاوی پیغام های بسیار مهمی بود:
اول آنکه آزربایجان راه خود را از ایران جدا کرده است.
دوم آنکه اوپوزیسیون آزربایجانی متحد است و از این رو می تواند با تمامی نیروهای خارج از آن و کشورهای خارجی وارد مذاکره شود.
سوم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی یکدست تر از اپوزیسیون ایرانی است و بر مطالبات خود اشراف کامل دارد.
چهارم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی تنها با پذیراندن پیش شرطهای خود به مذاکره با اوپوزیسیون ایرانی تن خواهد داد.
پنجم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی در مقایسه با اوپوزیسیون ایرانی در موضع قدرت قرار دارد.
ششم آنکه ناسیونالیزم ایرانی اوپوزیسیون آزربایجانی را رادیکالیزه تر خواهد نمود.
.هفتم آنکه فروپاشی ایران در طرفه العینی قابل انجام است.
رژیم جمهوری اسلامی ایران که در سال پنجاه و هفت شکل گرفت از همان ابتدا به ناگاه خود را درگیر با مسایل قومی ای یافت که محصول انباشت مطالبات مردمی خلق های محکوم در جغرافیای ایران در دوره ی پهلوی بود. مهمترین این جنبش ها در آزربایجان و کردستان جلوه می نمود که به لحاظ تاریخی از سوی نیروهای مرکزی و مرکزگرا لا اقل در سالهای آغازین تاسیس سلسله ی پهلوی و مهمتر از آن در فاصله ی سال های تبعید رضا شاه پهلوی از ایران تا خروج نیروهای روس از شمال کشور توسط قوه ی قهریه ی دولت تهران به شدت سرکوب و به خاک و خون کشیده شده بودند از این رو جنبش های منطقه ای از جریاناتی که منجر به سقوط رژیم پهلوی شده بود به امید احقاق حقوق خلق ها در چارچوب ایرانی یکپارچه حمایت می کردند.
نظام تازه تاسیس اسلامی که در آغاز با خلق های محکوم مدارا می نمود و حتی لغت "ملت" را برای آنان بکار می برد با تحکیم و تثبیت سریع قدرت در مرکز ، سیاست حذف تمامی نیرو های مخالف با خود که قصد تقسیم قدرت با آنان را نداشت در پیش گرفت این نیروهای مخالف تنها به جریانات ایدئولوژیک محدود نمی شد و فعالان حقوق خلق ها را نیز هدف قرار داده بود. این سیاستِ"ستیز با افکار و اندیشه ها" در مدت کوتاهی سبب رادیکالیزه شدن این گروه های مخالف شد و سرکوب شدید آنها گسل هایی که در سازه ی "ملت ایران" وجود داشت را فعال نمود.
اگر چه با یکه تازی ایدئولوژی اسلام شیعی و بعد ها لیبرالیزم خزنده که از تبعات روند سریع جهانی سازی(گلوبالیزاسیون) بود برای مدت یک دهه در سکوت اجباری روشنفکران جریانات ایدئولوژیک از دایره ی تهدیدات علیه نظام اسلامی ایران خارج شدند لیکن گسل های بافت "ملت ایران" با فروپاشی دیوار برلین و متعاقب آن با "موزه ای شدن انقلاب های کمونیستی" و تشکیل کشورهای همزبان با بخش های وسیعی از "ملت ایران" در همسایگی کشور ایران و با پایان جنگ ایران و عراق به سرعت به حرکت در آمدند. در این هنگام بخش های وسیعی از حاکمیت ایران شروع به برنامه ریزی هایی جهت حفظ وحدت و یکپارچگی جامعه ی ایران نمودند لیکن این طرح ها با تمرکز هر چه بیشتر قدرت در مرکز، فرصت تحقق یافتن را پیدا نکردند.
مهمترین این طرح ها شاید طرح خودمختاری ده منطقه از کشور بود که با نام فدرالیزم اقتصادی توسط آقای هاشمی رفسنجانی در دوره ی ریاست جمهوری وی پیشنهاد شده بود که با مخالفت شدید آقای خامنه ای رهبر جدید نظام اسلامی ایران مواجه شد و بعدها توسط آقای محسن رضایی نیز به میان آورده شد. این طرح اگرچه با لفظ خودمختاری ده گانه ی اقتصادی مطرح شد لیکن به احتمال زیاد در اصل بر مبنای سیستمی مشابه سیستم شوروی طراحی شده بود که احتمالاً مناطق قومی را زیر نام "اکو سیستم های اقتصادی" بین همدیگر تقسیم می نمود تا هم حقوق فرهنگی خلق ها و قومیت ها را برای توقف روند ملت سازی آنان بهبود بخشد و هم سرزمین های آنان را بین همدیگر تقسیم و در نهایت قومیت ها را بجای تقابل با عنصر فارس با همدیگر رودررو نماید و بخش های وسیعی از مرکز ایران را که شامل چندین ایالت بزرگ فارسی با اقلیت های کوچک قومی می شد به طور کامل و برای همیشه ضمیمه ی بخش فارسی سرزمین ایران نماید. مشابه این سیاست در تقسیمات ارضی استالین با نام اصلاحات سرزمینی در شوروی به اجرا گذاشته شده بود.
طرح دیگر رژیم ایران که به اجرا در آمد پروژه ی ایجاد شبکه های استانی بود این پروژه نیز تحت شعار باروری زبان ها و فرهنگ های بومی سیاست آسمیلاسیون و "تثبیت ارضی سرزمین های فارسی" را در پیش می گرفت. به طوری که با استفاده ی بی حد و حصر از واژگان و ساختارهای گرامری فارسی در لهجه های مختلف زبان ترکی از صورت ادبی و مودبانه و اداری این زبان، زبانی را بوجود می آورد که در فرهنگ لغات جنبش آذربایجان از آن به عنوان زبان فاذری (فارسی+ آذری) یاد می شود. از سویی نیز تصور می شد که این زبان سبب آموزش و ترویج هر چه بهتر زبان فارسی به کسانی که کلاً با آن نا آشنا هستند می شود. این زبان بر ساخته ی "فاذری" که از طرف گویشوران ترک زبانی که فارسی نمی دانستند قابل فهم نبود نیز به گونه ای هدفمند از سوی کسانی تکلم می شد که از اقشار فرودست جامعه بودند و اقشار بالا دست جامعه در این کانال های تلویزیون محلی یا کلاً به زبان فارسی صحبت می کردند و یا به زبانی فاذری تر! یعنی تعداد استفاده از کلمات و ساختار های فارسی در این زبان برساخته نشانگر طبقه ی اجتماعی افراد بود تا جایی که سعی می شد در یک جمله تنها و تنها فعل ها به زبان تورکی بکارگرفته شوند و حتی در بیشتر موارد آن افعال نیز برای فارسیزاسیون بیشتر با فعل کمکی استفاده می شدند اما سیاست "تثبیت ارضی سرزمینهای فارسی" در عدم فرصت دهی به زبان ترکی در شبکه های استانی قزوین، گیلان ، مرکزی ،همدان و کردستان دنبال می شد.
اما اولین باری که رژیم ایران رسماً از جریانات قومی به هراس افتاد تجمع عظیم در قلعه ی بابک بود که رهبر ایران را سراسیمه به آزربایجان فرستاد تا سخنرانی معروف خود در مورد "برادر بودن ترک و فارس" را ایراد کند. با همه حال سیاستی که در سال های آغازین دوره ی ریاست جمهوری محمد خاتمی اتخاذ شده بود به نظر می رسید سیاست مدارا با فعالین قومی باشد اگر چه هدف از این اقدامات بدرستی مشخص نبود و برای چند سال فضایی باز ایجاد شد که اگرچه در این فضا مطبوعات آزربایجان آزادی قلم بیشتری داشتند لیکن این امر جلوی رادیکالیزه شدن جریانات قومی را مسدود می نمود و یا لا اقل از تئوریزه و تشکیلاتی شدن آن برای تولد جنبشی سیاسی و یکدست جلوگیری می نمود. اما دیری نپایید که برخورد ها خشن تر و سرکوب ها شدید تر شد و همین امر منجر به زمینه سازی برای تئوریزاسیون سیاسی جنبش آزربایجان و زیرزمینی و مستحکم تر شدن آن گشت.
مردم ایران اگرچه به آزادی نسبی بیان در دوره ی اصلاحات عادت کرده بودند اما علاوه بر حفظ و گسترش آن اینبار خواستار اجرایی شدن شعار های لیبرالیستی شدند که شامل مسایل قومی نیز می شد. روز های خوش به پایان نزدیک شده بود و دوره ی اختناق فرا رسید و یکبار دیگر خلق های محکوم بپا خواسته بودند تا مطالبات انباشه شده ی خود را جامه ی عمل بپوشانند. در میان مردم تورک آزربایجان ، مردم عرب خوزستان ، مردم بلوچستان ، اکراد و برخی دیگر از خلق ها تحرکاتی دیده می شد که خبر از طوفان قریب الوقوعی می داد. در نهایت در همه ی مناطق مذکور نیز قیام هایی صورت گرفت که به شدت سرکوب شدند. این سرکوب ها علاوه بر اینکه از طرف قوه ی قهریه ی مرکزی اعمال می شد با بایکوت رسانه های داخل و خارج ایرانی و در بسیاری از موارد همراهی همه ی مخالفان ایرانی و اوپوزیسیون نیز ساپورت می شد. این گونه از برخوردهایی که در بطن آن بیگانه انگاری و بیگانه هراسی"ایرانیان مرکزی با هویت ایرانی" قرار داشت گسل های جامعه ی ایرانی را تبدیل به گسست های بسیار عمیق و دشمن تراشانه در جهت رادیکالیزه شدن خلق های محکوم و تقویت جریان نیرومند "غیرسازی" آنان در جهت ملت سازی نمود
تهدید و تحقیر های ملی و قومی در نود سال گذشته به اوج رسید و تخم نفرت از اقوام و خلق ها بیش از پیش و در حد کینه توزانه ای در میان خلق فارس کاشته و درو شد جامعه ی ایران از هم گسست و سازه ی "ملت ایران" فروریخت!
فرصت سوزی اصلاح طلبان:
اصلاح طلبان و در راس آن دولت آقای خاتمی هرگز نتوانست اهمیت اجرای اصول پانزده و نوزدهم قانون اساسی را بدرستی درک نماید البته نه از این منظر که می توانست آن اصول را اجرا کند یا نه بلکه آنها را با قاطعیت تمام مطرح نیز ننمود زیرا هنوز می پنداشتند که "مردم آذربایجان جواب مردم آزربایجان را خواهند داد"! این عدم درک صحیح از موقعیت هویت طلبان در جامعه ی آزربایجان و پایگاه اجتماعی آنان و عدم در دست داشتن آماری واقع بینانه از جمعیت و مقبولیت هویت طلبان آزربایجانی آنان را دچار دردناکترین اشتباه در تاریخ مختصر جنبش اصلاح طلبی نمود که زمینه های شکست آنان در مراحل بعدی را در آزربایجان و کل ایران فراهم نمود اما این تنها اشتباه محاسباتی آنان نبود.
اگرچه به نظر می رسد انتخاب آقای میر حسین موسوی ازسوی طیف اصلاح طلب برای کاندیداتوری ریاست جمهوری و کنار کشیدن سید محمد خاتمی در جهت کسب آرای مردم آزربایجان بوده باشد لیکن روشی که آقای موسوی در آزربایجان اتخاذ نمود اگر آرای لازم برای اصلاح طلبان را ماخوذ نیز نموده باشد مطمئناً حمایت از او را منتفی نمود. زیرا اشتباه اساسی آقای موسوی در آذربایجان تاکید او بر هویت ایرانی در میان جو هویت طلبی آزربایجانی بود. به نظر می رسد اگر سخنرانی آقای موسوی در جهت اجرای اصول پانزده و نوزده قانون اساسی و تاکید بر هویت تورکیِ آزربایجان می بود حمایت فعالان هویت طلب آزربایجانی را نیز می توانست کسب نماید اما وی تبریزِ سال هشتاد و هشت را با تهران سال هشتاد و هشت و یا با تبریزِ سال پنجاه و هفت اشتباهی گرفته بود!
از این رو بعد از تقلب انتخاباتی و انتصاب مجدد آقای احمدی نژاد به پست ریاست جمهوری، تبریز در جواب دهن کجی اصلاح طلبان به مطالبات هویتی آنان آغوش خود را برای کسی که هرگز اورا انتخاب نکرده بود گشود! و او کسی نبود به جز احمدی نژادی که در دوره ی قبل به عنوان آخرین نفرها برای ریاست جمهوری ترجیح داده بود! اما اشتباه بزرگتر اصلاح طلبان آن بود که فکر می کردند با پرداخت هیچ هزینه ای و کمترین عقب نشینی آزربایجان را به یکی از مهمترین پایگاه های جنبش سبز تبدیل خواهند کرد ولی تبریز سکوت کرد تا تفکر مرکزگرایی نیز سقوط کند!
اپوزیسیون ایرانی همیشه در صحنه:
اما زنگ خطری که در تبریز نواخته شد در آن سوی اقیانوس نیز شنیده شد و آنان نیز با روش های عوامفریبانه ای چون ایجاد تقابل در جامعه ی آزربایجان که در گذشته کارکرد خود را داشته است تلاش نمودند تا "جواب مردم آذربایجان را با مردم آزربایجان" بدهند امری که ناکام ماند و شقه شقه شدن سازه ی "ملت ایران" را عریان تر نمود. این بار اوپوزیسیون ایرانی دیگر نمی توانست براحتی سرنگونی رژیم اسلامی ایران را تلفظ کند و صبر کرد تا گرد و خاک فرو نشیند و شروع کرد به بررسی و تئوری بافی در مورد چگونگی تطمیع فعالان خلق ها یا سقوط رژیم ایران از درون به گونه ای که سبب فروپاشی سرزمینی ایران نشود و حتی به جای سقوط رژیم حاکم کرنش آنرا مطالبه نماید فلذا با حمله ی نظامی به ایران به شدت مخالفت ورزید
سر در گمی ناسیونالیزم ایرانی و فروپاشی "ملت ایران":
از آنجایی که نظام ایران مشروعیت ایدئولوژیک خود را تا حد زیادی از دست داده است وارد مرحله ای شد که در آن جریاناتی متوجه شدند که می بایستی بخش اعظم مشروعیت خود را از دین به وطن و از "امت گرایی" به "ملت گرایی" تغییر دهند. این نوع از ناسیونالیزم با آنکه از همان ابتدای بنیانگذاری رژیم اسلامی در ایران وجود داشت اینک با رویکردی به شدت سرکوبگر نمایان شده است اما سوال اینجاست که این نوع از ملی گرایی ایدئولوژیک که هسته ی فکری جنبش سبز را تشکیل می دهد تا چه حد می تواند موفق باشد؟
به نظر می رسد که این نوع از ملی گرایی ایرانی که توسط آیت الله خمینی بنیان نهاده شده است توسط آقای هاشمی رفسنجانی استحکام بخشیده شده و در دولتین آقای خاتمی و احمدی نژاد شدت یافته است. البته آقای خمینی از سیاست امت گرایی پیروی می کرد لیکن گفتمان امت گرایی او جایی برای احقاق حقوق خلق ها نداشت و پرهیز از ملی گرایی در میان قومیت و خلق ها را رهنمون می نمود . ایدئولوژی امت گرای خمینی بر اساس هویت فارسی "ملت ایران" به عنوان یکی از ملت های تشکیل دهنده ی امت اسلامی استوار بود زیرا او" احقاق حقوق خلق ها" را "گشودن مسیر تفرقه و پررنگ کردن تفاوت ها" در میان آحاد "ملت ایران" می دانست از این رو سیستم ایدئولوژیک ایران به خودی خود ذات و ماهیتی فاشیستی یافت که از غیر از "هویت ایرانی با رنگ و بوی فارسی آن" هراسان بود.
اما آنچه که پایه های ایدئولوژیک رژیم اسلامی را در مرکز سست کرده بود نوعی از ناسیونالیزم مرکزگرای لیبرالیستی و باستان گرا بود که با خود در تناقض بود از این رژیم جمهوری اسلامی پایگاه های برچیده شده ی ایدئولوژیک خود را اینبار بر زمین ناسیونالیزم ایرانی کاشت این تئوری که با پمپاژ بیگانه هراسی در میان ایرانیان حمایت می شد قبل از هرچیز، یهودی ستیز ،عرب ستیز ، ترک ستیز، غرب ستیز و سنی ستیز بود که در نتیجه ی آن در وهله ی اول ایرانیان را برتر از همه ی ملت های جهان می دانست و یا ایران و ایرانی را در معرض تهدید همه ی کشورهای خارجی بالاخص همسایه می دید و در وهله ی دوم "فروپاشی ملت ایران" را موجب می شد زیرا سازه ی "ملت ایران" مجموعه ای از "ملت ها و خلق ها"یی است که در همسایگی ایران زندگی می کنند.
ایرانیان مرکزگرا برای حل این بحران هرگز راه عاقلانه و خویشتندارانه ای را اتخاذ ننمودند و عملکرد و گفتمان آنان واقعیت های معاصر ایران را نمی نمایاند به گونه ای که گویا این تئوری های ناسیونالیستی و بیگانه هراس توسط افراد غیر ایرانی که کلاً از جامعه ی ایران خبری ندارند یا اینکه جامعه ی ایران را از سی سال عقب تر تحلیل می کنند پایه ریزی شده اند و یا به صورت تعمدی با رویه ی خود سعی در فروپاشی ایران دارند.
نقشه ی راه می بایستی این گونه طراحی می شد که از همان روزهای آغازین رژیم اسلامی، مطالبات احزاب و جریاناتی چون حزب خلق مسلمان در آزربایجان و نظایر آن در نقاط دیگر بر آورده می شد و پروژه ی خود مختاری یا فدرالیزم در مناطق قومی به اجرا در می آمد اگر چه این فرصت در سالهای اول حیات نظام اسلامی با مشت آهنین خمینی به یک تهدید تبدیل شد لیکن این فرصت در آستانه ی فروپاشی شوروی و ظهور همسایگان جدید شمالی برای ایران دوباره مهیا شده بود اما رژیم حاکم به جای برخورد خردمندانه با واقعیت جغرافیای جدید منطقه تلاش نمود تا ناسیونالیزم بی خرد مرگزگرایانه را شدت بخشد با این امید که "مردم آزربایجان ایران" را در مقابل ماهیت "جمهوری آزربایجان" قرار دهد. بدین ترتیب یکبار دیگر سیاست پوسیده ی "مردم آذربایجان جواب مردم آزربایجان را خواهند داد" در پیش گرفته شد. سیاستی که با انتگراسیون کشورهای همسایه ی ایران به خصوص جمهوری آزربایجان با جامعه ی جهانی بدلیل قابل انتگراسیون نبودن "یک ایران ایدئولوژیک" به جامعه ی جهانی با گذشت هر روز نخ نما تر می شود.
آنچه که جنبش به اصطلاح "آزربایجانِ ایران" پذیرفته بود نام "آزربایجان جنوبی" بود اما سیاست واقع بینانه آنست که مردم جمهوری آزربایجان هرگز نام "ایران شمالی" را برای کشور خود نخواهند پذیرفت به عبارت دیگر رژیم به جای رسیدگی به مطالبات آزربایجان سیاست ادعای ارضی در مورد جمهوری آزربایجان و نفی هویت تورکی آزربایجان را در قرن بیست ویکم در پیش گرفت! از این رو این اشتباه مرکزگرایان که خواهان گسترش هویت ایرانی در میان مردم هویت طلب آزربایجان بود علاوه بر ایجاد نفرت از هویت ایرانی در میان مردم "آزربایجان جنوبی" و "جمهوری آزربایجان"، و با مداخله ی ایدئولوژیک ایران در امور داخلی جمهوری آزربایجان تنها راهی که پیش پای دولتمردان جمهوری آزربایجان و به تبع آن ترکیه به عنوان متحد او باقی می گذارد حمایت آنان از "جنبش آزربایجان" با نام "حرکت ملی آزربایجان جنوبی" است. نظیر این اشتباه در مورد مداخله ی ایران در ترکیه هم از بعد ایدئولوژیک و هم در مساله ی پ.ک.ک و در مساله ی کشورهای عربی و جزایر سه گانه همچنین واکنش های شدید و سرکوبگر در مورد نام خلیج تکرار شد و می شود
اگرچه رژیم ایران با نفرت افکنی و بیگانه هراسی توانسته است متحدان جدیدی در میان لیبرال ناسیونالیست های ایرانی و اپوزیسیون ایرانی پیدا کند اما عملاً شیرازه ی جامعه ی ایران را از هم گسیخت به گونه ای که هیچ مفرری برای حفظ یکپارچگی ایران در صورت تضعیف دولت مرکزی را باقی نگذاشته است و بدین صورت بود که همه ی پیوندهای تئوریک "ملت ایران" گسست و "هویت برساخته ی دولت-ملت ایرانی" در میان خلق های غیر فارس به سردی و خاموشی گرایید. از سویی بسیاری از ناسیونالیست های ایرانی نیز در اشتباه ازلی و ابدی بودنِ "هویت ایرانی" و "ملت ایران" به خواب رفته اند حال آنکه چیزی که ساخته می شود قابل فروپاشی نیز هست و از این رو نیز سازه ی ملت ایران فروریخت!
فروپاشی سرزمینی ایران:
چونانکه که مشخص است در عصر فروپاشی ایدئولوژی ها ، هیچ ایدئولوژی یی در ایران نیز نمی تواند عامل وحدت و "عرق ملی" باشد آن هم در شرایطی که طرفداران آن در اقلیت هستند و مخالفان و ناسیونالیست های اوپوزیسیونی آن ماهیتاً خود از طیف های سکولار هستند از این رو تاکید بر ایران و ایران گرایی تنها عنصر حاکم یعنی فارس هویت ها و به عبارت دیگر مرکزگرایان را متحد خواهند کرد. هراس از فروپاشی ایران همانگونه که به دفعات اشاره شده است تنها درآمدی که خواهد داشت هراس از مرکزگرایی و هویت ایرانی را در میان خلق ها قوت خواهد بخشید و سرزمین ایران را به قسمت هایی تقسیم نموده است که در نقشه ی ایران با سوزن کنار هم قرار گرفته اند و این آغاز فروپاشی سرزمینی ایران است زیرا نه یک ایدئولوژی و نه یک حس همدلی را در میان خلق هایی که در پایان راه ملت سازی تئوریک قرار دارند باقی گذاشته است و ماهیت این هراس و بی اعتمادی از ایجاد گفتگوهای جدی پیرامون فدرالیزم گسترده به عنوان تنها راه حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران نیز ممانعت به عمل آورده است به عبارت دیگر متحدان واقعیِ "تجزیه طلبان" ، ناخواسته در میان "تمامیت خواهان و ناسیونالیست های افراطی مرکزگرا" قرار دارند امری که روند فروپاشی ایران را تسهیل نموده است و منتظر تلنگری در جهت فروپاشی است.
فروپاشی بدون خونریزی:
بر خلاف بسیاری از صاحب نظران که بعضی از آنان نیز سعی دارند تا با دشوار نشان دادن مسیر فروپاشی ایران مانع این امر شوند نگارنده معتقد است که فروپاشی ایران بدون خونریزی صورت خواهد گرفت و حتی به جای مناطق قومی ممکن است که این خونریزی ها بیشتر در مناطق فارس نشین رخ دهد دلیل این امر تجربه ی عراق و وجود کشور های تورکیه و جمهوری آزربایجان به عنوان ذینفع یا درگیر با مساله ی آزربایجان و نظایر آن برای عرب ها و تورکمن ها است. اگر این کشورها در حال حاظر تنها نقش بیننده را بازی کنند هم باز در لحظه ی فروپاشی ایران ناگزیر لااقل به دلایل امنیتی مداخله خواهند نمود. این در حالی است که در طول دوره ی زمامداری اسلامی در ایران آنان بدرستی درک کرده اند که با ایرانی که دارای ساختاری اقتدار طلب و نژادگرایانه است نمی توانند کنار بیاییند روی دیگر سکه آنست که دول غربی نیز از مدت ها قبل به این نتیجه رسیده اند و ایران یکپارچه را تهدیدی برای منافع خود می دانند اگرچه غرب و کشورهای تورک زبان هنوز هم نتوانسته اند با واقعیت "آزربایجان جنوبی" کنار بیاید. واقعیت دیگر آنست که اگر غرب و کشورهای آزربایجان و تورکیه بر سر فروپاشی ایران توافق کرده باشند عقل سلیم ایجاب می کند که کشورهای تازه تاسیس برای حفظ استقلال خود دچار بحران نشوند سیاستی که در عراق پی گیری می شود.
شورای بین المللی تورک های آزربایجان جنوبی:
در حالیکه جنبش سبز به عنوان طلایه دار جنبش های مرکزگرا در داخل ایران هرگز نتوانست در آزربایجان نفوذ یابد و اوپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور هم هرگز نتوانستند گرد هم آیند و تفاهمی بین آنان ایجاد شود با وجود لغو برگزاری کنگره ای به نام "انجمن بین المللی تورک های آزربایجان جنوبی" در آنکارا به دور از نظارت دولت تورکیه و به صورت مخفیانه در تالار یکی از هتل های آنکارا با شرکت گسترده ی تورکان آزربایجانی با گستردگی بیش از پانصد نفری از تمامی احزاب و تشکیلات و طیف های حرکت ملی آزربایجان بالغ بر سی تشکیلات به صورت موفق برگزار شد.
موفقیت بزرگ این کنگره در تشکیل "یک شورای همکاری" به همین نام است که قبل از همه چیز یکدستی و اتحاد میان طیف های گوناگون آزربایجانی را به رخ کشید و حاوی پیغام های بسیار مهمی بود:
اول آنکه آزربایجان راه خود را از ایران جدا کرده است.
دوم آنکه اوپوزیسیون آزربایجانی متحد است و از این رو می تواند با تمامی نیروهای خارج از آن و کشورهای خارجی وارد مذاکره شود.
سوم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی یکدست تر از اپوزیسیون ایرانی است و بر مطالبات خود اشراف کامل دارد.
چهارم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی تنها با پذیراندن پیش شرطهای خود به مذاکره با اوپوزیسیون ایرانی تن خواهد داد.
پنجم آنکه اپوزیسیون آزربایجانی در مقایسه با اوپوزیسیون ایرانی در موضع قدرت قرار دارد.
ششم آنکه ناسیونالیزم ایرانی اوپوزیسیون آزربایجانی را رادیکالیزه تر خواهد نمود.
.هفتم آنکه فروپاشی ایران در طرفه العینی قابل انجام است.


کشتار مردم بیگناه بلوچ راسک محکوم و نشان از بربریت رژیم اشغالگر ایران است
روز دوشنبه ۹۱/۲/۲۵ شهر راسک مورد تهاجم اشغالگران ایران قرار گرفت. در این تهاجم نیروهای سرکوبگر رژیم اشغالگر ایران، مردم مظلوم بدفاع برخاسته بلوچ را مورد هدف مستقیم گلوله های مرگبار قرار داده و با تیرانداندزیشان، واجه جان محمد دهقانی را بشهادت رسانیده و تنی چند را زخمی و مجروح کردند.
رژیم جمهوری اسلامی اشغالگر ایران چند هفته پیش تعدادی ازعلمای بلوچ و سیزده نفر از فعالان مذهبی بلوچ از جمله مولوی عبدالغفار نقشبندی و مولانا عبدالله، امام جمعه پارود را دستگیر و زندان کرد تا با ایجاد رعب و وحشت ملت بلوچ را از پیگیری حقوق دمکراتیک شان باز دارد. مولوی عبدالغفار نقشبندی پس از تحمل تهدیدها و بازداشت و رهایی از زندان به هنگام بازگشت از دزآپ(زاهدان) به راسک توسط نیروهای اشغالگر رژیم جمهوری اسلامی ایران مجدداً دستگیر میشود.
شیر زنان بلوچ در راسک پیش از همه بر علیه نیروهای اشغالگر رژیم بپا میخیزند و بدفاع از مولوی عبدالغفار میپردازند. بدنبال این حرکت شجاعانه شیر زنان بلوچ، اعتراضات مردم گسترش پیدا میکند. با تجمع اعتراضی مردم مبارز بلوچ راسک، نیروهای بیرحم رژیم از خود سخت خشونت نشان میدهند و سبب کشته و زخمی شدن مردم میشوند.
با پخش خبر مبارزات مردم بلوچ در راسک، مردم بلوچ در جکیگور و جاهای دیگر دست به اعتراض زده و خواستار رهایی مولوی عبدالغفار و دست یافتن به عدالت و احترام به حقوق مذهبی و ملی شدند.
متاسفانه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ایران همانند اسلافشان در سرکوبگری و اعمال ظلم بر مردم بیگناه بلوچ، از خود هیچ وقاحتی نشان نداده و نمیدهد. سی و سه سال است که ملت بلوچ مورد سرکوب شدید و تبعیضات سیستماتیک قرار دارد. نیروهای فعال بلوچ، اعم از مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی سالهاست که توسط رژیم خون و کشتار با اتهامات واهی و باطل مواجههاند. رژیم با تداوم عمرش اختناق و زندان و شکنجه را در بلوچستان روبروز شدت بخشیده است. تا کنون شماری از علمای بیگناه بلوچ سنی و فعالان بلوچ بخاطر دفاع از مذهب و حقوق شان اعدام و مورد شکنجه قرار گرفتهاند.
بلوچستانءِ راجی زرمبش کشتار و تیراندازی بر مردم بیگناه، اما بپاخاسته بلوچ در راسک توسط نیروهای سرکوبگر و اشغالگر رژیم جمهوری اسلامی ایران را بشدت محکوم میکند، و شهامت و مقاومت شهید جان محمد دهقانی و برپاخیزی شیرزنان بلوچ راسک را ارج مینهد. رژیم باید بداند که ملت بلوچ از حقوق خود آگاهی کامل دارد و در برابر اشغالگران از خود استقامت نشان میدهد. در نزد ملت بلوچ، کشتار مردم بیگناه بلوچ راسک محکوم و نشان از بربریت رژیم اشغالگر ایران است. بلوچستانءِ راجی زرمبش دستگیری مولوی عبدالغفار نقشبندی و مبارزان بلوچ را محکوم و مورد سرزنش قرار میدهد و خواستار رهایی بیدرنگ آنهاست.
بلوچستانءِ راجی رزمبش از مبارزان ملت بلوچ میخواهد تا به استقامت و مقاومت خود در برابر بیعدالتی و سرکوبهای رژیم ادامه دهند و زمینه را برای پایان زمامداری اشغالگران بر بلوچستان فراهم نمایند. منشاء این کشتار و سرکوب برای این است که ملت بلوچ از حقوق بر حق و دمکراتیکش بپا خاسته است، و در مقابل، تنها منطق و سلاح اشغالگران جز خشونت و کشتار و زندان چیزی دگر نیست.
بلوچستانءِ راجی زرمبش، راه دست یافتن ملت بلوچ به حقوق مذهبی و فرهنگی، حقوق مدنی و اجتماعی، حقوق سیاسی را در رهایی بلوچستان از دست اشغالگران میداند. از اینرو برای استقلال بلوچستان مبارزه میکند. زرمبش از نیروهای انساندوست و مترقی ایران و جهان میطلبد تا از اعتراضات و خاسته های ملت بلوچ دفاع نمایند، و در محکومیت کشتار و تیراندازی بر مردم بلوچ در راسک توسط رژیم، با ملت بلوچ همصدا باشند.
بلوچستانءِ راجی زرمبش
سه شنبه ٢٦ اردیبهشت – 2012 May 15
Thursday, 17 May 2012
فروپاشـی امپراطـوری تمـدن ستيــز ايـران حتمـی اسـت
قسمـت اول
تاريــخ امپراطوري هـا نشانگــر بيعدالتی ، جنـگ ، خونريـزی، اشغال سرزميـن مخالفــان، غارتگری ، کشتار توده ها و سرکـوب ملتهاسـت. امپراطوري هــا شـکل گرفتــه، بقدرت رسيده و بتدريـج در نتيجه جنگها، انقلابهـا و طغيان انسانهای مظلـوم نابود شده اند. از امپراطوری روم گرفته تا مغول، از امپراطوری مقدونيها گرفته تا استعمار گــران پرتغالی ، از اشغالگران اسپانيايی گرفته تا استعمــار بريتانيای بزرگ و از اتحـاد جماهيــر شـوروی گرفتــه تا حاکميـت جابرانه صربهـا در يوگســلاوی همه بر خلاف ميل توده ها و فطرت آزاديخواهانه نوع انسان و با بکارگيری جبر مطلـق بنا شده بودند که هيچ کـدام ماندگار نشدند و سرنوشت همـه مشترک بـود. کشور انگليس ساخته ايران که ملتهای بلوچ، کورد، عرب الاحوازی، ترک، ترکمن و مردم لـردر « تماميت ارضی» آن به اسارت گرفته شده اند نمونـه ای آشکار از يک امپراطوری تمدن ستيــز در عصــر حاضـر اسـت. تاريخ بشريـت گواه است که دوران چنين امپراطوري هايی درهـر شـکل و تحت هر نامی بسـر آمده اسـت. يقينا ايران نيز سرنوشتی بهتر ازشــوروی يا يوگســـلاوی نخواهــد داشــت. هشتاد و چهـار سال سياه از تاسيس کشــور انگليس ساختــه ايران می گــذرد. نام «ايران» که در سال ۱۹۳۵ ميلادی از حکومت وقت افغانستان به امانت گرفته شد با همکاری، مشورت و کمــک مستقيم انگليسيها بعنوان اسـم جديد امپراطوری پارس يا فارسستان رسميت داده شد.پس از جنگ جهانی اول استعمار انگليس به يکه تازی خود در منطقه ادامه داد.بدنبال سرنگونی تزار روس و بقدرت رسيدن بلشويکها در روسيه مستشاران سياسی ـ نظامی انگليس در پی مانعـی بر سر راه کشـور شوروی به دريای بلوچستان بودنـد. از طرفی نياز روزافـزون و اشتهای سيـری ناپذير انگليس به مواد خام مفـت و بازار ی يکپارچه و گسترده استعمارگران انگليس را بفکـر تشکيل کشوری يکپارچه واداشت آ خرين شاه قاجار که احمد شاه نام داشت در حکمرانی و ايجاد ثبات در« پرشيا» ضعـف نشان داده بود. استعمـار انگليـس دريافتـه بـود که احمدشاه قابل اعتمـاد نيسـت به همين دليـل در جستجوی مهره ای سر سپرده در بين قزاقهای پرشيا بود تا اينکه رضا سوادکوهی را که اصطبلدار بود يافتنـد. وی که بعدها به رضا ميرپنج معروف شـد فـردی سرسپرده، سنگدل و خشن بود با زير پا گذاشتن کليه ارزشهای انسانـی مدارج نظامی را سريع طی کرد بدنبـال کودتای اسفنـد ماه ۱۲۹۹ هجری شمسـی رضا سوادکوهـی توانست وزارت جنـگ را بدسـت گيـرد و بالاخـره در سال ۱۳۰۲ علی رغم بيسوادی به پست نخسـت وزيری رسيــد! در سال ۱۳۰۴ احمد شاه را بدستور انگليس کنارزد و خود را قلدرانه شاه اعـلام کرد. رضا ميرپنج که خود را شاه «پرشيا» ناميـد با طـراحی و اجرای توطئه ها، حمله به سرزمين ملل غير فارس جنايتها آفريــد و از کشته ها پشته ساخت. با اشاره انگليـس به قشـون اشغالگـر پارس دستور داد تا به آذربايجان جنوبـی، کوردستان، خراسان، بلوچستان و الاحواز وحشيانه هجـوم ببرنـد بيشماران را قتل عام کـرد و زندگی ميليونها انسـان بيگنـاه را به تباهــی کشاند. اين چنين بـود که کشور« ايران» شــکل گرفت.در اينجا مروری کوتاه بر پروسه خونيـنِ تاسيس کشــور انگليس ساختـه ايران خواهيـم داشـت تا اولين دليـل فروپاشـی حتمــی آن روشن تــر شـــود. اشغـال الاحــواز
در الاحـواز عربی مردم صلـح طلب عـرب به زندگی خويش مشغول بودند که حکام پارس به سرکردگی ميرپنچ بر آن خطه و اموال ملی عـرب چشم طمع انداختند. الاحواز را بر خلاف خواست مردم عرب جزئی از پرشيا اعلام کردند. بعد از کودتای ۱۲۹۹ هجری شمسی و روی کار آوردن سريـع رضا ميرپنج بعنوان وزير جنگ و نخست وزير ( تنها نخست وزير بيســواد در تاريخ معاصــر جهـان ) استعمارگران انگليسی که نگران منافع نفتی خود در عربستان بودند به وي دستور دادند تا برای حفظ منافع آنان در عربستان الاحواز با شخص شيخ خزعـل ديدار کرده و قـراردادهای لازم را امضا کنـد. وی در پاييز سال ۱۳۰۳ هجری شمسی به محمـره رفت و بعنون مهمان شيخ در قصر فيـليـه اقامت کرد. قبل از اين سفـر رضا ميرپنج قاصدی به قصد باجگيری پيش شيخ خزعل فرستاده بود که با جواب رد شيخ مـواجه شده دست از پا درازتـر پيش رضاخـان برميگـردد. بنابراين رضا خان می دانست که با چه کسی در عربستان طرف اسـت. به همين جهت با شيخ خزعل از در ريا کاری و تظاهر به دوستــی در آمـد. رضا ميرپنج مکار حق مالکيت و حاکميت شيخ را بر مناطقی وسيع از عربستان به رسميت می شناسد البته در ازای براه انداختن يک پادگان از قشون ايرانی در عبادان ! رضا خان که از قدرت و نفوذ شيخ بيش از قبل هراسان شده بود به تهران برمی گردد وبا مشورت انگليسيها، به توطئه چينی های بيمارگونه اش ادامه می دهـد. از انگليسی ها می خواهد تا شيخ را به بهانه شرکـت در يک جلسه به تهران فرا بخوانند. انگليسی ها از طريق فرستاده ای بنام « لـورن» رسما از شيخ دعوت می کنند تا به تهران برود. شيخ خزعل رهبر ملی عربستان برای مذاکره با انگليس ها به تهـران رفتـه و در آنجـا بدام رضا ميرپنج می افتد. وی پس از ۱۲ سال حبـس خانگی به دستور مستقيم رضا ميرپنج جــلاد در سال ۱۳۱۵ ه. ش. ناجوانمردانــه به قتل می رسد و الاحـواز سرزميــن نفت خيــز و طـــلايـــــی بدست نيروهای اشغالگر پارس می افتــد.
در الاحـواز عربی مردم صلـح طلب عـرب به زندگی خويش مشغول بودند که حکام پارس به سرکردگی ميرپنچ بر آن خطه و اموال ملی عـرب چشم طمع انداختند. الاحواز را بر خلاف خواست مردم عرب جزئی از پرشيا اعلام کردند. بعد از کودتای ۱۲۹۹ هجری شمسی و روی کار آوردن سريـع رضا ميرپنج بعنوان وزير جنگ و نخست وزير ( تنها نخست وزير بيســواد در تاريخ معاصــر جهـان ) استعمارگران انگليسی که نگران منافع نفتی خود در عربستان بودند به وي دستور دادند تا برای حفظ منافع آنان در عربستان الاحواز با شخص شيخ خزعـل ديدار کرده و قـراردادهای لازم را امضا کنـد. وی در پاييز سال ۱۳۰۳ هجری شمسی به محمـره رفت و بعنون مهمان شيخ در قصر فيـليـه اقامت کرد. قبل از اين سفـر رضا ميرپنج قاصدی به قصد باجگيری پيش شيخ خزعل فرستاده بود که با جواب رد شيخ مـواجه شده دست از پا درازتـر پيش رضاخـان برميگـردد. بنابراين رضا خان می دانست که با چه کسی در عربستان طرف اسـت. به همين جهت با شيخ خزعل از در ريا کاری و تظاهر به دوستــی در آمـد. رضا ميرپنج مکار حق مالکيت و حاکميت شيخ را بر مناطقی وسيع از عربستان به رسميت می شناسد البته در ازای براه انداختن يک پادگان از قشون ايرانی در عبادان ! رضا خان که از قدرت و نفوذ شيخ بيش از قبل هراسان شده بود به تهران برمی گردد وبا مشورت انگليسيها، به توطئه چينی های بيمارگونه اش ادامه می دهـد. از انگليسی ها می خواهد تا شيخ را به بهانه شرکـت در يک جلسه به تهران فرا بخوانند. انگليسی ها از طريق فرستاده ای بنام « لـورن» رسما از شيخ دعوت می کنند تا به تهران برود. شيخ خزعل رهبر ملی عربستان برای مذاکره با انگليس ها به تهـران رفتـه و در آنجـا بدام رضا ميرپنج می افتد. وی پس از ۱۲ سال حبـس خانگی به دستور مستقيم رضا ميرپنج جــلاد در سال ۱۳۱۵ ه. ش. ناجوانمردانــه به قتل می رسد و الاحـواز سرزميــن نفت خيــز و طـــلايـــــی بدست نيروهای اشغالگر پارس می افتــد.
ادامــه دارد پـروشت ءُ پـروش باتنــت ايـران ءُ پاکستـان
آزات ءُ آباد بـــــات گنجيــــں بلـوچستــــــان
آزات ءُ آباد بـــــات گنجيــــں بلـوچستــــــان
محمــد کريـم بلــوچ
هفدهــم ماه مــه ۲۰۱۲
Wednesday, 16 May 2012
روانکاوی "تمامیت خواهی"
شاخه وان درخشانی

بهروشنی شاهد هستیم کهاحزاب فارسی زبان نهتنها تجاوزات و سرکوبهای جمهوری اسلامی را محکوم نمیکنند بلکه از آن حمایت نیز میکنند. این مسئلهموقعی غیر عادی مینماید کهحتی احزاب اپوزیسیون فارس علنا سرکوبهای جمهوری اسلامی را تائید و آن را بر حق میدانند. و دلیل این عزیزان دفاع از تمامیت ارضی ایران کهمن آن را حس "تمامیت خواهی" مینامم، میباشد.
واژهء "تمامیت خواهی" بس پیچیدهو بغرنج میباشد کهما را برای کنکاش و تحقیق در این موضوع با مشکلاتی فراوان روبرو خواهد کرد از این رو این واژهرا با عبارتی دیگر، "هر چیزی از آن من است"، عوض میکنیم در این صورت احتمال خطای ما نیز کمتر خواهد شد.
وقتی کهنوزاد بهدنیا می آید فرق و تفاوت بین بدن خود و دنیای خارج را نمیداند. وقتیکهاز سینهء مادر تغذیهمیکند نمیتواند تشخیص دهد کهاز شخص دیگری تغذیهمیکند بلکه فکر میکند کهسینهء مادر نیز متعلق بهاوست و در واقع فکر میکند کهسینهء مادر قسمتی از بدن خود او میباشد البتهاین اصل در مورد مادر و تمامی اشخاص و اشیاء جهان خارج برای نوزاد صادق میباشد در واقع نوزاد تصور میکند کههمهچیز در جهان خارج "متعلق بهاوست". در این مرحلهنوزاد در نهایت شیفگی خود میباشد و با سیگنالهایی کهاز جهان خارج دریافت میکند کهالبتهدرد و رنج نقش بسزایی در این میان خواهند داشت، کم کم تفاوتهای بین بدن خود و جهان خارج را در میابد و "من"(ضمیر خودآگاه) نیز هرچهبیشتر شروع بهرشد و نمو خواهد کرد.
"من" کودک همچنان بهرشد خود ادامهخواهد داد تا جایی کهدیگر کاملا خود و جهان خارج را بهروشنی میشناسد و تفاوتهای آنها را نیز بهروشنی درمیابد اما مشکل اساسی اینجاست کهانسانها هموارهبهصورت ناخودآگاه گرایش و کشش عجیبی بهبازگشت بهدوران شیفتگی کودکی یا دورانی که"همهچیز متعلق بهاوست"، دارند. و اگر بازدارندهای درمیان نباشد می تواند تا بینهایت ادامه داشته باشد. هیچ احساسی تا این اندازه بر نوع انسان سنگینی نکرده است و هیچ احساسی تا این اندازهسرنوشت بشر را تحت تاثیر خود قرار نداده است. بهجرات میتوان گفت تمامی تلاشهایی کهدر طول تاریخ برای حفظ انسان شده است فقط و فقط برای کنترل کردن "همهچیز متعلق بهمن است" بوده است و مسبب تمامی جنگها و کشورگشائیها در طول تاریخ نیز همین حس "همهچیز متعلق بهمن است" میباشد.
"من" کودک همچنان بهرشد خود ادامهخواهد داد تا جایی کهدیگر کاملا خود و جهان خارج را بهروشنی میشناسد و تفاوتهای آنها را نیز بهروشنی درمیابد اما مشکل اساسی اینجاست کهانسانها هموارهبهصورت ناخودآگاه گرایش و کشش عجیبی بهبازگشت بهدوران شیفتگی کودکی یا دورانی که"همهچیز متعلق بهاوست"، دارند. و اگر بازدارندهای درمیان نباشد می تواند تا بینهایت ادامه داشته باشد. هیچ احساسی تا این اندازه بر نوع انسان سنگینی نکرده است و هیچ احساسی تا این اندازهسرنوشت بشر را تحت تاثیر خود قرار نداده است. بهجرات میتوان گفت تمامی تلاشهایی کهدر طول تاریخ برای حفظ انسان شده است فقط و فقط برای کنترل کردن "همهچیز متعلق بهمن است" بوده است و مسبب تمامی جنگها و کشورگشائیها در طول تاریخ نیز همین حس "همهچیز متعلق بهمن است" میباشد.
میتوان این موضوع را بهراحتی در کشورگشائیهای سلاطین در تاریخ باستان مشاهده نمود. وقتی کهاسکندر مقدونی بهقدرت رسید جنگهایی را آغاز کرد که ۱۰ سال بهطول انجامید او بهسوی سوریه، مصر، میان رودان، ایران و باختر لشکر کشی کرد و در همهء جنگها پیروز شد. و بعد بههند نیز لشکر کشی میکند کهبا شورشگری سربازانش مجبور بهعقب نشینی میشود. این رویداد تاریخی را بهاین شیوه میتوان تحلیل کرد که وقتی اسکندر بهقدرت میرسد عطش "همه چیز از آن من است" کههمچنان در ناخودآگاه او وجود داشت شروع بهفوران خواهد کرد در این مرحلهاسکندر خود (بهصورت خودآگاه) میداند که"همهچیز از آن او نیست" پس تناقصاتی او را در بر خواهد گرفت از اینرو جنگ افروزیهایش را شدت خواهد بخشید که هرچهزودتر بهمقصود خود برسد. این مرحلهو تلاشهایی کهصورت میگیرد را میتوان "همهچیز باید از آن من باشد" نام گذاری کرد. وقتی این مرحلهبا مقاومتهای شدیدی روبرو خواهد شد شخص از هرگونهترفند و خشونتی جهت نیل بههدف خود استفادهخواهد کرد. در واقع پرخاشگری ذاتا نهمثبت است و نهمنفی و بهتنهایی هیچ تغییری در روان فرد نخواهد داد بلکهوقتی کهبهعنوان نمایندء قسمتی از احساسات فرد عمل میکند میتواند بسیار خطرناک و ویرانگر باشد. کشتار ارمنیها توسط ترکهای عثمانی این گفتهء ما را بهخوبی تائید می کند.
بافت و ساختار جوامع باستان بهشیوهای بود که عوامل بازدارندهآنچنان ضعیف بودند کهزمینه برای خودنمایی این قدرتهای "تمامیت خواه" کاملا مهیا بود و باز بهعلت نبود عوامل بازدارنده میتوانست بهراحتی خود را در یک شخص، پادشاه یا یک رهبر دینی بنمایاند. شاید اینجا این سوال مطرح شود کهاساسا عامل بازدارندهبهچهمعناست: تمامی عواملی کهاز متمرکز شدن قدرت (در معنای کلی آن) جلوگیری میکنند را میتوان "عامل بازدارنده" خواند. اگر تمامیت خواهی فرعون در مصر تا مرز ادعای خدایی نیز پیشرفت فقط و فقط بهاین علت بود کهعوامل بازدارنده اعم از باورهای مردمی، گروههای دینی و ... در مصر آنچنان ضعیف بودند کهکاملا زمینهرا برای این تمامیت خواهی آماده میکرد. شاید داستان موسی و فرعون این مسالهرا بهتر روشن کند: موسی کودکی است که در قصر فرعون بزرگ شدهاست (و بهتعبیر زیگموند فروید اساسا موسی یک شاهزاده بوده است) و فرعون نیز هر روز بر قدرت خود خواهد افزود تا اینکه موسی از قصر گریزان و نهایتا علیه فرعون قیام خواهد کرد. در اینجا موسی قدرتی بازدارنده در مقابل قدرت فرعون میباشد اما بهخاطر اینکه جامعه هنوز از نظر ساختاری تغییر چندانی نکرده است خود بهیک قدرت "تمامیت خواه" تبدیل خواهد شد. اما نکتهء بسیار ظریف و مهمی که در داستان موسی و فرعون وجود دارد و در این مقالهجایگاه ویژهای دارد، موضوع بزرگ شدن موسی در قصر فرعون و بعد شورش موسی بر علیه فرعون میباشد. اگر این موضوع را بهزبان علمی ترجمهکنیم بهاین صورت در خواهد آمد: هر نیروی تمامیت خواهی (در این داستان فرعون) بههر چهبیشتر فربهکردن قدرت یا همان اصل "همهچیز از آن من است"، گرایش دارد و روند فربهشدن تا جایی ادامه خواهد داشت کهخود (موسی در این داستان)، خود را خواهد بلعید. (البتهمارکس این تعریف را برای سرمایهبهکار گرفته است). اینکهبسیاری از پیامبران یکتابرست از جوامعی برخواستهاند که یکتاپرست نبوده و اتفاقا اکثر پیامبران یکتاپرست مدت مدیدی از عمر خویش را بهخاطر ناملایمات زندگی در تنهایی بسر بردهاند کهما علت آن را نا امیدی میدانیم و پر واضح است کهدر این تنهایی بازگشت بهدوران طفولیت اتفاق افتاده است کهآن را "تمامیت خواهی" یا بهتعریف بعضی ها "یکتاپرستی" میخوانیم و بنا بر حسب اتفاق در این تنهایی یکدفعه صدایی بر خواهد خواست کهشما بهپیامبری برگزیده شدهاید کهامروزه از علائم اختلالات روانی خوانده میشوند، شاید همهء این روند را در سطح گستردهای برای ما توضیح دهد.
با گسترش شهر نشینی و تولد مکاتب مختلف فلسفی کهتماما بهعنوان عوامل بازدارنده در جامعه عمل میکنند و از آن رو کهپادشاهان تازهبر تخت نشستهبهحمایت تمامی این اقشار نیازمند بودند، قوانینی در جامعهوضع شد کههمه را در بر گیرد اما این قوانین بهشیوهای بود کههمچنان گروهحاکم از برتری چشمگیری نسبت بهبقیه گروهها برخوردار باشد. از این جهت وقتی کهکشوری بر کشور دیگری غلبه میکرد بهسرعت زبان، راه و رسوم آنها در کشور مغلوب گسترش پیدا میکرد. و هر از چند گاهی گروههایی بر علیهاین قدرتها قیام میکردند که یا سرکوب میشدند و یا قدرت حاکم را مغلوب میکردند کهنهایتا بهاز هم گسیختن این قدرتها انجامید (بهقدرتهای کوچکتری تبدیل شدند). واگرایی قدرت تا جایی پیش رفت که دیگر فقط پادشاهنبود که حکم میراند و پادشاه همهکارهء کشور نبود بلکه قانون و قوانینی در جامعهوضع شدهبود که پادشاهرا نیز در بر میگرفت. این سیر تکوینی را می توان به وضوح در دوران رنسانس در اروپا دید کهمیتوان علت این تکامل و تغییرات را در ترس مردم از احساس "همهچیز باید از آن من باشد" پادشاه، جستجو کرد. از این پس حس "تمامیت خواهی" از پادشاه بهجامعه منتقل خواهد شد و از این پس ما آن را در ایدههای "ملی گرایانه" و یا مذهبی" مشاهده میکنیم. نکتهای کهدر اینجا حائز اهمیت است این است که در این روند هر ایدهء ملی گرایانهای تمامیت خواه نیست بلکه در صورت برخورد دو ایدهء ملی گرا، میتواند یکی نقش تمامیت خواه و دیگری نقش بازدارنده را بازی کند:
وقتی کههند یا آفریقای جنوبی مستعمرهء انگلیس بودند و عجیبا مردمان این کشورها شهروند درجهدو محسوب میشدند، با ایدهء ملی گرایی بهقیام علیه انگلیسی ها برخواستند، در اینجا بهروشنی میتوان نقش تمامیت خواه (انگلیس) و بازدارنده (هندیها یا آفریقاییها)را مشاهدهکرد.
تمامیت خواهی در ایران:
هنگامیکه ذهن از افکار "تمامیت خواهانه" اشباع شود و زمینههای بروز آن هم فراهم شود بهشیوه های فجیعی خود را نشان خواهد داد. و هنگامیکهاین افکار "تمامیت خواهانه" بهصورت ارزشهای قابل قبول در جامعه تبدیل شود از هر بهانهای جهت بروز خود سود خواهد جست. این اصل تا جایی میتواند ادامه داشتهباشد که دیگر "همهچیز طرف مقابل را از آن خود کردن"، نخواهد توانست این احساس را ارضا کند. این احساس که حالا تبدیل به"تنفر" شده است با ترس از "احیای" طرف مقابل درخواهد آمیخت که نهایتا به ایدهء "حذف کامل" طرف مقابل خواهد انجامید. هیتلر نمونهء بارزی خواهد بود تا ما را در این نظر مطمئنتر سازد. نمونهء دیگر آن شعار اتاترک: "خوشا بهحال کسی که می گوید من ترک هستم"، کههمچنان در ترکیه شعاری پرطرفدار میباشد. بهشخصه این شعار را زادهء ذهنی مریض میدانم، اما همین شعار بهقتل و عام فجیع ارامنه و بعدا کردها در ترکیهانجامید. بسیاری اذعان خواهند داشت که جامعهء ایران با ترکیه فرق میکند و همین عزیزان این ذهنیت را در ایران بسیار ضعیف میبینند اما تصور من چیز دیگریست. تنها تفاوت ترکیه با ایران در این است که زمینهء خودنمایی این افکار در ترکیه فراهم شد اما در ایران هنوز این زمینه فراهم نشده است و همچنین جمعیت فارس ها نسبت بههمهء ملت های دیگر در ایران شاید کمتر هم باشد از این رو شانس خودنمایی در آن سطح که این شعار در ایران باب شود که "خوشا بهحال کسی که میگوید فارس هستم" بسیار کم است. بههمین علت بهشیوههای دیگری خود را نشان خواهد داد مثلا، ثروت، صنعت، دانشگاه ها، بیمارستانها و ... را در مناطق فارسی زبان متمرکز کرده و همچنین سعی در سیاست آسمیلاسیون سیستماتیک که از طرف حکومت اتخاذ میشود کههمهرا میتوانیم در همان احساس "همهچیز باید متعلق بهمن باشد" جای دهیم. اما تاسف بزرگ آنجاست، بسیاری کهخود را ورای رژیم کنونی و حتی قبلی ایران میدانند در این موضوع با زبانی دیگر با جمهوری اسلامی همخوانی میکنند. و با کریه و خشونت آمیز جلوهدادن مبارزات خلقها در ایران سعی در موجه جلوهدادن افکار و اعمال خود را دارند.
باز تاسف بزرگتر را آنجا میبینم کهاین نوع اطلاع رسانی بسیاری از آقایان و حتی فعالین کرد را نیز با خود همگام کرده است. بیائید این موضوع را بیشتر باز کنیم کهبهمبلغ خشونت متهم نشویم:
با گسترش شهر نشینی و تولد مکاتب مختلف فلسفی کهتماما بهعنوان عوامل بازدارنده در جامعه عمل میکنند و از آن رو کهپادشاهان تازهبر تخت نشستهبهحمایت تمامی این اقشار نیازمند بودند، قوانینی در جامعهوضع شد کههمه را در بر گیرد اما این قوانین بهشیوهای بود کههمچنان گروهحاکم از برتری چشمگیری نسبت بهبقیه گروهها برخوردار باشد. از این جهت وقتی کهکشوری بر کشور دیگری غلبه میکرد بهسرعت زبان، راه و رسوم آنها در کشور مغلوب گسترش پیدا میکرد. و هر از چند گاهی گروههایی بر علیهاین قدرتها قیام میکردند که یا سرکوب میشدند و یا قدرت حاکم را مغلوب میکردند کهنهایتا بهاز هم گسیختن این قدرتها انجامید (بهقدرتهای کوچکتری تبدیل شدند). واگرایی قدرت تا جایی پیش رفت که دیگر فقط پادشاهنبود که حکم میراند و پادشاه همهکارهء کشور نبود بلکه قانون و قوانینی در جامعهوضع شدهبود که پادشاهرا نیز در بر میگرفت. این سیر تکوینی را می توان به وضوح در دوران رنسانس در اروپا دید کهمیتوان علت این تکامل و تغییرات را در ترس مردم از احساس "همهچیز باید از آن من باشد" پادشاه، جستجو کرد. از این پس حس "تمامیت خواهی" از پادشاه بهجامعه منتقل خواهد شد و از این پس ما آن را در ایدههای "ملی گرایانه" و یا مذهبی" مشاهده میکنیم. نکتهای کهدر اینجا حائز اهمیت است این است که در این روند هر ایدهء ملی گرایانهای تمامیت خواه نیست بلکه در صورت برخورد دو ایدهء ملی گرا، میتواند یکی نقش تمامیت خواه و دیگری نقش بازدارنده را بازی کند:
وقتی کههند یا آفریقای جنوبی مستعمرهء انگلیس بودند و عجیبا مردمان این کشورها شهروند درجهدو محسوب میشدند، با ایدهء ملی گرایی بهقیام علیه انگلیسی ها برخواستند، در اینجا بهروشنی میتوان نقش تمامیت خواه (انگلیس) و بازدارنده (هندیها یا آفریقاییها)را مشاهدهکرد.
تمامیت خواهی در ایران:
هنگامیکه ذهن از افکار "تمامیت خواهانه" اشباع شود و زمینههای بروز آن هم فراهم شود بهشیوه های فجیعی خود را نشان خواهد داد. و هنگامیکهاین افکار "تمامیت خواهانه" بهصورت ارزشهای قابل قبول در جامعه تبدیل شود از هر بهانهای جهت بروز خود سود خواهد جست. این اصل تا جایی میتواند ادامه داشتهباشد که دیگر "همهچیز طرف مقابل را از آن خود کردن"، نخواهد توانست این احساس را ارضا کند. این احساس که حالا تبدیل به"تنفر" شده است با ترس از "احیای" طرف مقابل درخواهد آمیخت که نهایتا به ایدهء "حذف کامل" طرف مقابل خواهد انجامید. هیتلر نمونهء بارزی خواهد بود تا ما را در این نظر مطمئنتر سازد. نمونهء دیگر آن شعار اتاترک: "خوشا بهحال کسی که می گوید من ترک هستم"، کههمچنان در ترکیه شعاری پرطرفدار میباشد. بهشخصه این شعار را زادهء ذهنی مریض میدانم، اما همین شعار بهقتل و عام فجیع ارامنه و بعدا کردها در ترکیهانجامید. بسیاری اذعان خواهند داشت که جامعهء ایران با ترکیه فرق میکند و همین عزیزان این ذهنیت را در ایران بسیار ضعیف میبینند اما تصور من چیز دیگریست. تنها تفاوت ترکیه با ایران در این است که زمینهء خودنمایی این افکار در ترکیه فراهم شد اما در ایران هنوز این زمینه فراهم نشده است و همچنین جمعیت فارس ها نسبت بههمهء ملت های دیگر در ایران شاید کمتر هم باشد از این رو شانس خودنمایی در آن سطح که این شعار در ایران باب شود که "خوشا بهحال کسی که میگوید فارس هستم" بسیار کم است. بههمین علت بهشیوههای دیگری خود را نشان خواهد داد مثلا، ثروت، صنعت، دانشگاه ها، بیمارستانها و ... را در مناطق فارسی زبان متمرکز کرده و همچنین سعی در سیاست آسمیلاسیون سیستماتیک که از طرف حکومت اتخاذ میشود کههمهرا میتوانیم در همان احساس "همهچیز باید متعلق بهمن باشد" جای دهیم. اما تاسف بزرگ آنجاست، بسیاری کهخود را ورای رژیم کنونی و حتی قبلی ایران میدانند در این موضوع با زبانی دیگر با جمهوری اسلامی همخوانی میکنند. و با کریه و خشونت آمیز جلوهدادن مبارزات خلقها در ایران سعی در موجه جلوهدادن افکار و اعمال خود را دارند.
باز تاسف بزرگتر را آنجا میبینم کهاین نوع اطلاع رسانی بسیاری از آقایان و حتی فعالین کرد را نیز با خود همگام کرده است. بیائید این موضوع را بیشتر باز کنیم کهبهمبلغ خشونت متهم نشویم:
اسلحه ذاتا نهخوب است و نه بد. اگر اسلحهبد است پس تمام کسانی کهاسلحهدارند بدند از اینرو تمامی ارتشهای دنیا بد خواهند شد و نیز تمامی حکومتهای دنیا، پس تمامی مردمانی که این حکومتها را قبول دارند بد خواهند شد. در واقع هیچ کس خوبی در جهان باقی نخواهد ماند. بعضیها میگویند "جهان بدون اسلحه" برای امنیت انسان، اما من میگویم جهان بدون اسلحه بههمان اندازه می تواند خطرناک باشد که جهان "با اسلحه"، است و حتی شاید خطرناکتر. چون در آن موقع کسانی غالب خواهند شد که جمعیت بیشتری دارند پس جنگ و خونریزی ها شدیدتر خواهد شد. در جامعهء انسانی اسلحه وقتی کهدر جهت سرکوب بکار گرفته می شود بد میشود و هنگامی کهدر جهت دفاع بکار گرفته می شود اگر مقدس نشود حدالقل موجه می شود. طبق تمامی میثاق های بین المللی خواستههای احزابی همچون پژاک، کومله، دموکرات، خواستهای بر حق شناخته شده است پس نظامی بودن آنها نهدر جهت سرکوب و تمامیت خواهی بلکه در جهت دفاع شناخته می شود.
بعد از انقلاب ۵۷ که احزاب کرد در مناطق کردنشین حکومت میکردند کهبعدا با فرمان خمینی، بهکردستان هجوم آوردند که قتل و عامی را در کردستان بهراه انداختند، از این رو جامعهء کردستان بهاین درایت رسیده است کهباید همیشه نیروی نظامی برای دفاع از خود را داشتهباشد (این موضوع را روشنتر در کردستان عراق میبینیم کهبا وجود آزادی کردستان باز مایل بهابقای نیروی پیشمرگ هستند که از ترس قدرت تمامیت خواه در عراق سرچشمه می گیرد). در واقع نیروهای نظامی کرد بهعنوان عاملی بازدارنده در مقابل قدرت نظامی ایران ایفای نقش می کنند.
من بههیچ وجهموافق جنگ نیستم اما جنگ را به غفلت ترجیح می دهم. اتفاقی که در صحنهء سیاسی کردستان در سالهای گذشته روی داد چیزی بیش از غفلت نبود کهبهاز هم پاشیدگی وسیع نیروهای سیاسی در جامعهء کردستان انجامید. رویکرد مبارزاتی کهبسیاری از رسانه های فارسی مبلغ آنند و عجیبا هر کسی که خارج از این چهارچوب عمل کند را بهشیوهای غیرمستقیم بهغیر متمدن بودن متهم میکنند (مخصوصا بعد از انتخابات ریاست جمهوری) چیزی بیش از تلاش برای نادیدهگرفتن و یا کوچک جلوهدادن حقوق بر حق خلقها نمی باشد. جالب اینجاست وقتی که کردها در اوایل انقلاب با ترتیب دادن راهپیمایی ها کهراهپیمایی مردم از سنندج بهمریوان یکی از نمونههای بارز آن میباشد، سعی در نشان دادن انزجار خود از خشونت را داشتند و بسیاری از این فرهیختگان مرکزنشین در همان وقت عکس خمینی را در ماه می دیدند و باز سعی در غیر متمدن جلوهدادن مبارزات کردها را داشتند!!!
بعد از انقلاب ۵۷ که احزاب کرد در مناطق کردنشین حکومت میکردند کهبعدا با فرمان خمینی، بهکردستان هجوم آوردند که قتل و عامی را در کردستان بهراه انداختند، از این رو جامعهء کردستان بهاین درایت رسیده است کهباید همیشه نیروی نظامی برای دفاع از خود را داشتهباشد (این موضوع را روشنتر در کردستان عراق میبینیم کهبا وجود آزادی کردستان باز مایل بهابقای نیروی پیشمرگ هستند که از ترس قدرت تمامیت خواه در عراق سرچشمه می گیرد). در واقع نیروهای نظامی کرد بهعنوان عاملی بازدارنده در مقابل قدرت نظامی ایران ایفای نقش می کنند.
من بههیچ وجهموافق جنگ نیستم اما جنگ را به غفلت ترجیح می دهم. اتفاقی که در صحنهء سیاسی کردستان در سالهای گذشته روی داد چیزی بیش از غفلت نبود کهبهاز هم پاشیدگی وسیع نیروهای سیاسی در جامعهء کردستان انجامید. رویکرد مبارزاتی کهبسیاری از رسانه های فارسی مبلغ آنند و عجیبا هر کسی که خارج از این چهارچوب عمل کند را بهشیوهای غیرمستقیم بهغیر متمدن بودن متهم میکنند (مخصوصا بعد از انتخابات ریاست جمهوری) چیزی بیش از تلاش برای نادیدهگرفتن و یا کوچک جلوهدادن حقوق بر حق خلقها نمی باشد. جالب اینجاست وقتی که کردها در اوایل انقلاب با ترتیب دادن راهپیمایی ها کهراهپیمایی مردم از سنندج بهمریوان یکی از نمونههای بارز آن میباشد، سعی در نشان دادن انزجار خود از خشونت را داشتند و بسیاری از این فرهیختگان مرکزنشین در همان وقت عکس خمینی را در ماه می دیدند و باز سعی در غیر متمدن جلوهدادن مبارزات کردها را داشتند!!!
این شیوهو رویکرد که رقابت جالبی در بین بسیاری از احزاب منجمله احزاب کرد برای پشتیبانی از جنبش سبز را بهراه انداخته است و همچنین پشتیبانی این احزاب از جنبش سبز و دعوت مردم کرد بههمکاری با آنها را نهتنها در جهت منافع جنبش سبز و مبارزهء مردم کرد نمیدانم بلکهاین نوع مبارزه را خلاف جهت جامعهای دمکراتیک میدانم. من بههیچ وجه مخالف همکاری فعالین کرد با جنبش سبز نیستم بلکهاین موضوع را دستاوردی بزرگ برای جنبش مردمی در ایران میدانم منتها نهبهصورتی کهبعضی از آقایان مبلغ آنند. اگر این همکاری بهصورتی باشد کهفعالین و سیاسیون کرد در احزاب و سازمانهای جنبش سبز حل شوند نهایتا بههمان نقطهء تمامیت خواهی یا "همهچیز باید از آن من باشد" ختم خواهد شد کهاین روند را بهروشنی در انقلاب ۵۷ در ایران و همچنین تلاش عرب ها در عراق کهبعد از سقوط صدام میخواستند کشور عراق را قانونا کشوری عربی اعلام کنند، میتوان مشاهده کرد. و حتی در دوران خاتمی نیز بعضی از احزاب همین سیاست را اتخاذ کردند کهبهجدا شدن بسیاری از فعالین کرد از صحنهء واقعی مبارزات سیاسی کردستان انجامید و حتی بیشتر آنان رویکردی دوگانهرا در پیش گرفتند یعنی هم بهنحوی درگیر مسائل مربوط بهکردستان بودند و هم بهنحوی بهسیاستهایی کهاز سوی دولت خاتمی اتخاذ میشد خدمت میکردند، در نهایت معلوم شد کهاین روش نخواهد توانست جوابگوی خواستهای کردها باشد بههمین جهت بعد از مدتی همین احزاب مردم را بر علیهآنها فرا خواندند. همکاری فعالین کرد با جنبش سبز موقعی مثمرثمر است کهجریانی مدنی و سازماندهی شده در کردستان وجود داشته باشد و به تعامل و همکاری با جنبش سبز بپردازد، زمینههای بازدارندگی را هم در تعامل با یکدیگر و هم در تعامل با مردم، فراهم کنند از این رو جامعه خود تبدیل بهبازدارندهای خواهد شد که حس "همهچیز متعلق بهمن است" را تضعیف میکند. در غیر این صورت جنبش سبز بعد از اینکهخود سکان حکومت را بهدست گرفت نیرویی خارج از خود را نخواهد دید کهبههمکاری و همیاری با او ادامه دهد و در این حالت "همهچیز از آن من است" دوباره اتفاق خواهد افتاد. نهبهاین علت کهکسانی که در جنبش سبز هستند انسانهای بدی هستند بلکهفقط بهاین علت کهنیروهای بازدارنده بهدرستی ایفای نقش نکردهاند. اگر عومل بازدارنده در جامعهبهخوبی ایفای نقش کنند و رسانه های فارسی زبان خارج از حکومت جمهوری اسلامی، به متهم کردن مبارزات برحق کردها خاتمهدهند و حتی برحق بودن این مبارزات را برای اذهان عمومی روشن کنند در آن صورت امکان بوجود آمدن سازمانهای ضدخشونت فراهم خواهد شد که نهبر علیه طرف "حق" بلکه بر علیه قدرت "تمامیت خواه" عمل خواهد کرد در آن صورت حتی یک درگیری نظامی حکومت را در موضعی آنچنان ضعیف قرار خواهد داد کهتمامی ستونهای حکومت را بهلرزهدرخواهد آورد. مثلا تصور کنید کهحالا مردم در تهران، شیراز، مشهد، تبریز، اصفهان و کردستان تحصن های گستردهای را ترتیب دهند که "ما ضد خشونت هستیم، خواستههای کردها برحق است، باید از راههای دمکراتیک این مسئهحل شود" ،آیا جمهوری اسلامی باز جرات میکرد که به کردستان لشکرکشی کند؟ بههمین جهت من "تمامیت خواهی" را نهفقط در حکومت جمهوری اسلامی بلکه در رکن جامعه میبینم.
با توجهبهگفتههای فوق تاکید بیش از حد بعضیها بر تمامیت ارضی ایران حتی بهقیمت کشت و کشتار این مردم چیزی بیش از ارضا کردن حس "تمامیت خواهی" نخواهد بود. هر نوع اقدامی کهاین حس را در جامعهتضعیف کند تبدیل بهبازدارندهای قوی و در نهایت در جهت دموکراتیزهکردن جامعه خواهد شد.
با توجهبهگفتههای فوق تاکید بیش از حد بعضیها بر تمامیت ارضی ایران حتی بهقیمت کشت و کشتار این مردم چیزی بیش از ارضا کردن حس "تمامیت خواهی" نخواهد بود. هر نوع اقدامی کهاین حس را در جامعهتضعیف کند تبدیل بهبازدارندهای قوی و در نهایت در جهت دموکراتیزهکردن جامعه خواهد شد.
Monday, 14 May 2012
اتحاد و اتفاق ایرانی
علی سلیمانی
کشوری که در آن به سر می بریم، ترکیبی نامتجانسی از ملل مختلفی است که در کنار هم در جغرافیایی به نام ایران زندگی می کنند. با اینکه نسبت به ترکیب جمعیتی آن تا به حال هیچکونه اطلاعاتی داده نشده وقانون مشخصی نیز در آن به تصویب نرسیده است اما شعار برادری و برابری و مساوی حقوق یکسان برای شهروندان در قانون اساسی فعلی بدون اینکه نامی از ملل برده شود، مطرح گردیده است بطوریکه در زیرنویس بند 6 اصل 2 چنین امده است ( قانون اساسی) نفی هر گونه ستم گری و ستم کشی و سلطه گری و سلطه پذیری و قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین میکند. و در بند 6 اصل 3 بر محو هرگونه استبداد و خود کامگی و انحصارطلبی تاکید دارد ودر اصل 19 آمده مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ ،نژاد، زبان و مانند آنها سبب امتیاز نخواهد بود. آیا واقعا به راستی این بندهای قانون اساسی که به آنها اشاره شده مورد اجرا قرار می گیرند؟ آیا به راستی اصل 19 که تنها منشور مورد ادعای صریح قانون اساسی در خصوص حقوق باصطلاح اقلیتهای موجود در ایران می باشد، از طرف حاکمیت جمهوری اسلامی رعایت می شود؟ اگر چنین است چرا یک بلوچ و یا عرب و یا هر ملت دیگری حق شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و یا خبرگان و یا در مقامات کلیدی مانند وزیر و یا معاونین آنها را در طول سی وسه سال عمر جمهوری اسلامی را نداشته اند؟ با این وضعیت موجود که ملاحظه می شود اصل 19 قانون اساسی شعاری بیش نمی باشد. همانطوریکه بیان شد ترکیب فعلی ایران کنونی ترکیب نامتجانسی از ملتها است که از نظر فرهنگی و اجتماعی، اشتراکات کمتری با یکدیگر داشته و دارند.سرشماریهای مختلفی که دردهه های اخیراز جمعیت کشورانجام گرفته اما هیچوقت آماری دقیق در خصوص ترکیب جمعیتی ارایه نشده است ، اما با توجه به بررسیهای تقریبی میتوان دریافت که درایران کنونی سیاست حاکم از طرف اقلیت فارس بر کشور اعمال شده و می شود. و لو اینکه جریانی مخالف حاکمیت هم بوده باشند در سیاست سرکوب و فشار بر گروههای اتنیکی در ایران سیاستی واحد در پیش دارند.(در این خصوص بیشتر سخن خواهیم گفت)
ترکیب جمعیتی در ایران
جمعیت ترکها که در استانهای آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی و اردبیل و قزوین و زنجان وهمدان و تهران وکرج وقم و شهرهای اراک و ساوه به صورت اکثریت غالب ساکن هستند و در استانهای فارس خراسان و اصفهان و لرستان به صورت نسبی وجود دارند. اگر به طور دقیق سرشماری شوند شاید نزدیک به نصف جمعیت کشور را تشکیل دهند. ودر خصوص کردها نیزآماری که از طرف احزاب سیاسی آنها اعلام شده جمعیت کرهای ایران را از 5 الی 7 میلیون نفر ذکرکرده اند و امار عربها را از 3 تا 5 میلیون و بلوچ ها را تا 3 میلیون و لرها نیز تا 3 میلیون و ترکمنها را در دشت گرگان نزدیک به یک میلیون نفر گفته شده است. و گیلک و مازنی و طالش و و غیره ..... نیز در ایران دارای جمعیتهایی می باشند. این حدس و گمانه ها و حتی غلوها به آن دلیل است که حاکمیت از ارایه آمار دقیق جمعیتی واهمه دارد که زبان حاکم بر کل جمعیت کشورکه زبان فارسی می باشد، تنها متعلق به اقلیتی ناچیز است که حاکمیتهای موجود دریک صد سال اخیر در صدد اسیمیله کردن جمعیت کثیر کشور را در آن داشته ودارند و اکنون نیز این سیاست بر ایران حکمفرمایی می کند.
سیاست راسیزم حاکم و شونیزم فارس در ایران
سیاست راسیزم حاکم و شونیزم فارس که در این یکصد سال اخیر همانطوریکه گفته شد بر ایران سلطه دارند و با استفاده از شعارهای فریبنده ای چون ایران از آن ایرانی است و همه دارای حقوق متساوی در این کشور می باشند به سلطه خود ادامه میدهند، بدون اینکه به کوچکترین حق و حقوق انسانی دیگر ملل ساکن در ایران، توجهی داشته باشند. ملل ایرانی ساکن در این جغرافیا به معنی واقعی از حق تعیین سرنوشت خویش محروم بوده و به فارس شدن محکوم گردیده اند و هر گونه مبارزات ملی در ایران از سوی این راسیزم حاکم به شدت سرکوب شده ومی شوند. حداقل ترین حقوقی که جوامع بین المللی برای هر ملتی قائل بوده ، حق تحصیل به زبان مادری می باشد، که بنا به اظهار وزیر آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران که در مصاحبه ای به صراحت بیان نموده 70 در صد کودک ایرانی به زبان مادری تحصیل نمی کنند. یعنی در حقیقت از این حق قانونی و انسانی خود محروم می باشند. متاسفانه جامعه جهانی در برابر این قانون شکنی حاکمیت ایران دهها سال است سکوت کرده اند و هیچ واکنشی نسبت به سیاست اسیمیله کردن ملل ایرانی واکنشی نشان نمیدهند.
راسیزم حاکم و شونیزم فارس در ایران بعد از سقوط خاندان ترک تبار قاجاربا سیاست ترکزدایی در ایران بوجود آمده است. اگر ملاحظه کنید اغلب کتابهایی که بر علیه ترک ها ومخصوصا آذربایجانیها نوشته شده، مربوط به این دوران مب باشد . عملا سیاست ترک زدایی تبدیل به سیاست یکسان سازی ملل ایرانی در این جغرافیا گردیده و به مرور زمان شکل شونیزم و راسیزم به خود گرفت. البته سیاست جهانی نیز با توجه به جو حاکم بر جهان این سیاست را حمایت و مورد تقویت قرارداد. (در این خصوص توضیحات بیشتری داده خواهد شد) مبارزات ملل تحت ستم ایرانی که بر اثر فشارهای مضاعف بر آنها شکل گرفته بود، در این دوران آغاز میشود. مبارزات مردم عربها در منطقه الاهواز به رهبری شیخ خزعل و شورش کردها در مناطق کردنشین و بلوچها در مناطق مختلف بلوچستان که تا سالها حاکمیت جرات ورود بر آن را نداشت که با شدت تمام جریان داشته، که همه این اعتراضات دارای منشا ملی بوده است که یکی پس از دیگری توسط رضاخان سرکوب شده و به شکل فجیعی مورد قتل وعام قرار می گیرند. اذربایجان نیز به همراه این قیامها در این مرحله تاریخی به رهبری شیخ محمد خیابانی که از تحقیر و فشارهای شونیزم حاکم به تنگ آمده بود به اعتراض بر میخیزد. والی تبریز سرشماری مردم تبریز را خرشماری خطاب میکند و گندم مرغوب تبریز را به مرکز فرستاده و گندم پوسیده گرگان را برای مصرف و پخت نان به تبریز می آورند (نقل از کتاب گذشته چراغ راه آینده)
سیاست یکسان سازی وآسیمیله کردن ملل ساکن در ایران که بعد از انقراض سلسله قاجار شکل گرفته بود، اولین بار از آذربایجان شروع می شود.با ورود مخبرالسلطنه به آذربایجان در سال 1299 سخت ترین فشارها به آذربایجان وارد شده و در تمام مدارس ترکی حرف زدن ممنوع اعلام شده و برای دانش اموزان خردسال که ترکی حرف میزدند جریمه های نقدی و تنبیه های بدنی برپا می شود. سید احمد کسروی ها و دیگر گماشتگان شونیزم و راسیزم دهها جلد کتاب بر علیه آذربایجان و ترکان را به رشته تحریر در می آورند و به انواع و اقسام جعلیات از جمله تاریخ آذربایجان و همچنین زبان مردم آذربایجان گویا که ترکی نیست و آذری است نظریه هایی مطرح می نمایند. مدعی می شوند که آذری شاخه ای از زبان فارسی بوده و می باشد. حال آنکه در هیچ منبع تاریخی تا آن زمان چنین ادعایی مطرح نبوده، و لهجه ای از فارسی به نام آذری نیز وجو نداشته است. فارسی که خود لهجه ای از زبان عربی است چگونه می تواند دارای لهجه های مختلفی داشته باشد اما فارسی گویش های مختلفی دارد که گویش های افغانی و تاجیکی و ایرانی از مهمترین گویش های آن می باشند که اکنون نیز متداول است.
راسزم حاکم و شونیزم فارس هم در جبهه فرهنگی و تاریخی و هم در جبهه اقتصادی بر علیه آذربایجان به فعالیت مشغول بوده و برای نابودی اقتصاد آن نیز از هیچ کوششی دریغ نمی ورزد، بطوریکه آقای قاسم معماری نماینده مردم اهر در دوره 5 مجلس شورای اسلامی در نطق پیش از دستور خود سخنان جالبی را بیان کرده و میگویند آذربایجان تا جنگ جهانی اول یکی از بزرگترین صادر کنندگان گوشت، علوفه دامی، لبنیات، گندم، تخم مرغ، خشکبار بود حال آنکه اکنون در تمام این زمینه ها خود با کمبود شدید مواجه بوده ، و خود به وارد کننده تبدیل گردیده است با اینکه آذربایجان برای تولیدات این محصولات از پتانسیلهای بسیار بالایی برخوردار است حال علت چیست که خود به واردکننده تبدیل شده است ؟ جز بی توجهی دولتها چه می تواند باشد.
