Thursday 10 April 2014

روشنفكر فارس و مسئله ملي در ايران
 
             علي رضا اردبيلي
 
   حزب كمونيست فرانسه و روشنفكران چپ فرانسه با تاكيد بر ارتباطات و حمايتهاي خود از رهبران جنبشهاي آزادي بخش در مستعمرات فرانسه با افتخار مدعي بودند (و هستند) كه اگر دولت فرانسه به استعمار ملل ديگر اقدام كرده است، آنان (نيروهاي روشنفكري چپ) به نوبه خود به تربيت رهبران جنبشهاي آزادي بخش ملل مستعمره از زير يوغ اسارت فرانسه اقدام كرده اند.(همچون هوشي مين و بسياري ديگر از اين زاويه است كه موضع و عملكرد روشنفكران فارس در قبال پروژه ناظر بر نابودي فرهنگهاي غيرفارس در 80 سال گذشته اهميت پيد ميكند به اين معني كه اگر سيستم سياسي حاكم قصد و برنامه عملي نابودي فرهنگهاي غير فارس ايران را داشته است، نقش روشنفكران فارس در قبال اين مسئله چه بوده است و مثلا به كداميك از آلترناتيوهاي زير نزديك بوده است: اول: شناخت و افشاي فعال طرحها و برنامه هاي ناظر بر قتل عامهاي فرهنگي و فيزيكي از سوي حاكمان سياسي تهران در اين زمينه به غيراز يك مورد، فردي از آحاد نسلهاي متعدد روشنفكران فارس از دوران رضاخان به اينسو، قدمي در راه شناخت و افشاي طرح نابودي ملل غير فارس ايران برنداشته است. تنها روشنفكر فارس كه جسورانه براي افشاي مباني نظري خرافات نژادپرستانه رسمي و مرسوم در ايران كمر همت بسته است، همانا خالق مجموعه آثار «تاملي در بنيان تاريخ ايران باستان» است. آقاي ناصر پورپيرار علاوه بر دقت و تيزبيني فوق العاده در كارهاي تحقيقي مزبور، سخن از مباحث و موضوعاتي گشوده اند كه قبل از ايشان كسي نشاني از از آنها نداده بود. به بيان ديگر ايشان سخن از مسائلي به ميان آورده اند كه احدي كلامي از آنها بر زبان نياورده بود. اما متاسفانه اين تنها مورد از اين نوع در 8 دهه از عمر شوينيسم فارس است. دوم: اعتراف به وجود مسلم ترين مصاديق اعمال ستم ملي در ايران افراد معدودي از روشنفكران ايران و بخش بزرگي از جريانات سياسي چپ سنتي، شناخته شده ترين موارد اعمال ستم ملي در ايران را معترف بوده اند و نسبت بدان معترض. ممنوعيت نشر كتب و مطبوعات به زبانهاي غير فارسي و عدم امكان تحصيل به زبان مادري، دو نمونه مهم در ميان اين مسائل بوده اند. مرحوم جلال آل احمد از اين موضع به سراغ مسئله ملي ميرود يا روشنفكر فارس مقيم نيويورك، مهرداد بروجردي يا حسين باقرزاده و تعدادي ديگر از روشفكران فارس هم از اين قبيل بوده اند. آنان بدون برخورد با كليت قضيه، بدون اينكه برخوردي ريشه اي و سيستماتيك با سيستم دولتي موسوم به شوينيسم فارس برآيند، از يك نوع موضع حقوق بشري بسيار آبكي به معدودي از عوارض اصلي و جانبي ستم ملي در ايران اعتراض ميكنند. در نگاه اين روشنفكران، بيگانه ستيزي، نژادپرستي، آريا پرستي، اسلام ستيزي، عرب ستيزي، ترك ستيزي، قتل عام معنوي، طرحهاي صرف فاشيستي براي ايجاد اردوگاههاي فارس سازي و... يا بي خبرند يا آنها را مهم نمي شمارند. حد اعتراض اين روشنفكران و جريانات سياسي در حد جمله زير است: «آخر چه اشكالي دارد كه يك بچه ترك در مدرسه تركي هم ياد بگيرد يا به تركي درس بخواند يا يك شاعر ترك آثار خود را به زبان مادري اش آزادانه منتشر كند؟» در اين نگاه محدود جايي براي طرح مسائلي چون نابودي