Wednesday 29 February 2012

 

رژیم تهران و تغییر بافت جمعیت بلوچستان


رژیم تهران چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب اهدافی همچون یکپارچه کردن ایران با حذف اقوام غیر فارس را دنبال نموده است و رژیم سابق در همین راستا نام شهرهای مناطق قوم نشین را تغییر داده و نامهای فارسی بر آنها نهاده تا بدین صورت فرهنگ و زبان آن اقوام را از اذهان پاک نموده و راه را برای ایرانی یکپارچه فقط برای قوم فارس هموار نمود.به طور مثال ما در بلوچستان می بینیم که نامهای شهرهائی مانند پهره و گه شستون و....تغییر داده شده اند که شاید به ظاهر مشکلی ندارد اما در حقیقت تغییر نام شهرها در نهان اهداف بزرگتری را مخفی نموده است و با گذشت زمان آن اهداف عیان می شوند.

یکی از کارهائی که رژیم تهران در سابق و الان بدان متوسل شده اند تا به زعم و خیالشان ایران را یکپارچه برای فارس و یا شیعه کنند اسکان دادن غیر بومیان مهاجر در این سرزمین بوده است که از زمان رژیم سابق با ایجاد پادگان نظامی و آوردن نظامیان شیعه از دیگر استانها به بلوچستان و بویژه قسمت شمالی بلوچستان و منطقه نصرت آباد سنجرانی (زابل) آغاز گردید و حتی بسیاری از افغانیهای شیعه مانند شهریاریها به این سوی مرز آورده شدند تا آله ای برای تهران جهت سرکوب ملت بلوچ باشند و و این اسکان دادن ها به سوی جنوب در حرکت بود و پس از نصرت آباد سنجرانی نوبت زاهدان یا همان دزآپ رسید و این روند تا انقلاب خمینی ادامه داشت. 
 
قبل از انقلاب این امر خیلی ملموس نبود اما بعد از انقلاب خمینی و افزوده شدن فاشیسم مذهبی بر فاشیسم ملی و وجود هر دوی آن در مهاجران و حکومت مرکزی ، آنان را واداشت تا برنامه ای گسترده در این راستا تدوین کرده و به اجرا بگذارند و این برنامه با تبلیغات گسترده مذهبی و گسیل داشتن شیعیان از نقاط مختلف ایران به بلوچستان و دادن امتیازهای مهم به آنان و محول کردن تمامی ادارات دولتی و مسئولیتها نظامی و بهداشتی و علمی به آنان ، بویژه زابلیها بلوچستان را برایشان تبدیل به بهشتی کرد که شیعیان از نقاط مختلف ایران عزم اینجا را می کردند و حتی کسانی که در مناطق خود به خاطر عدم لیاقت از دست آوردن شغل محروم بودند به بلوچستان می آمدند و اینجا نه تنها به آنها شغلهای مهمی داده می شد که از مزیتهای فراوانی برخوردار می شدند و این همه جزئی از برنامه ریزی بود تا مردم اصلی این سرزمین و مالکان واقعی آن در اقلیت قرار گیرند و مهاجران همه کاره این سرزمین شوند و امروز ما شاهد این امرو هستیم و حتی اخیرا زابلیهای مقیم زاهدان در پیام های تلفنی خود به یکدیگر توصیه می کنند به بلوچها زمین ندهید!!!  
 
یعنی گویا الان بلوچها مهاجر شدند و زابلیها صاحب اصلی !!!!
 مهم ترین اقدامات رژیم تهران برای تغییر بافت جمعیت بلوچستان عبارتند از : 

1 : گسیل داشتن مهاجران به بلوچستان 
2 : دادن مزیتهای زیاد به افرادی که از خارج بلوچستان برای کار به این استان بیایند 
3 :وادار کردن مردم بلوچ به مهاجرت به خارج از کشور 
4 :دادن تمامی امتیازها شهرکهای صنعتی و .. به غیر بومیان و محروم بودن ملت بلوچ از هر گونه سرمایه گذاری تا اندازه ای که 70 در صد جمعیت بلوچ زیر خط فقر زندگی می کنند. 
5 :همجه شدید متجاوزان به زبان و فرهنگ و مذهب و عقیده مردم تا راه مهاجرت را در پیش گیرند یا در فرهنگ متجاوزان ذوب شوند 
6 :تغییرات شهری و روستائی بر اساس منافع متجاوزان تا مردم بلوچ در این تغییرات بهره ای نبرند و بر قدرت متجاوزان افزوده شود به طور مثال با اینکه میرجاوه و نصرت آبادجمعیت قابل ملاحظه ای دارند اما در تقسیمات سیاسی جزو خاش محسوب می شوند و یا نیکشهر جزو چابهار محسوب می شوند و در انتخابات یک نماینده از این دو شهر به مجلس راه می یابد اما از زابل که اکثر جمعیت آن را غیر بومیان تشکیل می دهند دو نماینده به مجلس می رود. 
7 :ایجاد بندر آزاد چابهار و دعوت کردن از سرمایه داران غیر بومی برای سرمایه گذاری در بندر آزاد و حتی اخیرا خبر فروخته شدن بندر به طور خصوصی منتشر شده است که دست سرمایه داران غیر بومی را در منطقه به طور کامل آزاد گذاشته است. 
8 : غصب زمینهای مردم بلوچ و ثبت آنها به نام شهرداری و واگذار کردن آنها با نرخهای پائین به غیر بومیان تا بیشتر تشویق شوند و دیگران را تشویق به آمدن به بلوچستان کنند. 
9 : ایجاد دانشگاه بزرگ برای غیر بومیان و آوردن هزاران دانشجوی غیر بومی به بلوچستان که به بلوچستان رنگ و بوی فارسی داده شود
10 : برگزاری مراسم عزاداری و ماتم و نوحه و سینه زنی در خیابانهای بلوچستان و آویزان کرده تابلو های مخصوص شیعی تا به بلوچستان رنگ و بوی شیعی داده شود. 
11 : نام گذاری خیابانهای شهرهای بلوچستان با نامهای فارسی و شیعی که هر کس از خارج بیاید این شهرها را فارسی و شیعی بداند.و.....رژیم تهران برنامه تغییر بافت جمعیت بلوچستان را بر خلاف موازین بین المللی ادامه می دهد ، زیرا قوانین بین المللی می گوید که اشغالگران حق ندارند املاك منقول يا غيرمنقول متعلق به افراد يا گروهها و سازمان‌ها را تصرف کرده و یا از بین برده و تخریب نموده و منهدم نمایند اما رژیم ایران مرتکب همه این جرائم شده و به جنایت علیه ملت بلوچ ادامه می دهد.

ملت بلوچ با هیچ قوم و مذهبی سر دشمنی و عداوت ندارد و فقط خواهان حفظ هویت و فرهنگ و مذهب خود هست اما اگر بنا باشد دیگران با تعدی و تجاوز این سرزمین را از ملت بلوچ بگیرند ،ملت بلوچ چنین اجازه ای نخواهد داد و در برابر متجاوزان و متعدیان خواهند ایستاد ، چرا که این سرزمین در طول تاریخ از آن ملت بلوچ بوده است و ملت بلوچ با خون خود این سرزمین را آبیاری کرده و براحتی آن را تحویل متجاوزان نخواهد داد.در آخر چند توصیه به نخبگان و پژوهشگران بلوچ می کنم : 
1 : به این موضوع مهم یعنی تلاش رژیم ایران برای تغییر بافت جمعیت بلوچستان بپردازند و چند و چون این موضوع را مورد کنکاش قرار دهند تا مردم بلوچ از این دسیسته بیگانگان متجاوز مطلع شوند. 
2 :به وضعيت جغرافيايی و جمعيتی کليه مناطق مسکونی بلوچستان پرداخته و آمار حقيقی جمعیت بلوچستان و جمعیت مهاجران را مورد بررسی قرار دهند.
3ـ دعوت از کليه سازمانهای بین المللی برای بررسی این موضوع و جنایات رژیم ایران در تصاحب زمینهای مردم بلوچ و واگذاری آن به غیر بومیان و قلع و قمع ملت بلوچ و جذب شیعیان ایران به این سرزمین جهت سرکوب ملت بلوچ برای جهانیان شرح گردد .
دلاور بلوچ

Monday 27 February 2012



استقلال کوزوو یا کوسوو تجربه‌ای نو در خدمت استقلال کردستان

حمید یوسف

هیچ کشوری در جهان به‌ اندازه‌ی یوگسلاوی سابق و همینطور کوزوو ملتها، زبانها، فرهنگها، مذاهب در هم آمیختگی وجود نداشت ولی در یک تند پیچ زمانی این ملتها سرنوشت خود را از هم جدا کردند و این ملتها به‌ واقعیات موجود تن دادند و آن را به‌ رسمیت شناختن که‌ میتوانند 6 کشور همسایه‌ و دوست باشند

یکشنبه‌ 28 بهمن 1386 برابر با 17 فوریه‌ 2008 کوزوو بطور یکجانبه‌ اعلام استقلال کرد پارلمان کوزوو در این روز در نشستی رسمی به‌ طور یکجانبه‌ استقلال استان کوزو را از کشور صربستان اعلام کرد و به‌ رغم مخالفت صربستان کوزوو از این کشور جدا شد.
هاشم تاچی نخست وزیر کوزو در جلسه‌ پارلمان گفت ما رهبران کوزوو بو طور دمکراتیک انتخاب شده‌ ایم اعلام میکنیم که‌ کوزوو یک کشور مستقل و با اقتدار است ایشان اضافه‌ کردند که‌ استقلال کوزوو خواست ملت بوده ایشان همنطور گفتند ما در لحظات تاریخی قرار داریم یک تصمیم مهم که‌ ما را به‌ یکی از ملتهای آزاد جهان تبدیل خواهد کرد.
بااعلام این خبر تلویزیونهای جهان مردم کوزوو بخصوص در پرشتینا پایتخت آن را نشان دادند که‌ مردم با در دست داشتن پرچم آلبانی تبارهای کوزوو که‌ نشان از شادی و قاطعیت این مردم داشت در استقلال این ملت برای آزاد زیستن و یک رأی در سازمان ملل . بی شک استقلال کوزوو دروازوهای تازه‌ای را در برابر این ملت خواهد گشود که‌ قبلأ از آن محروم بودند .
روزنامه‌ نگاری از سوئد که‌ همزمان با اعلام استقلال کوزوو در پرشتینا بوده‌ .
وضعیت را چنین توصیف میکند مردم از تمام نقاط کوزوو از چند روز پیش به‌ طرف پایتخت کوزوو پریشتینا آمده‌اند که‌ در جشن استقلال شرکت کنند ایشان که‌ زمان اعلام استقلال کوزوو در رستورانی بودند میگویند که‌ با اعلام استقلال رستوران که‌ بنای آن کاملأ از بتون بوده‌ از شادی و پایی کوبی احساس میکردم به‌ زودی تمام بنای ساختمان از جا کنده‌ خواهد شد ، بعضی ها گریه‌ میکردند بعضیها میخندیدند همدیگر را در آغوش میگرفتند و همدیگر را میبوسیدند در بیرون از ساختمان با هوای زیر صفر درجه مردم را میدیدم که‌ فقط با یک زیر پیراهن به‌ جشن آمده‌ بودند و هیچگونه‌ آثاری از سرما در وجود آنها دیده‌ نمیشد خلاصه‌ در تمام عمرم با چنینن احساساتی که‌ مردم کوزوو از خود نشان میدادند روبرو نشده‌ بودم در کنار دستم در رستوران با مردی که‌ از خوشحالی گریه‌ میکرد صحبت کردم ایشان میگفتند پدر بزرگم و پدر پدر بزرگم برای این چنینین روزی مبارزه‌ کردند پدرم 14 سال برای این روز زندان کشید ولی افسوس آنها مثل من خوشبخت نبودند این روز را ببینند.
من به‌ عنوان یک استقلال طلب کرد، از صمیم قلب به‌ اراده‌ قاطع ملت کوزوو تبریک میگویم و خود را شریک شادی این ملت میدانم در اعلام جدایی و استقلال آن از صربستان به‌ عنوان جوانترین و تازه‌ ترین عضو جامعه‌ جهانی سازمان ملل متحد.
کوزوو با استقلال خود به‌ 193 همین کشور مستقل جهان تبدیل شد و به‌ ششمین کشور ی که‌ بعد از سلووانیا. کراتیا . مقدونیه‌ . بوسنیا . منتنگرو .و کوزوو که‌ از اتحاد یوگسلاوی سابق جدا میشوند.
کوزوو دو میلیون نفر جمعیت دارد یک ملیون و هشتصد هزار آن آلبانی تبار هستند بقیه‌ صرب و از ملتهای دیگر کوزوو بخشی از آلبانی بوده‌ که‌ از سال 1389 از طرف سلطان مراد اول عثمانی اشغال شد تا شکست و اضمحلال امپراطوری عثمانی در جنگ اول جهانی تا سال 1912 به‌ مدت 500 سال تحت سیطره‌ عثمانی ها بود و بعد از پایان جنگ اول جهانی به‌ بخشی از صربستان ملحق شد در جنگ دوم جهانی همراه آلبانی به‌ اشغال ایتالیا در آمد بعد از پایان جنگ دوم جهانی کوزوو را از آلبانی جدا کردند و آن را به‌ یگوسلاوی ملحق کردند در زمان تیتو کوزوو از خود مختاری نسبی بر خوردار شد در سال 1989 میلوشویچ خودمختاری کوزوو را ملغی کرد و با تحمیل جنگی صعبانه‌ بر ملت کوزوو 1000 ها انسان بیگناه را کشتار کرد 1992 ابراهیم راگووا به‌ رئیس جمهر کوزوو انتخاب میشود در سال 1998 در جنگی کوزوو با صڕبستان و کشتار مردم بیگناه کوزوو نظر مردم جهان را به‌ طرف خود جلب کرد و جامعه‌ جهانی مجبور به‌ دفاع از آنها شد و از آن زمان در حالتی نیمه‌ مستقل بودند تا 17 فوریه‌ 2008 که‌ اعلام استقلال کردند .
استقلال کوزوو تجربه‌ای نو که‌ ملت کرد باید از آن بیاموزدو از آن استفاده‌ کند.
ما در چند سال گذشته‌ شاهد استقلال 2 ملت بودیم که‌ به‌ 2 شیوه‌ جداگانه‌ به‌ استقلال رسیدند . 1 - استقلال تیمور شرقی . 2- استقلال کوزوو
تیمور شرقی که‌ تحت مستعمره‌ی اندونزی بود بعد از درگیرهای سخت مردم تیمور شرقی با اندونزی ، بلاخره‌ با حمایت جامعه‌ جهانی از حق تعیین سرنوشت از مردم تیمور شرقی در یک رفراندم تحت نظر جامعه‌ جهانی با اکثریت آراء تیمور شرقی از اندونزی جدا شد و به‌ کشور مستقلی تبدیل شد
و کوزوو که‌ شرح آن در بالا آمده‌ که‌ استقلال یکجانبه‌ بود، و از طرف پارلمان کوزوو اعلام شد
استقلال کوزوو باید از هر نظر برای ملت کرد قابل تأمل باشد و‌ راهی را که‌ کوزوو در پیش گرفت ملت کرد نیز در آینده‌ میتواند از آن استفاده‌ کند و اتفاقأ ملت کرد دارای تجربیاتی است که‌ حتی ملت کوزوو از آن نیز بر خوردار نبود ملت کرد قبلا 2 بار اعلام استقلال کرده‌ بود یکی اعلام جمهوری آرارات دیگری اعلام ، اعلام جمهوری کردستان 1324 در مهاباد.
راهی را که‌ تیمور شرقی در آن به‌ استقلال رسید حق تعین سرنوشت هر چند که‌ راهی است پسندیده‌ ولی هیچ ملتی و کسی سرزمین و خانه‌ خود را به‌ رأی نمیگذارد که‌ آیا خانه‌ من خانه‌ من است یا نه‌ ؟هر چند که‌ ملت کرد به‌ وسیله‌ احزاب خود بارها از حق تعیین سرنوشت صحبت به‌ میان آورده‌اند و حتی حاضر به‌ این شق از راه حل نیز هستند ، ولی استقلال کوزوو راه حل واقع بینانه‌ تری را پیش پای ما میگذارد.
استقلال کوزوو خط بطلانی بر این نظریه‌ طرفداران تمامیت ارضی ایران نیز کشید که‌ دم از به‌ در هم آمیختگی فرهنگی ، زبانی ، ملی ،مذهبی در ایران میزدند طرفداران تمامیت ارضی ایران به‌ هر قیمت همیشه‌ صحبت از این به‌ میان می آوردند که‌ مردم ایران را نمیشود از هم جدا کرد چون مردم ایران در هم قاطی شدند کرد با فارس و ترک و بلوچ در هم قاطی شدند چه‌ بسا در خانواده‌ای پدر فارس است مادر کرد، یا بر عکس یا خاله‌ ام ترک است و شوهر خاله‌ام کرد .
هیچ کشوری در جهان به‌ اندازه‌ی یوگسلاوی سابق و همینطور کوزوو ملتها، زبانها، فرهنگها، مذاهب در هم آمیختگی وجود نداشت ولی در یک تند پیچ زمانی این ملتها سرنوشت خود را از هم جدا کردند و این ملتها به‌ واقعیات موجود تن دادند و آن را به‌ رسمیت شناختن که‌ میتوانند 6 کشور همسایه‌ و دوست باشند به‌ جای دشمن اکنون در کراتیا، بوسنین با وجودی که‌ 2 کشورند بوسنیهای که‌ در کراتین زندگی میکنند آزاداند و کراتهای که‌ در بوسنین زندگی میکنند همینطور.
و باید امیدوار بود کشور تازه‌ استقلال یافته‌ کوزوو تمام حقوق اقلیت 100000 نفری صرب را در کوزوو به‌ رسمیت بشناسد .
در رابطه‌ با کردستان هم اکنون حد اقل کردستان جنوبی (عراق) که‌ تمام شرایط اعلام استقلال را دارد یکبار همزمان با انتخابات عراق در رأی گیری غیره‌ رسمی 98% ملت کرد به‌ استقلال کردستان و جدایی از عراق رأی دادند و سازمان ملل متحد نتیجه‌ این رأی گیری را در اختیار دارند
کردستان عراق داری 1 پارلمان تصمیم گیری است که‌ میتواند همانند پارلمان کوززو این مهم را به‌ سرانجام برساند
کردستان دارای پرچم ملی خود و همینطور سرود ملی خود است
کردستان دارای 150000 تا 200000 نفر نیروی مسلح مدرن است که‌ میتواند از از استقلال کردستان دفاع کند بیشک اگر چنینن امری به‌ وقوع انجامد از پشتیبانی بیدریغ میلیونی ملت کرد بر خوردار خواهد شد
کردستان دارای حکومت . دادگاها و قانون . و تمام امکانات گذر به‌ این واقعه‌ تاریخی را دارد
در آخر امیدوارم پارلمان و ملت کرد نیز این قاطعیت را از خود نشان دهند همانند پارلمان کوزوو با جسارت استقلال کردستان را به‌ جهانیان اعلام کنند .
سرزمین من سرزمین من است و خانه‌ من خانه‌ من بگذارید در خانه‌ خود صاحب خانه‌ خود باشم
حمید یوسف 2008.2.18

Sunday 26 February 2012

جنايت ضدبشری اشغالگـران را در لاشار محکوم می کنيــم.    

 کشتار مردم بلـوچ در بلوچستان اشغالی همچنان ادامه دارد. بر اساس اخبار رسيده اين بار مردم روستای گِـسک در لاشار مورد هجـوم وحشيانه نيروهای سرکوبگـر موسوم به مـرصـاد قرار گرفتنـد. صدها مهاجم اشغالگر از ساعات اوليه ۲۱ فوريه مانند مور و ملخ به روستای گسک هجوم آوردند تا يکی از اهالی آن روستا بنام عبدالله سردارزهی لاشاری  را دستگير کنند. اما وی  حاضر به تسليم نمی شـود و در برابراشغالگران به مقاومت  می پردازد. فرد نامبرده که از مخالفان رژيم بوده و مدتی قبل از طرف سپاه اشغالگرپاسداران امنيت گرفته بود مورد هجوم وحشيانه باندی ديگر ازسرکوبگران جمهوری اسلامی قرار گرفته بهمراه پسر و دامادش جان می بازند. در اين درگيری ۱۱ نفر از اهالی بيدفاع روستای گسـک زخمی شده اند.
بنابراين لکه ننگ ديگری بر پرونده جنايات رژيم ضدبشری ايران در بلوچستان افزوده شد. رژيمی که به کشتن افراد بيگناه در بلوچستان  افتخار می کند و نيروهای سرکوبگرش با ريختن خون مردم بلوچ مدال افتخار دريافت می کنند.
جامعه بلوچهای مقيـم نروژ با اعلام انزجار از جنايات ضدبشری اشغالگــران در بلوچستان کشتار مردم بيگناه روستای گسـک را شديدا محکـوم می کنـد و از انسانهای بشردوست، سازمانهای مدافع حقوق بشر و شخصيتهای آزاده انتظار دارد تا در اعتراض به جنايات رژيم ايران در بلوچستان اشغالی صدای خود را رساتر و بلند تر کنند.
 
جامعــه بلوچهـای مقيـم نــروژ

 26.02.2012

لطفٲ اين پتيشن را امضاء کنيد.
ملت بلوچ  مثل ھمہ مردم دنيا حق دارد سرنوشت خود را خود تعين کند و نمى خواھد کہ  مردمش اسير وسرزمينش چپاول وھمچنان تحت اشغال ايران و پاکستان بماند .
امضاء و ھمکارى شما  جھت رفع اسارت اين ملت از اين کشورھاى استعمارى باعث خشنودى   اين ملت خواھد شد.
با سپاس فراوان از ھميارى وھمکارى شما
آزاد بلوچستان



Saturday 25 February 2012

بلـــوچ راج ءِ دژمنانــی کوهنيـــں پنـــــدل 
محمد کريم بلوچ
 
بلـــوچ راج ءُ راجی سروکان ءُ بلـــوچ سرمچـــاراں ديــم په بلوچستـــان ءِ وت مستـــری ءُ استـقــلال گام جنان انـــت. بلوچستـــان ءِ آزادی ءِ گـــــپ جهانی مسئلــه اے جوڑ بوتـــگ ءُ بلـــوچ ءِ توار مان دگنياءِ سياسی ديوانان ءُ ميديـا ءَ جکستـــــگ. بلـــوچ رهنما وت ماں وت ءَ تپاک ءُ يکدســـــت بيگاينت. پاکستان ءُ ايران ءِ انسان دژمنيــــــں واکدارانـــی رستری ماں بلـــوچ گلزميـــن ءَ په دگنياءِ مهلوک پاشک ءُ پدر بوتگنـــت. پاکستانی واکداراں گندگاينـــــت که بلــــوچ ءُ بلوچسـتــــان چه پاکستان ءِ ايردستی ءُ گلامـی ءَ آزات بيگاينـــت. آ  گوں ايرانی فاشيستانی همکاری ءَ کوهنيـــــں پندلـے ءَ گـــوں نوکيں دروشمے کارمرز کنگاينـــــت. آ اسلام آباد ءِ وزير داخلـه بزاں پلينــــڈ ءُ هونواريـں رحمان ملک ءَ پرماتگ تان بلـــوچ رهنما ءُ سياسی سروکــاں که درانڈيه انـــــت ماں اســلام آباد ءِ ريزتگيــں دام ءَ دؤر بدياينيـت. مکاريــں رحمان ملک  هنچو تـرّن انت که بلـــوچ سياسی سروکاں چه وتا باز جهل تر زانت.  ابليسيــں رحمان ملـک ءُ پاکستانی آدگه واکـداراں هنچو گپ کنگاينـــــت که گوشينـے بلــــــوچ راج ءُ مئی رهدربران شهيـــد نواب نوروزخـان ءُ شهيــد دوستمحمــد خانءِ  کسه ياں شموشتـگنـــــت. آ وتی رستری هيالاں بڈاتگنــت. چه يک نيمگـے بلـــوچ ورنايانی زگريــں هوناں همــک روچ ريچگاينـت ءُ چه دگه نيمگـے بلـــــوچ رهشوناں  په گــپ ءُ تران ءَ لوٹائيننـــــت. پاکستانی ءُ ايرانی بے ايمانيــں واکـــداراں قــران مجـيـد ءِ نام ءَ وتی رپـک ءُ پندلانــی بهرے جوڑ کتــگ.  تهــران ءُ اسلام آباد ءِ بـے ايمانيــــں واکداراں  پـه بلـــــوچ ءِ ريپبنگا کوهنيــں پندلے ءَ کارمرز کنگاينـت. آ وتی هيالانی ته ءَ پدا  قـــــران شريـــف ءِ نام ءَ مئـــــی رهدربـــراں ريپينــت کننـــــت.
.پاکستانی ابليســی واکداراں خان کـــلات ءَ  نپر ءُ کاسد راه دينـــــت تنـکه په آهانی اشـارت ءَ ملــک ءَ به رؤت ءُ  اســلام آباد ءِ ايردستـــــی ءَ به منيـــــت. آی . اس. آی ءِ انسان دژمنيـــــن اجينٹ، اسلام آباد ءِ بلـــــوچ دژمنيـــــں واکدار خان کلات ءِ پرترگ ءِ دروگيں هـــــال ءَ ديرانت ماں ملک ءَ شنگ کتــــــگ! پلينـڈيـں رحمان ملک ءُ آدگه بلوچ دژمنيــں واکــدار  نه لوٹنت بگند انت که ميـر سليمــان داؤد خان گـوں بلوچستــان ءِ راجی سروکانی همشـــوری، همکوپگــی ءُ همراهــی ءَ بلوچستــان ءِ آزاتی ءِ بيــرک ءَ چســت کتــگ. پاکستانی بے ايمانيـــــں واکداراں گـوں اے کوهنيــــــں پندل ءِ کارمـــرز کنگا چنــت شوميــــــں مکسـد هســت انــــت. يکـے ايش که بلــــــوچ رهدربــراں ناتپاک بکننــت ءُ آهانی يکوئی ءِ ديما بدارنــــت. دگه ايش که آ لوٹنــــت پدا بلوچستــــــان ءِ آزاتی جنبــــــش ءَ سريں پروش بکننــــت. آهاں انگـــت ءَ  تماه هســت انــــت که يکبرے دگـه گـوں سوگنــد ءُ قران شريف ءِ چست کنــگ ءَ بلـــــوچ رهدربـراں  « مذاکــرات » ءِ دام ءَ دؤر بدينــت.آ لوٹنت په پنجاپی ءُ هندی مهاجرانی نپ ءُ سيتانــی برجـــاه دارگ ءَ بلـــوچ مهلوک ءُ بلوچستـــان ءَ مدامـی وتی ايردســـت بدارنــت.بلئے بلوچستــــــان ءِ راجی ســروک ءُ  بلــــــوچ راج بيــداری ءُ سرپــدی ءِ هما سيمســراں رستگنــت که مروچی راجدپتــــــر ءِ نوکيــــــں بهــــــرے نبيسگاينت ، مئی شهيدانــــــی هونانــــــی برکــــــت ءَ بلــــــوچ گلزميــــــن ءُ راج ءِ آزاتــی ءِ لوٹ پوره بيگاينــت. بلــــــوچ راج ءِ آزاتــــــی جهدانی برزيــــــں توار، مئی هزاراں شهيــــــد ءِ بےگناهی ءُ تهـران ءُ اسلام آباد ءِ انســان دژمنيــــں سياستانــی پروش ورگ ءِ هال دگنيـاءِ کنــڈ کنــڈ ءَ شنـگ انــــت.
پروشـــت ءُ پــروش باتنــــت ايران ءُ پاکستـان
آزات ءُ آبـــاد بات گنجيــــــں بلوچستــــــــــــان
محمـد کريم بلــوچ 
بيست ءُ پنچ فروری ۲۰۱۲

Thursday 23 February 2012


من یک خائن هستم


رضا طالبی

همیشه احساس می کردم خیانت چیز بدیست. زشت است نباید اذعان کرد، هر گاه کسی طوری در شما القا کرد که خائن هستی باید با او برخورد کرد و دلخور شد.خیانت را هر زمان زشت می دانستم ولی حالا نه ،زیرا در خویشتن این احساس را دارم که خیانت لذت بخش است، زیباست و فریبا ...چیزیست که در درون دلم احساس میکنم. حسی که به من می گوید خائن هستم ،حسی که بد نیست و حتی با آن احساس غرور و برتربینی نیز می کنم.همانند پدری که شیطنت فرزند خودرا در مقابل چشمان خویش می بیندو به جای متنبه کردن وی در دل خود احساس رضایت و امید را پرورش می دهد.
بنابراین من یک خائن و خیانت را نیز دوست دارم.  نقطه سرخط
هرگاه با جمعی از اسلام گرایان نشستم و برخاستم ،در ظاهر با من خیلی خوب بودند من هم حس خوبی داشتم ،احساس می کردم دارم به خدا نزدیک میشوم...حس خوبی است..فضای معنوی ...اما ناگهان همه چیز تغییر کرد...لحن ها برخوردها عوض شد ..پشت سر زمزمه هایی می شنیدم..یکی چپ می گفت،دیگری راست و ان یکی در دوردستها مرا ملی گرا و پان ترک میخواند...ایستادم.برگشتم به گذشته زیرا در کاغذ نویسنده این امکان را دارد که برگردد ،اگر این امکان را دارم دنباله نوشته را بخوانید وگرنه شما نیز زیر لب زمزمه خویش را ادامه دهید وشاید ....
....هرگاه با جمعی از ملی گرایان باصطلاح ایرانی نشستم و برخاستم،با من خیلی خوب بودند من هم حس خوبی داشتم ، به من می گفتند اصلا شماها به ما هویت دادید،اصلا هندوانه را شماها زیر بغل ما گذاشتید و چه افتخاری بزرگ تر از این!احساس می کردم دارم به یک تاریخ رویایی و خیالی رسیدم که سیاهچاله های درونم را ارضا خواهدکرد...فضای ایرانی ...و نیم پرده های سه تار تکراری امواج ان ور آب...اما ناگهان همه چیز تغییر کرد.. ...لحن ها برخوردها عوض شد ..پشت سر زمزمه هایی می شنیدم..یکی چپ می گفت،دیگری راست و ان یکی در دوردستها مرا ملی گرا و پان ترک میخواند...ایستادم.برگشتم به گذشته...
...هرگاه با جمعی از اصلاح طلب ها و رفرمیست ها  نشستم با زهمان ماجرا ...اولش خیلی خوب تحویلم گرفتند اما بعدش بازهم همان قضیه بالا پیش می آمد ..همه طردم می کردند..انگار بر روی پیشانی من نوشته است قابل اطمینان نیست...سوس..پیش او حرفی نزنی ها!...آنتنه!.....ببینم برنامه ات با فلانی چیه؟...یک چیزهایی می گفت خواستم از خودت بشنوم....با اصولگراها هم همین طور ،با ناسیونالیت ها هم،با کمونیست ها،با پان ایرانیست ها با........همه گفتند : هرری...خیلی عامیانه وراحت ....در حالیکه بشقاب کوچک من تنها کانال تبریز-فرکانس اورمیه و پلاریزاسیون مثبت را اگر دریافت کند می کند حال انکه بشقابهای عظیم آنها از هاتبرد گرفته تا سیروس را دریافت می کردند انهم با ال ان بی انگلیسی ،حال انکه من حق کف زدن برای آواز برادر هم خونم با ال ان بی ساخت قلعه بابک را نیز نداشتم....
..روح ملی و قومی خودم را داشتم ودارم ..چندبار پیش کشیش خانه سفید اورمیه اعتراف داده بودم و او گفته بود که فرزندم خداوند تورا بخشید ولی باز ول کن نبودم...عین معتادی که اخر نعشگیست دنبال مواد بودم...ولی فکر کنید که الان ندارم،چون میخواهم شما را به سالیان دور ببرم زمانیکه داشتم....اولین بار نوشتن را در 10 سالگی در نشریه ای بنام کوثر که خودم بانیش بودم در مسجد محلمان نوشتم...دریک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم....یقه تمام پیراهن هایم را پاره کرده بودم تا آخوندی دیده بشود...بچه های محل به شوخی به من می گفتند تقواجران(تقواپاره کن!)....اسم نشریه و کانون راهم گذاشتم کوثر...همه می گفتند زنانه است این یعنی چی؟...حالیم نبود شور انقلابی پدرم در فضای بسته خانه به من منتقل شده بود..بچه 10 ساله و کانون و نشریه؟....برو بابا همه بهم می گفتند....اولین نوشته ام را بنام شهریار نوشتم..حیدربابایش را حفظ کرده بودم ..البته یک کم و انهم غلط دار...روی برگه های امتحانی که بهشان طبقه می گفتند نوشتم و کپیشان گرفتم و پخش کردم...این شد نشریه من و کانون مجازی بنده با یک مهری که پولش را از صندوق صدقات خانه که روی یخچال بود غرض گرفته بودم ..ان هم چه صندوقی ،دیگ سفالی را کرده بودیم صندوق صدقات..البته بعدش پدرم فهمید و بسیار عالی گوشمالیم داد...نشریه پلمپ شد از طرف هیئت امنای مسجد محل که در شورای میلیونی مغازه سرکوچه مسجد تصمیم گرفته بودند ...آنها نشر تفکرات ملی آذربایجانی را متناسب با شان مسجد نمی دانستند و من را ننگ نام پدرم عنوان می کردند...دیگر کسی به من اهمیت نمی داد..موقع ورود به مسجد من را سرکار می گذاشتند...مگر مسجد جای مسخره بازیه شعر هارت و پورتی چاپ می کنی و میدهی دست بچه های مسجد محل برای چی!کی یادت داده..یک الف بچه که اینجور چیزها حالیش نیست...آن زمان نفهمیدم که من با این تفکر ارضا نشدم و احساس کردم رفتار زشت و خشن علی کمیته(یکی از اعضای هیئت امنای مسجد محل) سبب شد من زده شوم...اما این طور نبود همانند مریدی که دنبال مراد خود بود سیگنالش را از آنجا نگرفت و مودبانه آنچه را که مراد می پنداشتم مرا مرید نمی پنداشت!...
اصلاح طلب شدم.. قبل از.رای گیری انتخابات  بود ...عکسهای خاتمی را می چسباندم به درو دیوار...با پول خودمان سریش می خریدیم و شبها یواشکی برای اینکه بچه های ناطق و اینها نبینند ماهارا ...بیشتر فوکوس کار بر روی محلات اعیان نشین بود.....انتخابات تمام شد و خاتمی بر سر کار امد...دیگر میشد شعر حیدربابا شهریار را در یک نشریه فتوکپی گرفته بدون مجوز چاپ کرد..اما فقط در همین سطح مسجد و محل ...مانند دوی امدادی بود دونده تغییر می کرد ولی محموله ثابت بود..اینجا هم دوام نیاوردم ...سوسول و روشن فکر و پولدار و مذهبی  وترتمیز ویا ریشدار و ادکلن زده و سامسونت دار وبدون لهجه و عینک آستیگمات نبودم....عکس خامنه ای رابه  جای عبای مشکی با عبای شکلاتی بالا سرم نصب نمی کردم...
پان ایرانیست شدم...دیدم نمی توانم خودم را بالاتر از خودم ببینم..نمیتوانستم به خودم بگویم خودت نیستی!....اصولگرا شدم...دیدم نمیتوانم دروغ بگویم و نماز هم بخوانم....مجاهد شدم دیدم نمی توانم با داس به ملاقات گل رز بروم و به جای کلمه ریش در فرهنگ لغتم کراوات را تعریف کنم که مترادفند...مانند مانکنی با لباس های مد مختلف!!!...کمونیست شدم دیدم نمیتوانم ملت را قول بزنم و بعد پول بزنم و بعد .....
...از همه آنها فرارکردم و هویت طلب شدم....هویتی که آمیخته با این آش رشته ای که خودم پخته بودم بود.حال پیداکنید پرتغال فروش را!؟
...هویتی که اصلاح طلبش اصولگرا،اصولگرایش پان ایرانیست،پان ایرانستش اسلامی، اسلامیش رمال، رمالش اصلاح طلب بود!چپش راست و بالاخره هر کسی به نوعی استفاده می کرد از این آینه پاک و صیقلی که رخسار همه را نظیف نشان میداد حال انکه اکنون وااسفا که شکسته و خورد شده است و تو حتی اگر آتیلا هم باش چیزی جز تکه های صورت پریده نشانت نمی دهد!
بلی من هویت طلب(ملتچی) شدم و هویتم و ترک بودنم را از کسی خواستم که از من گرفته بود،هویتی که هزاران سال در صندوقچه پیرزن شنل قرمزی فاشیستی نگهداری میشد و جز با شمشیر اکس کالیبور که در سنگی بنام من فرورفته بود قفلش شکسته نمی شد....
...شروع کردم عکس گرفتن از خودم...هویت میخواهم دیگر!!ماهنی و ترانه خواندن برای خودم..و نوشتن برای خودم....دیگر میتوانستم حیدربابایم را روی یک کاغذ آ4 چاپ کنم و به دیوار دانشکده بچسبانم....همه هم تشویقم کنند...دیگر میتوانستم در مسجد هویت طلب اصولگرا باشم در انتخابات اصلاح طلب در ناسیونالیسم آذربایجانی در مبارزه هم مجاهد نباشم!
..هویتم را خودم ساختم :
1-یک قاشق مربا خوری ایرانیت
2- یک قاشق غذاخوری منیت
3-یک فنجان اسلامیت
4-دو قاشق چای خوری موسیقی پاپ
5-یک قاشق مربا خوری موسیقی سنتی
6-یک قاشق چایخوری سکولاریسم
7-دو قاشق مرباخوری دستگیری
8-دو قاشق غذاخوری اینترنت
9-یک قاشق غذاخوری تهمت و افترا
10-سه قاشق غذاخوری ترجیحا استیل ،اطلاعات و آدم فروشی
11-یک لیوان آبخوری پر جهالت
اینها را همه من از این ایستادن هایم و تفکراتی که کورکورانه دردرونشان بودم به ارمغان گرفتم و معجونی ساختم به عنوان هویت طلبی،به خورد جوانک تکیده بر درخت پیر آذربایجان دادم.آن جوان من....مخلوطی از تفکرات ای-دموکراسی(دموکراسی فضای مجازی ) و تفکرات نیم بند چپی و راستی و اسلامی و اندکی ملیت آذربایجانی و هویت طلبی مرا تشکیل دادند تا هویتم را بطلبم.اما من تاب برنیاوردم...زنگ کلاس خورده شد...شاکی از خورده شدن زنگ توسط گوش و خورده شدن مغز توسط مربی ای که  اینها را به من اموزش داد و زدم زیر من علمنی حرفا و قد بلند کردم....گفتم این هویت خواهی آذربایجانی نیست که در قهوه خانه ای در کلن بنشینم و خاکش را به تاراج دشمنانم دهم...در بهارستان گوشی زیر گوشم جک ترکی بگم و بدوم برای نماز ظهر به امامت موسوی خوئینی ها!...در پاستور موقعی که نوبت ا مسال اذربایجان میشود سر قمار عاشقانه..جفت 6 بیاورم و ترک بودن را ببخشم به هزاران سال پیش و بگذارم در همان صندوق پیرزن قصه های شنل قرمزی و هفت کوتوله...
شنل قرمزیش من....و هفت کوتوله اش ..ارمنستان و کردستان و رژیم فاشیستی ایران و روسیه و غرب و دوتایشان هم انانی که خاک آذربایجان را در کلن و اولاف پالمه معامله کردند!اما این کوتوله ها برعکس داستان دیگر از شنل قرمزی خسته شدند و با پیرزن جادوگر عهد بسته اند به جای سیب سرخ حوا آش شلعه قلمکاری به خورد من یا ما  داد ، حال آنکه مراد از من اینجا جسم آذربایجان هست..که خوراندنش.....
آش را پختم و آن را خوردم...شدم هویت طلب خواب رفته..شنل قرمزی خوابید و هفت کوتوله به شادی مشغول و پیرزن جادوگر صندوق در بغل عازم کلن شد.
...من یک خائن هستم چون اینها را می گویم چون آذربایجان و آزادیش برایم مقدس است  تا جاییکه داناییم مقدس باشد ..زیرا هیچ تضمینی نیست بعد از رهایی آذربایجان دوباره زیر یوغ یک ملت غیرترک دیگر نرویم!زیرا هنوز یک لیوان جهالت آش کار خودش را میکند....پس من یک خائنم چون جاهلم و نمی دانم اگر شمشیر اکس کالیبوررا از منیت خود دربیاورم میتوانم صندوقچه پیرزن جادوگر را بشکنم و خودم را از درون صندوقچه بیرون بیاورم
فساد اخلاقی همراه با تضادها و پارادوکس های اسلامی و آتائیستی و چپی و راستی برایش همان قاشق های غذاخوری کافیست اما همانند زهر عقرب کارش را میکند
من یک خائن هستم چون فاسدم چون به همه تهت میزنم زیرا پشت سر هر کسی که نام آذربایجان را چه درست یا غلط حمل میکند حرف می زنم بهتان میزنم...
من یک خائنم...زیرا همه چیز در من وجود دارد جز ملیت خواهی آذربایجانی و ترک،از اصلاحات گرفته تا جبهه منفعل صولگرایی،کمونیست و...و اگر هم بوده فردی هویت طلب محض گوشه زندان،خانه چوپی و یا در تبعید و فرار باید اورا جستجو کرد زیرابازیکن دوست دارد با مهره های دلبخواهش بازی کند چه سفید باشد چه سیاه!
من یک خائنم زیرا بدون اینکه کاری کنم دستگیر شده ام...وباوقف به دستگیری کاری نکرده ام !
من یک خائنم زیرا با دو تا چک وسیلی محتویات هارد را منتقل کرده ام به هارد خزانه ملی!
من یک خائنم زیرا در 10 سالگی به جای نوشتن اشعار خلیل رضا شعرهای شهریار را با خودکار بیک نوشتم و شروع کردم به شعر گفتن سپید و نو و یک شبه شدم شاعر ملی آذربایجان!

من یک خائنم زیرا همیشه شکم جسم خودرا سیر کرده ام ولی شکم اعتقاد و ایدئولوژی خودرا خالی و اگر پرکرده ام با اندیشه های ضد ترک!ضد خود من خود دشمن خود بودم!
من یک خائن زیرا موقعی که پدرم من را میزد به او نگفتم که حرکت بدون پول معنایی ندارد تا من را نزند و قانع شود از نان مهم تر دان هست یعنی بدان ای پدر درد من هویت است!
من یک خائنم زیرا سیبی را که پدرمان 8 هزار سال پیش به ما داده بودن را به کوتوله ها دادم تا بخورند و هسته اش را زهرآگین در آشی که برای خودم پخته ام بریزند
من یک خائنم هنگامی که آشپز آشم از من یک خروار دانایی و سیاست از من خواست به جایش عصاره یک خروار جهالت و شعر ازاد و موسیقی جاز و شعارهای پوچ را درون آشش ریختم
من یک خائنم زیرا هرکس پول بیشتری به من میداد خانه ام را در خیابان دانشکده شهر اورمیه به او فروختم
من یک خائنم زیرا حبابهای توخالی را انقدرباد کردم که بالا رفتند وترکیدند و سنگهای سنگین صیقلی را زیر آکواریومی که از ذهن خود ساخته بودم برای زیبایی مجازی نگه داشتم.
من یک خائنم زیرا دست چپم را به کرد سرم رابه روس دست راستم را به فارس و قلبم را به ارمنی دادم.
حال با دست راستم مینویسم، با دست چپم دری رو به ناکجاآباد باز میکنم،با سرم می اندیشم و با قلبم عشق می ورزم.....حال انکه این سپید برفی چشمانش با زهر پیرزن جادوگر خوابیده است...پس بین حال مارا ای زاهد شبانگاه!.
 پس من یک خائنم زیرا همواره به جای آذربایجان فریاد ایران داده ایم و سرزمینی را که همیشه جان به ما گفته است به ران فروخته ایم،یعنی جان را از توشنیده ایم ای آذربایجان و ران و دورشدن را از توشنیده ایم ای ایران...اما ترسیده ایم بگوییم آذربایجان!
پس نتیجه می گیرم که من یک خائنم...شما چطور آیا خائن هستید؟آیا دوست دارید آش برای خود بپزید؟ اگر این گونه است به کودکانتان اسم ترکی بگذارید ولی با او فارسی صحبت کنید!وارد فیس بوک شوید و به جای تولید فکر،عکس و موسقی پخش کنید و هرازگاهی به اسم ملیتچی دوست دختر یا پسری ردیف کنید!و به جای نقد از همدیگر تعریف کنید و بخوابید و بخوابید و بخوابید که هنوز کسی برای بیدار کردن این سپید برفی آذربایجان جنوبی لیاقت بوسیدن لبان تمثیلیش را نیافته است ...پس من یک خائن هستم همانند نتیجه گیریهای بی سرو تهی که ما میکنیم که نه. نه....ما خادم هستیم ..من هم بی سرو ته با اقتدار می گویم یک خائن هستم......
 

روشنفکران فارس با پای لنگ بدنبال جامعه اطلاعات  

 بابک آذری حقوقدان
 
در حال حاضر اکثریت رسانه های گروهی که با مدیریت فارسها در خارج از کشور و در شرایط آزاد اداره می شوند از انعکاس خبرها و نقطه نظرات مربوط به حرکت ملی آذربایجان جنوبی امتناع می کنند. این در حالی است که آنان مدعی هستند این رسانه ها به همه ی شهروندان ایران مربوط می شوند. بدیهی است هرچه اختلافات بیشتر باشد  برای حل اختلافات  هم نیاز به گفتگو بیشتر می گردد و فقط نیروی های خشونت گرا از گفتگو می گریزند. به این دلیل است که گفتمان سیاسی یکی از ارکان اصلی همزیستی مسالمت آمیز محسوب می شود. به قول معروف آنکه را حساب پاک است از محاسبه چه باک است. در آمریکا یک سریال تلویزیونی مستند بنام ٣٠ روز ساخته شده است. در هر قسمت از این فیلم ما شاهد آدمهائی می شویم که با افکار کاملا متضاد ٣٠ روز باهم زندگی می کنند و جالب اینکه اکثرا این تماس نزدیک باعث می شود آنان همدیگر را بهتر درک کرده و بر پیشداوری خود فائق آیند. برای مثال در یکی از این فیلمها ما شاهد زندگی یک خانوده آتائیست با یک خانوده ی مذهبی مسیحی می شویم. در پایان ٣٠ روز زندگی مشترک ، والدین آتائیست به این نتیجه می رسند والدین مذهبی هم می توانند انسانهای بسیار خوبی باشند و به فرزندانشان عشق بورزند و جالب اینکه والدین مذهبی هم همین نتیجه گیری را در باره ی والدین آتائیست می کنند. تجارب نشان می دهد زمانی که گفتگو بین انسانها غیر ممکن می شود در بین آنان دیوارهای یخی ضخیمتر شده و حتی بعضی از آنان به اندازه ای دچار سقوط اخلاقی می شوند که از شنیدن خبر مرگ کسانی که در آنسوی دیوارهای یخی قرار دارند احساس شادمانی می کنند. 
اطلاعات اکسیژن دمکراسی است 
در گفتگوی سیاسی خیلی اهمیت دارد که طرفین، همدیگر را درست بفهمند. بد فهمی همدیگر باعث عدم تفاهم وحتی می تواند باعث تراژدی گردد. در گفتمان سیاسی برای پرهیز از بد فهمی باید در شرایط برابر حقوق به گفت و شنود پرداخت. به نظر روشنفکران آینده نگر، حق بهره مندی از اطلاعات و در عین حال حق انتشار اطلاعات به اندازه ای اهمیت دارند که می توان مجموع آندو را اکسیژن دمکراسی خواند. با این توصیف وقتی نقطه نظرات مربوط به فعالین حرکت ملی آذربایجان در رسانه های گروهی درج نمی شود این به آن معنی است که آنان از حق انتشار اطلاعات محروم می شوند و از مخاطبین آنان نیز حق بهرمندی از اطلاعات سلب می گردد.
در جامعه اطلاعات دانائی شاخص برتری است 
سیستمهای سیاسی دمکراتیک از اجزاء مختلف تشکیل می شوند. در یک سیستم سیاسی دمکراتیک، نحوه ی اعمال، تقسیم، جابجائی و کنترل قدرت  از ارکان اصلی آن محسوب می شود.  بدیهی است عملکرد همآهنگ این اجزاء نهایتا باعث می شوند یک سیستم سیاسی دمکراتیک، کارکردی رضایتبخش داشته باشد. اگر هر یک از این اجزاء کار کردی متضاد با اجزاء دیگر داشته باشد باعث تاثیر منفی در کل سیستم سیاسی خواهد شد. برای مثال در طرز تفکر دموکراتیک نحوه ی اعمال قدرت سیاسی بر اساس پلورالیسم یعنی پذیرش چند گانکی ارزشهای سیاسی، دینی، فرهنگی، زبانی و ملی صورت می گیرد و تقسیم قدرت سیاسی و اقتصادی هم بر پایه ی این چند گانکی ارزشها تحقق می یابد. در کشور کثیر الملله ای مثل ایران، پذیرش پلورالیسم به آن معناست که روشنفکران فارس باید بپذیرند که در آذربایجان جنوبی ملتی بنام ملت ترک زندگی می کند و دارای ارزشهای متفاوت زبانی، فرهنگی و ملی است و باید از حق آ زادی بیان و از حق آزادی تشکل بر خوردار گردد و نهایتا در تقسیم قدرت سیاسی سهم مستقل خود را داشته باشد. اما متاسفانه در رفتار وگفتار اکثریت روشنفکران فارس تضادی آشکار وجود دارد. آنان در حرف پلورالیسم را اساس دمکراسی می شمارند اما در عمل از به رسمیت شناختن ملت ترک آذربایجان و از حق حیات قائل شدن برای تشکیلات سیاسی آذربایجان جنوبی امتناع می کنند. کنفوسیوس می گوید حرفهای سیاستمداران را بشنوید اما بر اساس اعمالشان قضاوت کنید. اگر ما رفتار اکثریت روشنفکران فارس را ملاک قضاوت قرار دهیم به این نتیجه خواهیم رسید که متاسفانه نوعی برتری طلبی و ناسیونالیسم کور بر ذهنیت آنان حاکم است. در جهان امروز برتری طلبی بر اساس ملیت، فرهنگ و نژاد امری مطرود به حساب می آید البته هر فردی بنام عضوی از یک ملت حق دارد تلاش کند موقعیتی ممتاز در جامعه داشته باشد و هر ملتی هم در مقام مقایسه با ملتهای دیگر حق دارد تلاش کند تا جایگاه برتر و بهتری را برای خود اختصاص دهد. د ر جهان امروز یگانه شاخص برتری، دانائی است. جهان به اردوگاه دانایان و نادانان تقسیم شده است و هر فرد و یا هر ملتی خود انتخاب می کند به کدام یک از دو اردوگاه تعلق داشته باشد و نادانان باید بدانند بهای حماقت خود را از جمله با فقر، بیکاری، بیمای، جنگ و مرگ زودرس خواهند پرداخت. الوین تافلر جامعه شناس مشهور آمریکائی از سه نوع تمدن مختلف نام می برد. او بیل را سمبل تمدن کشاورزی، ماشین بخار را سمبل تمدن صنعتی و کامپیوتر را سمبل تمدن فرا صنعتی می داند. به نظر او این سه تمدن سر آشتی باهم ندارند همچنانکه تمدن صنعتی بر تمدن کشاورزی غالب آمد تمدن فرا صنعتی هم در حال غلبه بر تمدن صنعتی می باشد. از خصوصیات اصلی جامعه فرا صنعتی، نقش ویژه ی اطلاعات در عرصه های مختلف زندگی است مثلا در تولید ثروت بر عوامل کار، سرمایه، زمین، مواد خام و زمان، عامل اطلاعات افزوده شده است و با گذشت زمان نقش اطلاعات پر رنگتر شده اما از اهمیت عوامل دیگر کاسته می شود به این دلیل است که به موازات طبقه ی کارگران و بورژواها طبقه جدیدی بنام دانشوران بوجود آمده است اهمیت این طبقه ی جدید در زور بازو  یا داشتن سرمایه نیست بلکه اهمیت اعضای این طبقه در مالکیت دانائی است هرچه طبقه ی دانشوران در یک کشوری در مقام مقایسه با کشورهای دیگر نیرومند می شود این به آن معناست تمدن فراصنعتی در آن کشور نسبت به کشورهای دیگر عمق بیشتری می یابد و در نتیجه ملت آن کشور نیز در جامعه جهانی از جایگاه ویژه ای برخودار می شود.
آسیب شناسی گفتمان سیاسی در ایران
اگر ما برای حل مشکلاتمان به جای پناه بردن به گذشته، چشمانمان به آینده است باید باور کنیم که اطلاعات علمی یگانه راه حل مشکلاتمان می باشد و برای دسترسی به آن راهی جز گفتمان سیاسی و آزادی بهره مندی از اطلاعات و آزادی انتشار اطلاعات نداریم. اگر روشنفکران ملل ساکن در ایران در عملی ساختن آن موفق شوند گامی بسیار مهم و اساسی به جلو برداشته شده است. طبیعی است برای رسیدن به این هدف باید متدها مورد بازنگری قرار گرفته و نقاط ضعف آنها تعیین گردد چون بدون شناختن درد امکان درمان وجود ندارد در واقع آسیب شناسی گفتمان سیاسی ما را قادر می سازد متدهارا تغییر داده و در گرفتن نتیجه ای بهتر کامیاب باشیم. با بازنگری تجارب گذشته می توان عوامل زیر را عوامل اصلی بازدارنده در گفتمان سیاسی در ایران بحساب آورد
خود بزرگ بینی روشنفکران فارس
تقریبا ملت فارس ٨٥ سال ملت حاکم در ایران بوده است و پروسه یکسان سازی ملل غیر فارس با الگو قرار دادن فارسها عملی شده است به این دلیل یک نوع خود بزرگ بینی در روشنفکران فارس نهادینه شده است و آنان از هر نوع گفتگوی سیاسی یا انتشار اطلاعاتی که نقش ممتاز آنان را به نقش برابر با سایر ملل در ایران تقلیل می دهد خوداری می کنند. 
ضربات روانی 
ایران همیشه اسیر استبداد بوده است و این نیز به نوبه خود تاثیر بسیار منفی در جهت گیری عاطفی و روانی روشنفکران داشته است. برای ما این تصور که اندیشه ای مخالف می تواند با حسن نیت باشد قدری دشوار است به دلیل اغلب در گفتمان سیاسی در بین ما مرز سیاست و حقوق در هم می ریزد و ما بجای اندیشمند سیاسی مانند دادستان به میدان آمده و با مجرم نشان دادن مخالف خود حتی برایش کیفر خواست صادر می کنیم. 
نرم رفتار 
در ایران گفتمان سیاسی یک نرم رفتار تجربه شده نیست چون ما به آن عادت نداریم در نتیجه در بکارگرفتنش هم دچار مشکل می شویم. 
منازعه بر سر قدرت 
نباید فراموش کرد مباحثات و مبارزات سیاسی بخاطر دستیابی به قدرت سیاسی و اقتصادی صورت می گیرد بنابراین در گفتمان سیاسی برد و باخت هم موضوعیت دارد و به همین دلیل سیاستمداران برای اینکه طرف بازنده نباشند به اصول اخلاق پایبندی کمتری نشان می دهند و این موضوع هم به نوبه ی خود سلامت گفتمان سیاسی را تهدید می کند. 
دانش اجتماعی
جوامع بشری نیز مانند افراد از نقطه نظر دانش سیاسی باهم فرق دارند. در کشورهای پیشرفته بطور کلی افکار عمومی می تواند بین شانتاژ سیاسی و گفتمان سیاسی فرق بگذارد و شانتاژ سیاسی را مورد نکوهش قرار دهد چون برای شانتاژ سیاسی تقاضای زیاد وجود ندارد به این دلیل بطور گسترده مورد استفاده قرار نمی گیرد. در ایران برای شانتاژ سیاسی تقاضا وجود دارد و می توان با توصل به آن به اهداف معین سیاسی رسید بنابراین فقر دانش اجتماعی باعث می شود در بسیاری از موارد شانتاژ سیاسی جای گفتگوی سیاسی را بگیرد.
سخن آخر اینکه گفتمان سیاسی پادزهر حس انتقام جوئی، نفرت و پیشداوری در سیاست محسوب می شود و فقدان آن در دراز مدت می تواند شیرازه ی مدنی را در ایران از هم بپاشد.
 

Wednesday 22 February 2012




زنگهایی که تک نوا می نوازند!
آیدین تبریزی

چند سالی پس از آن که میرزا حسن رشدیه اولین مدارس سبک نوین را در تبریز و سپس در تهران بنیان نهاد و با به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج که معتقد بود همه امور مملکت را می توان با قلدری و فرمان ملوکانه اداره نمود، فرمانی قلدرمابانه در حوزه لطیف فرهنگ صادر شد که سایه شوم آن هنوز بر سر این سرزمین سنگینی می کند. او معتقد بود چون کشور یک شاه بیشتر ندارد پس باید یک تاریخ، یک فرهنگ و یک زبان بیشتر نداشته باشد و دستور داد تا در تمام مدارس ایران به کودکان این سرزمین بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی و زبانی آنها، تنها یک تاریخ، یک فرهنگ و یک زبان آموخته شود یعنی تاریخ سلسله هخامنشیان که خود را وارث بر حق آنان معرفی می کرد و فرهنگ و آیین آتش پرستی و اهورامزدایی و زبان همان سلسله که تاریخش با اساطیر و افسانه های اغراق آمیز آغشته گردید تا آن دوره کوتاه صد ساله چنان بزرگنمایی گردد که بتواند جایگزین کل تاریخ هفت هزار ساله مردمان این سرزمین شود !
در مدارس قلکهای جریمه برای مجازات غیرفارسی حرف زدن در کلاس ها قرار داده شد و کودکان نگون بخت غیرفارس را مجبور کردند که از همان اول ابتدایی، آموزش به زبان جدید را آن هم درست با همان شیوه ای که برای فارس زبانان تدوین شده بود، بیاموزند! گو اینکه آنها حتی آنقدر حق و حقوق در این مملکت نداشتند که سیستم آموزشی متفاوتی برای آموزش به زبان جدید برای آنها تدوین شود! همه باید یک شکل و یک جور می بودند و کسی را حقی برای متفاوت بودن نبود حتی اگر این تفاوت ذاتی و طبیعی باشد! توجهی نمی شد که سختی آموزش همزمان زبان جدید و خواندن و نوشتن به آن زبان در همان اول ابتدایی، میزان فرار از مدارس و ترک تحصیل را بالا می برد .
نتیجه طبیعی این چنین سیستم آموزشی غیرمعقولی آن است که (به نقل از روزنامه اینترنتی روز) حسین احمدی معاون آموزش و پرورش عمومی اعلام می کند: «در سال تحصیلی ٨۴-٨٣ آمار قبولی دانش‌آموزان ۴/۹٨ بوده است، ۶/۲ درصد مردودی داشته‌ایم و از این میان بیش‌ترین درصد مردودی به پایهء اول ابتدایی مربوط می‌شود!؟» وی با اعلام این آمار، عدم انس و الفت دانش‌آموزان با مدرسه را علت مردودی‌های پایهء اول می‌داند: «نیمی از دانش‌آموزان ابتدایی، دورهء پیش‌دبستانی را طی نکرده‌‌اند. والدین باید دقت کنند که فرزندانشان مقطع پیش‌دبستانی را طی کنند چون کسانی که پیش‌دبستانی را گذرانده‌اند در طول زندگی از موفقیت بیش‌تری برخوردار خواهند بود .»
البته ایشان هیچ اشاره ای به آمار مردودی ها به تفکیک مناطق مختلف کشور نمی کند تا مبادا تفاوت آشکار نتایج در مناطق فارس نشین و غیرفارس نشین، دلیل اصلی بالا بودن میزان مردودی در میان کلاس اولی ها را برملا کند! البته حسین احمدی با توصیه به فرستادن کودکان به پیش دبستانی ناخواسته دلیل اصلی را فاش می کند، کودکان مناطق غیرفارس نشین باید با حضور در کلاس های پیش دبستانی، قبل از ورود به مقطع اول ابتدایی، زبان فارسی را بیاموزند !
از آن روز به این سو که فرمان قلدرمابانه رضاخان صادر شد، کودکان ملیتهای غیرفارس ایرانی در اولین روز ورود به مدرسه و با به صدا در آمدن زنگ مدارس با دوگانگی و تضادهایی غیر قابل توضیح روبرو می شوند. این که چرا هر آنچه تا آن روز از زبان مادر و پدر خود آموخته بودند نادرست و به درد نخور است و باید همه چیز را از نو بیاموزند؟! این که چرا «بابا آب داد» ولی «بابا سو وئرمدی»؟ برخی از آنها کم کم دچار این سوء برداشت می شوند که زبان مادریشان زبان بیسوادی و عقب ماندگی است و زبان فارسی زبان علم و هنر و فرهنگ و مدرنیته است! آنها تقصیری ندارند چون تمام علوم جدید و اندیشه های نو را از کتابهایی که به زبان فارسی نوشته شده خوانده اند و تمام خرافات و عقاید کهنه و سنتهای دست و پاگیر قدیمی را به زبان مادریشان شنیده اند .
این چنین است که گاهی برخی تحصیل کردگان ما به همان اندازه که با خرافات و عقاید کهنه و رسوم غلط اجداد و نیاکان خود مخالفند، نسبت به زبان و فرهنگ آبا و اجدادی خود بی رحمند! جالب آن است که حتی خیلی از آنها باور ندارند که مدرنترین و پیشرفته ترین علوم بشری را می توان به زبان مادریشان بیان کرد و شاید برایشان خنده دار باشد که مثلا علوم ریاضی، فیزیک و شیمی را به زبان مادریشان مطالعه کنند؟! برخی از آنها حقیقتا باور ندارند که به زبان مادریشان هم می توان با سواد شد. این حد از خودباختگی و خود کم بینی نسبت به زبان و فرهنگ خودی باعث شده است که برخی از تحصیل کردگان آذربایجانی، خود یکی از بزرگترین مخالفان آموزش به زبان مادری باشند و در این راه گوی سبقت را از هموطنان فارسمان بربایند !
آنها در واقع دچار نوعی سوء تفاهم شده اند و وقتی از اهمیت حفاظت از زبان و فرهنگ بومی سخن گفته می شود، آنها دچار این توهم می شوند که گویا منظور، حفاظت و پاسداری بی کم و کاست از سنتهای قدیمی و مخالفت با مدرنیته است؟! اما حقیقت آن است که یکی از دلایل اصلی طولانی شدن و به نتیجه نرسیدن مرحله گذار از سنت به مدرنیسم در جامعه ما آن است که روشنفکر ما نخواسته و یا نتوانسته مفاهیم مدرنیته را به درستی به زبان بومی برگردانده و به توده مردم منتقل نماید و با افزایش فاصله خویش از توده جامعه و گاه حتی با تحقیر و تمسخر آنها، راه را برای هر گونه تفاهم بسته است. در این بین وضعیت ملیتهای غیرفارس ایرانی به مراتب بدتر است زیرا روشنفکران آنها مفاهیم مدرنیته را به زبانی غیر از زبان مادری خود آموخته اند و در انتقال آن به توده جامعه با دشواریهای مضاعفی روبرو هستند .
از طرف دیگر به دلیل فقدان رسانه های شنیداری و دیداری به زبان های محلی، یک بیسواد و یا کم سواد غیر فارس نه تنها در مورد خواندن و نوشتن بیسواد است بلکه یک بیسواد دیداری و شنیداری نیز هست! اهمیت این موضوع آنجا افزایش می یابد که بدانیم متاسفانه میزان مطالعه متون نوشتاری در کشور بسیار کم است و حتی باسوادترین افراد جامعه نیز بخش اعظم اطلاعات عمومی خود را از رسانه های دیداری و شنیداری دریافت می کنند. لذا بی دلیل نیست که بسیاری از معضلات اجتماعی مانند مردسالاری و خشونت علیه زنان و کودکان در میان ملیتهای ایرانی بیشتر از مناطق فارس نشین است. زیرا هموطنان فارس ما از امکانات رسانه ای به مراتب بیشتری برخوردارند و امکان برقراری ارتباط نزدیکتری را با رسانه های دیداری و شنیداری دارا می باشند .
یکی دیگر از مهمترین شبهاتی که در ذهن مخالفان سیستم آموزشی چند زبانه وجود دارد، این است که آنها تصور می کنند که با پیاده سازی چنین سیستمی مردم مناطق مختلف کشور قادر به ارتباط با یکدیگر نبوده و به کلی از یکدیگر بیگانه خواهند شد!؟ این در حالیست که آموزش زبان مادری منافاتی با آموزش زبان فارسی به عنوان زبان مشترک بین تمام ایرانیان ندارد و حتی امروزه ثابت شده است که پدیده دو زبانگی و چند زبانگی نه تنها مشکلی برای آموزش ایجاد نمی کند بلکه باعث افزایش ضریب هوشی کودکان و بالا بردن قابلیتهای ذهنی آنان می شود. سازمان یونسکو در یک توصیه عمومی به کشورها، از آنها خواسته است که آموزش حداقل سه زبان را در سیستم آموزشی خود مد نظر قرار دهند. از طرف دیگر ما اولین کشوری در دنیا نیستیم که می خواهیم سیستم آموزش چند زبانه را پیاده سازی کنیم. این سیستم در کشورهای چند ملیتی زیادی پیاده سازی شده و مطمئنا مطالعه تجربیات آنها ما را در اجرای هرچه موفقتر این سیستم یاری خواهد کرد .
امروزه با گسترش ارتباطات و ظهور رسانه های دیداری و شنیداری، یادگیری زبان دوم بسیار به سهولت انجام می شود لذا نیازی به ترس و واهمه بیجا در این مورد وجود ندارد. بنابراین بسیار خوب است که از فرصت تنوع فرهنگی و زبانی در کشور استفاده کرده و سیستمی آموزشی را پیاده سازی کنیم که در آن هر ایرانی حداقل به دو زبان ایرانی کاملا مسلط باشد. یعنی ملیتهای غیرفارس، هم به زبان مادری خود و هم به زبان فارسی مسلط باشند و هموطنان فارسمان علاوه بر فارسی، یکی از زبانهای ایرانی دیگر را به انتخاب خود بیاموزند. مطمئنا چنین سیستمی نه تنها باعث حفظ گنجینه های ارزشمند فرهنگی نهفته در زبانهای ایرانی خواهد شد بلکه باعث رشد و شکوفایی تمام زبانهای ایرانی با بده بستانهای متقابل آنها خواهد گردید و از طرف دیگر تفاهم و درک متقابل را مابین تمام ایرانیان گسترش خواهد داد. بدین ترتیب سیاست پلورالیزم فرهنگی، جایگزین سیاست تمامیت خواهانه تکصدایی فرهنگی در کشور خواهد شد و همین امر محکمترین تضمین برای حفظ یکپارچگی کشور خواهد بود، بگونه ای که هیچ سیستم امنیتی قادر به ایجاد چنان تضمینی نباشد !
این که هر ایرانی اقلا به دو زبان کاملا مسلط باشد، قابلیتها و پتانسیلهای منطقه ای فراوانی را در اختیار کشور قرار خواهد داد تا در ارتباط با همسایگانمان که اتفاقا زبان بیشتر آنها به یکی از زبانهای ایرانی نزدیک است، نقش پل ارتباطی را در منطقه بازی کرده و از این طریق به مزیتهای اقتصادی و سیاسی ویژه ای دست پیدا کنیم که افزایش قدرت رقابت در بازارهای منطقه و افزایش صدور کالا و خدمات فنی و مهندسی به بازارهای بکر منطقه تنها بخش کوچکی از آن مزیتهاست. این تنها به آن بستگی دارد که ببینیم چقدر حاضر به سرمایه گذاری برای حفظ فرهنگها و زبانهای ایرانی هستیم تا از مزایای آن نیز بهره مند شویم .
به امید روز اول مهری که زنگهایش چندنوا بنوازند .


Monday 20 February 2012

بمناسبت 21 فبرورى روز جھانى زبان مادرى

کارخانه جات توليدى فارسى سازى

بہ قلم : باھوٹ مکرانى

ھشتادوچند سال ظلم وتحقيرزبان وفرھنگ ملت بلوچ دربلوچستان غربى و شصت وچند سال در بلوچستان شرقى.

ميگويند: براى ازبين بردن تدريجى ملتى بعضأ احتياج نيست که به توپ وتانک ولشکرکشى وکشت وکشتارمتوصل شويد٬فقط کافى است که زبان وفرھنگ وياھمان ھويت که ھستى وجودى آن ملت است را از بين ببريد.

فرض کنيد کہ تاچند روزديگردرجھنمى بنام کشورايران اول ماه مھراست وآغازگشايش مدارس ٬ طبق معمول ھر ساله در اين روزدوباره زنگ خطر نابودى زبان وفرھنگ بلوچى باگشايش مدارس ابتدايى وتحصيلى آغاز ميشود٬ وکودکان ونوباوگان بلوچ بجاى ياد گيرى زبان مادرى خود٬مجبوربه يادگيرى زبان اشغالگران سرزمين خود ميشوند٬دوباره پرچم اِشغالگران به علامت پيروزى بر سرزمين اِشغالى بلوچستان حتى در مدارس کپرى وگِلى بدون سقف نيز به اھتزاز درخواھد آمد ودوباره باسرودھايى غيرواقعى وساختگى بازبان ھمين بيگانگان ٬براى اولين بارترس و وحشت را برمغزپاک کودکان بلوچ حک ميکنند٬ودرابتداى قدم به مدرسه ٬با تحميل به يادگيرى زبان غير مادرى خود٬ به کودک بلوچ مي آموزند که برده ايى بيش نيست وآنچه که اشغالگران سرزمينش ميگويند وميخواھند بايد انجام دھد وياد بگيرد.
بله ھشتادوچند سال ازاشغال سرزمين بلوچستان غربى ميگذرد٬وھمينطورھشتادوچند سال استکه ملت بلوچ ازآموزش زبان بلوچى محروم مانده است وبدبختانه دراثرجبروظلم وتحميل وتحليل در زبان وفرھنگ اشغالگران ٬اين سرزمين به اندازه ھشتادوچند سال زبان وفرھنگ اصيل بلوچى خودرا از دست داده است ياعقب مانده است٬ ودرعوض زبانى اجبارى وبيگانه را باتوپ وتانک وسرنيزه وبا ھزاران دروغ وحيله وتزوير به خوردش داده و ميدھند.
تاکنون به ھمان اندازه که شوينيسم ويرانگرفارس موفق به تحميل زبان وفرھنگ خودبر ملتھاى ديگر شده است به ھمان اندازه زبان وفرھنگ ديگر ملتھايى از قبيل بلوچ٬کرد٬ترک ٬عرب٬ترکمن را ازبين برده است٬که در اين مورد ميتوان گفت که جنايتى ھولناک نسبت به اين ملتھا روا داشته است.
واقعيت اينستکه کودک بلوچ درھمان ابتدا بجاى يادگيرى زبان مادرى خود٬ بہ اجبارزبان اشغالگران سرزمين خود را مى آموزد کہ اين امرباعث شدہ نه تنھا ازشناخت تاريخ وفرھنگ وزبان وغيره خود محروم بماند بلکه به اجبارتاريخ وادبياتى سرتاسر جعلى ودروغ را ياد ميگيرد که درآينده نه تنھا مشکل گشاى مسايل اجتماعى ٬سياسى٬ تاريخى٬وفرھنگى اونخواھد شد بلکه خود به معضلى بى محتوا وعارى ازارزش تبديل ميشود٬خصوصأ زمانيکه درکلاسھاى بالاتر به اين حقيقت پى ميبرد که تمام مثلا اين تاريخ ۲۵۰۰ساله و قھرمانان دروغين وداستان سازى ھا ووقايع تاريخى جعلياتى بيش نبوده است.
درھمين راستا کودکان بلوچ ٬کرد٬تورک ٬عرب.٬ترکمن٬بعدھا که به سن وقدرت تشخيص ودرک وسؤال ميرسند ٬حتمأ از خودسؤال خواھند کرد که چرا ميبايست قھرمانان داستانھاى ساختگى وجعلى بيگانگان اشغالگررا قھرمانان خود بدانند؟ويا مثلا چرا تاريخ بربريت چندھزارساله ديگران را که ھيچ ارتباطى با ملت بلوچ نداشته و ندارد را تاريخ خود بدانند؟ويا چرا شاعران ومديحه سرايان دربارى فارسھا راشاعران خود بدانند؟ وياچرا سرودھاى بى محتواى ايران پرستى نامقدسانه را مقدس بدانند؟
مطمعنأ با رشداين کودکان به ھمين مدارج جبرى وبالاتر٬ روزى ازخودسؤال خواھند کرد که مثلادرعرض اين ھشتادو چند سال که بلوچستان غربى به اشغال ھمين ايران رضاخان قلدرساخته شده درآمده است٬ تابحال غيرازبدبختى وفلاکت وحکومت نظامى وگرسنگى وازدست دادن زبان وفرھنگ بلوچى وغارت اموال دريايى وديگر داشته ھاى سرزمين بلوچستان ٬چه چيزى نصيب سرزمين اشغال شده بلوچستان وملت به بردگى گرفته شدۀ بلوچ شده است؟

پس امروزخيلى عجيب بنظرنمى آيد که اين کارخانه فارسى سازى درکجا ودرچه مکان ومحلى به کارخود ادامه دھد٬ مثلا در کپرى بدون ھيچ امکانات تحصيلى ويا کناردرخت بى آب وپژمردۀ کھورى ويا يک اتاق گلى بدون سقف باشد ٬بنظر اين اشغالگران ٬مھم يادگيرى اين زبان و فرھنگ اجبارى فارسى است که ھرچه زودتر وبھترياد گرفته شود٬وگويا بھترين راه براى ياد گيرى زبان وفرھنگ اين اشغالگران اين است که ابتدا زبان وفرھنگ مادرى خود را فراموش کنيد!!.

بله عزيزان خواننده : چه کسى گفته است که شوينيسم فارس دربلوچستان کارخانه جات توليدى ايجاد نکرده اند؟ اين حکومتگران ھشتادوچند سال استکه يکى از بزرگترين کارخانه ھاى فارسي توليد کن يا فارسى سازى را نه تنھا دربلوچستان بلکه در تمام سرزمينھاى اشغالى مانند الاحواز٬ترکمن صحرا٬آذربايجان جنوبى٬کردستان ايجاد نموده اندونيزباسرعت تمام فرھنگ٬زبان٬قانون٬مذھب٬تاريخ وخلاصه ھمه چيزخودرا جبرأ وقھرأ به خوردمان ميدھند که ھرچه زودتر مانند آنھا فارسى شويم وآنچه خود ازفرھنگ وزبان داريم فراموش کنيم٬براى اين حکومتگران چه فرق ميکند که کودک بلوچ به شام شب ھم محتاج باشد ويادرتابستان وزمستان لباس مناسبى برتن وکفشى درپاى زخمى شده اش نداشته باشد.
آنچه ديروزوامروز و فردا براى آنھا مھم بوده وھست اين استکه اين کارخانه فارسى توليد کن تعطيل ويا ورشکست نشود:
پس بشتابيد ھرچه زودترفارسى شويد٬زبان آنھارا زبان خود٬تاريخ آنھا راتاريخ خود٬ مذھب آنھا را مذھب خود٬اصول آنھا رااصول خود٬قانون آنھارا قانون خود٬کشوررضاخان قلدر ساختۀ ايران آنھا را کشورخود
بدانيد !!!.
بھرحال يک لحظه ھم جرعت نکنيد که فکرکنيدخودتان ھم زبان٬اصول٬مذھب٬تاريخ و..................داريد.
فارسى بنويسيد٬فارسى بخوانيد٬فارسى بخوابيد٬فارسى بيدارشويد٬فارسى بشينيد٬فارسى بلندشويد٬فارسى تقيہ کنيد فارسى صيغہ کنيد وفارسى.........!!!

باھوٹ مکرانى

تاريخ : نزديک به ماه مھر٬که شروع بى مھريست