بعد از شهادت شیخ محمد خیابانی جو شدید پلیسی در تبریز ایجاد می شود و به مقابله با هرگونه اعتراضات مردمی پرداخته و آن را سرکوب می کنند. دورانی که مخبراسلطنه در آذربایجان والی بوده، از سیاهترین دورانی می باشد که بر آذربایجان از طرف مرکز اعمال شده است. همین فشارها بوده که زمینه را برای قیام و حاکمیت ملی فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری را آماده می کند. با ورود ارتش متفقین به ایران که قدرت حاکمیت مرکزی در ایران تضعیف میگردد و جو نسبتا آزادی در محیط سیاسی ایران بوجود می آید، باز اعتراضات مردمی که از فشار مخبرالسطنه و مامورانش به تنگ آمده بودند در انتخابات مجلس دوره چهاردهم شورای ملی سید جعفر پیشه وری را که از زندانیان سیاسی دوره رضاشاه بود با اکثریت قاطع رای به نمایندگی مجلس از طرف مردم انتخاب می کنند. با رد صلاحیت نمایندگی پیشه وری امید مردم آذربایجان نیز نسبت به مرکز بریده شده و از بین میرود.همین سرخوردگی سیاسی مردم موجب می شود که مردم بعد از تشکیل فرقه، گروه گروه به آن می پیوندند و زمینه تشکیل یک حکومت ملی در آذربایجان شکل میگیرد. همانطوریکه قبلا نیز گفته شد، فشارهای سیاسی و اجتماعی واقتصادی نسبت به مردم آذربایجان که با سقوط حکومت ترک تبار قاجار توسط خاندان پهلوی با حمایتهای داخلی و خارجی از این حاکمیت مستبد موجب پدید آمدن این جنبش گردید گرچه شکل ملی داشت اما در واقعیت یک قیام آزادیبخش بود که مردم برای آزادی خود از قید و بند راسیسم مبارزه میکردند. . با شهامت تمام میتوان گفت در تاریخ ایران هیچ سلسله ای به اندازه خاندان قاجاردر ایران مورد هجوم واقع نشده و هیچ نقطه مثبتی در آن گویا نبوده است. این امر به جز انگیزه سیاسی چه میتواند باشد؟ در حالیکه رجالهای بسیار بزرگی در این خاندان بوده اند که در سیاست ایران نقش بزرگی را ایفا کرده.اند. احمدشاه آخرین شاه قاجار با کمی سن از با لیاقترین و شجاع ترین شاهان قاجار بوده است. تنها گناه احمدشاه عدم امضای قرارداد 1919 با انگلستان بوده است . وقتی وثوق الدوله و حامیان او به احمد شاه توصیه می کنند با امضای قرارداد مذکور میتواند به ایران برگشته و به حکومت خود ادامه دهد، احمدشاه با تمام شهامت از این کار خوداری کرده و می گوید گوجه فروختن از اینگونه شاهی که چنین قرارداد ننگینی را امضا کند بهتر است. اغلب مورخین معاصر در برابر این مواضع فکری احمد شاه سکوت کرده اند.
پایان حکومت قاجار اوج مبارزات آزادیبخش ملل ساکن در ایران
اواخر دوره قاجار که با توطئه و دسائس مختلفی همراه بوده که سر آغاز حکومت پهلوی نیز می باشد همراه با اوج خیزش های آزادیبخش که دارای رنگ ملی داشته ، بوده است. مردمی که در برابر تهاجمات راسیستی قرار گرفته و خود را در برابر آسیمیله اقلیتی فارس می بینند و ازطرفی دیگرنیز زیر شدیدترین فشارهای قزاقهای دولتی که تحت امر رضاخان بوده اند، قرار می گیرند بر علیه حکومت مرکزی به قیام بر می خیزند. دولت انگلستان رضاخان پهلوی را در برابر احمدشاه که فردی دمکراتیک و دارای اندیشه های مترقی بود، تحت حمایت قرار داده و تشویق به سرکوب اعتراضات و جنبش های مردمی می نماید . در اوج این جنبشهای آزادیبخش ملل ایرانی که با شدت تمام ادامه داشت، واقعه ای که درجهان پدید آمد و با قدرت تمام صورت مسئله را تحت شعاع قرار داده و روند آن را دگرگون ساخت مسئله جنگ چهانی بود. در داخل ایران نیز رضاشاه از ناسیونالیزم فاشیزم به شدت حمایت نموده و با استفاده از این ابزار به ناسیونالیزم آریایی و هم خونی با فاشیزم آلمان تاکید نموده با همه نزدیکی به انگلستان عملا با فاشیزم آلمان توسط عوامل مجله ایرانشهر و دیگران با آنها مربوط شده و متحد شده بود.. رشد ناسیونالیسم با رهبری هیتلردر آلمان که شکل مخربی به خود گرفته بود، وقعا جهان را به وحشت انداخت. نگرشهای منفی زیادی را نسبت به جنبشهای ناسیونالیستی در جهان بوجود آورد. در این خصوص هیچگونه بحثی در هیچ منبعی نشده است اما واقعیتهای دنیای آن روزی و حتی بعد از جنگ حقیقت های زیادی را آشکار می سازد و نمود عینی آن را در قطب بندیهای جهانی نیز ملاحظه میکنیم که اتحاد جهانی برای در هم شکستن فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی و عدم حمایت شوروی از آن و شدت عمل استالین در برابر خیزشهای ناسیونالیستی ملتهای در ترکیب شوروی سابق مانند گرجی ها چچن ها و ملل حاشیه قفقازمانند آذربایجان شمالی و... که به شدت مورد سرکوب قرار گرفتند.
در اروپا نیز جدایی طلبان اسپانیا و استقلال طلبان ایرلند از جمله نمونه هایی است که مورد سرکوب شدید قرار گرفتند. گرچه عدم حمایت شوروی از فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی را اغلب محققین مربوط به فشارهای دولتهای غرب در برابر توسعه طلبی دولت شوروی سابق میدانند، اما این یک طرف قضیه است همانطوریکه گفته شد رشد فزاینده ناسیونالیسم در جهان که آلمان هیتلری آن را پایه گذاری کرده بود تمام جهان را به وحشت انداخته، در روند این حوادث تاثیر مهمی را گذاشت. در این برهه در ایران آهنگ مبارزات آزادیبخش که دارای رنگ ملی داشت، افزایش یافته و با شدت تمام به پیش می تاخت، که قدرتهای بزرگ جهانی نیز مایل نبودند که حرکتهای ملی در این جغرافیای حساس جهانی بوجود آمده و دارای قدرت سیاسی باشند. متاسفانه اشتباه قدرتهای بزرگ جهانی در این بود که این خیزشها با ناسیونالیزم هیتلری آلمان فرق اساسی دارد و این ملل ساکن در ایران در اعتراض به سیاستهای راسیسم فارس، برای رهایی مبارزه میکنند و در آن مرحله تاریخی این دولتها قادر به درک این مسئله نبودند. در کنفرانس تهران نیز که رهبران کشورهای متفق جمع شده بودند بر همین اساس که احتمال تجزیه ایران را بوسیله ملل ایرانی تصور میکردند برحمایت خود از حکومت مرکزی و تمامیت ارضی ایران تاکید نمودند و با وجود اختلافات به وجود امده با رضاشاه ، فرزند او محمدرضا پهلوی را به عنوان شاه در ایران مورد حمایت قرار داده و به عنوان دولت رسمی ایران به رسمیت شناختند. این حرکت کشورهای متفق در بحبوحه جنگ حمایت جدی از شونیزم فارس و راسیزم حاکم بر ایران بود که رضاشاه آن را بوجود آورده و جانشین او محمدرضا پهلوی نیز همان سیاست را ادامه میداد. تجهیز ارتش شاه بعد از جنگ جهانی دوم و حمایت بی دریغ آنها در سرکوب جنبشهای آزادیبخش ملل ایرانی مانند مردم آذربایجان و کردها توسط ورهرام و اویسی و هجوم وحشیانه ارتش به بلوچستان و لرها و قشقاییها که در این یورشها به شدیدترین وجه مردم را سرکوب کرده و حتی از کشتار کودکان و پیران نیز دریغ نکرده و مردم عادی نیز قتل و عام شدند. در دوران حاکمیت خاندان پهلوی تمام سران ملل ایرانی به نحوی از بین برده شده و یا اعدام شدند. این سرکوبها نه تنها موجب از بین رفتن مبارزات آزادیبخش ملی در جوامع ایرانی نشد بلکه به عنوان یک معضل سیاسی در ایران تا به حال مطرح بوده و میباشد.
برای سرکوبی ملل ساکن درایران، جالبترین نکته ای که ملاحظه می شود حتی مخالفان دولت پهلوی با آنها همگام می شوند.جناح مقابل پهلوی که در زمان محمدرضا شاه که از یک انسجام نسبی بر خوردار بودند و در مقابل سیاستهای پهلوی دو پهلو حرکت نموده و معتقد بودند که شاه با توجه به قانون اساسی باید سلطنت کند نه حکومت، در صحنه سیاسی ایران برای سرکوبی مبارزات آزادیبخش ملی در کشور با رژیم پهلوی کاملا هم سویی داشتند. قوام السلطنه با همه اختلافات با شاه در سرکوب فرقه دمکرات آذربایجان تا آخرین لحظه در کنار محمدرضا پهلوی که تمام رشته کار از دستش در رفته بود ایستاده ، ابتکار عمل را به دست گرفت و برای عبوراز این بحران حاکمیت را با تمام قوا رهبری کرد. دکتر محمد مصدق نیزاز دیگر چهرهای سیاسی این دوران و مخالف شاه با همه دمکرات منشی خود یکی از چهره های شاخصی بود که در تصویب لایحه انجمن های ایالتی که از طرف دولت رزم آرا به مجلس تقدیم شده بود به شدت مخالفت کرد. تمرکز قدرت به ایالت ها را زمینه تجزیه کشور تلقی میکرد. حتی ترور رزم ارا را که عده ای آن را به مصدق نیز مربوط می سازند ،از این امر ناشی می دانند.(قانون انجمن های ایالتی و ولایتی از اصول مترقی قانون مشروطیت بوده که متاسفانه هیچوقت مورد اجرا قرار نگرفت) دکتر محمد مصدق در نطق پیش از دستور خود که آقای حسین مکی نیز وقت خود را در اختیار دکتر ایشان میگذارد میگوید راجع به ماده واحده پیشنهادی دولت و آیین نامه ای که تهیه کرده اند مخالفت ما سبب شده که بعضی اشخاص زود باور اینطور تصور کنند که ما منکر تشکیل انجمن های ایالتی هستیم ( روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران سال ششم شماره 1580 مذاکرات جلسه 47) البته حتی از گفتار خود دکتر مصدق استنباط می شود که این سخنان تنها بر اساس فشارهایی که بر او وارد شده ، ایراد گردیده است . از آن گذشته در آن جلسه تذکری را به دولت مطرح می سازد که کاملا عکس گفتار او را نشان میدهد عین تذکر دکتر مصدق چنین است دولت چرا به تشکیل انجن های شهرها (شورای شهر) که از ضروریات است اقدام نمی کند؟ اگر صداقت وجود دارد ابتدا شوراهای شهرها تشکیل شود و سپس اگر موفقیت آمیز بود به تشکیل انجمن های ایالتی اقدام گردد. (نطق های دکتر مصدق ج اول دفتر دوم ص 20)
واقعیتی که در صحنه سیاسی ایران ملاحظه میکنیم، این است که اوج زایش و تشکیل گروههای پان ایرانیستی تماما به این دوره مربوط می باشد که جبهه ملی ایران آن را رهبری می کندو حتی گروههای چپ از جمله گروه تقی ارانی و بعدها نیز حزب توده با شیوه ای دیگر همان سیاست خط راست را دنبال می کنند که موضع گیریهای بعدی حزب توده آن حقیقت را روشن میکند. مذاکرات کنفرانس وحدت حزب توده با فرقه دمکرات که اسناد آن در کتابی بنام اسناد و اعلامیه های قبل از انقلاب حزب توده منتشر شده و کتاب خاطرات یاد مانده های آقای امیرعلی لاهرودی همگی حاکی از واقعیتهای انکار ناپذیر مواضع حزب توده به حرکتهای آزادیبخش ملی از جمله فرقه دمکرات آذربایجان می باشد. اردشیر آوانسیان عضو کمیته مرکزی حزب توده در خاطرات خویش به صراحت بیان میکند که تشکیل فرقه از اول کار درستی نبوده و ایرج اسکندری دبیر اول سابق حزب هم در خاطرات خود که به صورت کتابی منتشر شده، معتقد است که تشکیل فرقه بر حزب توده تحمیلی بوده است. این امر واقعیتی را که بر ملا می سازد آن است که چپ و راست هر دو یک خط را در ایران بر علیه این مبارزات دنبال میکرده اند.
بعداز انقلاب اسلامی که استارت آن در 29 بهمن ماه 1356 از طرف مردم تبریز زده شد و بعد از یکسال به پیروزی رسید. همان شعاری که در دوران استبداد شاهنشاهی داده میشد (ایران آریایی) این بار به شکل دیگری مطرح شده و رنگ مذهبی به خود گرفت (امت واحده اسلامی) . با این مرزبندی اولیه که هنوز قانون اساسی آن به تصویب نرسیده بود خط خود را کاملا مشخص کرد. تند باد انقلاب به شکلی بود که هر گونه اظهار نظری را دفع میکرد. جو شدید مذهبی تمام حوادث را با عینکهای ایدلوژیک ارزیابی میکرد و همه چیز دستخوش احساسات مذهبی شده بود و اولین قدمهای مبارک انقلاب هم همراه با قتل عام های شدید و حذف تمام اندیشه های غیرخودی را، آن هم با تفسیری که خود از اسلام میکردند، چهره خود را نمایان ساخت. این تفسیرها بعدا به شکل بارزی خود را نشان داد و به عنوان اسلام ایرانی یعنی همان اسلام فازسی مطرح گردید. در این روند حتی افراد وگروههای اسلامی باصطلاح غیر خودی نیز به مرور زمان مورد حذف قرار گرفتند، مراجع تقلیدی مانند آیت الله قمی و ایت الله شریعتمداری .... و گروههایی مانند نهضت آزادی و جاما به رهبری دکتر کاظم سامی ( از قربانیان اولیه قتل های مشهور زنجیره ای توسط وزارت اطلاعات که ترور شد) با وجود اعتقادات شدید مذهبی به حاشیه رانده شدند. جنبشهای آزادیبخش ملی نیز از همان روزهای آغازین انقلاب مورد هجوم وحشیانه رهبران مذهبی فارسگرا که کتابهایی مانند خدمات متقابل ایران و اسلام را به رشته تحریر در آورده اند ( مرتضی مطهری) واقع شده و با فتوای آنها مورد قتل عام قرار گرفتند. کشتار رهبران ترکمن صحرا و یورش به عربهای الاهواز و قتل عام کردها در سنندج و دیگر شهرهای کردستان و سرکوب خونین مردم تبریز در حرکات مشهور به خلق مسلمان که سید حسین موسوی تبریزی رئیس دادگاه انقلاب وقت تبریز رهبران آن را در یک شبه دستگیر و همه آنها را به همراه 200 نفر بدون محاکمه اعدام کرد. همه اینها نمونه هایی است که جمهوری اسلامی ایران در نخستین مراحل تشکیل خود به این جنایتها دست زد .
همانطوریکه شعار نژاد آریایی و آسیمیله کردن دیگر ملل ایرانی در آن برای رژیم پهلوی و پان ایرانیست های راسیسم یک استراتژی بود به طوری که به نحوی میخواستند تمام ملل موجود در این جغرافیا را با این نژاد خیالی مربوط ساخته و آنها را برخواسته از باصطلاح آریایی بدانند، جمهوری اسلامی نیز به نحو دیگری دنبال میکنند . از جمله اینکه آذربایجانیها و کردها و بلوچها را از آریایی دانسته و میدانند.آذربایجانیها را گویا آذری و کردها را شاخه ای از مادها و بلوچ ها را همان قومی که شاهنامه بر آن تاکید دارد ذکر کرده و آنها را منتسب به آریاییها میکنند تا گویا ثابت کنند که در این سرزمین ملتی غیر فارس وجود نداشته و ندارد. قوم غالب درایران نیزهمان قوم آریایی بوده که زبان آنها نیز فارسی یا همان پارسی می باشد.نزدیک به یکصد سال است که این سیاست در ایران حاکم است با سرنگونی رژیم پهلوی باز این سیاست ادامه داشته و دارد. همان قوه ها و بنیادهایی که در رژیم پهلوی با هدف مبارزه فرهنگی با ملل ساکن ایرانی بوجود آمده بودند با وجود اختلافات بنیادی با رژیم جمهوری اسلامی در خصوص این مبارزه با آنها همسو شده و بطور مشترک عمل میکنند.بنیادهایی مانند بنیاد موقوفه دکتر محمودی و جبهه ملی شاخه داخل و حزب پان ایرانیست مرحوم فروهر و حتی نهضت آزادی ایران و گروههای معروف به جنبش اصلاحات و سبز و لو اینکه به شکل اپوزسیون در صحنه سیاسی ایران عمل میکنند، حتی در این خصوص گاها رادیکالتر از حاکمیت شعار میدهند.
مرحوم ورجاوند در نامه معروف خویش به رئیس جمهور وقت جناب خاتمی خطر فعالان ملی را به ایشان متذکر می شوند و آقای دکتر یزدی دبیر نهضت آزادی در دانشگاههای امریکا از خطر تکرار تجربه شوروی سابق در ایران سخن میگوید و اکبر گنجی فعال سیاسی و روزنامه نگار مشهور اصلاح طلب در دیداری با جناب دکتر ابراهیم یزدی از خطر تجزیه ملل ایرانی نگرانی خود را اعلام میکند حال آنکه رژیم جمهوری اسلامی حتی نفس کشیدن را از این سیاسیون ایران دریغ مینماید همه جنایتهای رژیم جمهوری اسلامی را فراموش کرده بلکه خطر اصلی را مبارزات آزادیبخش ملی ملل ساکن ایرانی تلقی میکنند. آقای مزروعی نیز از عدم همسویی مردم آذربایجان با جنبش سبز گلایه کرده و میگویند در دوران نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق نیز مردم آذربایجان از شرکت در مبارزه علیه شاه خوداری کردند واقعیتی که ما نیز آن را انکار نمی کنیم اما باید دلایل آن را نیز منصفانه قبول کرد. که اهم آن را میتوان چنین گفت دکتر محمد مصدق در برابر شاه مواضع شفاف و پایداری نداشت و با گذشت از آن باهمه ژستهای دمکراتیک خود مخالف اجرا و تصویب قانون انجمن های ایالتی بود که تبریز از پرچمداران اجرای این قانون اساسی بود که مخالفت مصدق با این قانون نوعی بدبینی در آذربایجان نسبت به مصدق را در پی داشته است و علاوه بر اینها در تیریز سرخوردگی سیاسی نسبت به مرکز حاکم بود سرکوب قیام شیخ محمد خیابانی و رد صلاحیت پیشه وری نماینده اول منتخب مردم تبریز و همچنین قتل عام فرقه دمکرات آذربایجان توسط رژیم شاه در مردم بدبینی نسبت به مرکز ( مصدق هم طرفدار تمرکز قدرت در مرکز بود ) به وجود آورده بود. همین عوامل موجب شده بود که مردم آذربایجان نسبت به رهبری نهضت ملی نظر مساعدی نداشته باشند، همان خطوطی که اکنون عده زیادی از سران جنبش اصلاحات و حرکت سبز انجام می دهند و سیاست آسیمله کردن ملل ساکن ایرانی را در زبان اقلیت غالب که اکنون زبان رسمی کشورکه همان زبان فارسی می باشد در سر می پرورانند. عملا معتفد به مرکزگرایی بوده و با تمام وجود از اقتدار حکومت مرکزی دفاع میکنند که همیشه مرکزگرایی با دیکتاتوری همراه بوده است، حال انکه با متدهای امروزی حکومتداری که اصل بر مردم سالاری و حکومت دمکراسی است با مرکزگرایی نمیتواند سازگار باشد. ملل مختلف جهان در پی آن هستند که به نوعی مردم را در سرنوشت آینده مملکتداری دخیل کنند و این حرکت نوعی تنفیذ قدرت مردم در حاکمیت می باشد که انتخابات و تشکیل حکومتهای فدرالی از نخستین گامهای این پدیده هستند.
حکومت جمهوری اسلامی با توجه به ایدلوژی خود ساخته خویش با اینکه از برادری و برابری سخن میگوید اما عملا در برابر ملل ساکن ایرانی همان سیاست و روشی را به کار گرفته که رژیم شاهنشاهی پهلوی آن را به کار میگرفت با این فرق که حکومت جمهوری اسلامی در سیاست خود رنگ مذهبی به خود داده و به جای تبلیغ قوم آریایی دم از امت واحده اسلامی – فارسی می زند. در شعارهای خود میگوید هیچ کس به دیگری برتری ندارد بلکه معیار سنجش انسانها بر اساس تقوا و عمل به اسلام است. سوالی که برای ما مطرح می شود آن می باشد که این رژیم تا چه حدی حتی به شعارهای خود عمل کرده و آن را باور داشته است ؟ عملکرد سه دهه جمهوری اسلامی را که بررسی میکنیم این شعار جز عوامفریبی چیز دیگری نبوده است حالا از کدام تقوای الهی حرف میزنند باید خود پاسخگو باشند .
قتل عام های گسترده و فسادهای اقتصادی و دزدیها کلان از موسسات مالی در عالیترین سطح مقامات عالی کشور تماما صدق گفتار مارا نشان میدهد که در چه راهی حکومت اسلامی گام برمیدارد. بی عدالتی ها نه تنها از مبارزات آزادیبخش ملی نتوانسته به کاهد بلکه هر روز بر دامنه آن نبز افزوده می شود. اختصاص بودجه به استانها با توجه به آمارهای سازمان برنامه و بودجه کل کشور نشانگر این موضوع می باشد که فاصله تبعیضها در کشور در چه حدی است. بودجه اختصاصی به اصفهان در عرض ده سال اخیر 30 برابر درحالیکه با تورم موجود در کشور بودجه استانهای کردستان – ادربایجان شرقی –اردبیل –بلوچستان – استان خوزستان ( با گذشت از طرحهای مربوط به توسعه نفت و گاز) حتی 5 برابر هم نشده است و تمام طرح های عمرانی در این استانها نیمه تمام مانده است استان آذربایجانشرق به لحاظ صنعتی قبل از انقلاب دومین شهر صنعتی کشور به شمار میرفت طبق گزارش سازمان توسعه استانها اکنون 23 استان کشور می باشد. در منطقه استانهای بلوچستان و کردستان هیچ کارخانه صنعتی وجود ندارد و تنها منبع در آمد مردم ااز طریق قاچاق کالاها و مواد مخدر است. به لحاظ اقتصادی نیز مردم حاشیه کشور که اغلب از ملل غیر فارس می باشند چنین وضعیتی را دارا هستند سطح توسعه استانهای فارس نشین مانند اصفهان –کرمان- یزد ودیگر شهرهای آن به لحاظ زیرساختهای بنیادی مانند اتوموبیل سازی و احداث نیروگاههای برق و احداث مدرسه و دانشگاه و بیمارستان .... بالاترین رتبه را در گزارش توسعه استانها صاحب بوده اند حتی درصد بیکاری در این استانها نسبت به استانهای ذکر شده محروم خیلی پایین تر می باشد.
طبق گزارش مسکن و شهرسازی کشور یکی از بزرگترین مشکل کلانشهرها بعد ازانقلاب اسلامی مهاجرت و حاشیه نشینی در این شهرها بوده است. گرچه آمار دقیقی از این مهاجرتها و چه کسانی آنها را تشکیل میدهند،اعلام نمی شوند اما 90 در صد این مهاجرتها را آذربایجانیها و کردها تشکیل میدهند. به علت عدم توجه دولت قادر به زندگی درموطن اصلی خود نبوده و ناچار به ترک دیار شده اند . در بررسی اعدامهای کشور نیز آماری که دولت جمهوری اسلامی بیان کرده استان بلوچستان در رتبه اول و آذربایجان غربی در رتبه دوم وکردستان در رتبه سوم و خوزستان در رتبه چهارم قرار دارند که اگر دقت کنیم این استانها مراکز اصلی سکونت ملل ساکن ایرانی می باشند و قریب به اتفاق این اعدامیان کسانی هستند که به اتهام تجزیه طلبی اعدام شده اند. این اعدامیان غیر از کسانی هستند که در یورشهای مستقیم به اعتراضات مردم با محاکمه های کذایی و اعترافات اجباری محکوم و اعدام شده اند. اینها سیاستهای اقتصادی وسیاسی رژیم جمهوری اسلامی بوده که شرح آن رفت و درابعاد فرهنگی نیزشبانه روز رادیو و تلویزیون و تمام رسانه های حکومتی بر علیه ملل ساکن ایرانی به تبلیغ مشغول هستند و کوچکترین اعتراضات آنها با اتهامات واهی مانند وابسته به خارجیان و جاسوسی مورد محاکمه قرار میگیرند. در حالیکه هر ساله میلیونها دلار کتاب به کشورهای تاجیکستان و افغانستان جهت گسترش زبان فارسی بنا به اظهار مطبوعات رسمی و وابسته به دولت اعلام شده اختصاص می یابد. در صورتیکه نسبت به ملل ساکن ایرانی سیاست آسیمیله در پیش گرفته می شود و مستقیم و غیر مستقیم میلیونها دلار خرج این سیاست رژیم میگردد.
به راستی اتحاد و اتفاق و برادری که رایسزم حاکم وشونیزم فارس مدعی ان هستند این است . این چگونه برادری است که ملل ساکن ایرانی را از کوچکترین حق و حقوق انسانی محروم ساخته اند.
منابع و ماخذ
1-گزارشهای سازمان برنامه و بودجه در خصوص بودجه استانها در سال 1380 چاپ تهران
2- گزارش وزارت مسکن و شهرسازی – مهاجرت مشکل کلان شهرها در سال1375 چاپ تهران
3-گزارش توسعه استانها - سازمان برنامه بودجه در سال 1370 چاپ تهران
4- یاد مانده ها –خاطرات امیرعلی لاهرودی چاپ باکو
5- خاطرات ارداشز آوانسیان عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران
6- خاطرات ایرج اسکندری دبیر اول سابق حزب توده ایران
7-اسناد و اعلامیه های قبل از انقلاب حزب توده – انتشارات حزب توده ایران
8- احمد شاه نوشته حسین مکی سال 160 چاپ تهران
9- روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران سال ششم شماره 1580 سال 1329 شمسی
10- نطقهای دکتر محمد مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی – ج اول – دفتر دوم ص 20
11- کتاب گذشته چراغ را آینده (جامی) نشرخارج از کشور قبل از انقلاب
12. مجموعه مقالات از احزاب مردم بلوچ و عربهای الاهواز و حزب دمکرات کردستان ایران و جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران مورد استفاده قرار گرفته است
Subscribe to:
Posts (Atom)