تعمدي اقتصاد، آثار تاريخي، اسامي جفرافيايي، تاريخ ويژه ملل غير فارس و بطور كلي ابعاد واقعي پروژه «يك دولت، يك ملت با يك زبان واحد» وجود ندارد. سوم: عدم شناخت از موجوديت پروژه هاي مزبور در عرصه طرح يا اجرا تاجايي كه به ملت فارس مربوط است، ميتوان چنين احتمالي را پذيرفت. بويژه در كشوري چنين عقب مانده كه غم نان و سرپناه مسئله عمده اكثريت بزرگي از اهالي است، طبيعي است كه بخش بزرگي از ملت فارس نه تنها از اعمال شوينيسم فارس بعنوان يك پروژه دولتي بي خبر باشند بلكه از وجود افراد غيرفارس در ايران هم زياد اطلاع دقيقي نداشته باشند. با وجود اين اگر در حوزه اصلي بحث يعني عملكرد روشنفكران فارس بمانيم براحتي ميتوان حكم صادر كرد كه اگر كسي از ديدن جزئيات و اهداف پروژه نابودي ملل غيرفارس ايران عاجز است، بايد از چنان بي استعدادي در شناخت مسائل اجتماعي برخوردار باشد كه ديگر نتوانيم وي را در جرگه روشنفكر بحساب بياوريم. چهارم: تظاهر به نا آگاهي در مورد طرحهاي مزبور اكثريت بزرگي از روشنفكران فارس از اين موضع به معضل موسوم به مسئله ملي در ايران نزديك شده اند. اينان در تقابل ناخواسته خودشان با مسلم ترين نشانه ها و عوارض طرحهاي امحاي جمعي ملل غير فارس، اظهار جهل و تعجب ميكنند و با اينكار خود، گويي بخاطر سكوت خود از اعمال جاري در مسلخ ملتهاي غير فارس متعذر ميشوند. پنجم: شركت فعال در بخش غير دولتي مركز لجستيكي – نظري نابودي ملل غير فارس روشنفكران بسيار زيادي چون شاهرخ مسكوب، نادر نادرپور، اخوان ثالث، محمود دولت آبادي، محمد علي سپانلو، فرج سركوهي، علي مير فطروس و امثالهم مستقل از طرحهاي دولتي، پايه هاي نظري ديگرستيزي و نژادپرستي را قوام بخشيده و به تئوريهاي برتري جويانه دولتي شوونيسم فارس در ايران، ابعاد و موقعيت يك «پروژه مشترك دولت – اپوزيسيون» را ميدهند. ششم:شركت در بخش دولتي مركز فوق اكثر روشنفكران دست راستي ايران در اين جرگه اند. با سرنگوني رژيم سلطنتي بخشي از اين قوم چون عنايت الله رضا، جواد شيخ الاسلامي، نصرالله پورجوادي، پرويز ورجاوند در متن و حاشيه بسيار پيوسته رژيم اسلامي جا خوش كردند تا رژيم جديد را مدام نسبت به عقوبت غفلت از نابودي ملل غير فارس هشدار دهند و در خفا به عنوان پروژه نويسهاي دائمي طرحهاي نژادپستانه آريايي انجام وظيفه كنند. بخش بزرگتر اين جماعت كه به خارج از كشور پرتاب شدند با موفقيت، همدلاني از ميان نيروهاي متلاشي شده چپ براي خود يافتند و به عنوان مثال افرادي از ميان بازماندگان رهبري حزب توده و جريانات مشكوكي چون حزب كمونيست بيژن حكمت را تخته قاپو به خود متصل كردند. با به بن بست رسيدن بنيادگرايي اسلامي در ايران و ايجاد تشتت در صفوف آنان افرادي چون برادران لاريجاني، باند رفسنجاني، مهاجراني و برخي چهره هاي رده پايين جريان دوم خردادي به اين مواضع نزديك شدند. طرفه آنكه اگرا ين موضع زماني نظر رسمي نظريه چي هاي دربار پهلوي بود، امروز طيف الواني از برخي نيروهاي حزب اللهي هاي حاكم تا پيروان فرقه بيژن حكمت را در بر مي گيرد. روشن است كه رنگي بالاتر از سياهي موجود در رديف ششم براي «روشنفكر» نمي ماند و تنها سرنيزه بدستان و چكمه پوشان مهاجم به سرزمينهاي ملل غير فارس از اين مرحله فراتر ميروند .
  -

No comments: